به دعوت کمیته ی یادمان تورنتو، روز یکشنبه ۸ سپتامبر در سالن بالای کتابخانه ی نورث یورک (تورنتو) برنامه ای در گرامی داشت جانفشانان دهه ی ۶۰ برگزار شد که گزارش آن را در زیر می خوانید.

برنامه ساعت ۵:۳۰ با اعلام یک دقیقه سکوت توسط صدف مجری برنامه آغاز شد. پس از آن حسن پویا از اعضای کمیته ی یادمان تورنتو پیام برنامه را خواند. در بخشی از پیام آمده بود:

“در روز ۳۱ خرداد ۶۰ که به نوعی آغاز کشتار گسترده ی نیروهای مبارز و چپ بود، جمهوری اسلامی، بنا بر اعتراف خودش، تنها در تهران، ۲۳ زن و مرد جوان را اعدام کرد که بعضی از آنها همچون طاهره  آقاخانی مقدم، ماه ها پیش دستگیر شده بودند. از آن  پس هر هفته ده ها و صدها تن در تهران و شهرستان ها اعدام شدند.

در برنامه های قبلی  گفته ایم و باز برای زدودن گرد و غبار فراموشی تکرار می کنیم که: جمهوری اسلامی در فاصله ی سال های ۶۰ تا ۶۴  هزاران تن و از جمله بیش از ۱۵۰۰ دختر و زن را اعدام کرد که ۹ دختر بچه ی زیر ۱۳ سال در میان آنها هستند. از میان آنها نفیسه اشرف جهانی ده ساله و مریم اسدی ۱۱ ساله بودند. همچنین در فاصله زمانی یاد شده دست کم ۴۷ زن باردار اعدام شده و ۶۰ زن زیر شکنجه جان باختند. اما این پایان جنایت نبود.

حسن پویا

جمهوری اسلامی در تابستان ۶۷ در کمتر از دوماه، نزدیک به ۵۰۰۰ زندانی سیاسی که بعضی از آنها حتی دوران محکومیت شان به پایان رسیده بود را قتل عام کرد. کشتار تابستان ۶۷ لکه ی ننگی است که رژیم جمهوری اسلامی نه تنها آن را پذیرفته و توجیه می کند، بلکه اعضای هیات مرگ و مجریان اصلی آن جنایت را  نیز در بالاترین مناصب گمارده است. مانند ابراهیم رئیسی که در رأس قوه ی قضائیه قرار داده شده است …

از یادمان پارسال تا امسال، یکسال است در تقویم؛ اما جنبش اعتراضی مردم در همین زمان کوتاه در عرصه های مختلف رشد چشمگیری داشته است. مبارزات مردم شکاف میان سران و مسولان رژیم را بیشتر کرده و هر دار و دسته و جناح سعی می کند تقصیر ناکارآمدی و مشکلات مردم را به گردن دیگری بیندازد.

به باور ما، سقوط و سر نگونی جمهوری جهل و جنایت حتمی است. دامنه، کیفیت و سازمان یافتگی جنبش های اعتراضی مردم، دوری و یا نزدیکی زمان آن را رقم خواهد زد.”

شهره قنبری اولین سخنران برنامه بود:

شهره قنبری

شهره قنبرى، از فعالان چپ دانشجویی دانشگاه ملی بود که بعد از  تعطیلی دانشگاهها، در جنبش عظیم اجتماعی، سیاسی به فعالیت خود ادامه داد. او درسال ۶٠ ١٣ دستگیر  شد و شاهدی است برجنایات رژیم در سیاه چالهای اوین و قزل حصار بر آنچه  که بر زنان، مادران و کودکان گذشته است.

شهره بعد از رهایی از زندان تا به امروز، به فعالیتهاى خود ادامه داده است.  او یکی از فعالان سیاسی، اجتماعی  و جنبش دادخواهی و ایران تریبونال می باشد . شهره همچنین هنرمندى متعهد است که با هنر نقاشی به مصاف فراموشی رفته  و می کوشد ستمی را که بر او و هم نسلانش رفته در نقاشی هایش به تصویر بکشد. شهره که از ونکوور مهمان برنامه بود،  با موضوع “زنان در زندان های جمهوری اسلامی”  سخنرانی کرد.

او در ابتدای صحبتش  با یادی از سپیده قلیان، ایستادگی و وفاداریی او را به آرمان های انسانیش ستود و تهمت های جنسی ای را که رژیم به سپیده نسبت داده بود را، با شیوه های مشابه را که خود و هم نسلانش  در زندان شاهد آن ها بودند مقایسه کرد و یادآور شد: “امروز روند برخورد جنسیتی در زندان های جمهوری اسلامی همانی است که در دهه ی ۶۰ بر نسل من و در برخورد با زنان مبارزی که در مقابل آنها می ایستادند گذشت.”

شهره در بخش دیگری از صحبتش اضافه کرد: “زنان در زندان های جمهوری اسلامی فشار مضاعفی را باید تحمل می کردند و می کنند. زن زندانی از همان لحظه ی ورودش به زندان در موقع بازجویی و آزار و شکنجه هیچ فرقی با مردان ندارد، چرا که  به عنوان یک انسان سیاسی و مقاوم زیر دست آنها است و همان فشاربرای اقرارگیری بر او هم وارد می شود. او به هنگام شلاق خوردن و اشکال گوناگون شکنجه، علاوه بر تحمل درد باید از جسم و جنسیت خود نیز مراقبت کند.”

شهره در بخش دیگری از صحبتش از ترس زنان از تجاوز در زندان و خانه های امن رژیم سخن گفت و این که درد و رنج تجاوز به مراتب از شکنجه های معمولی بیشتر است و آثار روانی آن برای سالها می ماند.  حس بدن شکنجه گر روی بدن زن زندانی حس چندش آوری است که درد شکنجه در مقابل آن قابل تحمل تر است.  پس از سخنان شهره ویدیوی کوتاه و زیبایی از نقاشی هایش پخش شد. (مشروح سخنان شهره را می توانید در فیس بوک کمیته یادمان  ملاحظه کنید.)

صدف مجری برنامه، از عیدی نعمتی، شاعرِ تبعیدیِ مبارزکه چند ماه پیش او را از دست دادیم یاد کرد، و ویدیوی شعر خوانی  دو سال پیش او در برنامه ی یادمان پخش شد. یادش را گرامی  می داریم.

همچنین از پال دواِر، یکی از حامیان جنبش دادخواهی ایران، که روز  ۶ فوریه ٢٠١٩، در پی مبارزه با بیماری سرطان  و در حالی که تنها ۵۶ سال داشت، دیده از جهان فرو بست، یاد شد. او از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۵ نماینده NDP در پارلمان کانادا بود. 

اولین شغل پال معلمى بود. در روند زندگیش، وى همواره خواهان آزادی و برابری انسانها بود. درکارنامه ی پربار او فعالیت در اتحادیه های کارگری و دفاع از حقوق پناهندگان بود. او همچنین از حامیان مبارزه با ایدز  در افریقا بود.  

پال دوآر منتقد سیاست های خارجی دولت کانادا از سوی حزبش، NDP  بود و از همین جایگاه، لایحهء محکومیت رژیم جمهوری اسلامی را  در تاریخ ۵  ژوئن ۲۰۱۳، به پارلمان کانادا برد که با اتفاق آرا به تصویب رسید.

این لایحه، کشتارِ جمعیِ زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ را به عنوان جنایت علیه بشریت قلمداد می کند و روز اول سپتامبر را روز همبستگی با زندانیان سیاسی ایران می نامد. یادش گرامی باد.

سخنران بعدی نیلوفر شیرزادی بود که متاسفانه به علت مسافرت نتوانست بطور حضوری در برنامه ی یادمان شرکت کند و صحبت هایش را رودر رو مطرح کند از این رو ویدیویی از صحبتهای مورد نظرش را برای کمیته ی یادمان فرستاد که در برنامه پخش شد.

نیلوفر شیرزادى، از هواداران و فعالان سابق اتحاد مبارزان کمونیست (سهند)بود. وی در اواسط خرداد ۶۰ دستگیر و به ۱۸ ماه حبس و ۴۵ ضربه شلاق توسط  “نیری” در یک دادگاه یک دقیقه ای محکوم شد. در پاییز ۱۳۶۱ به دلیل نپذیرفتن «انزجار نامه» همچنان در زندان قزلحصار در بندهای ۴ مجرد و عمومی، بند۷ (قرنطینه ) بند ۸ ( سرموضعی ها) بسر برد و بدنبال رفتن حاج داود رحمانی و لاجوردی در سال۶۳، و رسیدگی تدریجی به پرونده های زندانیان ملی کِش، سرانجام در سال ۶۴ با سه سال اضافه حبس و اجرای حکم ۴۵ ضربه شلاق + ۴۵ ضربه دیگر، بجرم مقاومت در زندان و “همچنین داشتن خرده شیشه “- عبارتی که موقع اجرای حکم  به او اعلام شد- سه ماه پس از حکم «حد»، از اوین آزاد شد.

نیلوفر قبل از ۳۰ خرداد سال ۶۰ دستگیر می شود . او را به  اوین می برند و دربند انفرادی بهداری زندانی می کنند. در سلول او غیر از خودش ۲ نفر دیگر با او هم سلول بودند . او بدون آنکه اطلاعی از وقایع ۳۰ خرداد داشته باشد،  شبی متوجه ی داد و فریاد زیادی می شود . بعد از طریق مورس متوجه می شود که سعید سلطانپور اعدام شده است.

نیلوفر در بخشی از سخنانش می گوید: اعتصاب غذا داشتیم. خواب بودیم که صبح زود (درست نمی دانم ساعت چند بود) نگهبان بند ما را از خواب بیدار کرد. (احتمالن رحیمی  بود). ما را به دفتر بند بردند. هر چه فکر کردم نمی دانستم چه اتفاقی دارد می افتد. بعد ما را بردند جایی که دری بود  و رو به  بیرون باز می شد. ما سه نفر بودیم و چشم بند داشتیم. همین که از در بیرون رفتیم، ریختند سر ما و شروع کردند به کتک زدن. ما از کانال پاسداران گذشتیم و کتک خوردیم. احساس کردم که دارند ما را روی تپه می برند و نه بطرف شعبه. من تصمیم گرفتم ساکت بمانم. احساس ام این بود که اوضاع عادی نیست. چون پاسداران سیاه پوشیده بودند، فکر می کردیم خمینی مرده است. وقتی به قسمت مسطح تپه رسیدیم یکی از رفقایم شروع کرد به شعار دادن. پاسداران شروع کردند او را کتک زدن . دلم می خواست می توانستم یک جوری به او بگویم که حالا وقت این کار نیست. وقتی شاهد کتک خوردن رفیقت باشی دردش از کتک خوردن خودت بیشتر است. بعد از مدتی که او را زدند فریاد زد: مرگ بر خمینی.

که باز هم او را کتک زدند.

بعد از مدتی متوجه شدم که روی تپه ما تنها نیستیم. نیاز به دستشویی داشتم. صدا زدم. پاسداری آمد و پرسید: چی می خواهی؟ گفتم می خواهم بروم دستشویی. گفت کمی صبر کن آن دنیا می روی دستشویی.

بعد دوباره به پاسدار دیگری گفتم. مرا برد زیر درختی در سایه نشاند. همه اش صدای حاج آقا حاج آقا می شنیدم. ناگهان صدایی خواند: بسم الله القاسم الجبارین … فکر نمی کردم که دارد اتفاق خاصی می افتد. احساس می کردم در خلا هستم. نه ترسی و نه امیدی. به خودم می گفتم چرا من؟ من خیلی جوونم. من نه بینش سیاسی آنچنانی دارم نه می توانم سازماندهی کنم …

یک مرتبه از طرف راستم اسامی ۲۵ نفر را خواندند که ۱۹ نفرشان زن بودند … بعد از مدتی شنیدم که کسی فریاد زد بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران بعد هم صدای تیراندازی به گوشم رسید. یکی فریاد می زد برادرا احساساتی نشوید او را زنده می خواهیم.  بعد از طرف چپم شنیدم که یکی می گفت: محمد را زدند. شیخ را بگویید بیاید. ( منظور دکتر شیخ الاسلامی وزیر بهداری در زمان شاه ) . من فکر می کردیم همش نمایشی است. صدای زار زدن پاسدارها به گوش می رسید ولی من فکر می کردم دارند ( نقش) بازی می کنند.  وقتی خواستم چشم بندم را کمی بالا بزنم تا ببینم چه خبر است، پاسداری با قنداق تفنگ به پشتم کوبید . . .

نیلوفر در ادامه می گوید،  بعدن متوجه می شود که آنشب در تپه های اوین کاظم افجه ای از نفوذی های مجاهدین، محمد کچویی رئیس زندان اوین را ترور می کند و برنامه ناتمام می ماند و آنها را به بند بر می گردانند. بعد از ترور کچویی لاجوردی چند روزی از ترسش به اوین نمی رود.

لیلیک هاکوپیان

بعد از پایان سخنان نیلوفر ۱۵ دقیقه استراحت داده شد و سپس نوبت به سخنران بعدی، لیلیک هاکوبیان رسید. او در یک خانواده کارگریِ تقریبا پرجمعیت  به دنیا آمد. از سن کم محبور به کار برای تامین زندگی خود و خانواده اش بود و در زمانی که خانواده اش ضرورتِ حیاتی به وجود او داشتند، در مرداد سال ۶۲ دستگیر شد. تا گرفتن حکم،  که حدود یک سال طول کشید، در بند “درباز”  بود و بعد از آن تا آزادی، تقریبا تمام مدت را یا در ” تنبیهی” در اتاقهای دربسته بود و یا در سلولهای انفرادی.

لیلیک می گوید” تمام مدت زندانم تحت شکنجه روحی و جسمی قرار گرفتم. بعد از اعدامهای سال ۶۷ که درهای زندان را باز کردند،  مرا با تعدادی از همبندانم که به قول خودشان تمام شکنجه های کا گ ب – موساد – سیا  و ساواک را بر ما انجام داده بودند، در دخمه های دربسته، مخفی کردند. اما با اعتراض اعضای فامیل مان به مقامات بین المللی به اجبار در شهریور سال ۶۹،  با ضمانت آزاد شدیم. بعد از آزادی هم مدام تحت پیگرد فیزیکی و حِراستی بودم و به بهانه های مختلف به حِراست فرستاده می شدم.” 

لیلیک پس از تولد دو فرزندش، از ایران مهاجرت کرد و امروز در کنار ماست. لیلیک  محور سخنانش را بر روی سیاست و شیوه های برخورد رژیم با زندانیان سیاسی در دهه ی ۶۰ متمرکز کرد.

او در ابتدای سخنش اشاره کرد که خواندن کتاب یک مرد اوریانا فالاچی تاثیر خوبی رویش گذاشته بود . در آن کتاب قهرمان داستان که مبارزی است یونانی، وقتی تحت تعقیب قرار می گرفت تا شکار شود، با جسارت و اعتماد بنفس فوق العاده ای که داشت شکارچی را به شکار تبدیل می کرد . لیلیک با الهام از قهرمان  این کتاب سعی می کرد در بازجویی ها تمرکز بازجوها را بهم بزند. او را با همسرش دستگیر می کنند. آنها را به کمیته ی ۳۰۰۰ می برند و از هم جدایشان می کنند.

“وقتی مرا به اطاق در بسته فرستادند، بالشی روی زمین افتاده بود که رویش گلدوزی شده بود:

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران                           

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد                      

داند چه سخت باشد قطع امید یاران

انگار جا خوردم و قبول کردم زندگیم وارد فاز جدیدی شده است. به گوشه ی اطاق رفتم و به صورت دفاعی نشستم. ضربه ها شروع شد. متوجه شدم من در زندان با عنصر کثیف تر از بازجو به نام تواب هم طرفم . .. بعد از ورودم به زندان اوین و ماندن در اطاق های در باز با هوا خوری محدود، بچه های نماز نخوان را از بند بردند … تنها ۴ نفر از ما که تواب نبودیم و نماز نمی خواندیم در بند باقی ماندیم …مسئولان زندان به توابین گفته بودند اگر شما نمی توانید ۴ نفر را برگردانید دیگر چه توابی هستید؟ نمایش توابی شروع شد. از ما ۴ نفر دو نفر در یک اطاق و دونفر دیگر در اطاق های متفاوت بودیم . آنها شروع به اعمال فشار روحی و فیزیکی کردند. هر شب یکی از ما را گیر می انداختند و کتک می زدند به طوری که همه ی اطاق ها بیدار می شدند. آنها ما را کتک می زدند، موهایمان را می کشیدند و به این هم راضی نبودند. من سعی می کردم تمام روز را در راهرو بمانم و وارد اطاق نشوم. اما در راهرو هم آرامش نداشتم. تمام زندانیان مدام توهین می کردند و تنه می زدند . همین که وارد اطاق می شدم همه با مشت های گره کرده شعار می دادند: مرگ بر کافر و… وقت غذا کاسه ی مرا از دیگران جدا کرده بودند چون از نظر آنها نجس بودم . من تنها می توانستم با خانم ملوک خادم که پیرزنی بهایی بود همکاسه شوم. او از اعضای رده ی ۳ بهایی ها بود که منتظر صدور حکمش بودم. رده های ۱ و ۲ بهایی را اعدام کرده بودند . .. (مشروح سخنان لیلیک را می توانید در فیس بوک یاد مان گوش کنید.)

پس از سخنرانی لیلیک، نوبت به  موسیقی رسید که توسط دوست هنرمندمان اقای قیدر پوراجرا شد.

 آقاى قِیدَر پور، تحصیلات موسیقى خود را در هنرستان موسیقى و سپس دانشکده ی هنرهاى زیبا، به انجام رساند. ساز تخصصى ایشان سنتور و در نوازندگى تنبک هم دستى دارد. ایشان یکى از بهترین سازندگان مضراب سنتور در ایران بود. آقاى قیدر پور، هم اکنون، همراه با تدریس سنتورو تنبک، به تعمیر سازهاى سه تار، تار، و سنتور اشتغال دارد. ایشان چند سرود زندان  مانند:  سر اومد زمستون، از خون جوانان وطن، مرا ببوس و زندانی اوج فریاد را با چیره دستی و زیبا  با سنتور نواخت و شرکت کنندگان با او همراهی کردند.

حسین افصحی

پس از آن حسین افصحی، نویسنده، بازیگر، و کارگردان متعهد تئاتر و از یاران کمیته ی یادمان تورنتو نمایشنامه ی “اولین پریود در زندان” را که با الهام از کتاب اعظم شکری با عنوان ” قاعدگی زنان در زندان های جمهوری اسلامی” نوشته بود، برای حضار در سالن نمایشخوانی کرد.

حسین افصحی  قبل از شروع نمایشخوانی شعری از حسین اندخی آموزگار، شاعر و مبارز کمونیست (سازمان پیکار) که از اهالی بوشهر بود و در سال ۶۰ به همراه همرزمش حیدر محمدی اعدام شدند، خواند. این شعر را حسین اندخی  به عنوان وصیتنامه اش در آخرین شب زندان سروده بود:

از جمع ما زنجیریان

هر شب رفیقی می رود

یاران همه شب منتظر

تا اینکه فردا چون شود

خون لخته بست در پشتمان

از ضربه ی شلاق خصم

اما ز هر شلاق او

پر کینه گردد سینه مان

این سینه خود آتش بود

وز آتش کینش چه باک

یاران چو سرو استوار

پروا ندارند از نسیم

دارم یقین روزی شود

برپا قیام توده ها

دیوار زندان بشکنند

یاران همه گردند رها

یاران وصیت می کنم

شب می رود، آید پگاه

آید بهار و فصل گل

یاران کنید یادی ز ما

یاران کنید یادی ز ما

حسین افصحی در بخشی از نمایشنامه اش خواند:

“ناگهان صدای جیغ دریا می آید و هراسان خودش را به سلول رسانده و پشت فرزانه پنهان می کند.

فرزانه: چی شده دریا؟ چی شده خاله؟

دریا: (در حال گریه کردن ) خاله بخدا من کاری نکردم ….( گریه می کند ) جون مادرم کاری نکردم ..

فرزانه: آروم باش بگو ببینم چی شده؟

دریا: (با خجالت و گریه و آرام می گوید) خاله … خون آمده … تو شورتم خون هست . (گریه می کند)

(فرزانه دریا را به گوشه ای می برد و شورت او را بازرسی می کند و سپس برمی گردد نزد بقیه و می گوید):

فرزانه: عیبی نداره خاله … این برای همه دخترا و خانوما عادی ست. آروم باش

اختر: (رو به فرزانه ) مگه چند سالشه؟

اعظم (اصفهانی): (او را می بوسد) مبارک اس خانم … شما دیگه خانم و بزرگ شدید.

دریا: (با گریه) یعنی چی شدم؟ … مامان شدم؟

فرزانه: نه عزیزم … همه دخترا از یک سنی بالغ می شوند. همه دخترا و زنها پریود می شوند. چیز مهمی نیست. فقط باید یاد بگیری چکار کنی.

اختر: (به طرف دریا می رود و بغلش می کند) این بچه این جا چیکار می کنه؟

فرزانه: (روبه دریا ) خاله می ری ببینی خاله لیلا چی شده؟ (دریا می رود)

می ریزند خانه شان که برادرش را بگیرند. اون در رفته بود. پدر و مادرش هم خانه نبودند. این بیچاره را گرفتند آوردند اینجا و پیغام دادند که هر وقت برادرش خودش را معرفی کنه، اینو آزاد می کنن . از اون موقع تا حالا نزدیک دوساله که اینجا هستش. ده دفعه هم بازجویی شده …”

حسین  افصحی در پایان نمایش می خواند:

“حاج داوود: فهیمه کجا است؟ این جنده خانم کجا است؟ رسوایی و بی ناموسی اونم تو زندون من؟

فرزانه: ( با انگشت اشاره می کند و با کمی ترس) اینجا خوابیده. تازه از درمانگاه اومده.

حاج داوود: (به سمت فهیمه می رود و با لگد چند بار به پایین تنه ی او می کوبد) جنده خانم، زنیکه ی هرزه، تو که از شوهرت جدا شده بودی؛ چه جوری حامله شده بودی؟ درمانگاه گفت کورتاژکرده بودی پتیاره.

فرزانه: حاجی این کورتاژ به معنی شستن رحم و جلوگیری از خونریزیه به خاطر عفونت رحم.

حاج داوود: (یک لگد حواله ی فرزانه می کند) وای به حالت اگر دروغ گفته باشی، دکتر پتیاره … اگر این ها که گفتی درست نباشه … هم تو و هم اون جنده خانم را یک هفته شب تا صبح سرپا نگه می دارم. (همین جور در حال لگد زدن و عربده جویی است.) زری از جایش بلند می شود می آید جلوی حاج داوود می نشیند و دامنش را بالا می زند و در بشقاب غذایش قضای حاجت می کند و به حاج داوود تعارف می کند:

زری: بفرمایید … تازه پختم … تازه تازه است … (پاسدارها بطرفش می روند. بشقاب کثافت را پرت می کند به لباس حاج داوود و فرار می کند. همه می خندند. زری بطرف دریا می رود و بعد از داخل شورت او نوار بهداشتی را بیرون می آورد و با طرف خونینش روی دیوار سلول آیه ای می نویسد.)

حاج داوود: (رو به پاسدار) این گیس بریده را آدم کنید.

پاسدار: (بطرف زری حمله می کند و بازوی او را می گیرد) اشغال کثافت دیوار را پاک کن.

زری: (از دست او فرار می کند و روبروی حاج داوود می رود و با آواز می خواند) ای اشغال کثافت (لحنش عوض می شود، دامنش را بالا می زنه و حالت حجاب درست می کنه و بعد تو صورت حاج داوود حرف می زنه) این خون مطهره … این خون مطهره، اگر نبود حیوانی مثل تو پس نمی افتاد.

حاج داوود: (اسلحه ی کمریش را در می آورد و چند گلوله تو مغز زری خالی می کند.  زری می افتد و بعد دریا به حالت رقص بلند می شود و دور زری پروانه وار می رقصد. آرام آرام همه بلند می شوند و به طرف حاج داوود و پاسدارها یورش می برند. آنها فرار می کنند. از سلول دورتر صدایی بگوش می رسد):

روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.

روزی که کمترین سرود

 بوسه است

و هر انسان

برای هر انسان

برادری است

….

مشروح کامل نمایش خوانی حسین افصحی و هر کدام از برنامه ها را می توانید در صفحه ی فیس بوک “یادمان”.yaad Maan ملاحظه کنید.

در پایان، مجری برنامه از شرکت کنندگان  و حمایت کنندگان برنامه (هفته نامه شهروند ،کتابفروشی سرای بامداد و نشر زاگرس) تشکر کرد.