از راست: لطیف هلمت- خالد بایزیدی-دلیر

۱

که ماه

مهمان اش شد

ستاره ها را برایش نگه داشت

همچون دلیل مستندی

۲

لا تاری ای می خرم

شاید کمی شادی برنده ام شود

اندکی غمم را 

در تبلیغات  تلویزیونی آراسته می کنم

ممکن است میلیونری

خریدارش شود

۳

جنگ آبستن است

بیوه زن 

لباس سیه می زاید…

۴

از گنا ه توبه کرده ام

فقط این مانده

تو…با ابر بوسه

پاک ام کنی

اگر باورم نمی کنی

لخت شو

تا که به گنبد هر دو پستانت

سوگند یاد کنم…

۵

زمین نیز

درنده است

مگرنه این است

که مردگان را می بلعد

۶

با باران آسایی گناه

دست نماز می گیرم

بر سجاده ی زلف ات

نماز باران  را می خوانم

۷

سرزمینم درنده است

هرگز

هرگز

از من دور نمی شود

می دانم که می خواهد

اگر مردم

جسد ام را بخورد

۸

به شب خیابانها

لامپ را می زایند

به روز هم

پلاستیک های پاره

ته سیگار و

قوطی های خالی آب و

اتومبیل و

گدا…

۹

تعجب نکن

اگر کبوتر در قفس تابلویی

فریاد کند

لطیف هلمت آزادم کن.

چون کبوتر

درتابلو نیز

دشمن قفس است…

۱۰

حلاج که مصلوب شد

دو قطره اشک ازچشمان اش سرازیر شد

یکی شان شد

دجله 

و آنی دیگر

فرات

۱۱

خنده را از خیابانها

جمع آوری می کنم و

تقسیم اش می کنم

به روزهای دختری

۱۲

گنجشک زردی را

در قفسی اسیرکرده است

اسم اش را نهاده

ماه…

شب…

۱۳

به درازای ۱۶۸ ساعت

هفت نخ سیگار روشن می کنم

می شوند روزهای هفته

درمدت چهارهفته

سی دختر را

از کتاب و قلم و خیال آبستن می کنم

می شوند روزهای ماه

درمدت ۳۶۵ روز

دوازه زن را مخفیانه عقد می کنم

صدها بچه می زایند

نه می روند مدرسه و

نه شاعر می شوند

می شوند ماه های سال

۱۴

از سایه ی گام هایم

می گریزد

راه

۱۵

همیشه شئ ای ندیده

همدمم است

شاید که خدا باشد

۱۶

همه چیز را

به فراموشی سپرده ام

به غیر از

نخست بوسه ات

۱۷

اشکی درخیابانی

می درخشد

ستمدیده ای

درین جا

گذر کرده است

۱۸

تنهایی معاصره ام کرده است

تنهایی

چقدر سرشار از

ازدحام است

۱۹

بوسه نیز

که شاخه هایش را

از هم جدا می کنی

فرو می ریزد همچون

گل

۲۰

سن مردگان

چقدر طولانی است

۲۱

گوش کنید

پنجره ای فریاد برمی آورد

به چه گناهی

من را در دیوارها

محبوس کرده اید

۲۲

بدون من

هیچ چیزامکان پذیرنیست

خدا نیز…

۲۳

شب دیکتاتور است

همه ستاره ها را

به عقد خود درآورده…

۲۴

واژه ای…دو

ده واژه

صد واژه

هزار واژه

صدهزار واژه

یک ملیون واژه

هزارمیلیارد

واژه و

واژه را می کنم به:

نردبانی

دراز

دراز

دراز

دراز

دراز

دراز

دراز

درمیان:

من و

خودم

هی به هم نمی رسیم

۲۵

عکس سیاستمداری را

با فوت روی

شیشه ی پنجره ای کشیدم

با دود سیگارش 

شهر بزرگی را می دزدید

دیکتاتوری از آن در آمد

که برنامه حزب اش را می خواند

خون از لبهایش قطره فطره جاری می شد