مرا جا نگذارید اینجا

میخواهم دوباره به خانه برگردم

قول می دهم

اگر هوا آفتابی باشد

دوباره گل ها و گنجشکها را

متبرک کنم

پدر که نمیداند گل ها و گنجشکها

به تبرک معتادند

هی می چرخد دور خودش از چپ

صلیب می کشد به سینه اش از چپ

و تو دیده بودی که چگونه می خوانَد

گوئی – تاری ز موی مار میانِ حنجره دارد

مرا جا نگذارید

اینجا

تاراجِ شکوفه و نارنج است

و قارچ های سمیِ سردابی

چترشان را گشوده اند

مرگ و مرض – زار و زخم

پیوک و جَرَب و دردِ باریک

نگذارید مرا

تا خوشحالی از استخوانهایش رد نشده

باید به خانه برگردم