نویسنده: رابرت کاگان
محمد بن سلمان کیست؟
ناپدید شدن همکار روزنامه واشنگتنپست، جمال خاشوجی در ترکیه توجه جهان را به سوی ولیعهد عربستان سعودی؛ محمد بن سلمان جلب کرده است. در زیر برگردان گزارش واشنگتنپست را در مورد او می خوانید.
***
بسیاری از آمریکاییها با این نظریه شگفتانگیز روبرو هستند که مردی خودکامه، مردی قدرتمند در لباس اصلاحطلبی بتواند کشور و ملتش را از جزیره عقبماندگی و گذشتههای نابسامان به ساحل مدرن و امروزی برساند. ولیعهد عربستان سعودی امید داشته و دارد که کشور و ملتش را از ژرفای تاریخ با برنامههای اصلاحی خودکامانه ی خود، به سطح مدرنیت امروزین برساند. اما ناپدید شدن همکار روزنامه واشنگتنپست در ترکیه و احتمال دخالت و دستور مستقیم او در ناپدید شدن خاشقجی در ترکیه، امید را به یأس و سیاهی تبدیل کرده است.
هواداران آمریکایی محمد بن سلمان، او را با چنین خصوصیتی میشناسند: او چهرهای است که به دنبال اصلاحات در عربستان سعودی است، او کسی است که میخواهد کشورش را از اقتصاد تکپایه نفت نجات دهد، او کسی است که قرار است در امور مجمع روحانیون اسلامی اصلاحات لازم را به عمل بیاورد تا به دنیای امروز و مدرن نزدیکتر شوند. او میخواهد دنیای اسلام را با مدرنیته آشتی دهد و… بدیهی است در صورت اجرای آنچه آمد، نیاز به مقررات کمتر دیکتاتوری بود با کنترلهای بیشتر، اگر این گشایش سیاسی تنها برای خانواده سلطنتی و ثروتمندان نبود، بلکه کنشگران جنبش مدافع حقوق زنان، مذهبیهای میانهرو، اقتصاددانهای جوان و… را هم شامل شود، آنگاه میشد گفت که برنامه طراحیشده برای ۲۰۳۰ شاهزاده بن سلمان، بارقهای از امید را برمیافروخت. تنها یک انقلاب از بالا میتواند هرگونه وعدهی تغییرات را در جامعهای سنتی و امنیتی ممکن کند. تمثیل واقعی این رویداد کارکرد تخممرغ است در املت.
آنچه میخوانید موضوع جدیدی نیست در طول دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، بنیتو موسولینی، جوزف استالین و حتی آدولف هیتلر به راهکارهای ارائه شده از سوی آمریکاییها نگاه کردند، و این درست همان چیزی بود که کشورهایشان به آنها نیاز داشتند. در طول جنگ سرد، رهبران برخی از کشورها از جمله فردیناند مارکوس(فیلیپین)، محمدرضا پهلوی(ایران)، پارک چانگ هی(کره جنوبی) و آگوستو پینوشه(شیلی)، بهعنوان دیکتاتورهای “مدرنیزه” مورد علاقهی ایالاتمتحده تبدیل شدند. و در چند دهه اخیر، در دوران پس از جنگ سرد، دیکتاتوری چینی، تحسین بسیاری از آمریکاییها را برای مدیریت صحیح اقتصاد کشور به دست آورده است.
بر این اساس، توجیه کلیه این همدردیها برای دیکتاتورها و سیستم دیکتاتوریشان، تحول در اموری که قبلاً “نظریه مدرنیزاسیون” نامیده میشد، بوده است. تجربه و استدلالهای عینی نشان میدهد که چنین تحولی در جوامع در حال توسعه، نیازمند گذار از یک مرحلهی اقتدارگرایانه ـ قبل از اینکه بتوانند به دموکراسی تبدیل شوند ـ میباشد. چرایی این گذار هم میتواند به دلایل اقتصادی و سیاسی باشد. فقط دولتهای اقتدارگرا با تکیه به قدرت خود میتوانند اتکابهنفس داشته باشند و تصمیمهای اقتصادی درست را بگیرند. چنین تصمیمهایی میتواند به دور از مانع و فشارهای عمومی برای هزینههای تورمی و کسری بودجه رخ دهد.
علاوه بر این، کمبود عناصر بنیادین و اساسی دموکراسی در کشورهای غیرغربی مانند؛ حاکمیت قانون، نهادهای سیاسی پایدار، طبقه متوسط، جامعه مدنی پر جنبوجوش نمیتواند به خودی خود به دموکراسی منجر شود. بنابراین انقلاب از بالا و فشار برای اجرای آن، موجب زایمانی نارس میشود که جنین باید پیش از موعد زایانده شود. در چنین جامعهای دموکراسی غیرآزاد از یکسو و دموکراسی تندروانه و رادیکال از سوی دیگر رشد می کند، اما اگر قرار باشد جامعهای به دموکراسی دست یابد، نقش اصلاح طلبان این خواهد بود که جامعه را برای گذار به دموکراسی با ایجاد پایه های لیبرالیسم آماده سازند.
در طی دهه ۱۹۶۰، ساموئل پاتریک هانتینگتون، دانشمند سیاسی، استدلال کرد که جوامع مدرن نیازمند نظماند نه آزاد. در اواخر دهه ۱۹۷۰، Jeanne Kirkpatrick از این استدلال برای حمایت از تئوری دیکتاتوریهای “دوستانه” راست افراطی استفاده کرد. بر اساس این نظریه اگر ایالات متحده آمریکا از دیکتاتورهای دوست حمایت کند، سرانجام در این کشورها، دموکراسی بر کرسی خواهد نشست ولی اگر دوستان دیکتاتور از پشتیبانی آمریکا برخوردار نباشند، دولت کمونیستی رادیکال در آنها رشد می کند.
قابلتوجه است بدانیم این نوع استدلال چقدر میتواند دوام داشته باشد. چرا که میدانیم پس پشت این استدلالها معنای دموکراسی واقعی نهفته نبوده است. کرک پاتریک دقیقاً عقب مانده بود. دولتهای کمونیستی دست به اصلاحاتی زدند که به نابودی آنها و به نوبه خود به دموکراسی ضعیفی منجر شد. در همین حال، اقتدارگرایی در خاورمیانه و جاهای دیگر همچنان ادامه داشت، مگر آنکه ایالات متحده پشتیبانی خود را از آنها دریغ کرده باشد؛ مانند فیلیپین، کره جنوبی و شیلی؛ البته با از دست دادن حمایت آمریکا فرایند دموکراتیک شدن در این کشورها پیشرفت کرد.
به عنوان یک موضوع صرفاً واقعی، تاکنون معلوم شده که دیکتاتوری کار مناسبی برای تولید رشد اقتصادی انجام نمیدهد. رشد اقتصادی هم تضمینی برای دموکراسی نیست. ما اکنون سه دهه است که شاهد رشد اقتصادی چین هستیم. کشوری که توانسته است یک طبقه متوسط را ایجاد کند. همین رشد اقتصادی به ناچار منجر به انعطاف بیشتر سیاسی خواهد شد، اما این تئوری و انتظار محقق نشده و روند آن در جهت مخالف بوده است، زیرا حاکم چین، شی جین پینگ(Xi Jinping) تمام قدرت را به خود اختصاص میدهد و کنشهای دولت با روشهای دقیقتر کنترل سیاسی و اجتماعی را متمرکز می کند.
در ارتباط با “آزادگرایی خودکامه”، در واقع به نظر میرسد او موجودی نادر است. چنانچه تاکنون شاهد بوده ایم، اتوکراتها برای بقای خود حاضر نیستند کاری بکنند که پایههای قدرتشان به لرزه درآید. آنها برای مرگ خویش گور نمیکنند. آنها نهادهای مستقل سیاسی را ایجاد نمیکنند، حاکمیت قانون را ترویج نمیکنند یا جامعه مدنی فعال را برنمیتابند، زیرا اینها میتوانند قدرتشان را به خطر بیندازند. در عوض، آنها به دنبال نابودی نهادها و نیروهای مخالف هستند که ممکن است بعدها یک حکومت دیکتاتوری را به چالش بکشند. چرا باید انتظار دیگری داشته باشیم؟
بااینحال، به دلایل گوناگون دست از انتظار و امید و توقعمان برنمیداریم. بعضیها در کمال سادگی نژادپرست هستند؛ شبیه امپریالیستهای نژادی در قرن نوزدهم. ما فقط فرض میکنیم که برخی از مردم برای دموکراسی آماده نیستند یا اینکه سنتهای مذهبی یا تاریخیشان آنها را برای دموکراسی آماده نمیکند. دلیل دیگر هم نارضایتی است از شرایط دموکراسی خودمان در جامعههای پیشرفته که نماد آن آشفتگی و نابسامانی در تعریفی معین از دموکراسی است. آنچه اکنون شاهد آن هستیم، اشتیاق آشکار مردم است برای دستیابی به مردی نیرومند که میتواند با کنار گذاشتن و ندیده انگاشتن تمام امور بیمعنی سیاسی، پُلها را بشکند و کاری بکند که تاکنون نشده است. – اشتیاقی که ترامپ در انجامش ابایی ندارد و مردم را هم تحت تأثیر قرار داده است.
اکنون از این هراس دائم که دموکراسی از بالا در جای جای جهان چه چیزی را تولید و بازتولید می کند. در طول جنگ سرد، پیشازاین تلقین کرده بودند که برای عدالت اقتصادی و اجتماعی بیشتر سرمایهگذاریهای ایالات متحده نیاز مبرم است؛ اما گویا امروز، برای یک جامعه و یک ملت دانش اسلامی نیاز شده است. آنچه دیکتاتورها را امروز میترساند، انتخاب آزادانه مردم است. به همین خاطر هم انقلاب از بالا را ترجیح میدهند، اگرچه پیامدهایش بسیار ناگوار است.
و البته که منافع استراتژیک ما هم در میان است. آن زمان همپیمانهایی علیه اتحاد جماهیر شوروی می خواستیم؛ اکنون هم پیمانانی علیه ایران. بااینحال، آنچه در طول جنگ سرد به آن رسیدیم، و ممکن است امروز دوباره تکرار شود، این است که این متفقین احتمالی ممکن است که کاملاً باب میل ما عمل نکنند؛ روشهای آنها برای مقابله با مخالفانشان ممکن است چنان باشد که نیروهای رادیکالتر رشد کنند و موجب انقلابی شوند از بدنهی جامعه که همهچیز را زیرورو خواهد کرد. اکنون حمایت از مصر و عربستان سعودی میتواند پاسخی برخلاف آنچه ما انتظار داریم داشته باشد. یعنی به جای سرکوب نیروهای انقلابی و رادیکال، شاهد رشد آنها و باورهایشان میان مردم باشیم و بروز انقلابی که محتوایش برای ما روشن نیست. در هر دو کشور مصر و عربستان سعودی، در نهایت می بینیم که حمایت از دیکتاتورها در این کشورها دقیقاً نتیجهای را که امیدوار بودیم از آن اجتناب کنیم، به وجود آورده است. سپس سلاحهایی که ما از آنها خواسته بودیم از ما بخرند به دست افراطیهایی خواهد افتاد که ما امیدوار بودیم این دولت ها ما را از دست آنها نجات بدهند.
پشتیبانی از دیکتاتورهای این کشورها در سراسر جهان میتواند پیامدی ناخرسندانه داشته باشد. در این معنا آنچه رخ خواهد داد، همانی است که ما خواهان جلوگیری از آن بودهایم. بهاینترتیب سلاحهایی که امروز به دیکتاتورها میفروشیم در اختیار نیروهایی قرار خواهد گرفت که در دشمنی با ما تردید ندارند.
امروز، همه هواداران آمریکایی ولیعهد سعودی از خود میپرسند؛ چگونه او میتواند دست به اقدامی چنین احمقانه زده باشد؛ گفته میشود که او دستور قتل روزنامهنگار اهل سعودی و همکار واشنگتنپست را صادر کرده است. اما اکنون باید چشممان را ببندیم و از حماقت خود نیز گونه سرخکنیم. باید بدانیم که دیکتاتورها همان کاری را میکنند که دیکتاتورهای پیشین کردهاند. ما هستیم که در تخیل خودخواهانه و ناآگاه خویش زندگی میکنیم. همین شرایط است که به ناگزیر روزی کسی خواهد آمد که سزای این کنشهای نابخردانه را کف دستمان بگذارد.
منبع:
سایت روزنامه واشنگتن پست، سهشنبه ۲۳ اکتبر ۲۰۱۸