ما میدانیم که بیش از ۶۶ در صد زنان مورد خشونت خانگی توسط همسران و برادران و پدران خود قرار میگیرند. ما میدانیم که بیش از ۷۷ در صد قربانیان آزار جنسی کودکان، دختربچهگان و ۹۷ در صد عاملان آن مردان هستند. ما میدانیم که هر ۱۸ ثانیه یک زن در جهان به قتل میرسد. آمار سالانه قتل ۳ میلیون زن به علت خشونت جنسی را هم میشناسیم و باز هم بحثهای فمینیستی و ضد مردسالاری را به سخره میگیریم
جامعهای که حتی با زنان خود مهربان نیست، میتوانید تصور کنید که با این افراد که بنیان این نظام قدرت را آشفته میکنند چگونه برخوردی دارد. نه اینکه همجنسگرایان و ترنسجندرها و در مجموع اعضای جامعه اقلیت جنسی از آگاهی لازم برای مقابله با مناسبات قدرت برخوردارند و عدالتی نهادینه را بازتولید میکنند، خیر، ما چنین ادعایی نداریم. اما در ذات شیوه زندگی این افراد پایههای نظام مردسالار و تعاریفش برهم میریزد
پاسخ به اولین سئوالی که از بدو تولد هر یک از ما، تعیین کننده مناسبات ما با بیرون از خودمان است، یعنی دختر است یا پسر؟ برای تمام عمر جایگاه ما را در روابط قدرت تعیین میکند. در واقع اندام اولیه جنسی ما، آن معیاری است که حقوق و آزادیهای ما بر اساس آن تعیین میشوند.
آری سئوالی به ظاهر ساده، در عین اینکه تمام چهارچوبهای رفتاری ما را تعریف و تعیین میکند و هرگونه عدول از آن را مردود شمرده و بسته به جامعهای که در آن زندگی میکنیم عواقب متفاوتی را نیز در برابرمان قرار میدهد. از طرد و به حاشیه رانده شدن تا خشونتهای گوناگون و حتی مجازاتهای حاد و غیرانسانی.
جنسیت بیولوژیک ما یا بدنی که با آن زاده میشویم، همه تنها ظرفی برای بیان موجودیت ما و تعیین جایگاه ما در مبادلات گوناگون و بین انسانی است.
ظرفی که قرار است تنها ما را در جاده زندگی براند تا زمانی که دیگر به قول چینیها “جان” درون آن تمام شود، به قفس تنگی برای زنان بدل میشود و کمتر زنی است که این قفس را تجربه نکرده باشد. در کودکی و هنگام رفتن به مدرسه و با حجاب اجباری، در ساعات محدود آزادی و بازی در خیابان، در نابرابری حق خود نسبت به پسران خانواده (هر چند خیلی وقتها توجیهات مهربانی را نیز همراه دارد تا نقش پدران و برادران و گاه مادران در بازتولید این بی عدالتی پنهان مانده و یا انکار شود)، در هنگام استخدام، هنگام انتخاب رشته تحصیلی و هنگام ازدواج و یا سادهتر هنگام سرپیچی از ازدواج، و یا هنگام طلاق و هنگام حق خود بر کودکش، هنگام دریافت حقوق و هنگام تقسیم ارث، هنگام اجرای حق خود بر بدنش و … و حتی هنگام استفاده از پارکها و خیابانها و اماکن عمومی دیگر. در همه جا به زنان یا غیرمردان بیحقوقی آنان و یا جایگاه کهتر آنان گوشزد می شود.
جنسیت زنانه بر اساس تعریف زیست شناختی موجود، بر اساس قدرت زایش و تولید مثل تعریف شده است. قدرت زایشی که بقای نسل را هدف قرار داده است. این توانایی، خود به علتی برای تعلق زن به مردان خانواده و طایفه و قبیله ای که زن به آن تعلق داشت بدل شد. کنترل بر سکس و بدن زن و ارائه تعاریف محدودکننده و سرکوب گرایانه برای رفتار اجتماعی زنان به عنوان مسئله ای محوری در سامانه ی مردسالار از همین جا ناشی می شود. این توانایی زنان که به عنوان طبیعت آنان خوانده میشود، البته عواقب معینی دارد و آن نیز تعریف عمل جنسیای است که بایستی ضامن این “بقای نسل” باشد!
عمل جنسیای که با وجود یک مرد و زن انجام پذیرد، (یعنی تحمیل دگرجنسگرایی به عنوان قاعده یا نورم) و با دخول آلت جنسی مرد در واژن زن عینیت مییابد. با چنین مفهومسازی ایست که رابطه جنسی و اروتیسم به تماس جسمی – بدنی (آنهم صرفا بین زن و مرد) تنزل مییابد.
دردورانهای مختلف جایگاه اجتماعی انسانها و تعلق طبقاتی آنها، تعیین کننده سکس و اشکال رابطه ی جنسی بین افراد بوده است. تبعات این تعریف مردسالارانه از رابطه ی جنسی عرصههای دیگری را نیز در برمیگیرد.
چنین تعریف از پیش داده شدهای از رابطه جنسی، باعث تنظیم و کنترل رفتار جنسی ما شده و هویت ما را سلب میکند. برای مثال تعاریفی چون زن نجیب، باعفت، با وفا، خانه دار، محجوب، مادر و … آن زنجیرهای فرهنگیای هستند که با تعیین استاندارد مشخص برای “زنان مقبول” بردگی جنسی زنان را ممکن می سازند.۱
چنین برداشت و تعریف دوجنسگونه (زن/مرد) از انسان و تعیین خطوط رفتاری برای وی به همینجا ختم نمیشود. هر یک از این ارزشها، یعنی مثلا زن نجیب، ضدارزش خود را نیز به وجود آورده و بازتولید میکند. برای مثال زنی که از مناسبات تنگ و محدود دگرجنسگرایانه تک همسر و مادری تخطی کند، به قدمت تاریخ مردسالار، مورد مجازات و سرزنش اجتماعی قرار گرفته است، اما این بخش از خشونت و تحقیر بر زنان را همه ما میشناسیم، یا فکر میکنیم که میشناسیم. اما به اعتقاد من، امروز ما دیگر نمیتوانیم از مفهوم کلی و غیر شفاف “ما زنان” استفاده کنیم. چراکه تعریف تفاوتهای میان زنان به یک اصل در مباحث اجتماعی تبدیل شده است.
ما میدانیم که زنان در مناسبات مردسالار موجود به شدت مورد خشونت واقع میشوند. همه ما میدانیم که بیش از ۶۶ در صد زنان مورد خشونت خانگی توسط همسران و برادران و پدران خود قرار میگیرند. ما میدانیم که بیش از ۷۷ در صد قربانیان آزار جنسی کودکان، دختربچهگان و ۹۷ در صد عاملان آن مردان هستند. ما میدانیم که هر ۱۸ ثانیه یک زن در جهان به قتل میرسد. آمار سالانه قتل ۳ میلیون زن به علت خشونت جنسی را هم میشناسیم و باز هم بحثهای فمینیستی و ضد مردسالاری را به سخره میگیریم!
در واقع ما با زنان و مردانی روبرو هستیم که نه آنطور که شما میخواهید زن هستند و نه به اندازه تعریف شما از مردانگی، مرد. من بحث خود را اما روی غیر مردان و زنان “نازن” متمرکز میکنم.
من میخواهم کمی فراتر روم. و از زنان “نازن” و مردان “نامرد” سخن بگویم. (دقت کنید که نامردی در اینجا معنای اخلاقی و متضاد رفیق و وفاداربودن را ندارد).
در یک کلام از آنهایی که آن گونه که ما انسان را به دو بدن “زنانه” و “مردانه” تقسیم کردهایم تبعیت نمیکنند و برای خود الگوها و مترهای دیگری را برای سنجش رفتار و پوشش و ظاهر خود، گرایش جنسی خود و یا بدن خود برگزیدهاند؛ از ترنسجندرها، از همجنسگرایان و از ترنسسکشوالها و همه کسانی که خود را از قفس تنگ تعاریف دگرجنسگرایانه رها کردهاند.
جامعهای که حتی با زنان خود مهربان نیست، میتوانید تصور کنید که با این افراد که بنیان این نظام قدرت را آشفته میکنند چگونه برخوردی دارد. نه اینکه همجنسگرایان و ترنسجندرها و در مجموع اعضای جامعه اقلیت جنسی از آگاهی لازم برای مقابله با مناسبات قدرت برخوردارند و عدالتی نهادینه را بازتولید میکنند، خیر، ما چنین ادعایی نداریم. این ادعا غیرواقعی است، اما ذات شیوه ی زندگی این افراد پایههای نظام مردسالار و تعاریفش را برهم میریزد. سراسر پیکره آن ترک میخورد و بسیاری را نگران میکند. این نگرانی تولیدکننده خشمی است که منجر به همجنسگرا و ترنسهراسی میشود.
بایستی باورهای مذهبی و مردسالارانهای را که در تمام ما نهادینه شده اند، به چالشی جدی بکشیم، ﺑﻠﻪ ﺑﺴﯿﺎر ﺳﺨﺖ اﺳﺖ ﺳﺎﮐﺖ ﻧﺸﺴﺘﻦ و ﮔﻮش ﻓﺮا دادن ﺑﻪ اﯾﻨﮑﻪ زﻧﯽ دﺷﻮاری ﯾﮏ ﺳﺮﮐﻮب را ﺗﺼﻮﯾﺮ ﮐﻨﺪ؛ ﺳﺮﮐﻮﺑﯽ ﮐﻪ شما ﻗﺮﺑﺎﻧﯽاش ﻧﯿﺴﺘید و ﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺣﺘﯽ در آن ﺳﻬﯿﻢ ﺑﻮده ﺑﺎﺷید.
من اما شما را به تخطی از این باور دعوت میکنم. قدرتی در این تخطی نهفته است که دری را به سوی آگاهی جسورانهای میگشاید که شاید هر زنی خواستار مواجهه با آن نباشد، زیرا که ورود به چنین ساحتی و گام نهادن در راه کشف و شناخت «خود» به معنی ترک کردن و پشت سر گذاشتن اکنونی است که زنجیر انسانیت و آزادگی ما شده است. حرف بر سر باور است، باور آنچه از آن یک زن میتواند باشد، ولی از او دریغ میشود و خود او نیز آن را از خود دریغ میدارد چراکه زیست ما در فرمهای بهخود محدود و مردسالارانه قالب گرفته شده است و فرصت رهایی از این چفت و بست، همان باور و آگاهی به قدرت است تا بتوانیم به معنی واقعی کلمه مسئول خود باشیم.
۱ـ کوییرها همه جا هستند. شادی امین. ر.ک. به: