دوران ناصری در بازخوانی خاطرات اعتمادالسلطنه
اعتمادالسلطنه در یادداشتهای چهارشنبه نهم ربیعالاول ۱۳۰۶ هجری قمری مینویسد: “امروز از طرف بندگان همایون به عیال من لقب اشرفالسلطنه مرحمت شد” (روزنامه خاطرات، ص۶۰۳). این لقب در حال و هوایی از سیاست کشور به اشرفالسلطنه اهدا میگردد که بنا به گزارش اعتمادالسلطنه در یادداشتهای همان روز مردم گلپایگان بر حاکم خویش بهاءالسلطنه شوریده اند تا جایی که شخص حاکم به قم میگریزد و همسرش نیز “بیسیرت” میشود. باز بر اساس نوشتههای همین روزِ اعتمادالسلطنه، مردم ساوه هم در این روز با حاکم خویش (نه زن او) همان رفتاری را به انجام رسانده اند که همسر حاکم گلپایگان در شورش مردم شهر به آن گرفتار گشته بود. چنانکه اعتمادالسلطنه با کمال شگفتی در روزنامه خاطرات مینویسد: “عجب سیکها سیک است. اهالی ساوه حاکم را مینهد، اهالی گلپایگان زن حاکم را” (پیشین).
مردم فلات ایران همواره رسمی را به کار گرفتهاند که بر پایهی آن مردان از ذکر نام همسرشان پرهیز کردهاند. با چنین نگاهی هرچند آنان از بازگویی نام همسر دیگران هیچ ترس و واهمه ای به دل راه نمیدهند ولی حریمی از تابو به دور همسر خویش میتنند تا از آوردن نام او سر باز زنند. چنانکه زنده یاد ابراهیم باستانی پاریزی ضمن ارجگذاری از همسر مورخانی همانند تبری، بیهقی و اعتمادالسلطنه یاد آنان را گرامی میدارد، بدون آنکه از سوی مورخان یاد شده اسمی از همسرانشان در تاریخ به یادگار مانده باشد.
امروزه نیز چه بسا همچنان گروههایی از افراد جامعه پایبندی خود را به این سنت پاس میدارند و همسر خود را با نامهای عاریه ای به مخاطب می شناسانند. اهل خانه، عیال من، منزل من، مادر حسن و یا مادر شهین همه بخش کوچکی از همین نامهای عاریهای به شمار میآیند.
اما بر اساس یادداشتهای روزنامهی خاطرات، اشرفالسلطنه خود لقبی است برای همسر اعتمادالسلطنه. لقبی که ناصرالدینشاه قاجار آن را به همسر اعتمادالسلطنه اهدا نمود تا تقدیری از این بانو صورت پذیرد. او زن ادیبی بود که کتابت بسیاری از آثار همسرش را به عهده داشته، چنانکه قسمت اعظم کتاب روزنامه خاطرات هم با املای او به یادگار مانده است. در واقع اشرفالسلطنه به عنوان منشی مخصوص و خانوادگی اعتمادالسلطنه بخش وسیعی از کارهای او را در خصوص بازنویسی و ثبت نوشتههایش به عهده داشت. چنانکه در سال ۱۳۰۳ قمری پس از یازده سال اعتمادالسلطنه روزنامهی سفر مازندران خود را که گم شده بود پیدا کرد، و سپس کتاب را به اشرفالسلطنه سپرد تا برای بازنویسی و پاکنویس آن اقدام به عمل آورد (ص۴۲۹).
در عصر و دورهی ناصری حضور دولتمردان در انواع و اقسام مجلسهای عیش و نوش گروهی امری عادی و عمومی به شمار میآمد. چنانکه اعتمادالسلطنه هم علی رغم اصرار و پافشاری بر هنجارهای اخلاقی، مشتاقانه در این گونه محفلها حضور مییافت. ولی او در کلیهی این گردهمآییها بر پرهیز خویش از همآمیزی با زنان تأکید میورزید. چون از اطلاعاتی که او به دست میدهد میتوان دریافت اعتمادالسلطنه سالهای زیادی از عمرش را با بیماری سوزاک دست به گریبان بوده است. او از گرفتاری خویش به بیماری سوزاک وحشت داشت و این بیماری علاوه بر جسم، روانش را نیز میفرسود. همچنان که میگوید: “سوزاک در من پیدا شده است، خیلی وحشت کردم” (ص۱۹۷).
به همین دلیل ضمن پنهانکاری پیرامون بیماری خویش، به خوددرمانی روی آورد. همچنان که در گزارشهای روزانهی خود مینویسد: “بجهت احتیاط با آب پوست انار آب دزدک (انژکسیون) گرفتم” (ص۱۹۹). در عین حال با گزارشهای مفصلتری که او در روزنامهی خاطرات بر جای میگذارد، میتوان پذیرفت اعتمادالسلطنه از ناتوانی جنسی هم رنج میبرد. چون به استناد نوشتههای روزنامه خاطرات او از نیروی جنسی کارآمدی بهره نداشت. چنانکه در تمامی موقعیتهای پیشآمده به راحتی زنان مشتاق را از خود میراند و عشق ناتمام و نیمهکارهای را به نمایش میگذاشت. حتا قامت نامناسب و بدقوارهی او هم به کاستیهایی از این دست یاری میرسانید. خود او تمامی این کاستیها را به نحوی هنرمندانه در گزارشی این گونه بر شمارد: “مرا نه جیبی گشاده است و نه قامتی به اندازه. خُلقم بد و خلقتم بدتر است. آداب چنین مجلسی را به واسطه عدم ارتکاب نمی دانم … آنها از من متنفر و من هم از آنها” (ص۳۴۲).
در عبارت فوق تمامی ناگفتهها پیرامون زندگی خصوصی اعتمادالسلطنه توسط خود او عیان میگردد. چون بنا به اقرار اعتمادالسلطنه باید پذیرفت که خلقت او از خُلق اش هم بدتر بوده است که به واقع خُلق بد را میباید انعکاسی طبیعی از همان خلقت بد دانست. خلقتی که موجب میشد تا او ضمن رسمی اشرافی در مجالس عیاشی حضور به هم رساند، ولی به دلیل “عدم ارتکاب” و بی نصیب ماندن از حظ و لذتی جسمی و غریزی، ناکام برگردد. چنین فرآیندی او را وامیداشت تا در رویکردی بدبینانه نسبت به انسانها، به دوستی تمامی آدم ها از جمله همسرش شک بورزد. چنانکه مینویسد: “هیچ زنی در دنیا مرا دوست نداشته است. نمیدانم که گاهی عیالم بمن مهربانی میکند از روی تعمد است یا تعقل، باطنی است یا ظاهری” (پیشین).
ضمن آنکه اعتمادالسلطنه در گزارشی دیگر از روزنامهی خاطرات چنین دیدگاهی را به نقد میگیرد و بر دوستی صمیمانهی خود با همسرش اشرفالسلطنه پای میفشارد. زیرا او اقرار میکند: “من از این زن اولاد ندارم طوری همدیگر را دوست میداریم که کمتر کسی در عالم این طور محبت دارد. خودم بواسطۀ محبت این زن طالب اولاد نیستم” (ص۶۳۲). در این عبارت نکتهی ویژهای نیز انعکاس مییابد. چون هر چند او بر اولاد نداشتن خویش از اشرفالسلطنه تأکید میورزد، ولی مدعی است که اگر چنانچه همسر دیگری برمیگزید میتوانست فرزندی نیز داشته باشد.
اعتمادالسلطنه که در مسافرت سوم شاه به اروپا او را همراهی میکرد در فرانسه به نمایشگاهی (اکسپوزیسیون) پای گذاشت که زنی در آن میرقصید. او به اعتبار اینکه در ایران اکثر رقاصههای عصر و دوره ناصری یهودی بوده اند، گمان میبرد که او هم به حتم باید یهود باشد. با این همه در روزنامه خاطرات این گونه رقص و زیبایی رقاصه ی اروپایی را میستاید: “در تمام عمر مقبولتر از این دختر ندیدم، مگر عیال خودم که از دنیا بهتر است” (ص۶۵۶). این عبارت در حالی در روزنامه خاطرات انعکاس مییابد که در ایران همواره مردان پرهیز داشتهاند تا همسر خود را از رقاصهها بهتر بدانند. به نظر میرسد اعتمادالسلطنه مضمونی از این دست را به تعمد در یادداشتهای خود آورده است تا رضایت همسرش را نسبت به رفتار خویش جلب نماید. با عنایت به اینکه اعتمادالسلطنه کتابت این یادداشتها را به اشرفالسلطنه سپرده بود، چنین ادعایی چندان بعید به نظر نمیآید.
اشرفالسلطنه به دلیل تربیت اشرافی خویش، با زنان دربار ناصری انس و الفتی ویژه به هم رسانیده بود. تا آنجا که انیسالدوله سوگلی ناصرالدینشاه، از دوستی خود با او لذت میبرد. آنان هر دو مناسبتهای جشن و یا عزای عمومی را غنیمت میشمردند و مشتاقانه در مجلس همدیگر حضور به هم میرسانیدند. ولی با این همه بر خلاف انیسالدوله، از مشارکت او در شکار و همچنین گشت و گذارهای زنان دربار ناصری با همسرانشان گزارشی در بین نیست. شاید اعتمادالسلطنه که در پس باورهای اخلاقی پنهان شده بود از چنین رویکردی ممانعت به عمل میآورد. چون او همواره نارضایتی خویش را از زنانی که در شکارگاهها حجاب از سر برمیگرفتند، اعلام مینمود.
اشرفالسلطنه با همسر سفیران خارجی دربار ناصری هم صمیمانه دوستی میکرد. زیرا بسیاری از آنان خانهی اعتمادالسلطنه را مکان مناسبی برای ابراز دوستیهای خود نسبت به اشرفالسلطنه یافته بودند. همسر سفیر روس و دولت عثمانی به همراه همسر کنت رئیس پلیس تهران این رفت و آمدها را غنیمت میشمردند. ولی با این همه اشرفالسلطنه از شرکت در مجالس شبانه ی سفیران خارجی مقیم ایران پرهیز مینمود؛ کاری که اعتمادالسلطنه در نبود همسر خویش به تنهایی در آن حضور به هم میرسانید.
اشرفالسلطنه (عزت ملک خانم) دختر امام قلیخان عمادالدوله والی کرمانشاه بود که در سن هفت سالگی به سال ۱۲۸۷ هجری قمری به عقد اعتمادالسلطنه درآمد و تا پایان عمرِ اعتمادالسلطنه در سال ۱۳۱۳ هجری قمری به مدت ۲۶ سال با او زیست. او پس از مرگ اعتمادالسلطنه به عقد پسر عمویش سیدحسین عرب نایبالتولیه ی آستان رضوی درآمد و در نتیجه مابقی عمر خویش را در مشهد گذرانید تا آنکه در سال ۱۳۳۳ هجری قمری وفات یافت.
ادامه دارد