اگر باران بیاید خیس می شوم…
فاطمه (سیمین) معتمد آریا، از نادر بازیگران با تکنیک و با تجربه سینمای ایران، قریب سه دهه است که در فیلمهای متفاوت نقش آفرینی کرده و مردم در هر رده سنی او را میشناسند و دوست دارند. توانایی های هنری در کنار خصایل نیک انسانی، بخصوص تواضع، از او هنرمندی مردمی خلق کرده است. او جدا از کارهای عروسکی و نمایشنامه های تلویزیونی در بیش از سی فیلم سینمایی نقش آفرینی کرده و بیشترین و مهمترین جوایز داخلی و خارجی را به عنوان هنرپیشه زن تصاحب کرده است.
در سفری که تابستان گذشته به ایران داشتم، از او تقاضای یک گفت و گو به منظور چاپ در کتابی در دست تهیه کردم. ایشان با وجودی که نزدیک به پانزده سال است که تن به مصاحبه نداده، با توجه به هدفی که من دارم، با فروتنی به تقاضای من پاسخ مثبت داد. حاصل مصاحبه ای طولانی شد، اما از آنجا که در حال حاضر یک سریال تلویزیونی به نام “زیر تیغ” و فیلم سینمایی “تقاطع” با هنرنمایی او در معرض نمایش است، با اجازه ایشان تصمیم گرفتم بخشهایی از این گفت وگو را در شهروند به چاپ برسانم.
ع. محمدی
در سریال گل پامچال که به نوعی آغاز بازیگری شما در تلویزیون بود و از سریالهای پرطرفدار آن سالها یعنی دهه شصت بود، در نقش یک دختر شمالی ظاهر شدید و جالب است که خیلی ها تصور می کردند که شما بومی آن منطقه هستید و چقدر تحت تاثیر بازی شما قرار گرفته بودند. وقتی شخصا پرس و جو کردم متوجه شدم شما به هیچ وجه شمالی نیستید. حالا با این بهانه می خواهم از شما بپرسم که زاده و بزرگ شده کدام شهر هستید؟
ــ (با خنده . . .) من اهل همین جایی هستم که الان با هم نشستیم. (منظور منزل شخصی شان واقع در نیاوران است) عرض کنم که پدر و مادرم تهرانی و خودم بزرگ شده شمیران هستم.
چطور توانستید به گویش شمالی که زبان مادری تان نیست اینقدر مسلط باشید؟
ــ ابتدا باید به این نکته اشاره کنم که چون فیلم صدای سر صحنه نبود از دوبله توسط خودم استفاده شده بود و هنگام کار صدای شاهد داشتیم، اما به طور کل قبل از اینکه وارد تلویزیون و سینما بشوم آموزشهایی دیده بودم که بخشی از آن فن بیان و بخشی هم بدن بود. یعنی آنچه که در آموزشهای بعد از انقلاب کمتر به آن توجه شد و اصلا مهم نبود. به همین خاطر باید بگویم که در واقع در آن سریال و در نقشی که داشتم درس هایی را که خوانده بودم پس می دادم. یکی از این درسها یادگیری گویش هر منطقه بود. در سریال گل پامچال تمام دیالوگ هایی که داشتم را با بومیان آن منطقه کلمه به کلمه تنظیم و تمرین کردم و تغییر دادم. این را هم اضافه کنم که شخصا به گویش مناطق مختلف علاقمند هستم.
در چه مقطعی به فکر بازیگری افتادید؟ آیا اصولا از قبل انگیزه ای برای هنرپیشه شدن داشتید یا به طور اتفاقی به سمت سینما کشیده شدید؟
ــ نمی دانم شانس بوده یا نه. اما انگیزه ای که نسبت به بازیگری داشتم فکر کردن به دیگر حرفه ها را از من گرفته بود. از سنین خیلی کم به همراه برادرم به کتابخانه های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان می رفتیم. در آنجا همه نوع کلاسهای هنری وجود داشت. مثل یک سرگرمی، هر تابستان می رفتیم و با کلاسهای مختلف هنری آشنا می شدیم. در سن ۱۴ سالگی با تئاتر آشنا شدم و از همان روز اول فکر کردم که قطعا دلم می خواهد بازیگر شوم. به هر حال در تحقق هدفم مصمم شده بودم و همه چیز دست به دست هم داد تا به آن چه که می خواستم برسم.
از معدود بازیگرانی هستید که در یک دوره خاصی از سینمای ایران مطرح شدید. دوره ای که بازیگران زن با محدودیت های شدیدی روبرو بودند و حتی نمای درشت از چهره بازیگران زن نشان داده نمی شد و مثل امروز از بازیگران چشم رنگی و سانتی مانتال خبری نبود و چهره شدن مطرح نبود (اوایل دهه ۱۳۶۰) شما با تکیه بر استعداد و توانایی های شخصی و بدون هیچ مسئله حاشیه ای، خودتان را به عنوان نقش اول زن تثبیت کردید و با بازیگرانی چون پروانه معصومی، سوسن تسلیمی، گلچهره سجادیه، گلاب آدینه و فریما فرجامی همدوره بودید. در آن سالها در این مسیر با چه مشکلاتی مواجه بودید؟
ــ برای پاسخ به این سئوال باید به ابتدای این مسیر اشاره کنم. من قبل از ورود به سینما در تئاتر فعالیت داشتم. وقتی انقلاب فرهنگی رخ داد، من و چند تن از دوستانم، فکر کردیم حالا که در تئاتر بسته شده، مجبوریم که در سینما کار کنیم. یعنی شخصا تصمیم گرفتم که از تئاتر به سمت سینما بروم. به همین خاطر با یک سلیقه و دیدگاه مشخصی وارد سینما شدم یعنی می دانستم که چه می خواهم بکنم. همین مسئله باعث شد در مقابل تمام موانع یا مشکلاتی که برایم پیش می آمد مقاومت کنم. باید به این نکته هم اشاره کنم که من جزو اولین نسل بعد از انقلابم که وارد سینما شدم. خانم پروانه معصومی از معدود هنرپیشگانی بودند که قبل از انقلاب فعالیت داشتند و بعد هم کارشان را ادامه دادند. خانم تسلیمی وارد کار شدند و بعد هم من. بقیه بازیگرها همه با فاصله های چند سال بعد از من وارد سینما شدند. زمانی که من شروع به کار کردم معیار تهیه کننده های سینما، هنرپیشه های قبل از انقلاب بود. یعنی اصلا نیازی به هیچگونه تحصیلات بازیگری نداشتند. یک فرمول مشخصی داشتند و می خواستند همان را پیاده کنند. یعنی همان استفاده ابزاری از زن. از طرف دیگر بعد از انقلاب سینما دولتی شده بود و معیارهای محدود و مشخصی را در پیش گرفته بود. به همین خاطر از طرف دولت می خواستند مرا پایین بکشند و بگویند که فکر نکنید، هنوز هم معیارهای سابق برای هنرپیشه های سوپراستار وجود دارد و می توانید خودنمایی کنید!
در نتیجه با دو دیدگاه متفاوت در سینمای ایران جنگیدم. یکی از تلاشهای من در سینمای ایران این بود که ثابت کنم خودم باید جای خودم حرف بزنم. چون دیدگاه اغلب تهیه کننده ها این بود که ارزش هنرپیشه در دوبله است نه صدای خودش! مشکلاتی از این دست زیاد بود و من با توجه به دانشی که راجع به بازیگری در تئاتر به دست آورده بودم با یک یک این موانع و مشکلات جدال می کردم. به همین خاطر سخت وارد شدم و سخت ماندم. هنوز هم سخت است. به هر جهت در هر دوره ای هم تهیه کننده ها که نقش مهمی در سینمای ما دارند و هم مسئولان تغییر می کنند و اینکه آدم بتواند خودش باشد بدون اینکه به کسی کولی بدهد و یا سوار کسی بشود یک مقدار سخت است. من سعی کردم همیشه خودم باشم و به خودم تکیه کنم. امیدوارم توانسته باشم جواب سئوالتان را بدهم.
کاملا. برمیگردیم به اولین حضور شما در سینما با فیلمی به نام “جدال” کار محمدعلی سجادی. اولین حضور همیشه ویژگی هایی با خود به همراه دارد یک مقدار ترس و دلهره با آدم همراه می شود. بخصوص که شما اولین بار در مقابل بازیگر باتجربه ای مثل مهدی فخیم زاده قرار گرفتید. آن زمان چه حسی داشتید و چه تجربه ای به دست آوردید؟
ــ راستش، من از نسل کانون پرورش فکری بودم و در بخشهای مختلف فرهنگی ایران معروف بود که می گفتند: بچه های کانون بچه پررو هستند. چون همه آنها در کار اعتماد به نفس داشتند و این شیوه ای بود که به ما در کانون یاد داده بودند مبنی بر اینکه “کارتان را بلد باشید و با اعتماد به نفس جلو بروید” به همین خاطر برای من چیزی وجود نداشت که باعث هراس من بشود. اتفاقا در فیلم جدال با آقای فخیم زاده که حرف می زدیم می گفت من تا به حال کسی را ندیدم که با این پررویی وارد سینما بشود.
چطور شد که برای یک کار حرفه ای از شما که ناشناخته بودید و تجربه ای در سینما نداشتید به عنوان نقش اول استفاده کردند؟
ــ مثل اینکه آقای سجادی کار مرا در تئاتر دیده بود و چون با بچه های تئاتر در ارتباط بود راجع به این نقش به دنبال آدم خاصی می گشت. با هم قرار گذاشتیم. سناریو را خواندم و منجر به همکاری مان شد.
شما اولین انتخاب بودید؟
ــ این را به یاد ندارم. اما می دانم که در دوره من بازیگران زن دو نفر بیشتر نبودند. اگر اشتباه نکنم یکی خانمی به نام . . . پیرزاد .. . و دیگری را به یاد ندارم . . .
هیلدا پیرزاد و فاطمه نقوی.
ــ فکر می کنم درست باشد.
از معتمدآریا عموما به عنوان بازیگر نقش های جدی در درامهای اجتماعی استفاده می شد، اما شما با حضور در چند فیلم کمدی این ذهنیت را تغییر دادید. حالا با اشاره به اینکه به عقیده من سینمای کمدی ایران یکی از ضعیف ترین بخشهای تاریخ سینمای ایران است و عموما بر کمدی گفتار استوار است تا تصویر و موقعیت، حضور خودتان را در این فیلم ها چطور ارزیابی می کنید؟
ــ حقیقت این است که سینمای ما سینمای پویا و خلاقی نیست. واقعیت سینمای ما به چند نفر خاص محدود می شود که ریشه و پایه اصلی سینمای کشور را نگه داشته اند. بقیه برگهای آفت زده ای هستند که می رویند و می ریزند و بار دیگر به صورتی کج و کوله سبز می شوند. و خیلی هم به خودشان افتخار میکنند که سینمای ایران را به پیش می برند، اما واقعیت این است که سینمای ایران دو، سه ریشه نازک دارد که در خاک باقی مانده است. بقیه النگ و دولنگ الکی است. در نتیجه سینمایی که خلاق و پویا نیست همیشه سعی می کند همه چیز را تکرار کند. و هیچ نیازی نمی بیند که بخواهد چیزی را عوض کند یا پایه گذاری کند.
مثلا بازیگری که در نقشهای شهرستانی بازی کرده و خوب بوده همیشه می خواهند از او به عنوان یک زن شهرستانی یا مرد شهرستانی استفاده کنند.
اصطلاحا آن را کلیشه می کنند.
ــ صد درصد، چیزی فراتر از آن در ذهنشان وجود ندارد.
این اولین خطری بود که در سینما با آن مواجه شدم. و از همان روز که پیشنهاداتی شبیه به فیلم جدال به من شد تصمیم گرفتم کاری برخلاف آنچه رایج است انجام دهم. یعنی بلافاصله بعد از بازی در یک نقش جدی و خیلی مهم در یک فیلم کاملا طنز و کمدی به نام تحفه ها ساخته ابراهیم وحیدزاده بازی کردم و بعد از آن هم در یک نقش کوتاه در فیلم دیگری ظاهر شدم و مرتب سعی کردم قواعدی را که می خواهند برایم تعیین کنند بشکنم. در سینمای ما این ویژگی که تصور کنند یک آدم می تواند قابلیتهای مختلف داشته باشد وجود ندارد، اما این توانایی در من وجود داشت که در نقشهای مختلف بازی کنم و با همین دیدگاه وارد سینما شدم و با همین دیدگاه هم کار طنز را شروع کردم و کار سختی نبود چون با کسانی کار می کردم که طنز را می شناختند. من می دانم که سینمای ما دریافت منطقی و عاقلانه ای راجع به طنز ندارد، اما من تمام کارهای طنز و کمدی ای که انجام دادم را قبول دارم. چون هیچکدام کار سطحی و بی ارزشی نبودند و تقریبا نود درصد هم جزو فیلم های پرفروش دوره خودشان بودند. اگرچه اینکار برای من سخت نیست، اما در سینمای ایران شکستن قاعده چه در طنز و کمدی و چه در کارهای جدی بسیار دشوار است.
نکته مهم این است که یک بازیگر تثبیت شده در نقشهای جدی در کشوری مثل ایران، که هنوز فرهنگ تماشاگران غالبا نقش کمدی را سبک تلقی می کند، واقعا باید جسارت زیادی داشته باشد که این قالبها را بشکند و کمتر بازیگری دیدیم که این کار را بکند. شما این جسارت را داشتید و انجام دادید.
ــ به خاطر اینکه من یک پیش زمینه خانوادگی هم در این کار دارم. اصولا تهرانی ها اهل طنز هستند. تمام کلامشان با ضرب المثل و گوشه و کنایه مطرح می شود. خود من به این فرهنگ خیلی علاقمند هستم. یعنی فرهنگی که زبان غنی داشته باشد، می تواند با مسایل روزمره اینطوری برخورد کند. به همین خاطر طنز در ته ذهن من همیشه به عنوان یک اتفاق روزمره وجود داشت. حالا خوشحال بودم که می توانستم در سینما از آن استفاده کنم.
در فیلم هایی مثل هنرپیشه و همسر یک پختگی و ظرافت خاصی در بازیگری شما وجود دارد که در روسری آبی به اوج خودش می رسد. مسیر این تغییر و تحول را چطور ارزیابی می کنید؟
ــ از آغاز کارم تا الان که پیش شما نشسته ام یک حس شخصی داشتم که همیشه خودم را در یک سطح نگاه کرده ام. یعنی قابلیت هایی در یک سطح وجود داشته، حالا در بعضی از کارهایم توانسته اند از توانایی من خوب استفاده کنند و خوب بودم و آنجایی که نتوانستند از توانایی هایم استفاده کنند بد بودم. مثلا در “جهیزیه برای رباب” موقعیت خاصی به عنوان یک هنرپیشه داشتم و یکی از بهترین کارهای زندگیم بوده است. در صورتی که این فیلم دومین کار من بود. یا مثلا بین همسر و گیلانه خیلی فیلم بازی کردم اما برای من همسر فیلم خیلی مهمی در کارنامه بازیگری ام است و خوب بعد هم به گیلانه میرسم.
من منکر گذر زمان و تجربه نیستم. چرا که در دوره ای با دوربین و لنز و تکنیک سینما آشنا نبودم و به مرور با آن بیشتر آشنا شدم. البته این را شما بهتر می توانید تحلیل کنید چون برای خود من خیلی قابل تحلیل نیست.
من یک تعبیر از فیلم های بازیگر محور دارم. یعنی فیلم هایی که مجموعا استقبال تماشاگران به خاطر محور بودن بازیگر است. من اینها را دو دسته کرده ام. یک دسته بازیگران جوان، خوش چهره و چشم رنگی که مجموعا در همه جای دنیا طرفداران خاص خود را دارند و تماشاگران صرف نظر از خوب یا بد بودن فیلم صرفا به خاطر دیدن آنها به تماشای فیلم می روند. دسته دوم فیلمهایی هستند که براساس هنرمندی و توانایی بازیگر مورد توجه قرار می گیرد. برای مثال می گویند این فیلم معتمدآریا است و اسم دیگری رویش نمی گذارند یا مثلا می گویند فیلم رابرت دونیروست. من فیلم های شما را جزو دسته دوم قرار دادم. یعنی فیلم هایی بوده که خیلی ضعیف بوده ولی چه خودم و چه برخی از مخاطبان صرفا به خاطر حضور شما به تماشای فیلم نشسته اند. یعنی روی حضور شما در فیلم حساب کردند. حالا با توجه به این انتظاری که طرفدار معتمد آریا از او دارد و گاه او را در یک فیلم بی مایه می بیند که در اندازه های او نیست، پایه انتخاب شما بویژه در مورد اینگونه فیلم ها چیست؟
ــ اگر چه در حال حاضر کمتر این کار را می کنم، اما در یک دوره ای فکر می کردم برای اینکه کار سینما را یاد بگیرم حتما باید کار کنم. بعد طی سالهایی فکر کردم چقدر می توانم منتظر بمانم تا یک اتفاق در سینما بیافتد. البته باید به این نکته اشاره کنم که طی ده سال اول فعالیتم، هر کاری که کردم یک اتفاق در سینمای ایران بود و اصلا کار بی اهمیتی نبود و این را مطمئن هستم. نتیجه اش اگرچه برای خودم زیاد اهمیت ندارد اما حداقل این است که بیشترین جایزه ها را در سینما گرفته ام. اصلا هیچ افتخاری به اینها نمی کنم، فقط می خواهم بگویم که چقدر تلاش کردم تا کاری که می کنم بهترین باشد. دلیلش هم این بود که در طول سال از بین ده، یازده سناریویی که می فرستادند یکی از آنها را انتخاب می کردم و سعی می کردم آن یک کار بهترین فیلمی باشد که در طول سال ساخته می شود. در سالهای ۷۳ یا ۱۳۷۴ به بعد، بدترین انتخاب من، بهترین فیلم ساخته شده سال می شد. یعنی سطح سینمای ما پایین می آمد و من هم به عنوان یک بازیگر کاری نمی توانستم انجام بدهم. فیلمنامه نوشته می شد، کارگردانی می شد و تهیه کننده هم داشت و من فقط مجری این ماجرا بودم. اجازه بدهید نکته جالبی را هم برایتان بگویم. موقعی که روسری آبی را به پایان بردم، بلافاصله کلاه قرمزی را کار کردم. یعنی دو فیلم کاملا متفاوت. هر دو تقریبا با فاصله ی خیلی کمی از هم اکران شدند. یادم هست آقایی مرا در سالن سینما دید. چون عموما روزهای اول اکران فیلم هایم به سینما می روم. این آقا با تعجب گفت: “ا . . . شما آمدید فیلم خودتان را ببینید.” گفتم: بله. گفت: می خواستم بگویم که حیف از شما که در روسری آبی بازی کردید و حالا در فیلمی مثل کلاه قرمزی هم بازی می کنید . . . این آقا می خواست بداند که چرا خودم را در این سطح قرار دادم. در صورتی که برای خود من کلاه قرمزی به همان اندازه روسری آبی مهم بود. هنوز هم وقتی بچه های دو، سه ساله مرا که می بینند با شوق خاصی می گویند”خاله نرگس “و یا بغل من می آیند و مرا به عنوان مادر کلاه قرمزی می پذیرند. خوب این از نظر من بهترین کاری است که در زندگیم کردم. یعنی نتیجه آن را دارم می بینم. تصور و علاقه های مردم خاص است. هر کسی مرا در نقطه ای می بیند و دوست دارد از آن نقطه مرا نگاه کند. خوب خیلی ها دوست دارند من همیشه در فیلم هایی مثل روسری آبی، همسر یا یک بار برای همیشه بازی کنم و وقتی در کلاه قرمزی بازی می کنم برایشان قابل هضم نیست و دنبال این هستند که بدانند به چه دلیل خودم را در آن سطح قرار دادم. در صورتی که کار کردن یکی از بهترین وجوه کاری من است. من هرگز در هیچ فیلم تجاری بازی نکردم. حتی زمانی که تلویزیون خیلی تلاش می کرد که سینمایی ها را جذب کند، من کار نکردم. و درست زمانی که سینمایی ها از تلویزیون دوباره به سینما برگشتند، من بعد از دوازده سال رفتم و یک سریال تلویزیونی کار کردم. من هیچگاه در جهت آب حرکت نمی کنم بلکه مخالفت خوانی می کنم. برای اینکه فکر می کنم در مخالفت است که چیزی به دست می آورم. اگر بخواهم برای تثبیت خودم با جریان پیش روم جریان مرا خواهد برد، اما در مورد فیلم هایی که شاید سطح آنها متفاوت بوده و کار کردم سعی بر این بوده که هرگز کار غیرفرهنگی نکنم. یعنی اگر کاری که کردم فوق العاده نبوده ولی اصلا کاری هم نبوده که بگویم مبتذل یا سطحی بوده است. حتما یک نکته یا وجه مثبتی در آن بوده که کار کردم.
یکی از پدیده های عجیبی که من گاه به گاه در مصاحبه با هنرمندان به آن برخورده ام، تظاهر به فیلم ندیدن و کتاب نخواندن است. یعنی در کمال تعجب بعضی از فیلمسازان معروف یا هنرپیشگان مطرح اظهار می کنند که من، نه فیلم می بینم و نه کتاب می خوانم و مدعی اند که به طور غریزی فیلمساز یا هنرپیشه شده اند. برای مثال یکی از هنرپیشگان ایرانی که در حال حاضر خیلی هم معروف است، اوایل کارش سر صحنه فیلمی از هنرپیشه مقابلش که از رابرت دونیرو تعریف کرده بود با تعجب پرسیده بود: “کی هست این آدم؟! یا فیلمسازانی که با افتخار می گویند من اصلا فیلم نمی بینم و نیازی به آن نمی بینم و مدام به غریزی بودن اشاره می کنند. . .
ــ (با خنده ی ممتد) . . . من به غریزی بودن اشاره کردم . . .
نه. دلیل اینکه این سئوال را با شما مطرح کردم، به خاطر پیشینه ی شما در زمینه کتاب خواندن و فیلم دیدن است که هم من و هم دوستان مشترکمان به آن واقفند و این حرف دو یا سه سال نیست و از دیرباز این عادت را داشته اید. می خواهم از زبان خودتان بشنوم که آیا با این پدیده مواجه شده اید و یا برخوردی داشته اید؟
ــ راستش، با پدیده ی بی فرهنگی نمی توان برخورد کرد. معتقدم کسی که کار فرهنگی می کند، فارغ از اینکه در چه بخشی این کار را می کند باید راجع به آن اطلاعات داشته باشد. واقعا نمی دانم چه باید گفت.
ببینید، اجازه بدهید اینطور مطرح کنم. چندی پیش وقتی برادران داردن جایزه بهترین فیلم خارجی از جشنواره کن را برای فیلم نوزاد (infant) دریافت کردند در مصاحبه ای و در پاسخ به این سئوال که آیا تحت تاثیر فیلمسازان خاصی این فیلم را ساختند، لیست بلند بالایی از فیلمها و فیلمسازانی که از آنها متاثر بودند ارایه دادند و این همان قصه ای است که در سینمای ایران اغلب فیلمسازان ما منکر آن می شوند.
ــ قصد توهین به کسی را ندارم چرا که به نظرم نوابغی در ادبیات ایران وجود داشته و در همین عصر حاضر هم دارند، اما نادر و انگشت شمار هستند. در یک جمعیت هفتاد میلیونی خنده دار است که جمعیت روشنفکر آن اینقدر کم و بی دانش باشند. مشکل ما، در سطح فرهنگ کتابخوانی، درست دیدن و پذیرش است. اینها معضلات اجتماعی ای است که وارد سینما و کارهای فرهنگی ما شده است و نمی شود راجع به آن حرف زد، اما می شود تاسف خورد. چطور ممکن است آدم فیلمساز باشد و فیلم نبیند. چطور ممکن است که تحت تاثیر کسی قرار نگیرد. مگر اینکه فاقد تمام احساسات انسانی باشد. اتفاقا امروز که داشتم با پسرم حرف می زدم، بهش گفتم: “اگر می خواهی سینما را دنبال کنی باید سه تا سینما را خوب دنبال کنی. یکی سینمای کلاسیک آمریکا، دیگری موج نوی فرانسه و یکی هم نئورئالیست ایتالیا. چون خودم در کار بازیگری بی نهایت تحت تاثیر این سه تا دوره تاریخی سینما هستم. و بعد هم دوره روشنفکری سینمای آلمان. اگر اینها را نشناسی چطور می توانی کار کنی. اگر باران بیاید خیس می شوم، اگر آفتاب باشد خشک می شوم. من همانطور که تحت تاثیر پدیده های طبیعی هستم، همانطور هم تحت تاثیر پدیده های موجود فرهنگی قرار خواهم گرفت. این اشکال فرهنگی ماست و نمی شود زیاد راجع به آن صحبت کرد. چون تحلیلش خیلی عمیق است.
یکی از اشتباهاتی که فکر می کنم بیشتر جوانان ما مرتکب می شوند طرح این نظریه است که برای هنرپیشه شدن نیاز به گذراندن دوره بازیگری نیست. چون معتقدند این یک استعداد غریزی است و مثال می آورند که فلان هنرپیشه بدون هیچ تحصیلات آکادمیک و برحسب اتفاق وارد سینما شد و امروز یکی از بازیگران پرکار و مطرح سینماست! از آنجا که شخصا معتقد به تلفیق تئوری و تجربه هستم می خواهم توصیه شما را به جوانان شیفته بازیگری بشنوم. و اینکه به طور کامل در مورد این نظریه ها چه فکر می کنید؟
ــ من شخصا برای خودم قاعده دیگری دارم. من خیلی از این نظریه ها را درک نمی کنم. چطور ممکن است آدم اتفاقی وارد یک جریان بشود. حتی آن هنرپیشه ای که بدون تحصیلات آکادمیک وارد شده مطمئنا دارای یک ویژگی و خصیصه ای بوده که پیشرفت کرده و مطرح شده است. در ایران البته استثنا قاعده شده است. در همه جای دنیا پیش می آید که یک نفر را تصادفی در فروشگاه یا خیابان ببینند و از او بخواهند در فیلمی بازی کند منتها وقتی این اتفاق می افتد، اتفاقی است که همه راجع به آن حرف می زنند و آن آدم حالا یا از طریق شهرتش یا حمایتش و یا چون دیگر مجبور است، سعی می کند دانش خود را هم سطح سایر هنرپیشگان آگاه بالا ببرد. مثلا برای من کسی مثل شارون استون در آغاز کارش یک هنرپیشه خیلی سطحی بود، اما پس از چند سال متوجه شدم که با اینکه هنرپیشه مورد علاقه من نیست اما از لحاظ سطح کار خیلی خودش را بالا کشیده. شارون استون را مثال زدم، چون به خاطر جاذبه هایش وارد سینما شده بود، اما همانطور که گفتم خودش را تغییر داد و در حال حاضر جزو هنرپیشگان روشنفکر سینمای آمریکا محسوب می شود. در ایران اولین اتفاقی که می افتد این است که همه میخواهند خودشان را سطحی کنند و حالا که اتفاقی وارد این جریان شدند، زیاد مایل نیستند سطح فکرشان و دانش آکادمیک خودشان را بالا ببرند. به هر حال قاعده هر حرفه این است که تو راجع به آن حرفه، دانش داشته باشی تا بتوانی تحول ایجاد کنی، پیشرفت کنی و ماندگار باشی.
عمده فیلمها در مقام بازیگر:
جدال ( محمد علی سجادی)، ریحانه (علیرضا رییسیان)، مسافران (بهرام بیضایی)، هنرپیشه (محسن مخملباف)، یکبار برای همیشه (سیروس الوند)، همسر (مهدی فخیم زاده)، روسری آبی( رخشان بنی اعتماد)، مهر مادری(کمال تبریزی)، عزیزم من کوک نیستم (محمد رضا هنرمند)، دختر شیرینی فروش(ایرج طهماسب)، گیلانه(رخشان بنی اعتماد)، تقاطع(ابوالحسن داوودی)