اگر شب عیدی دست زن و بچه تان را گرفته باشید و با اتوبوس ازتهران پارس به خیابان ناصرخسرو و بازار رفته باشید تا رخت و لباس ارزان قیمتی برای آنها بخرید، متوجه می شوید که چه می گویم و لشکرکشی از ایران به هند یعنی چی. فقط ازمیدان فوزیه یا امام حسین تا بازار رفتنش جان انسان را به لبش می رساند. آنوقت هزاران هزار سرباز و اداوت جنگی آن زمان را برداری و با اسب و الاغ و قاطر به هندوستان بروی، بجنگی، پیروز شوی و برگردی. کارهرکسی نیست. آن هم نه یک بار و دوبار، ۱۷ بار. تازه علاوه برسربازان خودت، خرت و پرت هائی مثل تخت طاووس، الماس های کوه نور و دریای نور، هزار فیل، هفت هزار اسب و ده هزار شتر را نیز همراه خود برداری و به ایران بیاوری…
شاید بعد از لشکرکشی های عظیم نادر به هند، تا همین هفته پیش که گندش درآمد، هیچ ایرانی دیگری چنین همتی ازخود بروز نداده باشد…؟
کسانی که در بانک حساب بازکرده اند می دانند که افتتاح حساب چقدر دردسر دارد، چه مدارکی از انسان می خواهند، چند تا پرسشنامه باید پرکرد، به چند تا سئوال باید جواب داد و چند جا را باید امضا کرد. حالا حساب کنید این رکود شکن در افتتاح حساب که اسمش به طور یقین درگینس ثبت خواهد شد، با چه سرعتی و چه عجله ای به سئوالات مختلف جواب می داده، پرسشنامه ها را تکمیل می کرده و به بچه اش می گفته بابا جان اینجا را انگشت بزن و می رفته است سراغ افتتاح حساب بعدی …
حساب این که آن کودک ۸ ساله چقدر نق زده، چند دفعه قهرکرده و روی زمین نشسته و پاهایش را تکان تکان داده، چند بارگفته بابا گشنمه، چند دفعه گفته بابا جیش دارم، چقدر گریه کرده که می خوام برم پیش مامان، هرآدم معمولی را کلافه می کند. و تازه اصل کار، یعنی پول شوئی، بعد از افتتاح حساب ها آغاز می شود. شستن اسکناس با شستن اسفناج فرق می کند! اسفناج را سروتهش را که زدی، می ریزی توی یک ظرف بزرگ و پرش می کنی از آب تا گل و لایش خیس بخورد، بعد چند بارآبش را عوض می کنی و می ریزی توی سبد، آب می کشی و می گذاری تا آبش به طورکامل برود. شستن اسکناس اما به این سادگی ها نیست. اثر انگشت و دست خیلی ها روی آن هست. با سنگ پا بخواهی تمیزش کنی، اسکناس پوست پوست می شود و ازحیز انتفاع می افتد. با کیسه حمام بیفتی بجانش، رنگ ورویش می رود. بنا براین تنها کاری که می توان کرد شستن پول ها یواش یواش و با ملاطفت با لیف وصابون است!
کسانی که تاریخ آینده ایران را خواهند نوشت، یقینا از این پول شوئی تاریخی و از این پدر فداکار و رکورد شکن، همچون نادر دیگری یاد خواهند کرد! انصافن کاری کرده است کارستان.
تنها آرزوی من و همه مردم ایران هم این است که از آن ۶ میلیارد و۶۰۰ میلیون دلاراختلاس (۶۶۰۰۰۰۰۰۰۰ ) سهم قابل توجهی به او رسیده باشد. من یکی که برای چنین مبالغ ناچیزی اهل این جور فداکاری ها نیستم و حوصله نق زدن بچه ۲۰ ساله را هم ندارم چه برسد به بچه ۸ ساله !
حتمن می گوئید به حق چیزهای ندیده و نشنیده، من هم وقتی فهمیدم برای سه روز در فیسبوک ممنوع القلم شده ام همین را گفتم. و جالب این بود که در این سه روز، احساس زن بودن درایران را پیدا کرده بودم!
می توانستم وارد فیسبوکم شوم و پست های دیگران را بخوانم، اما اجازه نداشتم یک کلمه بنویسم و منتشر کنم. حتی انتشار یک تشکر خشک و خالی برای دوستی که به من یا طنزهایم اظهار لطف کرده بود، برایم میسر نبود.
حالت زنانی را پیدا کرده بودم که می آیند پشت در استادیوم های ایران، رفت و آمد ورزشکاران و تماشاچیان مرد را می بینند، قیل و قال ناشی از شور و هیجان آنها را می شنوند، اما اجازه ندارند قدم به داخل استادیوم بگذارند! وارد اتوبوس می شوند، اما اجازه ندارند روی صندلی های جلوی اتوبوس بنشینند. جای آنها صندلی های عقب اتوبوس است!
برخی می گویند حتمن از تو شکایت کرده اند که فیسبوک تو را ممنوع القلم کرده! بعضی ها هم می گویند حتمن یکی می خواسته با “آی دی” اشتباهی وارد فیسبوکت شود و فیسبوک برای محافظت از تو این کار را کرده!
متنی را که فیسبوک نمایش می دهد یک نوشته کلی است که به هرگناه و اشتباهی می توان ربطش داد. آدم یاد نوشته هائی می افتد که در جعبه داروها می گذارند: صد نوع بیماری را ذکر می کنند که ممکن است شخص با خوردن آن قرص یا کپسول به آن مبتلا شود و البته مسئولیتش با خود بیمار است!
بر اساس نوشته کلی و همگانی فیسبوک هم ممکن است نوشته های من ایجاد تنفر کرده باشد، ممکن است مقررات فیسبوک را نقض کرده باشد و ممکن است سبزی فروش سرکوچه آقای احمدی نژاد از خواندن شوخی من ناراحت شده باشد!
کاش دست اندرکاران فیسبوک به خودشان زحمت می دادند و چهارتا کلام می نوشتند به چه گناهی ممنوع القلم شده ام که از این به بعد رعایت کنم. آخر محاکمه غیابی و مجازات غیابی که صحیح نیست.
این ممنوع القلم شدن بی دلیل و بی منطق واقعن متاسفم کرد، به آن اعتراض دارم و اگر دلیل منطقی و صحیحی وجود نداشته باشد آن را مصداق پایمال کردن حق آزادی بیان می دانم.
ناگفته نگذارم که این اقدام لبخند تلخی هم به لب هایم آورد. همین یکی دو ماه پیش بود که فیسبوک با لحنی خوش آیند برایم نوشت و خبرداد: پست هایتان را ۲۵۰ هزارنفر پسندیده اند ولایک زده اند و من این مطلب را در همان روز در فیسبوک خودم به اشتراک گذاشتم و قابل دسترسی است.