به علامت های + مشکوک شده ام
دیریست فرادا شک می کنم
بدانید
شما هم بدانید!
بین دو نماز، نه
بین آدم ها
برای باشدنم،
شکِ بودن یا نبودن نه
باشد یا نباشد
ذاتی آدمیزاد است
نبودنش کسری
و بودنش می انجامد به ازدیاد
ازدیاد آلودگی ست
محیط زیست بی مادر نیست
بی مایه اگر باشد
کوچه هایش را دارد می دهد
آسمانش که از دست رفت
دل تان اما بسوزد
برج های بلندی داریم ما
فقط میلاد که نیست
قرار است بسازند برج هایی
برای گورهایمان
طبقات رو به اتمام است
این مشکل شهرداری نیست
سازمانِ بهشت زهرا گویا اعلام بی گناهی کرده
زیر سر مردمی ست که می میرند
هی هی می میرند
و باکشان نیست که گورهای ویلایی، باستانی می شوند
انفجاری اتمی لازم است، یا زلزله ای افقی
تا درهم آمیزد
و آمیزش ها بی محاسبه صورت پذیرد
بی ازدیاد نسل
بدانید!
آقای رئیس جمهور گفت:
زیرزمینی نباید بشود
کتاب زیرزمینی نشود
موسیقی زیرزمینی نشود
هنر زیرزمینی نشود
نسل زیرزمینی نشود
و شاعران شعرهای شان را زیر زمین نگویند
هی لیلا نسازند
باید منسوخ شود ساختن لیلی
با نقد نو، که سازگاری ندارد
حتی، در منظومه های بلند چند وجهی
حواس شان باید باشد
والا لازم است پنبه شان زده شود
منتقدان خوب می زنند
خوب!
اوستاد روستای ما حبیب بود
پنبه می زد
پنبه می زد و شعر می گفت و نوروز را گرامی می داشت
هنوز هم در خیابان های بی کوچه ی تهران
ظهرهای خوابیده
حلاج هایی کمان به دوش فریاد می زنند:
کاری لالالالالالالاف دوزیه؛ کاری لالالالالالالاف دوزیه!
پنبه می زنیم، هــــــــــــــــای پنبه می زنیم
لالالالاف می دوزیم
لحاف های پنبه ای آرشیوی شده اند
اول بار لایکو رویای گرم و نرم پیچید در خوابِ لحافهایش
و پنبه ی حلاج ها را بی صدای موزیکالِ کمان زد
سبک هندی هم دیگر نه استنادی است و نه اسنادی
بیهوده عمرشان را صرف بستن دل کردند به این و آن
وقت باید صرف کندن چیزهای بهتر شود
اشکال جدید هندسی لازم است
عشق از کلیشه ی مثلث خارج
کثیرالاضلاع ناکارآمد
تمامیت ارضی چهره به چهره ی صورتحساب
بگذار عوعو کنند!
عشق زیرِ اشعه ی مادونِ قرمز نور می افشاند
و سرعتِ تعویض
نمی گذارد، سیم آخری هم نامرئی بماند
با جلدترین شگرد هم مرئی می شود
اگر می شد
اگر می شد
چشم ها به اختیار بسته شود
برای عشق
برای خواب
و برای ندیدن
حنای هندی اما رنگ های نادری می سازد
الوان
و رفته رفته دارد می نشیند جای حنای خبیص
“خبیص” نام دیگرِ “شهداد” است
نسبتی با جغرافیای باستانی ندارم
والا کروکی شهداد را می کشیدم، با یک خالِ حنا وسط میدانش
بد آدرس می دهم
بدانید!
بر جهت یابیم نیز، اشکال وارد است
حتی وقتی باد به خوبی می وزد
باید زده شود
آخرین بار که زده شد
گفتم تجربه ها آموخته شوند
بد نیست بپرسم
جی. پی. اس اگر جهت باد را شناسایی کند
وصلش کنم به خودم
بدوم در جهتش، زین کنم اسب مراد
جهت یاب خوبی نبوده ام
از دنده ی چپ پاشده ام
طبیعی ست آدم ها زاویه دارند
منظومه های بلند، قیمت
بده به اشکال مزینش کنند
شک نکنید!
جهتم را پیدا کنم! رشته های منتقد پنبه ها خواهد شد
وقت باید صرف کندن چیزهای بهتر شود
دل که نه کندن دارد نه بستن
غفلتی بکنم
هم امشب نه
هوای تهران مناسب که نیست
چرک ها زیرِپوستی آلوده می کنند
آلوده تر
پوست روحم کلفت شده
لخت کنم
سنگسار پیشکم نکنند
رسوای تازه، آلوده تر می کند هوای تهران
خارج باید شوم به فرمانِ محیطِ زیست، از پای تختی که تختش لق لقی
به سلطنت آباد نرسیده سلطنتش به سر رسید
بد هم نشد
میل شهرزادی به سر نداشتیم
شک ذاتی است
نکند در دستور کارها
سرطان را جای سین بنشانند
بی داد بس است
بی داد بس
آنها که می میرند
قبل از رفتن سبک می شوند
سبکبالِ سبکبال می روند
به آرامش
آرامش ما رفته، به قرار نه
جای پای تنهایی در ازدحام هم خالی
بی داد بس
هفت سین ما یک سینش سرطانی
رفتن
رفتن
رفتن
با فلسفه ی عاطفه سازگار نیست
آرامش شان اخذ از ناآرامی
و قرار نداشته ی ما بی قرارتر هی
مردن بس است
بس
سینِ اولِ شما خدا کند سنبل باشد
یا سوسن چلچراغیِ زودرس
رنگ های زیبا دارد
آبی، بنفش، صورتی، سفید،….
سرخِ سنبل
از روح ما هم گودبرداری کردند
حفره های درونی!
شربت سیاه سرفه چاره ساز نیست
جای سنبل که بنشانند سین های سرطانی
و اس.ام. اس های ارسالیِ ناشادتر
رخصت
آشنایی ها از اتفاقِ در گورستان ها صورت می گیرد
تمامی مردگان رخصت!
از تخت زمین تا به ثریا رخصت
شک نکنید!
اعلام می کنم:
با صدای بلند اعلام می کنم:
جهنم به تصرف قربانیان فتوشاپ
بدهکاران جزء
چاپ کنندگان
قاچاقچیان خرده پا
شرابخواران
و چنبرزدگانِ کنارِ دیگ های تقطیر در آمد
نکیر و منکر در طبقات سرگردانند
و خط فاصله- جای “واو”شان نشسته
نام بیهوده ای ست جهنم
مردگان خرده پا نترسید!
مرگ فاصله نیست
عمو زنجیرباف در عدالتی گسترده
به مرگ ما را گره زد
بی باور، مرگ عزیزان را به باور نشسته ایم
نترسید!
قدم برمی دارد کنارمان
زنجیره دیگر، در کوه قاف نیست
به هم می پیوندیم
به سرعت می پیوندیم
آسوده بخوابند
کاشفانِ اشیاء باستانی
کمپانی های مواد مخدر
اختلاس کنندگان
سوداگران مرگ!
قاچاقچیان خرده پا فزونی گرفته اند
بدانید!
شرخرها به استخدام بانک ها در آمده اند
شعر دارای قائم مقام شد
ساخت و پاخت کنندگان در ساخت و سازی بشردوستانه
گورهای ویلایی را
در اقدامی بی سابقه ترکاندند
که باستانی نشوند
و بازی نیاموختگان جهنمیدند
یاران موافق بشتابید!
گورستان های ما بهشتی
و با زن ها نامگذاری شده اند
با رضوان، با زهرا، با سکینه، کبری صدیقه، زینب…
تا فرزندانشان را غرق کنند
کشان کشان در چاله های گودبرداری شده ی آماده
از روح ما هم بدانید!
گودبرداری کرده اند
باز گسسته ایم
باز نشسته ایم
بازگسسته ایم، بازنشسته ایم
هیچ!
هیچ، هیچِ هیچ هم نیست
هیچستان دارد
هیچ وقت
هیچ گاه
پیشوندهایی برای تهی
جفتی به نام پوچ
گفتند: ردیف شود فصل به فصل
در عصرِ انقلاب های رنگی
زندگی به جریانش باور دارد
برنخورد به جریانش
جوجه هامان به آخر پائیز نرسیدند
مردن بس است
بس
برای انجام امور
بازگشته ایم به جریانش
با کلاغ های محله خبر قورت می دهیم
ول می گردیم برای رفع بیکاری
و مصیبت ورق می زنیم
زیر جلدی ورق می زنیم
در کشور خود
غربت
در دیگری غربت
قرار است صادر شویم
به آخرالزمان
به آخرالزمان پس از انسان
و به زمان پیشِ از زمان
برای ولگردی صادراتی شرطی شده ایم
والا می شود راحت تمرگید گوشه ای ورق زد
چسبش گرم است مصیبت!
کتاب نیست که ناشر سمبل کند
ورق ورق نمی شود
برای خودش مصیبت است
“ه” روزمرگی را برداشته از کنار “ر” که نچسباند خودش را به “گاف”
و اختلال نکند در نظم کلمات
والا بسیجِ زبانِ فارسی حل می شود در شعر به حرمتِ فرهنگستان
جمع شدنِ کلمات شایستگی می خواهد
زیادی شده اند
افعال
در این جا زیادی شده اند
لازم است
بدانید!
بس
دی- بهمن ۱۳۹۲
در این شعر به بیتی از کلیم کاشانی، سطری از شعر”کسی که مثل هیچکس نیست” فروغ فرخزاد، ۲سطر از شعر “زیرزمین” شمس آقاجانی، سطری از منظومه ی ۱ “مسعود میری و مراسم نقالی نظر داشته ام.