گفت وگو با ریتوا لووکّانن خالق کتاب سنگی و نقاش یکتای فنلاندی

در دو گزارش پیشین از سفر به فنلاند، در ابتدا (شاعر و مترجم) “کیامرث باغبانی” را معرفی کردم و در دومین گزارش هم نقاش و گرافیست ایرانی “مریم محمدی حاجی” که متأسفانه به اشتباه نام او محمدحاجی تایپ شده بود. اکنون آخرین گزارش که روز قبل از پرواز به نروژ تهیه شده است را می خوانید.

به همراه کیامرث باغبانی و حسین علیزاده (رایزن پیشین جمهوری اسلامی ایران در فنلاند که از کارش به اعتراض به رفتار دولت جمهوری اسلامی استعفا کرده است و اکنون در هلسینکی زندگی می کند) به طرف شهر “تامپره” که دو ساعت با هلسینکی فاصله دارد و تنها موزه ی لنین در جهان را هم هنوز در خود دارد، حرکت کردیم. موزه لنین را که دیدیم به طرف بخش کوچکی در کناره ی شهر “تامپره” رفتیم. در کنار دریا و در دل درخت های نارون، چنار و کاج خانه ای خودنمایی می کرد که زنی بالای شصت سال در برابر در به انتظارمان ایستاده بود. پیشنهاد کرد که پیش از گفت وگو به رستورانی که در همان نزدیکی ها بود برویم، ناهار را صرف کنیم و بعد دوباره برگردیم و گفتگو کنیم و تابلوهای سنگ نقاشی اش را ببینیم. در رستوران از آقای علیزاده پرسید که زندگی بدون جمهوری اسلامی چگونه است و چه حسی دارید؟ پاسخی درخور هم شنید که برای شما هم خواندنی است: “وقتی که در دنیای آزاد برای جمهوری اسلامی کار می‌کردم درست مثل ماهی ا‌ی بودم که در تنگ بلورینی می‌زیست و آن تنگ در میان آبهای دریا قرار داشت، هر چند همه اطراف را می‌دیدم، اما محبوس در تنگی کوچک بودم، اکنون از آن تنگ رها شده ام و در دریای آزاد شنا می‌کنم.” بر گونه های این هنرمند نقاش اشک شوق جاری شد و گفت این موضوع خوبی برای نقاشی است. او را در آغوش گرفت و گفت در چشمان تان ذکاوت و مهربانی جاری است. به او گفتم در من چه می بینی؟ کمی نگاهم کرد و گفت در چشمان تو “کنجکاوی” دو دو می زند. به شوخی گفتم یعنی فضولی که خندید و گفت نه، کنجکاوی فضولی نیست.

ریتوا لووکانن

در مورد  او چنین می دانستم:

اهل فنلاند است و زبانی مگر فنلاندی نیاموخته. در منطقه ای بسیار زیبا در کنار دریاچه‌ای زندگی می کند، حضور پرندگان دریایی و ماهی ها شاید تنهایی اش را پُر می کند، اگر نبود حتا، هنر بی مانندش که به قول خودش در جهان یکتا است و بی نظیر. با سنگ ریزه هایی که جهان رنگ را هم تسخیر کرده اند، تابلوهای کوچک و بزرگ می سازد و هرگز هم از چیزی به نام رنگ برای سنگ هایی که مصرف می کند، استفاده نکرده که رنگ طبیعی سنگ ها و جستجوگری برای پیدا کردن آنها خود نیز حکایتی است شنیدنی. تابلوها همه حکایت خاص خود را دارند که ترکیبی است از واقعیت، اسطوره و تخیل هنرمند. تو گویی با تولدش نیز این هنر بکر هم، همزاد او بوده و از بطن مادر تا امروز نیز در کنارش. از همان دوران کودکی با هنر آشنا می شود. مادربزرگ اش نیز در کلیسا ارگ می نواخته و آموزگار هنر نیز بوده است. با موسیقی و هنر بزرگ شده و گویا که آشنایی او با هنر همان قدر طبیعی جلوه می کرده که غذا خوردن. در گفتگویی که با کمک دوست عزیز “کیامرث باغبانی” با “ریتوا لاوکانن” داشتم از هنر نقاشی با سنگ ریزه می گوید:

سی و پنج سال پیش با سنگ آشنا شدم. نه این که سنگ را ندیده بودم که بارها سرم به سنگ نیز خورده بود، اما به عنوان ابزاری که وسیله ی احساس و هنر من باشد از آن زمان انگار که سنگ را با جان و دل لمس کردم و شناختم اش. همین شناخت موجب شد که دنیای من نیز دگرگون شود و دستخوش تحول.

درون سنگ چه بود که چنین شما را مشغول خود کرد؟

ـ دوران سنگ زندگی من از سال ۱۹۷۵ شروع شد. در لحظه ای که سنگی در دستم بود. شیفته آن سنگ شدم. از درونش نوری سوسو می زد و حیات را ستایش می کرد و سپاس می گفت. انگار که داشت منفجر می شد و مرا هم کنجکاو کرد که بدانم درون این جسم چیست که چنین شعله ور است و نزدیک است که در دستان ام منفجر شود. از همان لحظه، سنگ زندگی دیگری را در دستان من شروع کرد و به من نیز زندگی دیگری بخشید.

پیش از این در زمینه های دیگر هنری هم دست به آزمون زده اید؟

ـ چند مجموعه شعر تا کنون از من منتشر شده است که با اقبال خوانندگان هم روبرو بوده اند. نقاشی روی چرم و شیشه را هم نیز آزموده ام، اما سرانجام این جسم سخت و زمخت که سنگ اش می نامیم مرا تسخیر کرد.

علیرغم آشنایی تان با دیگر انواع نقاشی، چرا نقاشی با سنگ را به عنوان حرفه ی هنری خود انتخاب کردید؟

اگر بخواهم وفادار به خود باشم و پاسخی کوتاه اما راستین به شما بدهم باید بگویم؛ این سنگ بود که مرا انتخاب کرد و نه من سنگ را. تلاش کردم که از او فرار کنم اما نتوانستم و سرانجام هم تسلیم صلابت و بزرگی اش شدم که پشیمان هم نیستم.

هنر نقاشی با سنگ را چگونه به میان مردم بردید و آشنازدایی کردید؟

ـ پس از آفرینش چندین تابلو، روزی در روزنامه خواندم که در موزه ی شهر نمایشگاهی برپا خواهد شد که از همه ی هنرمندان نقاش هم خواسته بودند که آثار خود را برای نمایش به آنجا ببرند. آثار چهار روز در نمایشگاه به نمایش درمی آمدند و بعد هم هنرمندان تابلوهای خود را پس می گرفتند و باید تا یک ماه برای نتیجه داوری هیئت داوران در انتظار بمانند. برای من که با چند کار نقاشی سنگ ام در این نمایشگاه شرکت کرده بودم، این انتظار یک ماهه بیشتر از دو ـ سه روز طول نکشید و نامه ای دریافت کردم که مرا نگران و ناراحت کرد. نامه از طرف هیئت داوران بود و می پنداشتم که پاسخ به این سرعت معنای اش ردّ کارهای من بوده، نامه را باز کردم و با حیرت خواندم که هیئت داوران خواهان دیدن آثار بیشتری از من بودند. به این ترتیب زندگی نقاشی سنگ یا موزائیک من شروع و به مردم نیز معرفی شد.

گفتید شاعر هستید و نقاش نیز. پس می دانید که ابزار کار نوشتن، واژه هست و زبان. در کار نقاشی هم رنگ و قلم. با این ابزار ارتباط با مخاطب ها ممکن می شود. در کار نقاشی موزائیک از چه ابزاری برای ارتباط استفاده می کنید؟

ـ چنانچه از نام اش پیداست، ابزار کار سنگ است و چکش و پُتک. همه ی این ابزار به کار گرفته می شوند تا اندیشه و تخیل من را در تابلویی که از ریزه ریزه ی سنگ ها ساخته می شود به نمایش بگذارد. هرگاه که برای پیدا کردن سنگ به دل کوه و سکوت سنگین آن که سرشار است از ناگفته ها، می روم، ضمن گام گذاشتن بر سطح سنگ ها اندیشه و تخیل ام را به هم می آمیزم تا بتوانم کار یا کارهای بعدی را در ذهن بسپارم و طرح اصلی شان را نیز بریزم. در دل طبیعت، کنار سنگها و آرامشی که این سنگ ها به من می دهند، می توانم سنگ را به کلمه، به شعر، به کتاب مقدس، به نمایشنامه یا هر چیز دیگر تبدیل کنم. هر آن کس تابلوی سنگ نقاشی ام را می بیند، به نوعی با او  ارتباط برقرار می  کند. هر کسی از ظن خود یار من و آثار سنگ نقاشی ام می شود.

شما که شاعر هستید و نقاش، آیا رابطه ای بین نقاشی و شعر می بینید؟

ـ من با سنگ نقاشی هایم شعر می گویم. ذره ذره های سنگی که در نقاشی ها می بینید، واژه هایی هستند که گرد آمده اند تا خط ها را که همان جمله یا گاه مصرع شعر است را تشکیل دهند. هر گوشه از تابلوی من شعری است که مجموعه تابلو نیز خود یک کتاب است. می بینید که برای من شعر و نقاشی تفاوت چندانی ندارند. باید هنرمند بود و با نگاه هنری به تابلوها نگاه کرد تا شعر و مجموعه شعر مرا که با سنگ های ریز ریز شده ی رنگین نوشته ام، دریافت. به باور من شعر، سنگ و نقاشی همه از یک جنس اند. از جنس زیبایی روح. از نظر فیزیکی با هم تفاوت دارند اما روح درون همه ی آنها یکی است و از عشق و انسانیت حرف می زنند.

می گویید که هر گوشه از تابلوی نقاشی من شعری است. اکنون در پس زمینه جایی که نشسته ایم تابلوی زیبایی است که به قول شما مجموعه شعری است، می شود یکی از شعرهای این مجموعه را بخوانید؟

ـ کتابی را می آورد که در هر صفحه ی آن بخشی از یک تابلو را با خود دارد و شعری هم در مقابل آن نوشته شده است. می گوید این نقاشی سنگ ها و شعرها بازتاب یکدیگرند در قالب کلمه و سنگ ریزه. هر یک مانند موسیقی دان های حرفه ای در بدیهه نوازی پاسخی هستند برای دیگری. تابلویی دارم که نام آن در گستره ی شمال است و شعری که این تابلو به ذهن هر بیننده ای منتقل می کند این است:

در گستره شمال

چشم انداز بی مرز

و

بازی خیال.

تابستان بی شب

و

زمستان بی روز.

سی و پنج سال است که کار سنگ نقاشی می کنید، ارتباط تان با جهان خارج چگونه بوده است؟ آیا فقط همین تابلوهایی که در خانه هست دارید؟

ـ نه، کارهای من منحصر به این تابلوهایی که شما می بینید نمی شود، کارهای من خیلی خیلی زیادند اما نزد مردم اند. آنهایی که کارهای من را دوست دارند می خرند و به خانه هایشان می برند تا اندیشه و تخیل من را که در قالب تابلوی سنگ نقاشی درآمده است هماره با خود داشته باشند. بگذارید خاطره ای را برای تان تعریف کنم که فکر کنم خالی از لطف نیست: روزی روزنامه نگاری به اینجا آمده بود که با من گفتگو کند. بر روی دیوار روبروی شما هم تابلویی آویزان بود که “آزادی بیان” نام داشت و اندازه اش دو متر در سه متر بود. آن روزنامه نگار گفت این نقاشی سنگ را من می خواهم. به او گفتم گران است و او با قیمت آن توافق کرد و آن را خرید. این موضوع چنان مهم بود که روزنامه ها و تلویزیون فنلاند به این خاطر که آن تابلو به خاطر گرانی مدت ها فروش نرفته بود از آن معامله گزارش تهیه کردند.

در مورد این که با دنیای خارج چگونه ارتباط دارم باید بگویم که در بیشتر شهرهای بزرگ و هنری جهان نمایشگاه داشته ام. اول بار هم در همین شهر بود که دروازه های جهان به روی من باز شد. من بخش های مهمی از کتاب مقدس را با نقاشی و سنگ به صورت کتاب در آورده ام که در قابی مخصوص ورق می خورد و خوانده می شود. اول بار که در کلیسا این کتاب سنگ نوشته را به نمایش گذاشتم، خانمی کوتاه قد که فنلاندی هم نبود به من نزدیک شد و کارت ویزیتی به من داد و گفت اگر دوست دارید که در پاریس هم نمایشگاه داشته باشید به من زنگ بزنید. با خود گفتم خوب همه به هم کارت می دهند و می روند. چند روز بعد با دوستی که هنرمندان فرانسوی را به خوبی می شناخت بودم و کارت آن خانم را به او نشان دادم و پرسیدم که او را می شناسد؟ او با حیرت گفت حتما با او تماس بگیرید که او صاحب یکی از بهترین گالری های پاریس است و در امور فرهنگی هم فردی بانفوذ. زنگ زدم و رفتم و این رفت و برگشت ها هنوز هم ادامه دارد. من حتا به آمریکا و واتیکان هم دعوت شده ام.

در فرهنگ ما شرقی ها سنگ گاه می شود گوشی شنوا برای دردمندانی که کسی به حرف هایشان گوش نمی دهد و به همین خاطر هم “سنگ صبور” لقب اش داده اند. در اسطوره های نروژی هم آمده است که سنگ ارتباطی اروتیک با انسان دارد. شما فنلاندی ها ارتباط تان با سنگ از چه نوع است؟

ـ اسطوره های اسکاندیناوی با هم خیلی شبیه هستند و ما فنلاندی ها هم معتقدیم که یکی شدن سنگ و انسان با به هم نزدیک شدن شان رابطه ای است از نوع اروتیک.

با سنگ می شد مجسمه سازی را هم تجربه کرد، چرا شما مجسمه ساز نشدید و نقاشی سنگ را انتخاب کردید؟

ـ اگر یادتان باشد گفتم که من پیش از شروع کار با سنگ اصلا نقاش بودم و شاعر. پس کار با سنگ را هم دوست داشتم که به فرم تابلو ارائه دهم، اما فکر می کنم که کار یکی است در دو فرم یا ژانر متفاوت. اما مجسمه تراش کناره های سنگ را دور می ریزد و من از همان دور ریزهای مجسمه ساز تابلو می سازم.  وقتی که من سنگی را متلاشی می کنم به دنبال آن چیزی هستم که می خواهم.

 

شما کتابی دارید که هر صفحه ی آن تابلویی است از سنگ. چه چیزی شما را واداشت که چنین کاری کنید و بعد به جهان عرضه اش کنید؟

ـ کتاب سنگی من، دعای پدر آسمانی ست. چنانچه شما هم می دانید، زندگی هنرمند دشوار است و پر از خار و سنگ و شیشه،  اما این راه دشوار با ایده هنرمند سهل و آسان می شود که من با توجه به باور مسیحی ام خواستم که این راه را با سنگ نوشته هایم آسان کنم و به این ترتیب به باور خودم شکل بدهم و برجسته اش کنم. شاید بپرسید که برای دشواری های راه انسان زمینی چرا به کتاب آسمانی روی آوردم؟ برای تان بگویم که بیان انسانی عیسی مسیح را بهترین دعای دنیا می دانم و به همین خاطر هم حرف های انسان زمینی را به کتاب سنگی تبدیل کردم.

شنیده ام که این کتاب در خیلی از نقاط دنیا و به ویژه در کلیساها به نمایش گذاشته شده است. چگونه این کتاب به جهان بیرون عرضه شد؟

ـ بعضی اوقات دروازه های موفقیت به آسانی باز می شوند. در مورد این کتاب سنگی هم چنین بود. وقتی کار را تمام کردم که سه یا چهارسال کار برد  (۹۴ تا ۹۸) به اسقف اعظم فنلاند مراجعه کردم و گفتم که این کار را کرده ام. او کتاب را دید و پرسید که خوب من چه باید بکنم؟ گفتم با کلیساها تماس بگیرید و بگویید که آن را به نمایش بگذارند. چنین شد و پس از نمایش داخلی، کلیساهای یونان اولین کلیساهای خارجی بودند که خواستار نمایش آن بودند و بعدها در کشورهای مختلفی از جمله واتیکان نیز به نمایش گذاشته شد و اوایل سال آینده میلادی (۲۰۱۱) هم برای نمایش به کشور ارمنستان می رود.

چه رابطه ای بین مذهب و هنر وجود دارد؟

ـ به نظر من هیچ رابطه ای بین این دو نیست. باورهای انسانی که می تواند مذهبی هم باشد، بخشی از وجود و هستی هر انسانی است. این انسان می تواند هنرمند باشد یا نباشد. من هنرمند مگر می توانم بگویم اکنون که می خواهم کار هنری بکنم ایمان یا باورم را کنار می گذارم و بعد از پایان کار باز هم به آن برمی گردم. باور من چون سایه هماره با من است.

البته بگویم که پرسشی دشوار مطرح کرده اید. به باور من که مسیحی هستم و باورمند، پروردگار به همه انسانها هدیه هایی داده است که هنر یکی از آن هدیه هاست. بعضی ها بدون این که به این نکته توجه کنند کارهای ارزنده هنری انجام می دهند. در مورد من اما هنرم به نوعی شکرگزاری به درگاه پروردگار است که این هدیه را به من داده است.

خانم ریتوا لووکّانن به پایان گفتگو رسیدیم. ضمن سپاس بیکران اولا به خاطر مهمان نوازی تان و دو دیگر به سبب گفتگویی که با هفته نامه ی شهروند داشتید، اگر چیزی می خواهید اضافه کنید، بفرمایید.

ـ من هم از شما متشکرم که از راهی دور آمدید و با من به گفتگو نشستید، اما می خواهم بگویم که گاه جهانی شدن خیلی آسان است و نباید زیاد هم برایش به هر دری کوبید. خود من در ماه فوریه سال جاری نمایشگاهی در شهر “تامپره” فنلاند داشتم. نیمه روز بود که گفتند مردی که فنلاندی نیست دوست دارد از تابلوها عکس بگیرد. گفتم اصلا ممکن نیست. بعد مسئول گالری آمد و گفت می گوید بگذارید فقط دو عکس بگیرم. جواب مثبت بود و او رفت. بعد از هشت ماه، اکنون نامه ای از ایتالیا آمده که دولت ایتالیا، شما را برای یک سال به یکی از شهرهای خود دعوت کرده که با هزینه ی آن کشور در آنجا به کار هنری بپردازید و نمایشگاه برگزار کنید. می خواهم بگویم که گاه شهرت و جهانی شدن و ارتباط با دنیای خارج، همه اش دست من و شما نیست. آن مرد اهل دومنیکن بود و گزارشگر هنری ایتالیا. کار من را دید و دو تا عکس هم گرفت. اما برای من کمک هزینه ی یک ساله ای است که می توانم به آنجا بروم و کار کنم. البته من نمی روم چون کوه ها و سنگ های ایتالیا را نمی شناسم.

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.

 

از راست کیامرث باغبانی، عباس شکری و خانم ریتوا لووکانن