“نمیتوان اثر را بیرون از گوهر “ادبیات” درک کرد. اما کل این گوهر و اجزای آن – از جمله اثر مورد بحث – بیرون از “حیات ایدئولوژی” درک شدنی نیستند. تمامیت این گوهر یا عناصر آن نیز در بیرون از قوانین عام اجتماعی/ اقتصادی بررسیپذیر نیستند… نه میتوان هیچ یک از حلقه های بی پایان درک پدیده ی زنجیره ی حیات ایدئولوژیکی را نادیده گرفت و نه می توان بدون گذر به حلقهی بعدی بر حلقه ای درنگ کرد.”۱
هنریک ایبسن یکی از معدود نمایشنامه نویسهایی است که با وجود زندگی در دوران پرتلاطم و نوگرای ی قرن نوزدهم۲ در تمام آثارش، از “کاتیلینا” تا “وقتی ما مرده ها بیدار میشویم”، همواره دارای بینش ژرف تعالی شرایط انسانی و عصیان در برابر شرایط موجود است. عشق به شور و شادی ی انسانی و نفرت از پدیده های زشت و عفن انسانی، انگیزه ی بزرگ تداوم راه او هستند. از این رو، در تدوام راهش از دست آوردهای نوین دوران خود، در قلمرو ادبیات، هنر، فلسفه و علوم به بهترین وجه بهره میجوید تا آرمانهایش را بهتر بیان کند. همه چیز به شکلی انکار ناپذیر عناصری میشود در خدمت کمالطلبیی او. در هر چیز آن حقیقتی را جست و جو میکند که امکان حقوق از دست رفته ی انسان را به نمایش میگذارد. حقوقی که هیچ چارچوب مشخصی برای آن ارائه نمی دهد. آزادی خواهی است بیحصر و استثنا که در هر نمایشنامهای به صورت ویژه ی همان اثر نمود مییابد. نویسنده ای متعهد است.۳ او در هر اثرش، در زیر پوشش رسیدن بهآرمان شهر، برای شکستن سنتهای اجتماعی، اندیشه های نوین زمانه ی خود را بهکار میگیرد. در فضای ایده آلیسم آلمانی که از آغاز سده ی نوزدهم نضج میگیرد، بر مبنای اندیشه ی کانت و فضای شاعرانه ای که بوجود میآید، “موقعیت انتقالی” هگل را در این مییابد که بهکمک ذهنیت و عینیت، حقیقت زمانه ی خود را به نمایش بگذارد. او با باور اندیشه های هگل که معتقد است روح سرانجام در سفر تکاملی ی خود به جایی خواهد رسید که دیگر تضادی نخواهد بود و تفاوت ها نابود میشوند؛ میکوشد بهگونه ای بنویسد که ناهمسانیها جایشان را به همسانیها بدهند. اما پس از زندگی در آلمان و آشنا شدن با اندیشه های نوین و واقعیتهای روزمره ای که به دلیل مهاجرت از آنها ادراک حسی ی نویی مییابد، متوجه میشود که بدون دست یافتن بهزندگی ی همسان، نابود کردن تفاوت ها و ایجاد موقعیتی بهتر، دست یافتن به ایدهآلیسم ناممکن است. از اینرو بدون این که ایدهآلیسمش را کنار بگذارد، با تجربه اش از زندگی در تبعید، طرحی نو می افکند. ایدهآلیسم خود را محدود میکند به دست یافتن به فردیت انسان. برای برتری ی انسان و احاطه اش بر شرایط و موقعیت ها، اهمیت ویژه قایل می شود و میکوشد در نمایشنامه های دوره های بعد آن را نشان بدهد. در واقع خواست دوران جوانی اش را به شکلی منطقی و مدرن درمیآورد تا بهکمالطلبیاش نزدیک شود.
این کمالطلبی به صورت رمانتیک یا سنتی اش با “کاتیلینا” شروع میشود، در “ضیافت سولهوگ”، “خانم اینگرِ اوستروتی” و “کمدی عشق” ادامه می یابد. در “سلحشوران در هله گلاند”، “مدعیان شاه” و “قیصر و گالیلر” به صورت یک آرمان تاریخی درمیآید، در قهرمانهایی که میآفریند تجلی مییابند.
آرمان او در “پر گینت” و “براند” با آمیزه ای از اسطوره و مذهب تجلی می یابد و از “سندیکای جوانان” تا آخرین نمایش نامهاش “وقتی ما مرده ها بیدار میشویم” جامه ی واقعگرایانه میپوشد: واقعگرایی ویژهی او، آن واقعگرایی است که در مرز واقعگرایی و فراواقعگرایی می ایستد.
درواقع آنچه نمایشنامههای ایبسن را از هم قابل تفکیک میکند و در گروههای متفاوت قرار میدهد، جهانبینی و اندیشهی او نیست. در پشت تمام نمایش نامهها، کمالطلبی و تلاش انسان برای دست یافتن به خواستهایش حضور قدرتمندی دارد. خشم و اضطرابی که در لابهلای سطرهای هر نمایشنامه، حتا در اوج موفقیت شخصیتها نهفته است یا استیصالی که موقعیت شخصیت های هر اثر را به صورت کمدی/ تراژدی در میآورد، نشان از رنجی می دهد که ایبسن در تمام سالهای فعالیتش در راه دست یافتن بهآرمانش متحمل میشود. ضرورت بیان این خواست، او را وادار به تجربه ی بسیار سنگین نمایش نامهی ده پرده ای “قیصر و گالیلر” میکند. چنان که همین کمالطلبیی شرایط انسانی، او را وامیدارد که با نوشتن نمایش نامههای “خانه عروسک”، “اشباح”، “دشمن مردم” و … پیشتاز بیان صریح بسیاری از واقعیتهایی باشد که به رغم حضور چشمگیرش در جامعه، تا پیش از او کمتر نویسنده ای جسارت بیانش را می یابد. جسارتی که سالها بعد لین شارون شوارتز یکی از شرایط نویسنده بودن می داند و معتقد است که نویسنده باید جسارت آفرینش و کند و کاو در چیزی خطرناک و هیجانآور را داشته باشد.
از سوی دیگر، اگر چه در هر نمایش نامهای درونمایه ی ویژه ای، به ضرورت برجسته میشود، اما، بر هیچکدام از آثار او بویژه در مورد نمایشنامههایی که بعد از “ستونهای جامعه” مینویسد، نمیتوان مهر ثابتی زد. در هر اثر میتوان به مقتضای تأویل ساختار آن، درون مایه های گوناگون و گاه متضادی را دنبال کرد. یعنی این که چند صدایی بودن شخصیتها، نقش بسیاری در تأویل آنها دارند.
در آثار او، چهره ی قدرت، هم در شکل مذهبی/ سنتیی آن و هم در شکل حکومت یا قانونی ی آن، همانقدر ظالم و ناامید کننده به نظر میآید که نجات دهنده و امیدوارکننده. آزادی همان قدر برای انسانها شکوهمند و ضروری است که اطاعت از یک نیروی لایزال یا متافیزیکی. به زبان دیگر، جاودانگیی ایبسن و حضور همیشگیی بسیاری از نمایشنامههایش در عرصهی تاتر، به خاطر همین چند بعدی بودن نمایشنامههایش است. حتا “دشمن مردم” که به خاطر صراحت اندیشه ی مستتر در آن، کمتر از دیگر نمایشنامهها، تعبیر و تفسیر میشود، اجازه ی تأویلهای گوناگون به خواننده/تماشاگر میدهد. میتوان آن را از دیدگاههای گوناگون بررسی کرد و لایههای متفاوتی از شخصیتها را در ارتباط با کنش و واکنش های نمایشنامه آشکار نمود. چرا که شخصیتهای نمایشنامهها، بهرغم یگانه بودنشان، قرار داشتنشان در مرز ذهن و عین، خیال و واقعیت، بیش از آن که شخصیتهایی متعلق بهکتاب یا صحنهی نمایش باشند، زنده اند. دارای تمام خصلتهای یک انسان اجتماعی اند. مانند تمام انسانها موجوداتی پیچیده، متغییر و گاه متضاد با رفتار و حرفهای خود هستند. بنابراین برای شناخت هر کدام از نمایش نامهها، گریزی نیست جز این که تمام جنبه های آن کاویده بشود. درونمایههای گوناگون و انگیزه های متفاوت در آنها برجسته شود. لازم است که بر آنها، انگار که هزارتوهایی از بلور هستند، نورهای مختلفی تابانده شود تا جلوه های گوناگونشان بهتر حضور یابد. بتوان آرمانهای درون آنها را، که نویسنده ی کمالطلبشان را تا پایان عمر خشمگین و ناراضی نگه داشت، بهتر شناخت. مخالفت هر شخصیت او با پدیدههای پیرامونشان، اعتراض و انکار آنان با آن چه که با احساسات و خردشان همخوانی ندارد، آغاز تفکری است که بعدها، درونمایهی آثار فیلسوفان میشود:
هربرت مارکوزه از “حق طبیعی ی مخالفت”، “قانون اعتراض” و “انکار بزرگ” دفاع میکند. از حقوقی سخن میگوید که شخصیتهای ایبسن با آنها درگیرند. همهی تلاش خود را در راه بهدست آوردن آن بکار میبرند. لوی استراوس میگوید:
“سخن گفتن از انسان، در حکم سخن گفتن از زبان است و سخن گفتن از زبان، در حکم سخن گفتن از جامعه است.”۴
بسیاری از نمایشنامهها نشان می دهند که آزادی، فقط به شکل آزادیی حکومتی یا قانونی، آزادیی عمومی که در یک طبقه یا در یک ملت وجود دارد، معنای آزادیی نیست. شخصیت های نمایشنامهها به دنبال آن آزادی هستند که برای فرد فرد جامعه قابل قبول باشد:
“هر کس آثار من را با دقت بخواند، تکههای بی شماری درآنها خواهد یافت که ممکن است توسط یک آرمانگرا نوشته شده باشد.”۵
بنابراین با توجه بهروند نوشتن نمایش نامهها و ساختار آنها، آثار او، از دو دیدگاه کلی، به دورههای مشخصی تقسیم میشوند.
توضیح:
۱)
گزینشهای ادبی ی باختین. نوشتهی تزوتان نودوروف. ترجمهی محمد جعفر پوینده. تکاپو ۱۲. نشر آرست. ۱۳۷۳.