انگلیسی و فارسی، ۳۶۴ صفحه
نویسنده: مهشید شریف
ناشر: Xlibris LLC ـ سوئد
بحران هویت در نسل دوم مهاجران ایرانی می تواند زمینه ساز بسیاری ناهنجاریهای رفتاری باشد. این موضوع تاکنون تنها دستمایه نوشتن چند کتاب به وسیله همین نسل شده است. البته نه به زبان فارسی، زیرا که نسل دوم مهاجران اصولا در دامان فرهنگها و زبانهای دیگر بالیدهاند و به همین زبانها مینویسند.
«اسم من نیلی» از معدود داستانهایی است که همزمان و در یک مجلد به زبانهای فارسی و انگلیسی در زمینه مسائل و مشکلات روحی و روانی نسل دوم مهاجران ایرانی نوشته شده است. از آنجا که داستان روائی است و از سوی اول شخص مفرد نقل میشود، در آغاز خواننده تصور میکند که نویسنده حدیث نفس میکند. اما چنین نیست. خانم مهشید شریف، نویسنده کتاب، از نسل نخست مهاجران است، در سوئد زندگی میکند و روانکاو است. از این رو او میتواند راوی سرگذشت شخصی دیگر باشد یا از تجربههایی که به عنوان روانکاو در سوئد داشته است برای پرورش شخصیتها بهره برده باشد.
شخصیت اصلی کتاب “نیلی” دختری است که در چهار سالگی همراه مادر، خواهر و پدر خود به سوئد مهاجرت کرده است. پدر در یک سانحه ساختمانی آسیب شدید مغزی دیده و فلج شده است. مادر، همراه نیلی و خواهر ۸ ساله او با هدف درمان پدر به سوئد سفر کرده است. اما زمانی که همه تلاشها برای بهبود پدر به جائی نمیرسد، مادر، تصمیم به ماندن در سوئد و بازگرداندن پدر به ایران میگیرد تا خواهرشوهرش از او نگهداری کند.
بازگرداندن پدر به ایران، نقطه سقوط دختر به درونی پرآشوب میشود. او به رفتارهایی روی میآورد که از دید بزرگترها، بویژه خانواده سطحی و ازخودراضی مادرش، ناهنجاری محسوب میشود. در حالی که همه ی رفتارهای او واکنشی است نسبت به آنچه در ذهن خود “خودپسندی مادر” میداند. مادری که پدر معلولش را به ایران بازگردانده تا در کنار خانواده خود به زندگی در سوئد ادامه دهد.
نیلی، به خاطر ستمی که تصور میکند اعضای خانواده مادر در حق پدرش روا داشتهاند، از همه آنها بیزار است. او در سالهای بلوغ و نوجوانی در پی فشارهای خانوادهای که دردش را هرگز جدی نمیگیرند، از مادر خود بهکلی قطع امید میکند، به مجاری خلاف قانون کشانده میشود و در چند مورد، مسئولان امور جوانان و مددکاران سوئدی او را به خانوادههای دیگر میسپرند. در این مسیر، با انسانهایی برخورد میکند که اغلب با نیت خوش قصد بازگرداندن او را به جامعه دارند، اما او همه جا احساس میکند که درهای بازگشت به رویش بسته است.
داستان دارای طرحی است که نشان میدهد نویسنده با ساختار رمان تو در تو بهگونهای غریزی آشنا است. نیلی، پس از سالها زندگی سخت و پرفراز و نشیب در سوئد سرانجام به ۱۸ سالگی میرسد و حالا میتواند برای دیدار با پدری که از او تنها خاطرات شیرین چهار سال نخست زندگیاش را در ذهن دارد، به ایران سفر کند.
رمان، با لحظه بازگشت نیلی به خانه عمه اش در ایران آغاز میشود. نویسنده تا نیلی را از فرودگاه به خانه “عمه زری” برساند، تصویرهایی از قول و قرارهای ناپایدار و رفتارهای غیرمتعارف در ایران امروز به دست میدهد. نیلی، که در خروسخوان به خانه “عمه زری” رسیده است، بلافاصله بعد از ورود، سراغ پدر را میگیرد، اما عمه به او میگوید که پدر خواب است و بهتر است تا بیدار شدن او استراحت کند. نیلی به خواب میرود. در فاصله کوتاه میان خواب و بیداری، داستان فلاش بک میخورد به همه گذشته او که ماجراهای تودرتوی فراوانی دارد و به همین دلیل جذاب است و خواننده نمیتواند آن را رها کند.
فراز دوم داستان از آنجا آغاز میشود که نیلی از خواب برمیخیزد و با پدری روبرو میشود که نزدیک به دو دهه آرزوی دیدارش را میکشیده و تصور میکرده با رسیدن به او همه درها به رویش گشوده خواهند شد، اما پدر نه قادر به حرف زدن است و نه حتی نگاهی گویا دارد. او، بر صندلی چرخدار به حیات نباتی ادامه میدهد و “عمه زری” که خود صاحب فرزند نمیشده، نگهداری او را به عهده گرفته است تا از دید نیلی “عروسکی برای بازی” داشته باشد.
پیوند صحنههای رمان هر چه در بخش نخست، یعنی زندگی نیلی در سوئد منطقی و به لحاظ دراماتورگی جاندار است، در بخش دوم، ذهنی و فاقد روال منطقی است. “گیو” که تا پیش از این تحت تاثیر مواد مخدر دست بهگریبان توهمات بوده است، ناگهان “اسلامگرا”یی میشود که معلوم نیست چرا نویسنده او را بیدرنگ طالبان میخواند، اما همین “طالبان” در صحنهای غیرمنتظره که به تخیل بیشتر میماند تا واقعیت، ناگهان از خانه عمه زری در ایران سر در میآورد و بر در میکوبد.
در اروپا کم نیستند جوانانی که به دلیل بحران خانوادههای خود به دام گروههای اسلامگرای ترک یا عرب افتادهاند. صدها تن از آنان در همین یک سال گذشته برای پیوستن به داعش به عراق و سوریه رفتهاند. اما روند “اسلامگرا شدن” به آن سادگی و شتابی نیست که نویسنده داستان «اسم من نیلی» ترسیم میکند. شخصیت گیو، اصولا در داستان به درستی پروش نمییابد. او جایی شاعر مسلک، جایی توهم زده، جایی دیگر یک کاسب موفق، در لحظاتی یک عاشق جدی و تمام عیار و در نهایت، یک بنیادگرای اسلامی میشود، اما بعد از آن نیز، انسانی زلال است که برخی رفتارهای او بر رفتارهای نیلی که حالا دیگر “عقلرس” شده و به هیچ دین و مذهبی باور ندارد، برتری دارد.
نیلی بهخاطر عشق سرشاری که به “گیو” داشته، در حالی که مخالف ازدواج سنتی و شرعی بوده، در حضور یک ملای مصری به عقد او درآمده است. گیو در واقع همه چیز نیلی است. با او در یکی از خانههای نگهداری کودکان و نوجوانان ناهنجار آشنا شده و این آشنایی، در طول ماجراهایی پیچ در پیچ، به عشقی عمیق انجامیده است. روایت پیوند این دو در واقع حکایت “دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید” است. پدر و مادر گیو از یکدیگر جدا شدهاند. مادر با یک سیاهپوست ازدواج کرده و به آفریقا رفته و پدر با یک زن انگلیسی که معلم زبان است ازدواج کرده و عنان اختیار خود را دربست به او سپرده است. جدایی پدر و مادر در سرزمینی بیگانه، با گیو همان کرده که بازگرداندن پدر معلول نیلی به ایرن بر سر او آورده است. این سرنوشت مشترک است که پیوند عاطفی آنها را تغذیه میکند.
ماجراهای قسمت دوم کتاب، یعنی آنجا که نیلی پس از ازدواج با گیو، تصمیم به ترک او و زندگی در ایران میگیرد، بهطور عمده روندی منطقی ندارند.
عمه زری و خدمتکار زنش، برق آسا بخشهایی از خانه را تعمیر و نوسازی و به کلاس درسی تبدیل میکنند که نیلی بهرغم گذشته پر فراز و نشیب و فشارهای روحی شدیدی که با خود حمل میکند، در آن به آموزش زبان انگلیسی میپردازد. یعنی از آن دختربچه طغیانگر که هیچکس را آدم حساب نمیکند، ناگهان یک خانم معلم مسئول و درست و حسابی سر بر میکشد، زیرا که نامادری “گیو” به او انگلیسی آموخته و برایش مدرک تدریس زبان انگلیسی هم تدارک دیده است.
داستانی که در بخش نخست بسیار پرکشش ادامه مییابد، اگر هنگام بازگشت نیلی به ایران و خانه پدری پایان مییافت، یکی از بهترین داستانهایی میبود که درباره نسل دوم مهاجران و موضوع مهم ارتباط “جدایی پدر و مادرها” با “بحران هویت بچهها ” نوشته شده بود، اما در قسمت دوم این کشش را از دست میدهد، اندکی ملال آور میشود و خواننده به خواندن ادامه میدهد، فقط برای این که آن را به پایان رسانده باشد. این مشکل اساسی بسیاری از نویسندگان ایرانی است که خوب شروع میکنند، اما در پایان داستان به “سرهم بندی” میرسند. شاید به این دلیل که برای تبدیل کردن یک متن به کتاب و عرضه آن در بازار شتاب دارند.
“اسم من نیلی” بسیار جذابتر و موفقتر میبود اگر ناشری حرفهای میداشت. به لحاظ فنی این نوشته هیچ شباهتی به یک کتاب حرفهای ندارد. حروفی که چندان زیبا نیستند بسیار ناشیانه کنار هم چیده شدهاند، تا آنجا که آدم تصور میکند سی سال پیش و قبل از تولد کامپیوتر با یک ماشین تحریر لکنتی تایپ شده است. فاصله میان کلمات، گاه خود به اندازه جای خالی چند کلمه است و این باعث میشود که خواننده آشنا با فن نشر کتاب از این که چنین داستان پرکششی با این همه بی سلیقهگی بهبازار عرضه شده است، دلزده شود.
مشکل فنی تنها به حروفچینی و صفحهبندی خلاصه نمیشود. طرح روی جلد و حروف استفاده شده برای عنوان کتاب و اسم نویسنده نیز فاقد هرگونه ظرافتی هستند. ظرافتی که خواننده اگر از یک ناشر سوئدی ناآشنا به رسمالخط زیبای فارسی انتظار نداشته باشد، از نویسنده چنین اثر گیرائی حتما انتظار خواهد داشت.
با همه این نارساییها، «اسم من نیلی» هم بهعنوان یک اثر سرگرمکننده و هم به خاطر پرتو هوشمندانهای که بر “بحران هویت نسل دوم مهاجران ایرانی در خارج از کشور” میافکند، ارزش خواندن را حتما دارد. شاید بعضیها آن را دو بار بخوانند. در یک ارزیابی کلی، این کتاب در ژانر آثاری میگنجد که با احساس بیش از اندیشه پیوند دارند. مشخصه این داستانها نه اوج ادبی، بلکه سادگی است و هیجانی که در خواننده عادی ایجاد میکنند. سرآمد چنین کتابهایی “بامداد خمار” فتانه حاج سیدجوادی است که در ایران به بیش از ۲۰ چاپ و حدود ۲۰۰ هزار تیراژ رسید. البته “بامداد خمار” داستانی رمانتیک و تخیلی و به لحاظ زمانی مربوط به گذشته، با نگاهی سطحی و به شدت طبقاتی بود، اما نوشته خانم مهشید شریف در زیر پوست زندگی در مهاجرت جاری است و به این دلیل امروزیتر و شهروندیتر است. سالها پیش بامداد خمار را نیز بهخاطر روانی و سادگی نثر و کشش زیاد آن یکنفس خواندم و به پایان رساندم، اما در پایان از این که وقتم را تلف کردهام بسیار پشیمان بودم. چنین احساسی را هنگام بستن «اسم من نیلی» نداشتم و تصور میکنم این کتاب اگر در ایران منتشر میشد، بیتردید جزو کتابهای پرفروش ژانری که برشمردم میشد.
«اسم من نیلی» را نویسنده به فریبا وفی تقدیم کرده که خود با نوشتن چندین رمان و مجموعه داستان پرکشش در ایران نامآور شده است. خانم شریف در این مورد نوشته است:«به فریبا وفی دوست نازنینم که از ابتدا تا انتهای این کتاب همراه من بود.» این جمله روشن نمی کند که آیا خانم وفی بهصورت فیزیکی در کنار خانم شریف بوده و او را در نوشتن کتاب هم یاری رسانده یا نویسنده تنها هنگام نوشتن کتاب به یاد او بوده است!
مهشید شریف همسر مجید شریف بود که از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۷۴ در خارج از کشور میزیست و پس از بازگشت به ایران در سال ۱۹۹۸ بهطرزی رمزآمیز به قتل رسید. قتل این نویسنده که افکارش متاثر از علی شریعتی بود، یکی از ترورهایی بود که در چارچوب “قتلهای زنجیرهای” انجام شد.
از خانم شریف پیشتر چند نوول دیگر در ایران منتشر شده است.