سونیا ورما ـ گلوب اند میل
ترجمه: آرش عزیزی
گفت وگو با رضا پهلوی
در میان اعتراضات خیابانی که پیامد انتخابات ریاستجمهوری سال گذشته ایران صورت گرفت، برای لحظاتی طولانی به نظر می رسید کشور در آستانه ی انقلاب است.
مردم در سرپیچی آشکار از رهبر معظمشان، آیتالله علی خامنهای، که از کشور خواسته بود پشت رئیسجمهور حاضر، متحد شوند و پیروزی بسیار مشکوک محمود احمدینژاد را «خواست الهی» خوانده بود، دست به تظاهرات زدند.
به نظر میآید ایران از بند روحانیون رها میشود.
پس چه شد؟
رضا پهلوی، پسر شاه فقید ایران، میگوید: «اتفاقی که افتاد مرگ مایکل جکسون بود».
او به آرامی میگوید: »ناگهان سی ان ان شروع کرد به جای «جنبش سبز» در ایران، از او حرف زدن».
کتِ برازندهای پوشیده، ریشش را تازه زده و شیکی خاص خودش را دارد و اینگونه به نظر نقطه مقابل رژیم روحانیونی میآید که در حال حاضر با مشت آهنین بر ایران حکومت میکنند.
آقای پهلوی که اکنون ۵۰ سال دارد در تولد ۲۱ سالگی به خودش هدیهای نامعمول داد: او تاج «شاهنشاهی» را بر سر خود گذاشت و خود را وارث تخت طاووسِ ایران نامید. اما این عنوان آنچنانی، معنایی نداشت. اعلیحضرت در مریلند زندگی میکرد، یعنی آنطرف دنیا و دور از آنچه قرار بود قلمروی پادشاهیاش باشد. پدرش که در اوج انقلاب ایران، در سال ۱۹۷۹، از ایران گریخته بود، تازه در تبعید مرده بود.
سی سال گذشته و آقای پهلوی هنوز در مریلند زندگی میکند (میگوید: «آمریکا از نظر استراتژیک خیلی مناسب بود») و مقام سلطنتی را کنار گذاشته (گرچه کارمندانش هنوز او را «شاهزاده» خطاب میکنند) و به همراه آن باورهایش به احیای سلطنت هم کنار رفته است.
در عوض مدعی عنوان جدید و عمیقاً مبهمی شده: رهبر انقلاب دموکراتیک ایران.
او اخیراً برای دیدارهایی خصوصی با اعضای شاخص جامعه تبعیدیان ایرانی تورنتو، که در اندازه، تنها لس آنجلس از آن بزرگتر است، به این شهر آمده. میگوید: «من گفتم: ببینید من اینجا نامزد انتخاباتی نشدم. کار من این نیست. کار من این است که به این جنبش کمک کنم تا به روزی برسد که بتوانیم انتخابات آزاد برگزار کنیم».
مدعی است که از سرنوشت از دست رفتهاش دلخور نیست و دموکرات سرسخت و همچنین مسلمان شیعهمذهبی معتقد است و نقش فروشنده سیار و جذابِ جنبش اپوزیسیون سبز را به دوش گرفته.
در این حال امیدوار است در حالی که جهان به این فکر است که چگونه با ایران و آمال هستهایاش معامله کند، بتواند توجه واشنگتن (و بقیه) را جلب کند.
«وقتی موقعی برسد که جهان بگوید: خیلی خوب، میخواهیم گفتگو کنیم: با چه کسی گفتگو کنیم؟ سخنگوی آنان کیست؟ نمیتوانند حدس بزنند و دستشان به کسی که داخل باشد هم نمیرسد. باید راه میانبری باشد، باید عنصری باشد که این ارتباط را ممکن میسازد».
او میافزاید: «این آن نقشی است که من سعی میکنم بازی کنم. این آن عنصر مفقود است… بعضی مواقع به شخصیتهای کاریزماتیکی نیاز هست که به خاطر شهرت نامشان یا سرمایه سیاسیشان از قبل تاثیر خودشان را دارند… به نظرم بیشتر مردم قبول دارند که من چنین نقش بالقوهای دارم».
اما او تنها ۱۷ سال داشت و در پایگاه نیروی هوایی آمریکا در تگزاس درس خلبانی نظامی میخواند که ایران، انقلاب اسلامی را از سر گذراند و پدرش قدرت را به آیتالله روحالله خمینی واگذار کرد.
زندگی او از آن پس مبارزهای غریب برای باز پس گرفتن کشورش برای مردم است، کشوری که میتوانست تنها به علت مقام ارثیاش حاکم آن باشد. در واقع گفت وگوی یک ساعته با آقای پهلوی بعضی مواقع شبیه مصاحبه شغلی میشود. ظاهرا این احساس مختص به من نیست.
میگوید: «جوانان امروز میپرسند: خیلی خوب، امروز رضا پهلوی برای ما چه میکند؟ چه چیزی ارائه میکند؟ پیشنهادش چیست؟ این همه آن چیزی است که من در سه کتاب و تعداد بسیاری مصاحبه مدون کردهام.» و با اصرار می افزاید: «من کارنامهای ۳۰ ساله دارم».
اما این واقعیتی غریب است که آقای پهلوی از تبعید عملا رهبر جنبشی دموکراتیک است بی اینکه هرگز توسط کسی انتخاب شده باشد.
خود ایران عملا برای او غیر قابل نفوذ است و در نتیجه بین جامعه تبعیدیان دنبال حمایت می گردد، جامعهای که تلاش میکند از نیروهای هوادار دموکراسی در کشور حمایت کنند ـ آنها حمایت، بودجه و پناهگاه برای فراریان تهیه میکنند.
در واقع رهبری او رقبای واضحی ندارد گرچه منتقدانی هستند که به خاطر سابقه خانوادگی با او مخالفند. دولت پدر او هنوز برای بسیاری از ایرانیان تداعی گر حکومتی خودکامه، وحشیانه و ناقض گسترده ی حقوق مدنی، است.
آقای پهلوی در پاسخ به این حرف که میراث پدرش بر او سایه افکنده برآشفته میشود و میپرسد: «ببخشید، اما میخواهید بگویید من سیاست و شرایط پیشینیانم را به طریق ژنتیک به ارث بردهام؟ من نمیگویم اشتباهاتی صورت نگرفته. البته که گرفته. اما شیوهای که آنها را تبلیغ کردهاند نسبت به آنچه الان هست اغراقآمیز است».
با اینکه درست بیرون پایتخت آمریکا زندگی میکند بلافاصله ادعاهایی که پس از اعتراضات سال گذشته مطرح شد و او را متهم کرد که از طرف واشنگتن کار میکند، رد میکند. در ضمن میگوید کارزار او هیچ حمایت مالی از هیچ دولتی دریافت نمیکند. «نمیتوان مشکلات ایران را در پایتختی خارجی حل کرد».
میگویند پدرش که از تهران فرار کرد و به تبعید رفت با خود مقدار قابل توجهی پول خارج کرد، پسر اما این را شایعهای پلید میداند. او میگوید تلاشهایش تنها با حمایت مالی تبعیدیان ایرانی که چشمانداز او را در اشتراک دارند و با اقدامات خودش سرپا مانده است.
با اصرار میگوید: «من در این جنبش نقش خودم را بازی کردهام و از جمله بسیاری از پول شخصی خودم را خرج کمک به این آرمان کردهام و ۳۰ سال است که این کار را میکنم».
او میگوید: «اما ثروت شخصی من و وضعیت خانوادگیمان بسیار نازلتر از آنچه مردم فکر میکنند است. شواهد موجود است و یک روز شواهد را میبینند و خواهند دید که بسیار متفاوت از آنچه گفته میشود است».
در مورد تغییر در ایران میگوید این تنها از طریق نافرمانی مدنی گسترده درون کشور ممکن است. گرچه از دخالتهای خارجی مثل تحریمها حمایت میکند، سرسختانه مخالف عمل نظامی است چرا که نگران است به پاسخی هستهای بیانجامد.
او میگوید: «بالاخره پاشنه آشیل رژیم چیست؟ وقتی است که کشور به لحظه “سانتیاگو”اش برسد. وقتی که تمام جامعه شروع به حرکت کند و سپس ناگهان رهبری مختل میشود. تابستان گذشته در آستانه آن بودیم.»
به گفته او واشنگتن اکنون تقریباً در مقابل خطر آقای احمدینژاد و روحانیون کور شده است. سلاح هستهای میتواند به زودی در دسترس ایران قرار بگیرد و «فکر میکنم آمریکا عقب مانده و هرگز هم خودش را نرسانده. رئیسجمهور آمریکا مدام سعی میکند بگوید آمریکا با اسلام در جنگ نیست. آنها متوجه نمیشوند. اسلامگرایان با شما در جنگ هستند». جملهاش را با حرکت دستش تمام میکند و میافزاید: «یا رژیم اول بمب را میگیرد و یا میتوانیم اول به دموکراسی برسیم».
برای او، آمال هستهای، ایران را همچون مادری باردار میسازد: «اما چیزی نمانده که بچه متولد شود، اکنون چه کنیم؟»
منبع: گلوب اند میل، تورنتو، شنبه ۲۰ نوامبر