زن- زندگی- آزادی
ای ستمگران، نظارهگر بودید و هستید، دیدید نمیشود با قتل عام، شکنجه و زندانی کردن ما زنان، جلوی حق خواهی ما را بگیرید. وقتی یک زن جوهرش با آزادی سرشته شده باشد، هیچ ظلم و زوری نمیتواند او را به زانو در بیاورد.
من زمانی به این حقیقت پی بردم که در چنگال ستمگران جمهوری اسلامی بودم. لباس های مرا بر روی تنم پاره کردند، چشم هایم را بستند، دست و پایم را با زنجیر به تخت آهنی بستند و شکنجه وحشتناک مرا شروع کردند. با کابل به زیر پاهایم شلاق زدند، پاهایم خیلی وحشتناک ورم و کبود شده بودند. این قدر مرا شکنجه کردند که دیگر هیچی را احساس نمی کردم، تمام تنم بیحس شده بود، دیگر اختیار جسمم را نداشتم، شلوارم را خیس کرده بودم.
آری، شرمآور است اما نمی دانم برای من یا برای آنان که این بلاها را به سر من آورده بودند. ای وجدان های بیدار، حق قضاوت با شماهاست، آیا من که آرزویی به جز آزادی و برابری بشر ندارم و آنهایی که به خاطر منافع خود این همه شکنجه را بر من اعمال کردند،گناهکارند؟! یا من؟!.
خودتان قضاوت کنید، من مثل ده سال پیش تن سالمی ندارم و کلیدهای زندان مرا صیقل داده اند، وقتی شکنجهگران مرا شکنجه می کردند تنها چیزی که برایم مانده بود فکر و اعتقادم بود و امیدی که به زنان مبارز و آینده داشتم.
اگر بگویم قلم از نوشتن درد و رنجم قاصر است، مبالغه نکرده ام، چون من فقط یک قسمت کمی از شکنجههایم را برای شما بازگو کردم. امیدوارم در این روز عزیز خاطر شما را مکدر نکرده باشم.
گاهی وقتها به این فکر میکنم کجای دنیا هستم یا اصلا کجای زمان گیر کردهام که هر چقدر تلاش میکنم راه گریزی پیدا نمی کنم آیا حق من این است؟! که شاهد به دار کشیدن همنوعان و نزدیکانم باشم و دم نزنم؟! عجیب روزگاریست، اگر باد تندی میوزید، قلبم از تندی باد میلرزید اما امروز این همه بادهای سیاه و ناسوز را چه کنم؟!
جنگ، کینه، ریا، قتل، کشتار و شکنجه و این کارها همگی در عادیترین زمان انجام می گیرد و ستمگران برای هر کدام از جنایتهای خود دلیل یا توجیهی دارند و این برای من از همه دردناکتر است. پس ای زنان جسور و فداکار بگویید سخنی را که آتش در گفتنش دودل است. من آرزوی مرگ برای هیچ کسی حتی ستمگران را ندارم، بیایید با هم بر علیه ستمگران مبارزه کنیم تا با تلاشهایمان ستمگران را از سرزمین مادریمان بیرون کنیم، تا فردا شرمنده آن زنانی که به خاطر آزادی و برابری جان عزیزشان را ازدست دادند، نباشیم.
من زینب هستم، زینب جلالیان، زن کُردی که شاهد صدها جنایت جمهوری اسلامی در زندان و شاهد تهمت، اهانت، شکنجه و از همه بدتر شاهد اعدام ١٠ نفر از هم بندیهایم بوده ام. آیا دردی بزرگتر از این هست؟! تازه این ظالمان از من میخواهند ابراز پشیمانی بکنم، مگر ممکن است منی که این همه ظلم و زور را با چشمانم دیده ام اظهار پشیمانی کنم؟ باور کنید هر وقت ستمگران، ظلم و شکنجه را بر من بیشتر میکنند، من جسورتر و مقاومتر میشوم.
بدرود
زینب جلالیان/ زندان