ساعت ۱:۱۰ است . سرم درد گرفته، اشک هایم بند نمی آیند و تمام تنم می لرزد.
از اون حالت ها دارم که آرزو می کردم می تونستم همه چیز را بگذارم و برم به گروه های صلح جهانی بپیوندم و از صبح جلوی در سازمان ملل ساکت بشینم یا اینکه در تظاهرات ضد جنگ شرکت کنم و از ته دل جیغ بکشم .
از اون حالت ها که از دنیا و آدم و کارهاش حالم بهم میخوره، از این که آدمم احساس شرمساری می کنم ، از اینکه هیچ کاری ازم ساخته نیست احساس کوچکی می کنم.
خیلی سال می شه که تصمیم گرفته ام دیگر فیلمی درباره زمان هیتلر و نسل کشی یهودیان نگاه نکنم. بعد از فیلم هایی مثل s List ‘ Schindler ، The Pianist و Life is Beautiful فکر می کنم دیگر هیچ فیلمی نمی تونه به خوبی این سه، داستان را بازگو کنه و برای همین دیگر فیلمی که سوژه اصلی اش این موضوع باشه نگاه نکرده بودم تا امشب.
نمی دونم چرا این فیلم به نظرم متفاوت آمد : Pyjamas in the Striped The Boy شاید به خاطر این که داستان را از اون طرف سیمهای خاردار نشونمون میده. از بیرون کمپ. از چشم پسر بچه ای که هیچ تصوری از اتفاقاتی که دور و برش می افتد، ندارد.
برونو پسربچه هشت ساله ای است که با پدر و مادر و خواهر بزرگترش زندگی بسیار مرفه و خوبی در برلین دارد. پدر برونو یک افسر عالی رتبه ارتش نازی است که به تازگی به فرماندگی یکی از کمپ های یهودی ارتقاء یافته و به همین دلیل تمام خانواده را با خود به خارج شهر و خانه ای نزدیک کمپ می برد .
مادر برونو – الزا – با این که می داند شوهرش افسر اس اس است ولی از جزییات کار او اطلاعات درستی ندارد و به شوهرش افتخار می کند ولی با شروع زندگی در خانه جدید همه چیز کم کم عوض می شود.
برونو از پنجره اتاقش کمپ را می بیند ولی تصور می کند که مزرعه ای است با کارگران عجیب و از مادرش می پرسد که چرا کارگران مزرعه پیژامه به تن دارند؟
الزا تازه متوجه می شود که خانه شان تا چه اندازه نزدیک کمپ است و رفت و آمد سربازان و رفتار وحشیانه یکی از آنان او را بسیار مضطرب و نگران می کند . برونو که هنوز جواب سئوالش را نگرفته از پدرش درباره مزرعه سئوال می کند. پدرش جواب می دهد که برونو باید بداند که او همه تلاشش را می کند تا دنیا را مکان بهتری برای زندگی بکند و اول هم از همین مزرعه شروع می کند و برونو با تعجب می گوید ولی شما که مزرعه دار نیستی، شما سربازی! و وقتی پدرش می خواهد به او توضیح دهد، مادرش مداخله می کند و می گوید نمی خواهد برونو چیزی در این باره بداند.
بعد از آن برونو یواشکی و بدون اجازه پدر و مادرش به کمپ می رود و آنجا، کنار سیم های خاردار با پسربچه هشت ساله دیگری آشنا می شود که زندانی است، ولی هیچ کدام درست متوجه شرایطشان نیستند. برونو فکر می کند که پسرک در یک کمپ تفریحی است و پسر بچه هم نمی داند که دقیقا برای چه آنجاست و نمی تواند بیرون برود فقط این را می داند که چون یهودی هستند زندانی شده اند و لباس هایشان را ازشان گرفته اند و به جایش باید پیژامه های راه راه بپوشند، با این حال برونو خیلی اهمیت موضوع را درک نمی کند. چند روز بعد برونو به درس های معلم سر خانه اش گوش می دهد که یهودیان را دشمن و کثیف توصیف می کند و از معلم می پرسد که ” ولی حتما یهودی خوب هم پیدا می شود ؟” و معلم با تمسخر جواب می دهد که ” اگر تو تونستی چیزی به اسم یهودی خوب پیدا کنی، بزرگ ترین ماجراجوی دنیا خواهی بود.”
در این میان الزا با چیزهایی که می بیند چشمش به روی واقعیت کاری که شوهرش می کند باز می شود و دچار افسردگی شدیدی می شود و در آخر تصمیم می گیرد که برود و بچه ها را هم با خود ببرد ولی در آخرین روز اتفاقی می افتد که همه چیز را برای همیشه عوض می کند ….
فیلم خیلی خیلی تاثیرگذار بود و با این که بیست دقیقه آخر فیلم تمام بدنم به لرزه افتاده بود و هنوز هم حالم بهتر نشده ولی خوشحالم که دیدمش.
ولی این فقط داستان فیلم نبود که حالم را بد کرد، دلیل اصلی اش این است که می دانم همه چیز هنوز ادامه دارد. هنوز و هر روز. هر روز یک عده ای همدیگر را می کشند، حالا اسمش نسل کشی نباشد، باشد مخالفت با نظام، باشد تهدید منافع ملی، باشد احتمال داشتن سلاح هسته ای، باشد پناه دادن گروه تروریستی. چه فرقی می کند؟ کشتن، کشتن است حالا دلیلش هر چی می خواهد باشد.
این فیلم ها را که می بینم حتی بدتر می شوم . فکر می کنم اگر من جزو ملتی بودم که چنین بلاهایی سرم می آمد ، امروز نه تنها از خون و خونریزی – به هر اسمی – بیزار بودم، بلکه می شدم بزرگترین مدافع حقوق بشر. چه فرقی دارد یهودی باشی یا فلسطینی یا افغان؟ بچه ای که از بین می رود برای پدر مادرش عزیزترین است حالا اهل هرکجا باشد و دلیل از بین رفتنش هر چه باشد – آزادی ، زمین ، نفت یا قدرت طلبی .
چند روز پیش نوشته ای از مرجانه ساتراپی – نویسنده کتاب پرسپولیس – خواندم که به نظرم بهترین توصیف در این باره بود البته اگر اجازه داشته باشم که نقل قول کنم:
” دنیا به شرق و غرب تقسیم نشده. تو آمریکایی هستی و من ایرانی ام . همدیگر را نمی شناسیم ولی حرف می زنیم و به خوبی یکدیگر را درک می کنیم . تفاوت میان تو و دولتت، بسیار بیشتر از تفاوت بین من و توست، و تفاوت بین من و دولت من هم بسیار بیشتر از تفاوت بین تو و من است. و دولت هایمان بسیار شبیه یکدیگرند . “
* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.