نوشته: گاسپار میکلوش تاماس*

شاید این نوشتار خنده‌دار به نظر بیاید؛ اما باور کنید، چنین نیست. پاسخ خشونت‌بار و وحشیانه مجارستان به پناهجویان گونه را خیس می‌کند، پس نمی‌تواند خنده‌دار باشد.

 

پیش از پرداختن به نوشته گاسپار، اجازه دهید کوتاه در مورد شرایط پناهجویان در مجارستان توضیح دهم و بعد نوشته‌ی او که یکی از پروفسورهای مارکسیست‌ منتقد در مجارستان است را بیاورم. لازم به یادآوری است که او از مخالفان دولت، در دوران کمونیست‌ها بود. از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۴ نماینده‌ی مردم در پارلمان بود و امروز هم یکی از منتقدان سرسخت دولت ویکتور اوربانش در مجارستان است.

* مجارستان همین روزها کار ساخت و ساز دیوار بلند سیم خاردار در مرز خود با صربستان برای جلوگیری از ورود پناهجویان به خاک خود را به پایان رسانده است.

* در دو هفته گذشته برخوردهای خونین بین نیروهای ضد شورش مجارستان با پناهجویان در گرفته است. دولت ویکتور اوربانش سیاست سخت‌گیرانه پناهندگی وضع کرده و از گذار پناهجویان به دیگر کشورهای اروپایی هم جلوگیری می‌کند.

*مجارستان روز دوشنبه ۲۲ سپتامبر ۲۰۱۵ برای جلوگیری از ورود پناهجویان بخش دیگری از مرز خود با کرواسی را بست.

گاسپار میکلوش تاماس

گاسپار میکلوش تاماس

* همزمان با بستن مرز کرواسی، پارلمان این کشور قانونی تصویب کرد که به پلیس و ارتش اختیارات بیشتری برای مقابله با پناهجویان می‌دهد. به موجب بخشی از این مصوبه نیروهای نظامی می‌توانند از سلاح‌های غیرکشنده نظیر گلوله های پلاستیکی علیه پناهجویان استفاده کنند.

* وزیر دفاع مجارستان با تاکید بر اینکه این تمهیدات در چارچوب قانون اساسی است، گفت: «سربازها با سلاح انجام وظیفه خواهند کرد، اما آنها تنها برای دفاع از خود و همقطاران‌شان می‌توانند دست به اسلحه ببرند و در سایر موارد باید از ابزار و ادوات دیگر استفاده کنند».

* ویکتور اوربان، نخست وزیر راستگرای مجارستان پیش‌تر از پناهجویان با عنوان «خطری برای اتحادیه اروپا، مجارستان و کل قاره» یاد کرده و گفته بود «نمی‌توانیم کسانی که غرقمان می‌کنند را راه بدهیم. همه اروپا در خطر است.» وی در بخش دیگری از سخنان خود گفت که پناهجویان مرزهای مجارستان و اتحادیه اروپا را «محاصره» کرده اند.

* در این نوشتار گاسپار میکلوش تاماس تلاش می‌کند که پاسخ چرایی این برخورد را با توجه به تاریخ گذشته؛ پیش و پس از فروپاشی کمونیست توضیح دهد.

* او در این متن، ملتی را به تصویر می‌کشد که مبتنی است بر تفاوت‌های قومی. در همین راستا است که رقابت مهاجرتی بین مجارتبارها و پناهجویان خاورمیانه برای رسیدن به منابع اروپای غربی، معنا پیدا می‌کند.

* این جستار به‌طور ویژه برای روزنامه «مبارزه طبقاتی Klassekampen» نروژ نوشته شده است.

 

 

من صلاحیت بررسی بحرانی را که برآمد آن گسیل صدها هزار سوریه‌ای، افغانستانی، عراقی، اریتره‌ای و سایر کشورها به اروپا است، ندارم. از طریق خواندن رسانه‌ها و اندک کتاب‌هایی که به طور تخصصی در مورد بحران خاورمیانه است با موضوع آشنا شده‌ام. ولی در مورد اروپای مرکزی و شرقی که ناگهان در دامان بحران اخیر گرفتار آمده‌اند، چیزهایی برای گفتن دارم.

بی‌تردید آنچه خواهید خواند، متنی برای سرگرمی نیست بل‌که شرایط دشوار امروز را به تصویر می‌کشد. در ضمن در شرایطی هم نیستم که بتوانم طنزی بنویسم که موجب سرگرمی باشد.

 

east-europeزمانِ شفافیتِ بدونِ ملاحظه است

بدیهی است که ماجرا از سال ۱۹۸۹ شروع شده است. زمانی که «سوسیالیسم واقعن موجود» که من از مخالفان آن بودم، فروپاشید، اما آنچه برای مخالف‌های هم‌نسل من به‌مثابه پیروزی نمودار شد، متفاوت بود با آنچه برای اکثریت مردم.

درواقع، چنین به نظر می‌آید که شمار اندکی بودند که متوجه شدند؛ برای ما فروپاشی نظامی که مخالف آن بودیم مگر در تغییر قانون اساسی: حقوق شهروندی و دموکراسی مندرج در حقوق بشر، متصور نبود.

اروپای شرقی نیازمند یک انقلاب و دیکتاتوری انقلابی بود تا بتواند تمدن شهری و صنعتی را بیافریند. این مهم برای پایان دادن به هزار سال جامعه‌ی کشاورزی توسعه نیافته و رهایی از اسارت انسان اروپای شرقی، لازم بود.

از دیدگاه الکسی دو توکویل، سیاست‌های «سوسیالیسم واقعی» با هابسبورگر به پایان رسید. در عوض، روماتف فرآیند مدرنیسم (بخوان سرمایه‌داری) را آغاز کرد. تحول سنت به مدرن در مجارستان، مبتنی است بر دو منبع: سرمایه‌گذاری‌های دولتی و وام از کشورهای خارجی(غرب). بانک‌های مستقر در وین، هامبورگ و پاریس از پشتیبان‌های اصلی رشد تولید صنعتی و زیرساخت‌های دولتی؛ خط آهن، بندرها، خدمات پست، تا حدودی آموزش و پرورش، پلیس، و سرانجام نظم عمومی و امنیت، بوده‌اند. این سیستم از سال ۱۹۰۰ برقرار بوده است و برای خودکفایی در دوران استالین تقویت شد.

کشورهای اروپای شرقی به خاطر اقدامات اروپایی‌ها در دوران «جنگ سرد» از سال‌های ۱۹۶۰ خود را مدیون کشورهای غربی می‌دانستند. به همین خاطر هم پس از فروپاشی کمونیسم، رژیم جدید به شدت محافظه‌کار و به طور روزافزون ناسیونالیست شد. شاید بر این باور باشید که بر اساس باورهای ایدئولوژیکی، دشمن اصلی، سرمایه‌داری غرب بوده است، اما نه، دشمن اصلی از سال ۱۹۶۸ چپ‌گراهای نوینی بودند که سوسیالیسم را در گوش مردم می‌خواندند. رسانه‌ها هم چهره‌ی زشتی از جنبش حقوق مدنی در آمریکا نشان می‌دادند. در رادیو سراسری، حتا در برنامه‌های طنز، از گفتن این جمله که نگاه کنید در آنجا «سیاه‌پوستان را می‌کشند» ابا نداشتند. مردم هم که تنها وسیله‌ی اطلاع‌رسانی‌شان رادیو بود، باور می‌کردند. در آن زمان دیگر مارکس نماد چپ نبود، بل‌که ماکس‌وبر جای او را گرفته بود. جامعه‌شناسی که معتقد بود نیروهای دموکراتیک در دوران مدرنیته نه می‌توانند و نه باید علیه نشانه‌های مدرنیسم (سرمایه‌داری، فن‌آوری، بروکراسی و جنگ) به مبارزه بپردازند.

هرگونه اعتراض مردم، حتا طبقه‌ی متوسط علیه تئوری نسبیت و تردید، (به عنوان نمونه ارزش‌های شورش)، بنیادگرایی بلشویکی منظور می‌شد. در این معنا، محافظه‌کاری مدرن نه جزمی بل‌که همراه است با تردید. بنابراین، تعصب در مقیاس زیادی سنت و خودانگیختگی شد که هنوز هم هست. در حالی این اتفاق رخ داد که تئوری‌های علمی به عنوان سلاح استبداد، دشمن کثرت‌گرایی، دشمن تنوع عقیده و اصول انسانی، مطرح می‌شدند. نظریه ماکس وبر، روح ملت شده بود. در چنین شرایطی، هر نوع کردار محافظه‌کارانه که متفاوت بود از بدبینی فردگرایی طرح شده در سده‌ی پیشین در وین، اندیشه غالب می‌شد و هنوز هم هست.

تا دهه‌ی ۱۹۷۰ تسلط دولتی ادامه داشت که منجر شد به تغییرات بنیادین و پایدار در رشد اقتصادی. این اتفاق آن‌گاه رخ داد که بخش کوچک سرمایه‌داری – بین سال‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۲۵ در شوروی سابق و بین سال‌های ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۸ در کشورهای اقماری شوروی -، با کمک اقتصاد نوین و مدرن، از بین رفتند.

نکته مهم در نظم اجتماعی کشورهای اروپای شرقی سابق گُم شدگی و از میان رفتن سرمایه‌های کشاورزی – املاک بزرگی که متعلق بود به کلیسا و اشرافیت، همراه با زمین‌های کشاورزان بی‌چیز – بی هیچ نشانی است. این زمین‌ها اکنون شهرهای بزرگی هستند که بیشترین‌شان – آنهایی که روزگاری کشاورز بودند، بعد کارگر صنعتی و اکنون تنها «مردم» – در ساختمان‌های شبیه به هم و سر به فلک کشیده‌ای زندگی می‌کنند که هم در شانگهای یافت می‌شود، هم در پراگ و هم در لیوبلیاتا. مردم هنوز همان‌جا زندگی می‌کنند. مراکز صنعتی اما بیشترشان تعطیل شده‌اند. در این معنا، مردم لشکر بیکاران و بازنشستگان را شامل می‌شوند. بو و رنگ زندگی برای لشکر بیکاران جوان، طعم شکست دارد که کسی نمی‌خواهد به اشتباه خود تن بدهد.

باقی‌مانده‌‌ی سرمایه‌های دولتی که سودآور بودند هم به بخش خصوصی واگذار شده است؛ یعنی، سرمایه‌ و اموال مردم به تدریج به الیگارشی مالی واگذار شد که بی ارتباط با سکانداران سیاسی هم نبودند. نخست‌وزیر وقت مجارستان که در سال ۱۹۸۹ دانشجوی بی پولی بود، اکنون مدیر یکی از شرکت‌های ساخت و ساز معدن است که کارگران‌اش همان کشاورزانی‌اند که روزی صاحب زمین بودند. این شرکت به طور خانوادگی اداره می‌شود و بی تردید مقام‌های سیاسی هم بی بهره از سود آن نیستند. رقیب‌ها و سلف او هم که فقیر و بی‌چیز بودند، امروز میلیاردها ثروت دارند. اینان نه تجربه‌ای در صنعت دارند و نه در امور تجارت. موقعیت اکنون‌شان که رفاه کامل است را هدیه ملت به عنوان سپاسگزاری از کارکرد مدرن‌شان می‌دانند.

اما بخش بزرگی از املاک دولتی تبدیل به مخروبه شده‌اند و چرخ اقتصاد زنگ زده تا چرخه‌ی اقتصاد بی ارزش شود. مگر سرمایه الیگارشی مالی که جدا از قدرت‌مدران دولتی نیستند، هر نوع فعالیت اقتصادی و مالی در این کشورها از سوی بانک‌ها و سرمایه‌های خارجی؛ وام خارجی، کمک خارجی و سرمایه، تأمین می‌شوند. مانند صد سال پیش، نوستالژی ناسیونالیستی استقلال از سوی کسانی سر داده می‌شود که هیچ تلاشی برای برآورده شدن آرزوی خویش نمی‌کنند. چرا که اینان نمی‌خواهند حتا یک هفته روی پاهای خود بایستند و تکیه‌گاهی نداشته باشند. آنچه امروز بر صفحه‌ی تلویزیون‌های جهان شاهد آن هستیم، برآمد آمیزه‌ای از تلخ‌کامی و ریاکاری است که نصیب سیاست‌مداران کشورهای اروپای شرقی شده است.

 

boarderچگونه چنین جامعه‌ای امکان همدلی دارد؟

در اینجا هم شهرهای بزرگی وجود دارد که پیچیدگی و منافع مشترک مردمان‌اش مانند شهرهای لندن، نیویورک، بوستون، پاریس یا اسلو است. روستاهایی هم وجود دارد که چهار میلیون از نه میلیون جمعیت کشورمان در شرایط زوال و شوربختی ساکن آنجا هستند. بنگلادش با پوست برف‌گون را در نظر بیاورید!

زمانی در این سرزمین، بی‌سوادی، ناسیونالیسم، یهود ستیزی، نظامی‌‌گری، ظلم و جور دینی حاکم بود. کمی بعدتر؛ در دوران سوسیالیسم واقعن موجود، آمیخته‌ای از دولت رفاه و دولت پلیسی سکان حکومت را در اختیار داشت. با این وجود، احساسی که به هیچ‌وجه قابل انکار نیست، احساس برابری و ارزش انسانی برای همه‌ی مردم حتا کارگران دون‌پایه وجود داشت. احساس رشد تدریجی و پیشرفت نیز هماره در مردم وجود داشت. اکنون اما بدیهی است که «نژادپرستی» جای همه‌ی آنها را گرفته است.

اگر چنین نبود، چگونه ممکن می‌شد که مردم را واداشت رأی به حذف اندک کمک‌های اجتماعی بدهند؟ چگونه ممکن می‌شد که مردم را باوجود اختلاف طبقاتی، وادار به پذیرش وحدت ملی کرد؟ چگونه ممکن است که در شرایط غالب بودن باور نژادپرستانه، مردم را تشویق به همبستگی کرد؟ چگونه ممکن است که مردم بی‌چیز و فقیر را متقاعد کرد که نابرابری اجتماعی و اقتصادی به سود آنها است؟

در صورتی این همه ممکن است که کمک‌های تأمین اجتماعی و بیکاری به عنوان بیماری اجتماعی تعریف شوند که ریشه در اقلیت‌های قومی دارد. آری تنها در این صورت می‌توان به دروغ صحبت از وحدت ملی کرد، به دروغ سخن از همبستگی گفت و غیره.

کولی‌های رومانی آواره در اروپای شرقی، ترکها، کردها، عرب‌ها و آفریقایی‌ها مهاجران اروپای مرکزی و غربی و سرانجام سیاهان آفریقا و بی‌چیزهای آمریکای لاتین در آمریکا سرگردان هستند. تنها با چنین سیاستی است که می‌توان نمایشگاهی آفرید که به مردم کشورهای غربی گفته شود تقسیم مجدد زمین و دارایی تنها و بیش از هر چیز به سود خارجی‌های مهاجر خواهد بود. نیروهای لیبرال هم ناخودآگاه، آتش بیار معرکه‌ی سیاست حیله و فریب الیگارشی مالی، سیاسی و اجتماعی می‌شوند؛ اینان می‌پندارند که مشکلات اجتماعی ریشه در دشواری‌های قومی یا تبعیض‌نژادی (که اکنون در جامعه جاری است) و حقوق ملت‌ها دارد.

بر اساس آمارهای رسمی ناشی از سنجش افکار عمومی مردم اروپای شرقی، گروه‌های هوادار حقوق بشر و سازمان‌های غیردولتی (مردم نهاد) منفورترین نهادها هستند. این تنفر به‌ویژه بین کارگران فراگیرتر است؛ چرا که آنان پیش‌داوری‌هایی علیه «ما» دارند. پندار و پیش‌داوری نادرستی که در ذهن مردم اروپای شرقی، به ویژه کارگران فقیر نقش بسته، از سوی سرمایه‌داران یهودی القا می‌شود. در رسانه‌های محافظه‌کار مجارستان هم به طور مؤدبانه آنها را «قدرت جهانی در سایه» نام داده‌اند.

پنهان نگاه داشتن اختلاف طبقاتی و اهمیت آن برای سرمایه‌داری، هماره یکی از ارکان محوری در ایدئولوژی قدرت بوده است. در سال‌های اخیر مشارکت مردم در امور اجتماعی و سیاسی مورد توافق بود که می‌بایست جانشین طبقات اجتماعی شود که تعلق سیاسی را نشان دهد. این نقش به طور تاریخی و نادرست، وفاداری به شاه یا مشروعیت نهادهای دولتی تعریف شد؛ به ویژه دو نهاد ارتش و کلیسا. امروز دیگر ملت با همه‌ی وفاداری یا حس شهروندی‌شان به عنوان ارکان مهم مشارکت به حساب نمی‌آیند: در عوض، اکثریت‌های قومی، اکثریت‌های نژادی، اکثریت‌های فرهنگی یا زبانی هستند که برخلاف ناسیونالیسم پیشین، ارکان مهم به حساب می‌آیند. (من در نوشته‌های تئوریک خود، این نوع برداشت را قومیت‌گرایی خوانده‌ام.) هویت مهم سیاسی اکنون، سفید (آریایی) است. در این معنا مناسبات اجتماعی و حتا رفتارهای جنسی را قومیت‌ها بدون توجه به این که لیبرال‌ها یا سوسیالیست‌ها چه می‌گویند، تعیین می‌کنند.

تنها رقیب محوری ناسیونالیسم و نژادپرستی، طبقات اجتماعی‌اند. چنین مفهوم و برداشتی، توسط جنبش جهانی کارگری تعریف و ارائه شده است. در این ارتباط تاریخ جهان مسیحیت مفهومی است ارثی.

هنگامی که دیگر سوسیالیسم جهانی در کارزارهای سیاسی و اجتماعی، یکی از طرف‌های اصلی گفتمان محسوب نمی‌شود، زمانی که ارزش‌هایی مانند دولت رفاه و مشارکت عمومی شهروندان در امور اجتماعی که توسط سوسیالیست‌ها اجرا می‌شد، خالی از معنا شده باشند، قوی‌ترین احساس مردم چیزی است که مبتنی باشد بر قومیت و دفاع از آن.

هویت که روزگاری اهمیت سیاسی چندانی نداشت، اکنون از چند جهت تهدیدآمیز شده است؛ تهدید از سمت پایین؛ (رنگین‌پوست‌هایی که مثل ما نیستند)، تهدید از بالا؛ (نهادهای بین‌المللی مالی، امپریالیسم آمریکا و شرکایش در جهان)، تهدید از طرف بیرون؛ (مهاجران و پناهجویان)، و تهدید از درون؛ (اقلیت خائنی که کمر همت به نابودی «ما» بسته است. اقلیتی که حتا قصد دارد مناسبات و رفتار «معمول» جنسی ما را تغییر دهد). در مجارستان دولت راست‌گرا به قصد حمایت از ما در مقابل دو خطر سر کار آمده است: خطر مسلمانان جهادی و خطر محور آمریکا‌-‌اسرائیل. (در مجارستان یک باور بین مردم پخش شده که محور آمریکا-اسرائیل، گروه نخست را به اروپا گسیل می‌‌کند تا بی‌ثباتی را دامن بزنند.) چرایی این کار هم این است که کمتر از جرایم کولی‌ها سخن به زبان بیاید. این پندار از سوی راستگراها مدام تکرار می‌شود تا مردم را علیه دیگران تحریک کنند. در این معنا «ما» در برابر «آنها» قرار می‌گیرد تا افکار عمومی را برای سرکوب پناهجویان آماده سازد. ذکر عبارت «جرم و جنایت کولی‌ها» یکی از موارد مورد علاقه‌ی راستگراها است. انگار که کولی‌های رومانیایی، اسلحه‌ی بیولوژیکی یهودی‌ها هستند. اکنون اما، بخشی از روشنفکران یهودی در وحشتی توهم‌آمیز که «خطر اسلام‌گرایی» است به سر می‌برند و مدام اسلام هراسی را ترویج می‌کنند.

در روزهای اخیر اتفاقی رخ داد که برای مردم مجارستان دور از تصور بود؛ سخن گفتن رهبر جدید حزب کارگر انگستان از یکسانی «ما» و «آنها»، آن هم در برابر جمع زیادی از مردم که به سخنان او گوش می‌دادند. او در این سخنرانی، مهاجران را مردمانی مانند «ما» خواند و پا را از این هم فراتر گذاشت و گفت: اصول اساسی حقوق اجتماعی تنها مربوط به «ما» نیست که «آنها»؛ رنگین‌پوست‌های سرزمین‌های دیگر هم را در بر می‌گیرد. این دیدگاه نزد مردم مجارستان باورکردنی نیست. چرا که به باور این مردم، غیرسفیدها، غیرآریایی‌ها و دگرباش‌های جنسی، بخشی از «ما» نیستند. هفته پیش یکی از اندیشمندان محافظه‌کار مجاری در یکی از رسانه‌های اینترنتی پیشنهاد کرد که: “دشمن اصلی امانوئل کانت است”. البته شاید خجالت کشیده که بگوید دشمن اصلی مارکس است. چرا که پیامد آن را در جامعه روشنفکری می‌شناسد.

سیل جاری پناهجویان از خاورمیانه، آسیای مرکزی و آفریقا به اروپای مرکزی و غربی، سراسر قاره را در نابسامانی و بهت فرو برده است. دستگاه‌های بی کفایت، نادان و شوینیسم کشورهای یونان، مقدونیه، صربستان و مجارستان از یک طرف و نهادهای سازمان‌یافته‌ی بروکراسی در اتریش و آلمان نشان دادند که توان رسیدگی به چنین پیش‌آمدی را ندارند. در جهان نئولیبرال امروز نظریه مساوات طلبی کانت و جهانشمولی به جای قومیت، بین پلشتی محض یا پاکدلی و حرمت در نوسان است.

اما هدفمندی، سرسختی و عزم و اراده، مانند همیشه، با پیروزی فراموش می‌شوند. گویا، تنها دولتمرد اروپایی که می‌داند چه فکر می‌کند و چه می‌خواهد، نخست‌وزیر مجارستان؛ ویکتور اوربان است. کسی که به قدرت رسیدنش فاجعه‌ی ملی در تاریخ مجارستان بود. جناب اوربان با در پیش گرفتن سیاست پناهنده ناپذیری حتا یک نفر و دیوارهای بلند سیم‌های خاردار، این فاجعه را که نقطه عطف پیروزی خود می‌خواند، ادامه می‌دهد. اتریش و آلمان هم بار دیگر کنترل‌های مرزی را اعمال می‌‌کنند و ترکیه هم مرزهای خود را برای جلوگیری کردن از خروج پناهجویان بسته است. بحران پناهجویی به گونه‌ای است که دولت‌ها ناگزیر به تغییر سیاست خود در هر لحظه هستند. دولت مجارستان به طور پنهان به یک شرکت دریایی اجازه داده که حق شهروندی این کشور را به ثروتمندان مهاجر به مبلغ بیست هزار یورو بفروشد. در منطقه‌ای که من ساکن هستم – منطقه مرکزی شهر بوداپست – بیشتر خانه‌ها در مالکیت خارجیان پول‌دار است. در همسایگی من، در کافه‌ها و رستوران‌ها همه چیز با زبان انگلیسی جاری است. چرا که مجاری‌ها در این منطقه در اقلیت هستند که بیشتر هم در خیابان‌های پیرامون پارلمان زندگی می‌کنند. ثروتمندان آمریکایی، هندی، اسکاندیناویایی، ژاپنی و ایتالیایی شرایطی را در این منطقه رقم زده‌اند که مجاری بودن استثنایی است بر قاعده. شهرهای بوداپست، پراگ و زاگرب، زیر فشار غیرقابل تحمل تعداد زیاد گردشگران خارجی به گریه افتاده‌اند. ولی از سوی دیگر، ناسیونالیسم هماره مبهم و ناروشن بوده و انگار که حضور خارجی‌های غربی استثنایی است بر قاعده سیاست ضدخارجی راست‌گراها.

آنچه باید درک شود، این است که اکنون در جهان سرمایه‌داری چیزی وجود دارد به نام مهاجرت مبتنی بر رقابت. اگر بخش بزرگی از نیروی کار کشورهای اروپای شرقی به کشورهای اروپای غربی مهاجرت نمی‌کردند، ادامه‌ی حیات برای دولت‌های اروپای شرقی ناممکن می‌شد. تا چند سال پیش، جمعیت رومانی ۲۳ میلیون بود، در حالی که جمعیت امروز این کشور ۱۸ میلیون شده است. طی دو سال گذشته، از جمعیت ۹ میلیونی مجارستان، ۶۰۰ هزار نفر از دانش‌آموختگان دانشگاه و متخصص‌ها، به آلمان و انگلیس مهاجرت کرده‌اند که بیشتر آنها جوانانی بوده‌اند که با هزینه‌ی مردم فقیر مجارستان تربیت شده و آموزش دیده‌اند. (در حال حاضر مجارستان مواجه است با کمبود نگران‌کننده پرستار و پزشک). اگر مسلمان‌ها و پناهندگان مسیحی شرقی توانسته بودند به جای کارگران حرفه‌ای، پرستارها، مهندس‌ها و دکترهای مجاری، لهستانی و … در اروپای غربی پناهنده شوند، کشورهای اروپای شرقی اکنون با بحران و فلاکت اقتصادی روبرو بودند. سالمندان این کشورها که از حقوق بازنشستگی بی بهره‌اند و درآمد درخوری هم ندارند، مگر با حمایت‌های مالی فرزندان خود که در اروپای غربی زندگی می‌کنند، امکان دیدار نوه‌های خود را نداشتند. بنابراین مهاجرت رقابتی نامی است سزاوار آنچه روی می‌دهد.

تا زمانی که مردمان کشوری برای دستیابی به منابع رفاه و آسایش غرب با پناهجویان به رقابت برمی‌خیزند، برای کشوری مانند مجارستان ایستادگی در برابر پناهجویان و توقف آنها از اهمیت حیاتی برخوردار است. چرا که موقعیت اقتصادی در کشورهای اروپای شرقی و نمایش پیشرفت آن جوکی بیش نیست، جوکی که خنده‌دار هم نیست. تصمیم به جلوگیری از ورود پناهجویان به اروپای غربی، منحصر به آقای اوربان یا نخست‌وزیران کشورهای اسلواکی و جمهوری چک نمی‌شود که همه‌ی کشورهای اروپای شرقی میل به پذیرش و اجازه برای گذار به اروپای غربی ندارند. پناهندگانی که لباس و غذای مناسب از داوطلبان خستگی‌ناپذیر و قابل تحسین دریافت می‌کنند. گردانندگان سیاسی این کشورها خواهان بردن مهاجران خود («ما») در رقابت با دیگر پناهجویان هستند. اگر چنین شود، فشار از گرده‌ی اقتصاد فروپاشیده و بودجه رفاه اجتماعی برداشته می‌شود. کاهش فشار از بودجه‌ی اجتماعی از این لحاظ اهمیت دارد که در این کشورها حقوق بیکاری تنها به کسانی تعلق می‌گیرد که در دفاتر اداره‌ی کار، خود را داوطلبانه به عنوان کارگر اجباری، ثبت کرده باشد (میزان دستمزد ماهانه‌ی کار اجباری حدود ۱۵۰ یورو می‌باشد.) ثبت نام به عنوان کارگر اجباری، تحت نظارت و کنترل پلیس انجام می‌شود و سازمان امنیت کشور.

انگار ظاهر قضیه چنین است که ما در تلاش برای حفظ میراث مسیحیت غرب هستیم تا اروپا که در حال خودکشی فرهنگی است را نجات دهیم. بدیهی است که تصور، خنده‌دار است. اما با کمال تأسف بخش بزرگی از مردم به این باور خنده‌دار معتقدند و ناآگاهانه آب به آسیاب حزب‌های دست راستی می‌ریزند. بنابراین تصور موجود به هیچ وجه خنده‌دار نیست که پس پشت ظاهر شکیل خود زوال ملت‌ها را یدک می‌کشد. از سال ۱۹۸۹، چنین پنداشته شده که دوران پروژه‌های بیداری و آگاهی به سر آمده است. در همین سرزمین روزی، امکان انتقاد از سیاست اخلاقی در قالب سیاست، وجود داشت – چنین تبلیغ شده که انتقادهای حوزه ضدفلسفی و فرهنگ ارتجاعی رمانیک تعلق به فرهنگ مارکسیسم و کانتیسم داشته‌اند. باور داشتن به این که منافع شخصی برای توجیه زشتی‌ها و قانون مخرب کافی است؛ (پناهجویان را بدون هیچ مدرکی مجرم سیاسی و تروریست خواندن) می‌تواند موجب شود دولت و مردم در کنار هم تن بدهند به شرایط اضطراری که دولت مجارستان اعلام کرده است.

این که برخلاف قوانین داخلی مجارستان و بین‌المللی، حقوق پناهجویان پایمال می‌شود، این که مجارستان برای جلوگیری از ورود پناهجویان به اروپای غربی، دیوارهای بلندی از سیم خاردار در مرز خود با کشورهای صربستان، کرواسی و رومانی برپا ساخته است، این که دستگاه قضایی را مجبور کرده‌اند که گاه بدون بررسی پرونده پناهجو پاسخ مردود صادر کنند، این که به طور آشکارا حقوق پناهجویان را نقض می‌کنند و امکان ترجمه این حکم‌های ناعادلانه را هم فراهم نمی‌کنند، تنها منتهی شده به چند حرکت اعتراضی کوچک که گاه حتا شهروندان بوداپست هم از آن با خبر نشدند. این اعتراض‌ها بیشتر توسط حقوق‌دانان لیبرال و تعدادی انگشت شمار از فرهیختگان فرهنگی و اجتماعی سازمان‌دهی شده‌اند. رهبران گروه‌های اکثریت، هنوز مُهر سکوت را از لب برنداشته‌اند. می‌توان شاهد این بود که اندکی از مردم با پناهجویان و به‌ویژه کودکان اظهار همدردی می‌کنند، اما هیچ‌کس میل ندارد که پذیرای آن‌ها در جامعه‌ی مجارستان باشد.

خشم و نارضایتی از دولت‌های صربستان و رومانی؛ دولت‌هایی که آستانه‌ی تحمل پناهنده پذیری‌شان بیشتر است و شاید دموکرات‌تر از دولت‌های ثروتمند اروپای مرکزی هستند، به سُخره گرفته می‌شود و در بهترین حالت نادیده انگاشته می‌شوند. در این کارزار، حتا افراد مشهور و به اصطلاح فرهیخته‌ی مجارستان هم کمابیش و بی قید و شرط، حامی سیاست‌های راست‌گرایان هستند که مدام آب به آسیاب ضد اسلام‌گرایی می‌ریزند و هراس بین مردم می‌پراکنند. بنابراین، دور نیست روزی که دو جناح؛ یکی به شدت راست‌گرای ضد اسلامی و دیگری جناح به اصطلاح خردورز، اعلامیه صادر کنند و ادغام برنامه‌هاشان را اعلام کنند. در این معنا باید بگویم: فضای عمومی انسان‌گرایی به شدت آلوده شده است.

در این شرایط غیرانسانی، گاه فکر با نگاه به روزهای زیبای تابستان ۱۹۴۴، زمانی که ده‌ها هزار یهودی ناگزیر به برگزاری رژه مرگ در خیابان‌های بوداپست بودند، می‌رود. روزهایی که مردم برای فرار از جنگ و پشت کردن به پلشتی‌ها سالن‌های سینماها را پر می‌کردند، صحنه‌های تئاتر سرشار بود از برنامه‌های طنز، سالن‌های رقص و موزیک مملو بود از کسانی که ضمن فرار از فشار نازی‌ها در حین رقص و پایکوبی، آخرین اخبار را در گوش هم زمزمه می‌کردند، زمزمه در گوش کسانی که نمی‌شناختی. پیاده‌روها، کنار کافه‌هایی که موزیک را با صدای بلند پخش می‌کردند، پیام شادی را جایگزین اندوه هر روزه به مردم می‌رساندند. برای رهایی از اندوه نازیسم و مرگ یهودی‌ها، مردان و زنان در سالن‌های بزرگ جمع می‌شدند تا شعر شاعران را گوش کنند و جرعه‌ای شراب هم برای آسانتر کردن فضا، بنوشند.

رود دانوب یک بار دیگر در انتظار روزهای خوش سال‌های پیشین است. روزهایی که جهان انسانیت فراموش شده را باز یابد و هیچ کس مجبور نباشد برای پناه جستن به غرب، مورد ضرب و شتم قرار گیرد.

 

*Gáspár Miklós Tamás

 

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اروپا است.

Abbasshokri @gmail.com