جامعه اروپایی در رابطه با کوچ پناهندگان که یکی از بزرگترین رویدادهای زمانکنونی است، با بحران بزرگی درگیر است که نمی داند، و نمی تواند به آسانی و چگونه با آن کنار بیاید.

برخوردهای مختلف و ناهماهنگ جامعه اروپایی با این مشکل خود یکی از انگیزه هایایجاد دوگانگی و گاه خصومت میان کشورهایی گردیده است که اندک زمانی پیش در رویایهمبستگی شالوده های یک اروپای متحد را شکل دادند و چنان می پنداشتند که با ایناروپای نوین و یگانه نه تنها موجودیت خود را تقویت خواهند کرد، بلکه نفوذ و چیرگی خود را به عنوان یک ابر قدرت بر قاره اروپا گسترش خواهند داد.

غرب که به پیروی از یک شیوه باستانی و ریشه دارتر تفرقه بینداز و حکومت کن”بر هم زدن نظم جهانی را تضمینی برای دوام سلطه خود می داند، ناآگاه از پیآمدهای نقشه های تخریبی خود گرهی را به وجود آورد که اینک در بازگشایی آن درماندهاست و نمی داند آنچه را که خود کاشته است درو می کند!

اینک پناهنده آواره که همه چیز و گاه همه کسان خود را از دست داده است و برای یافتن سرپناهی و امنیتی بر در خانه این و آن کشور می کوبد نمی داند که آیا باید غرب “مهمان نواز” را تکریم و ستایش کند که او را پذیرفته است، و یا نفرین و لعنت کند که او را از خانه و سرزمین خود آواره کرده است.

جوامعی که پذیرای مهاجران پناهنده می گردند واکنش هایی از خود نشان خواهندداد. زمانی که روال اقتصادی و اجتماعی این جوامع نتواند خود را با نیازهای تازهواردان هماهنگ کرده و آثار نگرانی در چگونگی برخورد با این شرایط جدید در بافتاجتماعی آنان آشکار شود، احساسات ناسیونالیستی که در هر جامعه ای ریشه دارد، بارورمی گردد. اما قدرتهای استعماری که هر گونه جلوه ی ناسیونالیسم را اگر در جهت مناسب با هدف های آنان نباشد سرکوب کرده و با نسبت دادن آن با تجربه های ناگوار تاریخی وبرچسب زدن مفاهیمی چون راسیسم، فاشیسم، نازیسم و رادیکالیسم برای بهره برداری هایسیاسی و اقتصادی خود چهره ای منفی، ضد اجتماعی، ضد اخلاقی و گاه خطرناک به آن میدهند- در حالی که هر کدام از این گرایش های ایدئولوژیک تعریف و تفسیر مستقل خود راداشته و از سرچشمه هایی جدا از هم جاری می گردد-، در این بازی توطئه آمیز سیاسی،در آشوبیدن ذهن جهانی، هر زمان و هر کجا که برانگیختن احساسات ناسیونالیستی به عنوان محرکی برای ایجاد زمینه های مناسب برای رسیدن به هدف های آنان به کار آید،آن را به مانند سلاحی روانی در آشوب زدن به کشورهای دیگر به کار گرفته و با آراستنآن به جلای “دموکراسی” موجودیتی و مفهومی شبه مقدس به آن می بخشند.چنانکه برای آشوبیدن ثبات و یک پارچگی یوگسلاوی ناسیونالیسم های محلی در”بوسنی” و “کوسوو” از جانب قدرت های اروپایی و ایالات متحده امریکا به وجود آمده و آن را زمینه ای برای جدایی طلبی این ایالات و تجزیه یوگسلاوی کردند، در حالی که در همان حال جنبش های ناسیونالیستی باسک ها دراسپانیا، ایرلند شمالی، کورس ها در فرانسه، و نیز به تازگی در کاتالان (اسپانیا)سرکوب گردید، ولی در رابطه با “اوکراین” برای قطع رابطه با روسیه احساسات ناسیونالیستی مردم آن کشور از جانب جامعه ی اروپایی و ایالات متحده برانگیخته و پشتیبانی گردید.

روانه شدن پناهندگان خاورمیانه و شمال افریقا به کشورهای اروپایی و چگونگی پذیرش و یا جلوگیری از آنان که اینک چندی است یکی از چند اختلاف بزرگ میان کشورهای اتحادیه گردیده، و پی آمدهای آینده آن، رویدادی نیست که بتوان آن را در تعیین سیر تاریخی و هویت زمان کنونی نادیده گرفت: اگر هویت سده بیستم را جنگ های جهانی شکل داد بی تردید هویت چند دهه ی سده کنونی را این کوچ بزرگ جهانی خواهد ساخت. انسان سده ی کنونی می تواند به خوبی حضور و نقش خود را در شکل دادن به این دوره تاریخی احساس کند.

در حالی که چند کشور اروپایی و امریکا از پیمان پناهندگی سازمان ملل کناره گرفتند،طرح ریزان اتحادیه اروپایی که جرقه های ناسیونالیستی این کشورها را خطری برای دوام اتحادیه می دانند سیاست ضد و نقیض و پر ابهام خود را در تعریف و تفسیر ناسیونالیسم به گونه ای مشکوک ادامه می دهند: “مکرون” رئیس جمهور فرانسه آن راگرایشی هیولایی می خواند و “آنجلا مرکل” نخست وزیر آلمان، در آخرینسخنرانی خود در پارلمان اروپایی به تاریخ ۱۳ نوامبر هشدار می دهد که ناسیونالیسم واگوئیسم دیگر نباید در اروپا ظهور کند. ولی در همان سخنرانی، و هماهنگ با طرح”مکرون” لزوم تشکیل یک سپاه اروپایی را، با همکاری کشورهای عضو اتحادیه،مطرح کرده، و ایده یک امپراطوری ناسیونالیستی- ملیتاریستی گسترده اروپایی را پیریزی می کند، که در سرنوشت آینده این منطقه می تواند همان تجربه های تلخ جنگ های ناپلئونی برای سلطه بر اروپا و سپس دوران نازیسم و نقشه های جهانگیرانه هیتلری را،در پوشش صلح آمیز “پان اورپیسم” اتحادیه اروپایی، زنده سازد.

همزمان با نقشه های اتحادیه اروپایی برای ایجاد یک ناسیونالیسم قاره ای، دربرخی از کشورهای عضو که تجربه اتحادیه را در جهت منافع و مقاصد ملی خود نمی دانند،ناسیونالیسم های محلی به رشد و گسترش خود ادامه داده و دولت های این جوامع را دررابطه و پیوستگی خود با اتحادیه به تردید و تفکر انداخته است:”بریتانیای کبیر”، استاد ترفندی سیاست جهانی، که در تصور سروری اروپا به اتحادیه اروپایی پیوسته بود، پس از چندی شکیبایی خود را از دست داد و با دشواری کناره کشید و لهستان،مجارستان، اتریش و ایتالیا که در گره سردرگم پناهندگان، خود را قربانی اتحادیه اروپایی می دانند هم اکنون سازهای ناسازگاری را آغاز کرده اند.

یونان که با “حسن تدبیر” و سیاست مالی برنامه ریزان بانک بودجه جهانی به رهبری اتحادیه اروپایی به آستانه ورشکستگی رسیده و تمام موجودیت ملی اودر گرو بود، با تحمل ریاضتی حماسی و افسانه ای، در سطح همان آثار جاودان تراژدی های کلاسیک خود، سرانجام توانست به بقای خود ادامه دهد، تا بر سر اسپانیا و پرتغال و ایتالیا که آنان نیز در همان دام درگیرند چه آید.

در اکتبر گذشته معاون نخست وزیر ایتالیا گفت:”اتحادیه اروپایی کشور ما رابه ویرانی کشیده است.” و چندی پس از آن تهدید پارلمان اروپایی، در تحریم اقتصادی و سیاسی مجارستان و ایتالیا نشان دهنده شکاف عمیقی است که در پیکره اتحادیه اروپایی به وجود آمده است.

بیماری زودرس اتحادیه اروپایی که در آغاز پیدایش آن تصور می شد یکی از جالب ترین طرح های زمان کنونی برای همکاری و همسازی کشورهای اروپایی و جلب کردن جوامعاروپای شرقی در زیر یک پرچم است و به تدریج در روش خود برای تحمیل کردن قوانین پارلمان اروپایی با منافع و هدف های ملی و سیاسی کشورهای عضو درگیر شد، نشان میدهد که این پدیده چندان با غرور و حرمتی که جدا و تک تک ملل اروپایی را به ریشه هاو سوابق تاریخی خود پیوند می دهد، سازگار نیست. رابطه ایالات متحده و جامعهاروپایی نیز در زمان کنونی و در “عصر ترامپ” نشانه هایی از ناسازگاری رادربردارد و روسیه نیز که در واقع بهانه اصلی بهم پیوستن کشورهای اروپایی بود، پساز نیم نگاه های گاهگاه دوستانه ای که از فاصله های قاره ای پرزیدنت ترامپ وپرزیدنت پوتین با هم رد و بدل می کنند، اینک خود به عنوان “آلترناتیو” وانتخاب دومی برای برخی از کشورهای اروپایی مطرح می گردد.

اینک دو گرفتاری بزرگ جامعه اروپایی یکی مسئله ی پناهندگان و دیگری گسترشگرایش های ناسیونالیستی برای جدایی از اتحادیه اروپایی، به تدریج ابعاد وسیع تریپیدا می کند. سفسطه بازی برخی از سران اروپایی در تفسیر ناسیونالیسم و جمله قصار”مکرون” که “ناسیونالیسم خیانت به پاتریوتیسم است” برای جامعه مصرفی سیاسی اروپایی و دنباله روهای آنان که برای خریدن فرآورده های اندیشه سازی غرب به صف ایستاده اند، می تواند یکی از جملات تاریخی زمان خود باشد و بی آن جوامعافریقایی و امریکای مرکزی و جنوبی که از این سفسطه بازی ها رها بوده و پندار سیاسی خود را بر اساس ضرورت بقا، موجودیت خود شکل می دهند، خوب می دانند که رمز رهایی آنان از سلطه قدرت های استعماری همان “پاتریوتیسم ناسیونالیستی” آنان بود که طلسم هیولای استعماری را شکست.