جاده چالوس چین!

اینجور به نظر میاد که عکس از یک روز سوگواری چینی ها گرفته شده و مردم برای عزاداری، دارند می روند لب دریا؟!

 

***

این آقایونی که عتیقه دوست دارند، چرا موقع ازدواج که میشه دنبال دخترهای

جوون، مدرن و مینی ژوپ پوش می گردند؟ پیرزن قحطیه؟!

***

انگار برای شعرا، از شکم واجب تر هم هست؟ بیشترشان موقع افطار که میشه یا می شده، هوس لب لعل یار را داشته اند:

روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است

آری افطار رطب در رمضان مستحب  است

حتی یکی شان راجع به افطار با نان و پنیر و چایی شیرین که خوراک فقرا موقع افطار است حرفی نزده اند!

***

دانشمندی که مشغول مطالعه است تا ببیند لبخند زدن چه تاثیری روی اطرافیان انسان می گذارد، می گوید ایرانیها معتقدند کسی که با اینهمه گرفتاری بتواند بخندد نرمال نیست و یک چیزیش میشه!

***

از چنین شاعری باید ترسید، گفته:

در خانه ما زخوردنی چیزی نیست

ای روزه برو، ورنه ترا خواهم خورد!

***

بازهم وضع ما خوبه، سر نماز فقط یاد بدهکاری هامون می افتیم، حافظ را بگوکه توی چه فکرهایی بوده، خدا از سر تقصیراتش بگذره….میگه:

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد…

بگو آخه مرد مومن موقع نماز وقت این جور فکر و خیالهاست؟!

***

میلیاردری سالخورده، صدمین سال تولدش را جشن گرفته بود. خبرنگار جوانی که برای تهیه گزارش آمده بود، نخواست مستقیم اشاره به سن بالای مرد ثروتمند کند. به این جهت خیلی محترمانه و غیرمستقیم برای او آرزوی طول عمرکرد و گفت امیدوارم سال دیگر نیز موفق شوم در جشن صدویکمین سال تولدتان حضور پیدا کنم و به شما و خانواده محترمتان تبریک بگویم…

میلیاردر پیر نگاهی سرزنش آمیز به او کرد و گفت حتمن می توانی جوان. چرا نتوانی؟ تو هنوز سی سالت هم نشده، این یأس و ناامیدی در این سن و سال را از خودت دورکن و به آینده امیدوار باش!

***

از راه نویسندگی…!

از جوانی که با دست و دلبازی کامل در آلمان پول خرج می کرد، پرسیدم تو از چه راهی پول درمیاری که اینجور ولخرجی می کنی؟

جواب داد مثل تو از راه نویسندگی …

تشویقش کردم وگفتم آفرین، کتاب نوشته ای یا توی مجله و روزنامه ای قلم می زنی؟

جواب داد نه بابا اهل قلم صد تا یک غاز زدن نیستم، هروقت بی پول میشم، یه نامه کوتاه واسه بابام می نویسم، اونهم یک عالمه پول برام می فرسته!

***

چه آبروریزی بزرگی …!

جلوی اونهمه آدم آبروم رفت. ۳۶ نفر بودیم، پشت یک میز در یک رستوران تروتمیز و شیک نشسته بودیم، گارسن ها غذا را سروکرده بودند، اما می دیدم که ضمن کار و بروبیا، زیرزیرکی من را نگاه می کنند و لبخند می زنند، آخر تنها من بودم که مشغول خوردن بودم.

لعنت به این فراموشی، اگر موبایلم را جا نگذاشته بودم، منهم مثل بقیه مشغول بازی با موبایلم بودم و جلوی گارسن ها و بقیه مشتری ها آبروم نمی رفت. حتمن خیال کرده اند که موبایل ندارم؟!

***

حسرت های مضحک نسل ما:

اینکه بتوانی دست همسرت را بگیری و بی ترس در خیابان قدم بزنی!

***

جای شما خالی، یه نوک پا رفته بودم توی گوگل ببینم زولبیا بامیه را چه جوری درست می کنند، آنقدر عکس هوس انگیز از این شیرینی مخصوص ماه رمضان دیدم که دهانم حسابی آب افتاد. حالا خدا را شکر که آب افتادن دهان و قورت دادنش، نوشیدن آب به حساب نمیاد و روزه آدم را باطل نمی کنه، وگرنه که هیچی دیگه، بابت سرزدن به گوگل، روزه مان باطل شده بود!

***

میخوای چیکار ….؟

اگر در ایران گوگل درست بشه، وقتی یه چیزی رو سرچ کنی، مثلا بپرسی امیرکبیر چه سالی زندگی می کرد؟ اول می پرسه «می خوای چیکار؟» بعد که توضیح دادی میگه: ما اجازه نداریم به اینجور سئوال ها جواب بدیم حریم خصوصی مردمه و فقط خود حاجی اجازه داره جوابتو بده!

اگر بگی خوب وصل کن به حاجی، میگه حاجی رفته مجلس ختم. فردا بپرس که خودش باشه…. و اگر اصرار و التماس کردی می پرسه حالا خیلی واجبه؟ بعد که قسم خوردی و گفتی حاجی به جون مادرم امروز امتحان دارم و واسه درس دانشکده ام لازم دارم، میگه: خعله خب بابا، وایسا ازاین و اون بپرسم ببینم کسی می دونه؟!

***

وجدان کاری آلمانی ها چنان معروفه که براش جوک ساخته اند:

میگن توی آمریکا، داشتند یک آلمانی را با صندلی الکتریکی اعدام می کردند، ازش پرسیدند آخرین خواسته ات را بگو تا برآورده کنیم. اشاره کرد به پریز برقی که سیم صندلی اعدام بهش وصل بود و گفت این پریز از جاش دراومده و ممکنه اتصالی کنه. قبل ازاعدام، یک پیچ گوشتی بدین من تعمیرش کنم، یک وقت یک آدم ناشی بهش دست می زنه و برق می گیردش!

***

از دوستی که در ایران زندگی می کند پرسیدم چطوری؟ جواب داد به اندازه مجاز، خوبم.

خوشم آمد از کشوری که علاوه بر حلال و حرام، خوب بودن و بدبودنش هم اندازه دارد!

***

منطق آدم های خشن و بی سواد:

بحث کردن در مورد مشکلی که با چهارتا اردنگی و پس گردنی ساده حل میشه،  خطاست!