مهاجرت و رشد

 (۱۵)

بدرود!

بدرود! (چنین میگوید بامداد شاعر:)

رقصان میگذرم از آستانه اجبار

شادمانه و شاکر

فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود

اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.  (احمد شاملو ــ در آستانه)

 

جایگاه سالمندان در خانواده:

طبعا، و همانگونه که قبلاً هم نوشته ام، “گذشت سن” روندی است که در تمام مراحل زندگی (از کودکی به نوجوانی، از نوجوانی به جوانی، از جوانی به دوران میانسالی و سپس به دوران سالمندی) نیاز به تطابق با محیط، نیاز به تطابق با تواناییهای جدید و یا نیاز به تطابق با از دست دادن تواناییهای قدیم را طلب میکند.

سالمندان در هر جامعه ای باید با سوگ نزدیکان و خویشاوندان خود کنار بیایند، با تغییر هویت مداوم بسازند و بدانند که توان فعالیت آنها ــ حداقل از لحاظ جسمی ــ با زمان کمتر میشود. با بالا رفتن سن، بیماریهای مختلف سلامت افراد را به خطر می اندازد. بعضی از این بیماریها ریشه های مشخص دارند و بعضی ریشه در حالتهای روحی دارند. تغییر چهارچوب محیطی میتواند باعث افزایش بیماریهای روحی بشود. به طور مثال اگر چهارچوب فرهنگی که فرد در آن بزرگ شده و به فرد آموزش داده که متوقع باشد که در سن بالا به محیط اطراف و اطرافیان خود برای رفع نیازهای خود تکیه کند ناگهان تغییر بکند و این تغییر چهارچوبهای محیطی باعث شود که توقعات فرد برآورده نشود احساس افسردگی، بیخوابی، اضطراب و دردهای عصبی در فرد حاصل میشود.

به یاد می آورم که مردی ۵۸ ساله و همسرش به نزد من می آمدند. تناقض اصلی آنها در رابطه با تغییرات قابل توجه بچه ها و بخصوص دختران این زوج بود. این مرد به طور مکرر روی “فرهنگ ایرانی” خود تأکید میکرد و میگفت که فرهنگ ایرانی او اجازه نمیدهد که دخترش به طور مثال دوست پسر سیاه پوست داشته باشد. او این مسئله را ــ که برای یک جوان که در تورنتو بزرگ شده قابل قبول است ــ نمیتوانست بپذیرد که دخترش با یک فرد غیر ایرانی رابطه داشته باشد و اینکه این ارتباط قبل از ازدواج باشد.

تناقض فرهنگی که مورد توجه من است مسئله میزان توجه فرزندان به والدین سالمند میباشد. در بسیاری از کشورهای جهان سوم انتظار میرود که فرزندان از والدین سالمند خود نگهداری کنند و با آنها زندگی کنند. در کشورهای غربی این مسئله به این شکل امر شایعی نمیباشد و افراد معمولاً خود را برای سالهای پیری آماده میکنند تا بتوانند استقلال خود را حفظ کنند.

یکی از مراجعان من مردی است افغان و ۵۹ ساله که به دلیل جنگهای داخلی افغانستان و بعد از چند سال اقامت در پاکستان همراه فرزندانش به تورنتو آمده است. این فرد و همسرش هرگز به مدرسه نرفته اند. طبیعتاً در کانادا هم توان یادگیری زبان انگلیسی را نداشته اند. حاصل امر وابستگی بیشتر آنها بوده است به فرزندانی که کم کم بزرگ شده اند. این زن و مرد علیرغم ۱۵ سال اقامت در تورنتو نتوانستند کاری پیدا کنند و همیشه از کمکهای دولتی استفاده کرده اند. اکنون پسرهای خانواده از مرز ۲۰ سالگی گذشته اند. یکی از آنها ازدواج کرده و با همسرش زندگی میکند. هر دوی آنها مشغول کارند.

این مرد سالمند افغانی بارها به مطب من آمده است و با عصبانیت از بی انصافی زمانه نالیده و از اینکه این همه زحمت کشیده تا بچه ها را بزرگ کند ولی پسر بزرگش حتی ماهی یک بار حال آنها را نمیپرسد و از آنها نگهداری نمیکند. شدت عصبانیت او گاه در حدی بوده که با مشت به سر خود میزند و یا سرش را به دیوار میزند. او دچار بیخوابی و افسردگی است، کنترل اعصاب خود را ندارد و گاه در رابطه با جوانانش دچار خشونت هم شده است. با همه، و از جمله راننده اتوبوس و فروشنده نزدیک خانه اش درگیر میشود بدون اینکه حتی زبان آنها را بفهمد. از سر اضطراب یکبار به مددکار اجتماعی خود که او به خواسته هایش بی توجه بود گفت که خود و دیگران را خواهم کشت. مددکار اجتماعی پلیس را صدا کرد و این فرد چند روزی را هم در زندان به سر برد. او میگفت: “بچه بزرگ کرده ایم که عصای دستمان بشوند ولی حتی حالم را نمیپرسند.”

مشکل دیگری هم در سن بالا مطرح میشود. اگر فردی که در سالمندی دست به مهاجرت میزند پس از چند سال مجبور به بازگشت به کشور خود بشود ممکن است با تغییرات غافل کننده زیادی مواجه بشود. دوستی بعد از سه سال مهاجرت به غرب از ایران بازدیدی کرد و در نامه ای به من از تغییرات فراوان روحیات مردم  یاد کرده و شگفت زدگی خود را از تغییراتی گسترده در چنین مدت کمی بیان میکرد. این امر ــ یعنی تغییرات وسیع در کشور مادری در زمان غیاب فرد ــ مسئله بازگشت به کشور مادری را هم میتواند تجربه ای دشوار بکند و آن را به مهاجرتی دوباره تبدیل کند.

این مسئله در مورد افرادی که پس از سالیان مدید زندگی کردن در کشورهای خارجی و در مهاجرت به سر بردن تصمیم میگیرند به کشور مادری خود برگردند برجسته تر است. اینان وقتی در سن بالا تصمیم به بازگشت به کشور اصلی خود میگیرند دچار مسائل و مشکلات متعددی میشوند و به راحتی از پس برخورد با مسائل و مشکلاتی که با آن روبرو میشوند بر نمی آیند زیرا از امکانات مقابله کمتری با این مشکلات برخوردارند و جایگاه آنها در کشور مادری هم تغییر یافته است. شاید بهتر باشد بگوییم که  دیگر جایگاهی در کشور مادری خود ندارند.

اگر به جزئیات مسائلی که در قسمتهای قبلی این نوشته مطرح کرده ام توجه کنید موضوع اصلی که برجسته میشود جایگاه فرد سالمند در خانواده و در اجتماع است. شکی نیست که افراد سالمند باید با مسائل متعددی دست و پنجه نرم کنند. آنها افراد زیادی را از دست میدهند و باید با این مسئله انطباق پیدا کنند، توان فعالیت آنها کاهش می یابد و هویت آنها تغییر میکند و باید با این تغییرات انطباق پیدا کنند. این تغییرات و انطباق با آنها تا حد زیادی به تغییر نقش اقتصادی فرد سالمند در اجتماع و خانواده بستگی دارد. جایگاه فرد در خانواده تا حد زیادی بستگی دارد به کنترل منابع مالی خانواده و به عهده داشتن مدیریت مسائل خانواده. شکی نیست که میزان کنترل این منابع و نوع مدیریت این منابع بستگی به نظام اقتصادی و اجتماعی حاکم بر جامعه دارد و در مورد زنان و مردان متفاوت است. در محدوده بحث این مقاله نمیگنجد که به این مسائل بپردازیم. به این اکتفا میکنم که افراد سالمند کنترل کمتری بر منابع مالی خانواده دارند و در بعضی موارد هیچ کنترلی بر این منابع ندارند. به عبارت دیگر مدیریت منابع موجود در خانواده و تعیین چهارچوبهای عملکردی خانواده به میزان زیادی از دست سالمندان خارج شده است.

تغییرات فوق باعث تغییر جایگاه فرد سالمند در خانواده میشود. افراد سالمند آسیب پذیر میباشند و برای حفظ استقلال خود به دیگران نیازمندند. بیماریهای جسمی و روحی از عوامل دیگری هستند که بر تواناییهای فرد اثر میگذارد و جایگاه فرد سالمند را در خانواده تغییر میدهد و وابستگی او را بیشتر میکند. سالمندانی که دست به مهاجرت میزنند و یا مجبور به مهاجرت میشوند مجبورند نه تنها با مسائل فوق دست و پنجه نرم کنند بلکه باید با ضربه های حاصل از مهاجرت، تغییرات ارزشهای خانوادگی و فرهنگی در جامعه و به هم ریختن روند طبیعی زندگی خود هم مقابله کنند. این افراد از امکانات محدودتری برای مقابله با این مشکلات برخوردارند.

در نوشته دیگری(۵)  به نظرات اریک اریکسون(۶)  اشاره کرده ام و یادآوری کرده ام که او مراحل رشد شخصیت را از تقسیم بندی محدود فروید به سالهای اولیه کودک فراتر برد و آن را به تمامی عمر انسانها گسترش داد. مرحله هشتم رشد شخصیت فرد از نظر او مرحله سالمندی(۷) است و این مرحله ای است که بعد از بازنشستگی شروع میشود. وظیفه این مرحله رشد از نظر اریکسون حفظ یکپارچگی شخصیت(۸)  است تا بدین گونه احساس سرگشتگی(۹) به حداقل برسد. چرا احساس سرگشتگی در این مرحله زندگی امکان بروز می یابد؟ زیرا با بازنشسته شدن از شغلی که انسان سالهای دراز با آن مشغول بوده احساس موثر بودن و مفید بودن سالهای قبل را ممکن است از دست بدهد. از طرف دیگر با بزرگ شدن فرزندان و مستقل شدن آنها وظیفه پدر و مادری به مقدار قابل توجهی کاهش می یابد. احساس مفید بودن بیشتر خدشه دار میشود. از لحاظ بیولوژیک هم تغییرات قابل ملاحظه ای در زنان و مردان به وجود می آید که آن احساس بارآوری و توانمند بودن را زیر سئوال میبرد. شاید مهمتر از همه این واقعیت باشد که مسئله مقابله با مرگ و ترس از مرگ مطرح میشود و فرد باید با این ترس مقابله بکند بخصوص که افراد دور و بر فرد هم به تدریج میمیرند. حاصل میتواند احساس سرگشتگی و افسردگی و بی مایگی و بیهودگی ناگزیر باشد.

این سرگشتگی به شکلهای مختلف میتواند خود را نشان بدهد. بعضی از افراد به گذشته مشغول میشوند و به امکانات و تواناییها و روابطی که در گذشته داشتند می اندیشند و تأسف گذشته را میخورند. بعضی دیگر بیشتر به شکستهای خود و ناتوانایی هایشان مینگرند و حسرت میخورند که چرا کارهای دیگری که در توان داشتند نکردند. اینها از تصمیمات اشتباهی که گرفته اند احساس پشیمانی میکنند و از اینکه توان و امکان و زمان دیگری که آن اشتباهات را جبران کنند ندارند حسرت میخورند.

یکی از مراجعان من خانمی است ۶۵ ساله. ایشان دچار افسردگی و بخصوص اضطراب شدید است. او میگوید: “بسیار تنهایم. اگر ترس از قبر نبود میمردم. حال خیلی بدی دارم. بچه ها توجهی به من نمیکنند و بی اعتنایند. احساس میکنم که بی خیال مادرشان هستند. وقتی به خانه شان میروم احساس خوش آمد ندارم. احساس میکنم زیادی هستم. احترام میگذارند ولی شور و حال و عشق نمیدهند. فکر میکنم بی احساس هستند. میخواهم به نوه هایم کمک کنم ولی به خاطر دردهایم نمی توانم. احساس میکنم وجودم به درد نمیخورد. نیاز به دیگران دارم و آنها هم مشغول کارهای خودشان هستند.”

در مقابل این دسته ــ یعنی کسانی که در برخورد با سالهای آخر عمر دچار سرگشتگی شده اند ــ کسانی هستند که سلامت و یکپارچگی شخصیتی خود را حفظ میکنند. اینها واقعیت از دست دادن بعضی تواناییها و امکانات را درک میکنند و ناچاری مرگ را میپذیرند. اینان وقتی به گذشته مینگرند زندگی خود را آن گونه که بود میپذیرند. آنها درک میکنند که در زندگی موفقیتها و شکستهایی داشته اند و اینکه زندگی جز این هم نمیتوانسته بوده باشد. روند رشد و زندگی همه انسانها این است که تصمیمهای غلط و درست میگیرند و افتان و خیزان سعی میکنند از حداکثر تواناییهای خود در چهارچوبهای محدود کننده محیطی استفاده کنند.

نمونه موفق یکی از مراجعان من آقایی است که از ۸۵ گذشته است. ایشان به طور مستقل زندگی میکند و معمولاً به تنهایی برای ویزیت به مطب من می آید. همیشه سر حال است و شکایتهایش در مورد مسائلی است که برای  سن ۸۵ سالگی طبیعی است. در ضمن که از مشکل حافظه شکایت میکند برای هر مطلبی که مطرح میکند شعری از حافظ و از شاعران دیگر در ذهن دارد. ایشان در مجموع فردی است آرام و خشنود از وضعیت خود در ضمن اینکه بعضی کمبودها را مطرح میکند و سعی میکند برای آنها چاره بیندیشد.

خانم نجمی علوی ــ خواهر بزرگ علوی ــ در کتاب خاطراتش(۱۰)‌ به شکل زیر زندگی خود را جمع بندی میکند و نمونه مثبت با رضایت از زندگی را که خود بستگی دارد به عمری تلاش برای موفقیت ارائه میدهد:

“صمیمانه و صادقانه میخواهم بگویم که از مسیر پر رنج این زندگی طی شده ــ ۳۴ سال در مهاجرت اجباری و ۵۷ سال دوری از وطن و زندگی در غربت ــ ابداً تلخ کام و پشیمان نیستم. به عنوان یک زن ایرانی در ۶۰ سال پیش با انگیزه مبارزه با ظلم و بی عدالتی و نیز مبارزه در راه عدالت و حقوق زنان ایرانی در این مسیر گام نهادم.”

شادمانی و شور حال در سالمندی وابسته است به تلاشی که انسان در طول عمر خود به آن تن داده است و وابسته است به امکان تداوم این کوشش در سالهای پیری. وظیفه خود انسان و محیط اطراف انسان است که چنین امکاناتی را برای سالمندان تهیه کنند.

احمد شاملو در شعر “در آستانه” به بررسی زندگی خود میپردازد و میگوید:

بدرود!”

بدرود! (چنین میگوید بامداد شاعر:)

رقصان میگذرم از آستانه اجبار

شادمانه و شاکر”

او سپس به بررسی دلایلی میپردازد که این شادمان و شاکر بودن او را توضیح میدهد:

“انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود:

توان دوست داشتن و دوست داشته شدن

توان شنفتن

توان دیدن و گفتن

توان اندُهگین و شادمان شدن

توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سودای جان

توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوه ناک فروتنی

توان جلیل به دوش بردن بار امانت

و توان غمناک تحمل تنهایی

تنهایی

تنهایی

تنهایی عریان”

و برای شاملو

“فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود

اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.”

                            احمد شاملو ــ در آستانه

شوپنهایمر حیات انسان را جرقه ای میداند در بین دو بینهایت از تاریکی. تاریکی قبل از تولد ما و تاریکی بعد از مرگ ما. چنین نگاهی میتواند باعث یأس، ناامیدی و پوچی بشود، اما بر اساس همین باور میتوان زندگی انسان را ــ هر انسانی را ــ یک حادثه یگانه تصور کرد و فرصتی بزرگ. اگر زندگی خود را و یا بیشتر زندگی خود را همانگونه که احمد شاملو، پیشنهاد میکند صرف دوست داشتن انسانها بکنیم، صرف گوش دادن به انسانها بکنیم، صرف خندیدن با انسانهای دیگر بکنیم و به طور خلاصه از تمام امکانات خود برای همراهی با انسانهای دیگر استفاده کنیم تا جهانی ایجاد کنیم که هر انسانی جایگاه شایسته خود را بیابد آنگاه در پایان عمر شادمان و شاکر خواهیم بود. آنگاه میتوانیم ادعا کنیم که از فرصت ارزانی شده حداکثر استفاده را کرده ایم و جایگاه خود را در زندگی و جامعه به دست آورده ایم.

به طور خلاصه مهاجرت در سالمندی مشکلات عدیده ای میتواند در بر داشته باشد. در این نوشته به بعضی از این مشکلات از جمله احساس تنهایی و وابستگی، محدود شدن اجتماعی، بالا رفتن امکان سالمند آزاری، تغییر جایگاه فرد سالمند در خانواده و ناتوانی در تامین نیازهای جنسی اشاره کردم. سالمندان عزیز قبل از مهاجرت باید به شکلی معقول به بررسی امکانات خود، شرایط جسمی و روحی خود و چهارچوب فرهنگی کشوری که میخواهند به آن مهاجرت کنند بپردازند. در غیر این صورت و به دلیل آمادگی نداشتن، برخورد و حل مشکلاتی که با آن مواجه خواهند شد دشوارتر و احتمالاً غیر ممکن میشود. در صورت تصمیم به مهاجرت فرد سالمند سایر اعضای خانواده نقش مهمی در جا افتادن و تداوم موفقیت فرد سالمند مهاجر باید به عهده بگیرند. همه باید تلاش کنند تا تجربه مهاجرت برای فرد سالمندی که به چنین کار خطیری دست زده تجربه ای مثبت باشد و کیفیت زندگی او را بالا ببرد.

۵ــ شهروند شماره ۱۰۷۹، عباس آزادیان- اهمیت روابط اولیه کودک در خانواده

۶-Eric Erickson

۷- Late adulthood

۸- Ego integrity

۹- Despair

۱۰ــ ما هم در این خانه حقی داریم، چاپ اول به کوشش حمید احمدی تهران، اختران ۱۳۸۳ ص ۱۱