در آن سال ها و در این هفت هشت ده سال، صحبتِ انتشارش در میان احباب بسیار بود، و چند بار تا آستانهی انتشار رفت و نشد، و خوب شد که نشد. از جمله قرارداد من با انتشارات مروارید که تا بهمن ۵٧ طولش داد، و بعد با گریز من از تهران در بوته ی فراموشی افتاد، که با کتاب دیگر من (لبریختهها) در همان بوته خمیر شدند. چرا که امسال وقتی برای انتشار قطعی اش به تجدیدنظر گرفتمش، دریافتم که در ترجمه ی مصرعها، بسیار جاها است که استنباط خودم را چاشنی مصرع کرده ام، و بنابراین مصرع مصرع ِ والری نیست، ابهامش گرفته شده، کنایهاش باز شده و یا گاهی برای گریز از خشونت، زبان مصرع کنایه ای دیگر را به خدمت گرفته ام، تا در برگردان فارسی اش مصرعی “زیبا” ارائه کنم. دریافتم که خدمتی به والری نشده که هیچ، من خود به خاطر اینکه ترجمه را در متنی مأنوس ارائه کنم، شعر پل والری را دگرگون کرده بوده ام. اندیشیدم که اگر این ستم بر من میرفت نمیبخشیدم.
پل والری با آزادی حیرتآوری اسطوره ی کفرآمیز خواهران ریسنده (Les Parques) را، که سرنوشت نوع بشر را در چنگ خویش دارند به تعبیرهای دور میکشاند. پارکها، یا خواهران ریسنده (Les sœurs Filandières)، بنا به افسانه ای از میتولوژی یونان، سه خواهرند که تولد و زندگی و مرگ بشر را میرشتند، به این شرح که:
١. خواهر اول کلوتو (Clotho) که جوانترین پارکها بود، تولد را اداره میکرد، دوک را به دست میگرفت و سرنوشت انسانها را میریسید.
۲. خواهر دوم لاکه زیس (Lachésis) یکی دیگر از سه پارک است که دوک میچرخاند و زندگی بشر را میساخت و (تقدیر هرکس را معلوم میکرد.)
٣. آنروپوس (Atropos) خواهر سومی است که رشتههای آن خواهر را میبُرید و به زندگی پایان میداد.
با تصور پارک اول که جوانترین آنهاست، و با دید پرشور جوانی میتوانیم قبول کنیم که شاهکار شاعر، عروج روح و باطن انسانی را در بهار حیات تشریح میکند. به علاوه آنچنانکه خود والری با لبخندی کنایی ابراز داشته است، با راز شکافیهایی که در منظومه “پارک جوان” به عمل آمده است و مربوط به مردم داناست، میتوان آن را یک “درس فیزیولوژی” واقعی دانست. (از مصاحبه فردریک لوبور با پل والری)
“پارک جوان” هیچ موضوع مشخصی را در بر ندارد. بدین معنی که افسانه ای را به خاطر هدفی تا به آخر تعقیب نمیکند. “پارک” جوان شخصیت دوگانه ای ست که در آن وجدان آگاه در برابر وجدان ناآگاه قرار میگیرد، اولی خاطره را به سختی میکاود، به عبارت دیگر گذشته را و یادبودها را به ستوه میآورد، در میان احساس ها و تأثرها، و خلاصه در میان آنچه غریزه در او تداعی کرده است. اما دومی وجدان این وجدان است، یعنی اندیشه ای که مسخها و دگرگونیهای شخصیتی “زنده” را، بی این که در عمل آن شرکت کند، نظارت میکند. این دو زمینه یا بهتر بگوییم، این دو صدایی که در سراسر شعر به تناوب و توالی بیان میشود از درون والری برمیخیزد و از اعماق وجود او سرچشمه میگیرد. شاعر دوگانگی خود را بیان میکند.
[…]بخشی از منظومه بلند پارکِ جوان:
….. روشنی اما چون نهری جاری میشود، با واژههایی چنان نرم
که زمین را لطافتی در احشایش میگیرد…..
درختهای آماس کرده و پوشیده از فلسها
مشحون از بازوان بسیار و افقهای بسیار
گیسوان رعد آسایشان را بر فراز خورشید به جنبش میآورند
در هوای تلخ با تمام بالهایشان بالا میروند
بالهایی از هزاران برگ که در آن خود را تازه میکنند…..
آیا نمیشنوی تو، ای گیج! ارتعاش این نامهای هوایی را
و در فضایی سنگینپای که گرفتار بندها
و لرزنده از جنگلی دیرپاست با قله اش به زیر خمیده،
اتفاق درخت را که برای خداها و در برابر خداها به تکان میآیند
جنگل مواجی که تنه های سختش
بر پیشانی های وهمیشان، با شکافهای دلخراش
جمع جزیره های بلند را، پرهیزگارانه میبرند
شطی لطیف را ای مرگ، که زیر علفها مخفی است؟
برای او درخت هیأت انسان زنده را دارد و در بیشتر اشعارش با این تصور به آن نزدیک میشود، در شعر “به چنار” شاعر با چنار صحبت میکند و از سکون او شکوه دارد و از درخت های دیگر که بسته ی زمین اند و از هم آغوشی و آمیزش با هم محروم، رنج میبرد. گاه آنها را به حرکت و گریز میخواند و میخواهد سایههایشانکه “پابند خاکِ سیاه” شده اند از زیر پایشان فرار کنند، نفسهای شبانه ی درختان برای او روحی است که به سوی آفرودیت عروج میکند، چنار مشعلی بلند است که یاغی ای در دست دارد، او مرد پر غرور جنگل است که دست هایش را در موجهای طلا غوطه میدهد، در این قطعه شاعر بیشتر از هیبت و غرور چنار متأثر است:
وقتی که باد سرد شمال آورد نهیب
بر قلهی طلایی تو، مست و تند ران
انبوه برگهای بلند تو پر غرور
آشفته سازد آبی ِ خاموش آسمان
بردار بانگ! ….. پیکر خاموش بیشه زار
باید تو را به همهمه پیچید و تاب داد
در شکوه آی تا که بگیرد قرار باز
در شیون تو خاطر آشفته جوی باد
شلاق پیچ بر خود! بر کَن شتابکار –
چونان شهید بی گنه از خویش پوست را
با شعلههای بی رمق مشعل خموش
بستیز و پیش تاز و بسوز ای بلند پا!
ای مستِ اهتزاز! تو را برگزیدهام.
ای پر غرور مرد توانای بیشهزار!
در بر فشرده سخت تو را آسمآنکه باز
با او ترانه سر دهی، ای برج روزگار!
پیشانی بلند تو را بادهای مست
با خود نمیبرند و نخواهند، ای چنار!
خاک سیاه، سایهات از بند کی رهاند؟
تا یک قدم ز جای بگیرد ره فرار
ایکاش عاشقانه تواند تن تو را
دور از رقیب، شاعر تنها نواختن
– چونآنکه عاجگون بدن نرم اسب را
در زیر ران خویش حریصانه تاختن….. !
برای خرید این کتاب می توانید به سایت لولو رفته و کتاب را به قیمت ۱۲ دوازده دلار آمریکا تهیه یا با فرستادن ایمیل به نشر آفتاب، کتاب را درخواست کنید.
خوانندگان درون ایران می توانند با ارسال ایمیل به نشر آفتاب درخواست نسخه الکترونیکی کتاب با قیمتی مناسب (۱۵۰۰۰ پانزده هزار تومان) بکنند. پس از دریافت ایمیل چگونگی پرداخت اعلام خواهد شد.
پست الکترونیکی نشر افتاب
info@aftab.pub
سایت نشر افتاب
سایت لولو
شناسنامه کتاب :
نام کتاب : پارک جوان
نویسنده / پل والری
مترجم / یداله رویایی
نوبت چاپ / چاپ نخست / ۱۳۹۷
ناشر / نشر آفتاب، نروژ
صفحهآرا / مهتاب محمدی
طرح روی جلد / مائده مدادی
اجرای طرح جلد / نادیا ویشنوسکا
شماره شابک / ۹۷۸-۰-۳۵۹-۴۳۸۱۵-۰