بر اساس طرح جدیدی که خبر آن منتشر شد، از این پس رانندگان متخلف ایرانی که جان دیگران را به خطر بیاندازند، به تحمل ۷۴ضربه شلاق محکوم خواهند شد.

بدیهی است که اگر این طرح نتیجه بخش باشد، برای از بین بردن جرایم کوچکتر رانندگی نیز از آن استفاده خواهد شد.

مثلا پارک کردن در نقاط ممنوع احتمالا ۱۸ ضربه شلاق خواهد داشت و اگر کسی چراغ ترمزش سوخته باشد ۹ ضربه شلاق خواهد خورد و مسلم است که نوع خطا و تعداد ضربه های شلاق را کامپیوتر محاسبه و اعلام خواهد کرد که از توی آن حرف و حدیثی درنیاید.

گفته می شود این تصمیم پس از بررسی های فراوان در مورد ترافیک آرام و بی سروصدای کشورهای اروپائی از جمله سوئیس اتخاذ شده است.

شاید بسیاری از کسانی که به آلمان، انگلستان یا سوئیس رفته اند، تصور کنند که امکانات فراوان، مقررات صحیح و اجرای صحیح تر آن و همچنین آموزش به مردم از دوران کودکی و احترام به قانون است که باعث ایجاد چنین ترافیک مطلوبی در این کشورها شده است، اما واقعیت قضیه این است که این شلاق بود که به ترافیک این کشورها سروسامان داد!

دوست من که خانه اش دیوار به دیوار کاخ نخست وزیری سوئیس است، قسم می خورد و می گوید نخست وزیر سوئیس شبانه روز شلاق به دست جلوی کاخ نخست وزیری ایستاده است وکسانی را که مقررات راهنمائی و رانندگی را رعایت نمی کنند، هفتاد و سه تا و نصفی شلاق می زند. (هفتاد تاش که حق یاروئه، آن سه تا و نصفی آخرهم مالیات آن هفتاد تاست!)

دوست من می گوید جلوی دروازه ورودی سوئیس که شبیه دروازه قرآن شیراز است، مجسمه مردی با شلاق وجود دارد که از هیبت آن نفس هر بیننده ای بند می آید. زیر این مجسمه شعری به زبان شیرین سوئیسی کنده کاری شده که ترجمه آن تقریباً این است:

ای که از کشور و از شهرسوئیس می گذری

باخبر باش که اینجا سخن از شلاق است!

دوست من معتقد است سوئیسی ها این شعر را از روی این شعر فارسی ساخته اند که می گوید:

ای که ازکوچه معشوقه ما می گذری

باخبرباش که سرمی شکند دیوارش

(شاعر غیرتی ایرانی عابران پیاده را مورد خطاب قرار داده و گفته بود که اگر نگاه چپ به معشوقه ما بکنی، پدرت درآمده است، و شاعر مقرراتی سوئیس خواسته است که یادآوری کند همین جور گاز نده و برو، شلاق است و فلک هم در کار هست ها!)

این دوست معتقد است به خاطر ترس از همین نخست وزیر شلاق به دست سوئیس هم بود که وزیر امورخارجه این کشور در سفر به تهران روسری سر کرد!

یکی از جامعه شناسانی که هم در ترافیک تخصص دارد هم در اقتصاد، معتقد است که با شلاق نه تنها می توان ترافیک را بهبود بخشید، بلکه می توان وضع اقتصادی کشور را نیز سروسامان داد و به عنوان مثال کسانی را که زیر خط فقر زندگی می کنند می توان به ضرب شلاق مجبورکرد که از زیرخط فقر بیرون بیایند!

این جامعه شناس معتقد است:

ثروت چون آفتابی است سوزان در کویر لوت که می سوزاند و کباب می کند و فقر چون سایه بانی است دلکش در همان کویر که به انسان آفتاب زده آرامش و آسایش اهداء می کند.

جامعه شناس نام نبرده می گوید با توجه به آنچه عرض کردم، اگر مسافران ثروتمندی را که برای گردش و هواخوری به کویر لوت می روند به حال خود رها کنی، نه که هوا گرم است و سوزان، بلافاصله به زیر خط فقر، یعنی همان سایه بانی که عرض شد پناه می برند!

اگر هنوز روشن نشده اید که این جامعه شناس چه می خواهد بگوید، اجازه بدهید از اخبار روز شاهد بیاورم:

بر اساس خبری که سایت پیک ایران منتشر کرده است، رئیس آموزش و پرورش استان فارس گفته است که ۸۰ درصد معلمان این استان کمتر از۲۵۰ هزارتومان حقوق می گیرند.

(خط فقر۶۰۰ هزار تومان درماه تعیین شده و با این حساب هشتاد درصد معلمان استان فارس زیر خط فقر هستند).

رئیس آموزش و پرورش این استان توضیح نداده است که چرا معلمان یک کشور ثروتمند زیر خط فقر زندگی می کنند و توجه نکرده است که معلمان چون ریاضیاتشان خوب است، شب که استیک یا بوقلمونشان را نوش جان کردند، می نشینند و حساب می کنند که مملکت ما روی دریائی از نفت و گازخوابیده است بنا براین احساس میلیونری و میلیاردری بهشان دست می دهد و در نتیجه از داشتن اینهمه ثروت و شمارش اینهمه اسکناس حالشان بهم می خورد و می گویند بگذار یک مدتی برویم زیر خط فقر خوش باشیم!

این جامعه شناس که خود به تازگی از کشور سوئیس برگشته است، شلاق را دوای همه دردهای آن اجتماع می داند، و می گوید به کی به کی قسم اگرشلاق را از دست نخست وزیر سوئیس بگیرند، نه تنها روزانه میلیون ها نفر بر اثر تصادفات رانندگی در این کشور کشته می شوند، بلکه همه مردم این کشور زیر خط فقر خواهند رفت !


عزاداران قلابی دستگیر شدند

در آستانه سفر آقای احمدی نژاد به سریلانکا، هزاران ایرانی که بطرز مشکوکی توی سر و مغز خود می زدند، بازداشت شدند.

پلیس در ابتدا تصور کرده بود که این عده مشغول عزاداری هستند اما با توجه به اینکه ایام عزاداری گذشته است، پلیس حدس زد که اینها باید منظور سوئی داشته باشند!

ماموران پلیس متوجه شدند که این عزاداران قلابی، درحال توسری خوردن از خود، به پدر و مادرشان بد و بیراه می گویند که چرا آنها را در سریلانکا به دنیا نیاورده اند!

این عده پس از دستگیری، ضمن تقاضای پناهندگی از سریلانکا، آقای راجا باکسه رئیس جمهور محترم سریلانکا را به قرارداد یک میلیارد و نهصد میلیون دلاری ایران و سریلانکا قسم دادند که پناهندگی آنان را بدون عذر و بهانه بپذیرد.

لازم به یادآوری است روزنامه های سریلانکا در آستانه این سفر چنان رقص و پایکوبی به راه انداخته اند که هر بیننده بی اطلاعی خیال می کند عروسی آقای باکسه است.

حتی روزنامه محلی آیلند در مورد این سفر نوشت: آقای احمدی نژاد فضل و بخشش و سخاوت را به سریلانکا می آورد.

سفر پر برکت آقای احمدی نژاد به سریلانکا خدا را شکر دو روز بیشتر طول نکشید.

رئیس جمهور سریلانکا با تاسف گفت اگر ایشان یک روز دیگر هم در کشور ما توقف می کردند، کوه های البرز و دماوند را نیز از ایشان دستخوش می گرفتیم!


پناهندگان باید شنا بلد باشند!

مقامات ترکیه هفته گذشته کار جالبی کردند. آنها برای اینکه ببینند کسانی که ترکیه را سرپلی برای فرار از کشورشان در نظر گرفته اند، حداقل شنا بلدند یا نه، و لیاقت پناهندگی را دارند یا خیر، تعدادی از متقاضیان پناهندگی را به نقطه دورافتاده ای که هم مرز عراق است بردند و آنها را وادارکردند شنا کنان به عراق بروند.

ماموران اجرای حکم، برای تشویق شرکت کنندگان در این شنای اجباری، TEZOL TEZOL گویان (زود باش زود باش) به آنها گفتند فرض کنید در مسابقه جام ملتهای اروپا شرکت کرده اید، بنابر این سعی کنید صحیح و خوب تا پایان خط شنا کنید و آبروی ملت های اروپا را نبرید!

متاسفانه پنج نفر از شرکت کنندگان مبتدی در این مسابقه که یکی از آنها هم ایرانی بود، به خط پایان مسابقه نرسیدند و غرق شدند.

دولت ترکیه در توجیه این اقدام خود گفته است هدف ما آموزش و تشویق شنا به متقاضیان پناهندگی بود چون به نظر ما کسی که شنا بلد نباشد لیاقت پناهندگی ندارد و خیلی دوستانه به متقاضیان پناهندگی توصیه کردند که قبل از اقدام به فرار از کشورشان، شنا یاد بگیرند.

دولت ترکیه خود را مثال زده و گفته است شنا عامل اصلی پیشرفت است. اگر ما شنا بلد نبودیم و بین اعراب و ایران و اسرائیل و اروپا زیرآبی نمی رفتیم، چطور می توانسیتیم از فلاکتی که سی سال پیش به آن گرفتار بودیم، به وضع مطلوب امروزی برسیم؟!


میرغضب ها شب کاری نمی کردند

مطلب هفته گذشته من درباره میرغضب ها، خوشبختانه مورد عنایت تعدادی از خوانندگان قرار گرفت چون با تلفن یا ایمیل از من خواسته اند که بازهم در این باره بنویسم و برخی می گفتند ما خیال می کردیم این جماعت هم مثل دایناسورها از بین رفته اند؟


در ادامه مطالب هفته قبل عرض می کنم که میرغضب های دوران آغا محمد خان و ناصرالدین شاه شب کاری نمی کردند یا به قول امروزی ها شیفت شب نداشتند.

میرغضب های قدیم غروب کار را تعطیل می کردند. عین مغازه های آلمان، سر ساعت هشت کرکره ها را می کشیدند پائین و می رفتند سراغ زن و بچه یا گرل فرندهایشان.

در آلمان کسانی که در شهرهای کوچک زندگی می کنند، اگر ساعت هشت بعدازظهر و موقعی که عازم میهمانی هستند، بند کفششان پاره شود و همان یک جفت کفش مشکی را داشته باشند، باید در حالی که لباس سورمه ای به تن کرده اند، با کفش قهوه ای به میهمانی بروند (مثل شنبه پیش) چون تمام شهرشان را هم که بگردند یک مغازه باز پیدا نمی کنند که بند کفش تازه ای بخرند.

علت این هم که میرغضب ها بعد از غروب آفتاب سر نمی بریدند، فقط مسئله ساعت کار (هشت صبح تا هشت شب) و سخت گیری های وزارت کار و خدمات اجتماعی! آن زمان نبود. پادشاهان قدیم سر بریدن بعد از غروب آفتاب را اصولا گناه می دانستند.

آنها می گفتند مردمی که از راه دور و نزدیک اینجا جمع می شوند، به خاطر تاریکی شب چشمشان خوب نمی بیند و نمی توانند از تماشای صحنه لذت ببرند و این گناه است و بدیهی است که گناه را به گردن ادیسون می انداختند که کوتاهی کرده و زودتر برق را اختراع نکرده بود!

متاسفانه همین حس ترحم و رعایت حال دیگران، به قیمت جان دو نفر از آن پادشاهان تمام شد: نادر شاه افشار و آغا محمد خان قاجار.

نادرشاه مجازات چند تا از مجرمین را به فردا موکول کرد و آنها که یقین داشتند فردا کشته خواهند شد شبانه به چادر او حمله کردند و بدون خجالت و رودربایستی سرش را بریدند.

این بیت معروف بازگو کننده آن حادثه است:

شبانگه به سر قصد تاراج داشت،

سحرگه نه تن سر، نه سرتاج داشت

آغامحمد خان قاجار هم وقتی شب هنگام فهمید چند تا از نوکرهای دله دزدش نصف خربزه او را خورده اند، (بی معرفت ها!) قسم خورد که فردا صبح آنها را به سزای جنایتی که مرتکب شده اند برساند و نوکرها که یقین داشتند شاه دست و دلباز قاجار آنها را خواهد کشت، پیشدستی کردند و شبانه خدمتش رسیدند. این شعر را فردا صبح شاعری سرود که:

بدتر از شمر و یزید،

سر نحست که برید؟

قبول دارم، این چند سطر جدی شد، شما هم قبول بفرمائید که این دو حادثه جدی جدی اتفاق افتاده است. شیرین تر از این نمی توان توصیفش کرد!

غرضم از این ذکر مصیبت این بود که اگر پادشاهان دلشان برای تماشاچیان نمی سوخت و میرغضب ها در نور شمع هم که شده یکساعت اضافه کاری می کردند، همین الان آغامحمد خان مشغول کور کردن اهالی کشورهای همسایه بود. توی ایران که مسلماً همان سالهای اول همه مان را باباقوری کرده بود!

شاید به همین دلیل است که میرغضب های مدرن عراق، سرویس ۲۴ ساعته دایرکرده اند؟