با انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷، به علت رها شدن نیروهای اجتماعی از پسِ سالها سرکوب، جامعه ی ایران طی مدت کوتاهی که «بهار آزادی» نامیده شد، طعم آزادی را به طور موقت چشید. در این «بهار آزادی»، نیروهایی که در انقلاب شرکت کرده بودند و همچنین نیروهایی که در «بهار آزادی» به میدان آمده بودند، در امواج پر تلاطم هیجانات ناشی از تصور- یا شاید هم توهمِ – آزادی، جنبه هایی از ظرفیت های سرکوب شده و پنهان خود را در عرصه های مختلف، به ویژه در اشکال مختلف هنر، ظاهر ساختند. در پهنه ی آزاد و پر جنب و جوشی که جامعه ی ایران تا پیش از آن تجربه نکرده بود، نه تنها مردم عادی که تا دیروز محلی از اعراب نداشتند، به ویژه روشنفکران که پیشتر آماج تهدیدات و حملات رژیم گذشته بودند، برای تحقق آرمانی که از انقلاب انتظار داشتند، در عرصه های مختلف سیاسی، فرهنگی، ادبی و هنری به شدت فعال بودند. نشریات، روزنامه ها، مجلات، جزوه ها، کتاب ها و مقالات بی شماری بود که هر روزه از طرف گروه های فرهنگی، دانشجویی، دانشگاهیان، معلمان، کانون های صنفی مختلف، احزاب و سازمان های سیاسی، تشکیلات کارگری و حتی افراد مستقل و منفرد به طور آزاد منتشر می شد؛ تا حدی که با وجود عطش فراوان اکثریت مردم برای خواندن آنها، فرصت حتی تورق یا دسترسی به همه ی آنها عملاً ممکن نبود.
آثار هنری در این دوره در فرمهای مختلف آن صحنه های پر تشنج سیاسی را رنگ آمیزی می کرد و تا حدودی به فضای تشنج زده ی آن روزها که حزب الهی ها سبب می شدند، آرامش و حس انسانی می آورد.
پوسترهای هنرمندان گرافیست از همه ی جریان های
فکری و همه گونه سبک ها، به ویژه پوسترهای برادران شیشه گران و «گروه ۵۷» که به همت نیکزاد نجومی همراه با گروهی از
دانشجویان دانشکده ی هنرهای زیبا تشکیل شده بود، دانشگاهها و مراکز اجتماعات مردم
را آذین کرده بود. آهنگ ها و ترانه های نو با مضامین انقلابی و تازه همه جا و به
ویژه روبروی دانشگاه تهران شنیده می شد. نقاشی های دیواری یکی پس از دیگری
دیوارهای شهرها را رنگی تازه می زدند. تئاترهای خیابانی در میدان ها، خیابان ها و
در پارک ها با مضامین سیاسی روز اجرا می شد. نمایش فیلم های پیشرو و مترقی که
سالها در حبس سانسور مانده بودند در چندتا از سینماهای باقی مانده اکران می شد.
نمایشنامه هایی که سالهای سال سانسور شاهنشاهی آنها را محبوس کرده بود و یا جرأت
ارایه شان به سانسور نبود، صحنه تئاترها را رونق بخشیده بود. همه ی اینها و بسیاری
فرم های هنری دیگر، سرشار از روح هیجان زده ی انقلابی روز، در تالار دانشگاهها،
محافل فرهنگی و سراسر شهر جریان داشت.
اما همه ی این زیبایی ها، هیجانات، شادی ها و آفرینش های هنری به تدریج با گسترده
شدن بالهای سیاه ارتجاع مذهبی، با خدعه و تزویر ملایان، با سخنان تحریک آمیز
آخوندها و اعوان و انصارشان علیه این لشگر هنرمندان و روشنفکران غیردینی، و به
دنبال آن با حملات سازمان یافته ی حزب الهی ها تحت یک برنامه ی استراتژیک سنجیده،
یک به یک از صحنه به بیرون رانده شدند و با انقلاب فرهنگی و سپس شروع کشتار
دگراندیشان از تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، همه چیز در تسخیر و در انحصار ارتجاع مذهبی درآمد.
سردمداران سیاسی رژیم جدید و در رأس آنها آخوندها، جاذبه و نفوذ اجتماعی این نیروی
عظیم فرهنگی و هنری غیردینی را می شناختند و از این موضوع بهیچوجه خشنود نبودند.
آنها به خوبی آگاه بودند که روشنفکران، هنرمندان و نیروهای مترقی، حاملان فرهنگ و
هنر و دانش علمی جهان معاصر هستند و آنها را بزرگترین و خطرناکترین رقبای خود می
دانستند.
روشنفکران و اقشار غیردینی به ویژه در عرصه ی ادبیات، شعر، تئاتر، سینما، نقاشی و
دیگر هنر و فرهنگ استعداد و برتریهای رقابت ناپذیری داشتند – و دارند – و بیرون
راندن این رقبا از میدان کارزار چندان ساده نبود.
بنابراین آنها سیاستی در پیش گرفتند تا ابتدا در ذهن پیروان خود نسبت به این نیروهای روشنفکری و مترقی بذر تشکیک و بدبینی بکارند؛ باید تصویری از آنها ترسیم کنند تا توده ی مردم میان خود و آنها تمایز و تفاوت و بیگانگی ببینند. خلاصه باید صف اُمت را از صف این غرب زده ها و شرق زده ها، این بیگانگان، این روشنفکران، این «غیرخودی ها» جدا کنند. به این ترتیب متولیان رژیم جدید در هر فرصتی کوشش کردند که این تمایز، این تفکیک و جدایی میان خود و روشنفکران و دگراندیشان، یعنی میان «خودی ها» و «غیر خودی ها» را، مشخص سازند. و این سیاست سخیف و تنگ نظرانه را با تبلیغات نفرت برانگیز و خشونت زای خود از طریق رسانه های عمومی غصب شده، از طریق مطبوعات اشغال شده، جلسات سخنرانی ها و مساجد و منبرها هر چه گسترده تر پراکندند.
انقلاب فرهنگی
انقلاب فرهنگی اولین طرح سازمان یافته ی آنها در جدایی، تصفیه، سرکوب و حذف
روشنفکران راستین از تمام سیستم علمی، فرهنگی، اقتصادی ، اداری و کلیه ی نهادهای
دولتی بود.
انقلاب فرهنگی فرصت درخشانی بود که به وسیله ی آن توانستند قلب میدان
کارزار فرهنگی را هدف قرار دهند. مأموریت استراتژیک انقلاب
فرهنگی که در سیاست های انحصارطلبانه و یک جانبه ی «ستاد انقلاب فرهنگی» آن روز
و«شورای عالی انقلاب فرهنگی» امروز با وسواس هر چه تمام تر تدوین شده و همچنان با
مصوبات جدید تنگ نظرانه تر می شود، مأموریت اش تجسس در سوابق نیروهای «غیرخودی»،
دور ساختن، محروم کردن، و در صورت ممکن حذف کامل آنهاست؛ و اجرای این مأموریت
همچنان تا امروز، ادامه دارد.
خمینی در اول فروردین ۱۳۵۹ در پیام نوروزی خود، کلید انقلاب فرهنگی را زد.
او در این پیام گفت: «باید انقلابی اساسی در تمام دانشگاههای
سراسر ایران بوجود آید تا اساتیدی که در ارتباط با شرق و غرب اند تصفیه گردند و
دانشگاه محیط سالمی شود برای تدریس علوم عالی اسلامی…»[۱]
بعد از خمینی در میان مسئولان حکومتیِ آن سالها، میرحسین موسوی و سپس همسرش زهرا
رهنورد از کسانی بودند که دشمنی خود را نسبت به روشنفکرانِ ایراندوست و به ویژه
چپ، در هر فرصتی نشان می دادند، و به پیروی از امام شان خمینی، کوشش می کردند این
شبهه را تلقین کنند که سیاست شاه و چپ ها هدف واحدی را دنبال می کردند و آن علیه
اسلام بود. این نحوه ی استدلال آخوندی را ابتدا خمینی جعل کرد و بعد میرحسین موسوی
و زهرا رهنورد و دیگران به تقلید از خمینی، اینجا و آنجا در سخنانشان بر زبان می
راندند.
میرحسین موسوی در سال ۱۳۶۲ در پیام خود به مناسبت دومین جشنواره ی تئاتر فجر می گوید: «البته
بودند روشنفکرانی که با نفس جادویی خود می خواستند استخوان های پوسیده ی کسرایان
را زنده سازند و از این راه به ناسیونالیسم ادعایی شاه کمک برسانند. و فاجعه موقعی
عمیق تر خود را نشان می داد که می دیدیم مارکسیست ها و رژیم شاه حداقل در اسلام
زدایی فرهنگ این کشور، سیاست واحدی را دنبال می کردند. ولی اُمت ما هیچگاه نتوانست
خود را راضی کند که بر سرنوشت کسرایان و اسطوره های باستانی دل بسوزاند.» و بعد
ادامه می دهد که، «دریغ از روشنفکرانی که خواستند از افسانه ی مرگ آرش بر پایه ی
خاک و خون حماسه بسازند و حماسه ی واقعی کربلا را نتوانستند ببینند.»[۲] میرحسین
موسوی در همین پیام خود آشکارا و بی هیچ پرده پوشی مخاطبان خود را به جاسوسی تشویق
می کند، و می گوید: «نخستین تکلیف هنرمندان متعهد ما، چه در این جشنواره و چه
درمجلس های دیگر، شناسایی رد پای خنّاسان و پاکیزه داشتن ساحت هنر انقلاب از این
وسوسه هاست.»[۳]
به موازات این سخنان کین توزانه و زهرآگین از طریق انواع تریبون هایی که غصب کرده
بودند، از بالاترین مقام شان، یعنی خمینی، گرفته تا آخوندهای منبری و تا آفتابه
دارهای مستراح مساجدشان همه علیه روشنفکران نفرت پراکنی کردند، و به تدریج کلمه
روشنفکر تبدیل به دشنام شد، و لات ها و لومپن ها محترم و دارای جایگاه و پایگاه
گردیدند!
و اما درباره ی خواهر زهرا رهنورد. زهرا رهنورد در جلسه ای که تاریخ ندارد، اما
جنگ سوره، شماره ی چهارم که متن سخنان او را به چاپ رسانده تاریخ تیر ماه ۱۳۶۱ را دارد. بنابراین می توان حدس زد که این سخنان
در اوایل سال ۶۱ یا اواخر سال ۶۰ ایراد شده است. این یک گفتگوی بلند درباره قصه
نویسی اسلامی است که برای جوانان مذهبی ترتیب داده بودند. خواهر رهنورد، ضمن
اظهارات مشعشعانه ای که علیه چپ و سوسیالیسم و مغلطه کردن حزب توده با جریانات
دیگر چپ و رد رویکرد واقع گرایانه در ادبیات و هنر، نتیجه می گیرد که، «جمع گرایی
و واقع گرایی، هر یک به تنهایی و هر دو در کنار یکدیگر، عارضه ایست که اگر برای
انقلاب های ناسیونالیستی و کمونیستی یک درد بدفرجام است؛ برای هنر انقلاب اسلامی –
که به تبع ماهیت انقلاب باید مذهبی باشد – یک بیماری مهلک است.»[۴] و بعد برای
راهنمایی جوانان که منبع الهام آنها از چه چیزی و از کجا باید سرچشمه بگیرد،
اینطور راهنمایی می کند: «اما هنرمند مذهبی که مجهز به اندیشه ی اسلامی و سلوک و
شهود خاص مومن است، حق اینست و باید که حصار واقع را بشکند و به «آیه» دست
یابد.»[۵]
سوای این نظرات و تئوری ها که در سراسر ایران به راه انداخته بودند و تمام صفحات
مجلات و روزنامه هایشان را اشغال کرده بود، برنامه های عملی سراسری به سبک انقلاب
اسلامی در همه ی سطوح به اجرا گذاشتند. تولید برنامه های تلویزیونی «سراب» و
«هویت» که با روشی آشکارا کین توزانه و همراه با دروغ و تحریف واقعیت ها برای
تخریب سیمای روشنفکران جامعه و پخش سراسری این برنامه ها، یکی دیگر از طرح های
آنان بود.
جنگ
جنگ ایران و عراق فرصت دیگری بود که رژیم اسلامی توانست از آن بیشترین بهره
برداریها را در جهت تحکیم ایدئولوژی دینی خود، و جدا کردن صف اسلام از غیر اسلام
بکند. رژیم اسلامی در طول دوران جنگ کوشش کرد که در اخبار و تبلیغات خود درباره ی
جنگ به نحو سنجیده و حساب شده ای مسئله ی دفاع از ایمان، دفاع از اسلام و دفاع از
انقلاب اسلامی را به جای دفاع از میهن، در اذهان توده ها جا بیاندازد، و مرز شرکت
نیروهای د گراندیش را که با انگیزه های وطن پرستانه و ملی در جبهه های جنگ حضور
داشتند، مشخص ساخته و از آنها تنها به عنوان پیاده نظام های ساده ای استفاده کند
که در لوای پرچم اسلام و در صف سپاه اسلام، در برابر سپاه کفر می جنگند.
خمینی در جنگ با روشنفکران آشتی ناپذیری و تعهدی
غیرقابل انعطاف داشت و با نفوذ خود دیگران را تشجیع می کرد که در رابطه با
روشنفکران مجامله به خرج ندهند.
او، به ویژه در سخنرانی های خود در تابستان ۱۳۵۸، یعنی همزمان با کشتار رهبران فرهنگی و سیاسی
مردم ترکمن صحرا، همزمان با به راه انداختن حمام خون در کردستان، کشتار در سیستان
و بلوچستان و در خوزستان، به صراحت از شکستن قلم ها، تعطیل کردن مطبوعات، بر پا
کردن دارها در میدان های بزرگ، ممنوع کردن احزاب، و خلاصه از قلع و قمع کردن همه
کس و همه چیز با عامیانه ترین زبان داد سخن می دهد. خمینی در یکی از سخنرانی های
دیگر خود در همین دوره، ولی این بار با روشنی بیشتر، روشنفکران را به طور مستقیم
مورد خطاب قرار می دهد:
«… بله، ما مرتجع هستیم. شما روشنفکر هستید. شما روشنفکرها می خواهید که ما به هزار و چهار صد سال قبل برنگردیم. شمایی که می خواهید جوانان ما را به تعلیمات غربی بکشید، نه آن تعلیماتی که خودشان دارند، آن تعلیماتی که برای ممالک استعماری دارند. شما روشنفکر هستید! شما که آزادی میخواهید، آزادی همه چیز؛ آزادی فحشا، همه آزادیها را میخواهید، شما روشنفکر هستید! آزادی که جوانهای ما را فاسد کند، آزادی که راه را برای مستکبرین باز کند، آزادی که ملت ما را تا آخر به بند بکشد… شما فساد اخلاق را آزادی میدانید. شما فحشا را آزادی میدانید. ما شما را آزاد گذاشتیم، و خودتان را به فحشا کشیدید؛ به بدتر از فحشا کشیدید… ما شما را آزاد گذاشتیم، و قلمهای مسموم شما توطئه گران، مملکت ما را میخواست به باد بدهد؛ با اسم دمکراتی، با اسم آزادیخواهی، با اسم روشنفکری؛ با اسمهای مختلف.»[۶]
کانون نویسندگان ایران
یکی از هدف های اصلی رژیم اسلامی در مبارزه با روشنفکران، «کانون نویسندگان ایران» است که به عنوان سمبل روشنفکری و اهل قلم، از همان ابتدا، آماج حمله ی دایمی رژیم قرار گرفته است. نقش کانون نویسندگان ایران در مقاومت و ایستادگی اش در رژیم گذشته تردید ناپذیر است و برگزاری «ده شب شعر» در تابستان ۱۳۵۶ و تأثیر قاطع این شب ها در جهش جنبش آزادیخواهی که به انقلاب دزدیده شده انجامید، یکی از مسایلی بوده که آخوندها و اسلامی ها را آزار می داده و به همین دلیل به طور جدی تصمیم داشته اند که نقش کانون را از اذهان مردم زایل ساخته و نمایندگان آن را حذف کنند.
دشمنی رژیم اسلامی با کانون نویسندگان ایران به عنوان تنها کانون ادبی و روشنفکری
که طی چهل سال حاکمیت جهل با دادن قربانی های سنگین همچنان مقاومت کرده و همچنان
بر خواست هایش پافشاری می کند انکار ناپذیر است.
تا پیش از فاش شدن طرح قتل های زنجیره ای در دوره ی دولت باصطلاح
اصلاح طلب، عوامل وزارت اطلاعات و حزب الهی ها قتل های دیگری نیز از گروه
روشنفکران انجام داده بودند. طبق اسناد موجود، این قتل ها حداقل از زمان دولت
رفسجانی آغاز شد که برخی از آنها مانند قتل سعیدی سیرجانی، غفار حسینی، احمد
میرعلایی، و طرح ناکام و رسوای سقوط اتوبوس حامل ۲۲ نویسنده از اعضای کانون نویسندگان ایران به دره
برای کشتن آنها، قتل فعالان سیاسی در رستوران میکونوس در آلمان، ربودن فرج سرکوهی
در فرودگاه تهران و نقشه ی ناکام کشتن او، و بسیاری قتل های دیگر در خارج و داخل
ایران.
اما رژیم اسلامی، هم در گذشته و هم در دوره ی دولت اصلاح طلب و هم پس از آن و تا
امروز، همواره کوشش کرده که این قتل ها را به چهار نفر، یعنی داریوش فروهر، پروانه
اسکندری فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، و توسط عناصر «خودسر» محدود سازد.
ولی واقعیت اینست که همه می دانند، هم مردم و هم آمران و عاملان حکومتی این قتل
ها، و نیز متن پاره ای از بازجویی عاملان قتل ها نشان می دهد که این قتل ها توسط
عناصر امنیتی، از جمله سعید امامی معاون علی فلاحیان، وزیر وقت وزارت اطلاعات،
طراحی شده و توسط آدمکشان حرفه ای و تربیت شده صورت گرفته است.
همچنان که تا امروز شاهد هستیم، جمهوری اسلامی پس از چهل سال هنوز با قاطعیت و خشونت از فعالیت کانون نویسندگان ایران جلوگیری می کند، و همچنان با روش های تهدید و فشار و تهمت و افترا، اعضای آن را احضار می کند و آشکارا با اتهامات دروغ و ساختگی آنان را به زندان محکوم می کند. نمونه های اخیر این نوع تهدیدات، احضار سه عضو کانون نویسندگان ایران به نام های بکتاش آبتین، رضا خندان مهابادی و کیوان باژن به دادگاه و محکومیت آنان به هجده سال زندان، هر یک به شش سال، بدون آن که آنها هیچ اقدام غیرقانونی مرتکب شده باشند. نمونه ی دیگر دستگیری حسین جنتی، شاعری از ورامین است که به دلیل خواندن شعری در یک جلسه ی شعرخوانی در دانشگاه اصفهان و به دنبال شکایت اطلاعات سپاه استان، او را بازداشت کرده اند. نمونه ی دیگر دستگیری خانم ارس امیری، کارمند شورای فرهنگی بریتانیاست که در سفرش به ایران برای دیدن خانواده او را دستگیر کرده و به اتهام «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی»، «اداره و تشکیل شبکه ی برانداز» و «عضویت در گروه های برانداز» به ده سال زندان محکوم کرده اند. خانم ارس امیری دانشجوی رشته ی هنر در دانشگاه کینگستون در انگلستان است و آن طور که در نامه اش به رئیس قوه ی قضائیه، رئیسی، نوشته، هدفش خدمت به هنر کشور و هنرمندان آن است. او همچنین در نامه اش به رئیسی می گوید: «… در روز ابلاغ حکم و پیش از رسیدن من از دادگاه به زندان و نیز پیش از ابلاغ حکم به وکیلم، خبر حکم ده ساله با تغییر عنوان اتهامی به جاسوسی توسط سخنگوی قوه ی قضائیه در رسانه ی ملی اعلام شد و در کمال ناباوری مرا با دستگاههای اطلاعاتی انگلیس و عامل شبیخون فرهنگی معرفی کرده اند!»
قتل عام فرهنگی
جمهوری اسلامی در طول چهل سال گذشته، بی وقفه و بدون آن که در بینش تعصب آمیز و متحجر خود از اسلام عدول کرده باشد و یا در روش و سیاست های خشونت آمیز خود نرمش و انعطافی نشان داده باشد، همچنان بر نظرات متحجر و ارتجاعی خود اصرار ورزیده و با همه ی وسایل و ابزار و امکانات نامحدودی که انحصاراً در اختیار خود گرفته، از یک سو نظرات دیگران را سانسور کرده، صدایشان را خفه کرده و از صحنه ی فعالیت حرفه ای حذف شان کرده است، و از سوی دیگر نظرات، سخنان مافیای فرهنگی و هنری خود را به طور وسیعی تبلیغ و ترویج کرده است. اما، با این همه، اندیشه و هنر بالنده ی روشنفکران راستین روز به روز گسترش یافته، همراهان بیشتری گردآورده و آفرینش های هنری، ادبی و فرهنگی آنان جان های بیشتری را تسخیر کرده است.
تبلیغات سراسری در جلسه های مختلف که رسانه ای می کردند، سخنان ملاها از منبرها، مقالات بی شمار کارشناسان یک شبه درباره ی داستان نویسی، نمایشنامه نویسی، شعر، فیلمنامه، نقاشی، نقدهای بی مایه و غیر حرفه ای با زبان دلالی و بازاری، تا برنامه های تلویزیونی سراب، هویت، داستان جعلی «هجوم فرهنگی»، تا طرح کشتار نویسندگان توسط وزارت اطلاعات و مشاور و معاون امنیتی آن سعید امامی، کتاب ها و فیلم ها و سریال های سالهای اخیر درباره ی روشنفکران و فعالان سیاسی، و تمام برنامه ها و توطئه های دیگر این نظام سیاه را می توان زیر پوشش یک سیاست واحد و با هدفی واحد، قرار داد؛ و آن حذف کامل روشنفکران، به ویژه روشنفکران سیاسی و آفرینشگر در عرصه های هنری و ادبی، است. شاید بتوان نظیر چنین سیاستی را در تاریخ معاصر جهان تنها در دوره ی نازی ها در آلمان هیتلری تحت عنوان تئوری من درآوردیِ «هنر فاسد»[۷]، و در دوره ی استالین با عنوان «رئالیسم سوسیالیستی»[۸] در روسیه دید. آنها نیز هدف شان حذف روشنفکران آفرینشگری بود که با تن به سیاست های ضد انسانی آن نظام ها نمی دادند.
جمهوری اسلامی به خوبی واقف است که در جهان معاصر جز زائده ای نیست؛ زائده ای ناهمزمان و خلاف مسیر تاریخ، و بناگزیر فناپذیر. و دشمنی آنها با اندیشه های نو و حاملان این اندیشه ها، یعنی روشنفکران، یک دشمنی ذاتی و ازلی-ابدی است که از حس حقارت تاریخی آنها به علت ناتوانی شان در آفرینش هنر و نفرت شان از زیبایی، شادی و هر پدیده ی ارتقا دهنده ی روح انسانی سرچشمه می گیرد.
این حس حقارت را در برخی سخنان و یا واکنش های
آنها به صورت های مختلف، اینجا و آنجا، می توان دید. به طور مثال، این اعتراف
خامنه ای در ارتباط با آفرینش های هنری هنرمندان غیردینی، که گفته بود: «فرهنگ و
هنر، خاکریز فتح نشده ی انقلاب است.»[۹]
[۱] . www.imam-khomeini.ir
[۲] . نمایش، نشریه دومین جشنواره سراسری تئاتر فجر، بهمن ۶۲.
[۳] . همانجا.
[۴] . سوره، جنگ چهارم، چاپ اول، تیر ماه ۱۳۶۱، ص. ۱۵۶.
[۵] . همانجا، ص. ۱۴۹.
[۶] . farsi.rouhollah.ir
[۷] . Degenerate art.
[۸] . Socialist realism.
[۹] . «حاکمیت سیاسی نظام بر نهادهای فرهنگی»، روزنامه مشرق، ۳۰ فروردین ۱۳۹۱، به نقل از مسعود ده نمکی.