کریم زیّانی
صحبت حکّام، ظلمتِ شب یلداست
نور ز خورشید جوی، بو که برآید
حافظ
زمین عاشق ست و از “کم مهری” معشوق، افسرده؛ مانند همه ی عاشقان که دوران افسردگی و سرزندگی دارند. خورشید معشوق، اما، آهنگ آن دارد که به نیروی معشوقی، افسردگی عاشق دیرینه ی وفادار و منتظر را پایان دهد؛ او را دلگرم کند، شاد و سرمست سازد، با او عشق ورزد، و او را بارور کند. از این روست که دوباره متولد می شود تا بر زمین عاشق بتابد و آن را برای سرسبزی و نوزایی آماده سازد.
شگفتا اگر این پیام یلدا را نگرفته باشیم! من و تو چه در سر داریم؟ می خواهیم افسردگی و خمودگی زمستانی دل و روان خویش را با خود به بهار ببریم؟ اگر چنین باشد که به بهارِ جان نخواهیم رسید. بیا تا با زمین ِ عاشق، عاشقانه هم آوا، هم آهنگ، و همراه شویم و برای نوزایی اندیشه و نوسازی ضمیر آماده شویم.
اسطوره ی دیرینه سال یلدا، که تاریخ پیدایی آن به درستی دانسته نیست، نگاهی دارد بر فلسفه ی زایش دوباره، که هستی را به نیروی عشق، پیوسته نو می کند. پیام راستین و اصیل یلدا، به باور این قلم، این زبانزد پر معنای پارسی ست که فراوان شنیده ایم و خود گفته ایم:
پایان شب سیه، سپیدست
این گفته، بسیار نکته ها در خود دارد که از آن جمله اند:
ـ هرگز ناامید نباید شد که، در تیره ترین لحظه های زندگی، امید بر دمیدن “نور” هست. حافظ می فرماید:
گفتم: “زمان عشرت دیدی که چون سر آمد؟”
گفتا: “خموش حافظ کاین غصه هم سر آید”
ـ رستاخیز زمین در پیش ست! خود را برای رستاخیز درونی آماده کنیم و با طبیعت هماهنگ شویم… برای کاشت آماده شویم. امسال چه می خواهیم بکاریم؟ … همان ها که پار و پیرار کاشتیم؟ نه! آن ها دیگر پوسیده و کهنه شده اند؛ نو بکاریم و نو برویانیم:
سخن نو آر، که نو را حلاوتی ست دگر!
از روزی که شب یلدا را پشت سر دارد (خورـ روز = یکم دی)، مهر، روز به روز روشن تر می تابد و با توان بیشتری به روندگان و رویندگان زمین نیرو می رساند تا به بهار می رسند و در بهار به اوج باروری.
بر پایه ی اسطوره های کهن، یلدا نماد معجزه ی عشق ست که هر سال در “خورـ روز” یا “خرّم روز” به جلوه گری می پردازد.
در روزگار ابوریحان، نام دیگر دی ماه، “خور ماه” یعنی ماه خورشید، بوده است.
درباره ی واژه “یلدا” سخن زیاد گفته شده است و ظاهراً تکرار آن لزومی ندارد، اما جا دارد بگوییم که این واژه خوش آهنگ چنان پارسی شده که هیچ برابرنهادی نمی تواند جای آن را بگیرد. و چنین ست که “یلدا” شناسنامه ی پارسی گرفته و به گیسوان زیبای دختران پارسی زبان آویخته ست.
بد نیست به اسطوره ای باستانی اشاره کنم که شاید دیرینه ترین اسطوره باشد.
می گویند هزاران سده پیش از این، انسان سرزمین های آریایی ناگهان متوجه شد که هر روز از عمر ماندگاری مهر در پهنه ی آسمان کاسته می شود. این کاهش هر روزه، انسان آن روزگار را به هراس افکند که شاید مهر، عمرش به پایان رسیده و با مرگ دست به گریبان است. هنگامی که در کوتاه ترین روز، خورشید هنوز بر نیامده، زرد شد و غروب کرد، مردم با این پندار که اهریمن- اژدهای تاریکی خورشید عزیزشان را بلعیده ست. برای آن که دیو را بترسانند تا خورشیدشان را پس دهد و تاریکی برای همیشه بر جهان تسلط نیابد، هرچه که توانستند آتش افروختند، مشعل روشن کردند، و بر طبل ها و دهل ها کوبیدند و، مختصر آنکه، هرچه که داشتند به صدا درآوردند و شب زنده داری کردند تا اژدها- اهریمن تاریکی بترسد، خورشیدشان را بازگرداند و محیط زندگی شان گرم و روشن و شاد باقی بماند. این شب زنده داری همراه با دعا و سرودخوانی تا پایان شب ادامه یافت. تلاش آن مردمان نتیجه داد و در انتهای شب زنده داری، بار دیگر، سپیده در آسمان پدیدار گردید و کمی بعد در میان هلهله ی چشم انتظاران، خورشید مهربان بار دیگر چهره نمود و جهان را روشن ساخت.
مردم به جشن و پایکوبی پرداختند؛ زیرا تصور کردند با شب زنده داری و سرودخوانی آنها خورشید از نو زاده شده ست، و چنین شد که آن روز را زادروز مهر نامیدند.
جشن زادروز مهر رفته رفته به همه ی سرزمین های آریایی کشیده شد و کسی نمی داند چه مدت بعد، با گسترش آیین میترائیزم یا مهرپرستی، به سراسر اروپا راه یافت و فراگیر شد.
تولد میترا ـ مهر ـ تا سده چهارم میلادی نیز در اروپا با گستردگی و شکوه بسیار گرامی داشته می شد، و مردم به زادروز مسیح، که (می گویند) در آن روزگار، روز ششم ژانویه بوده، چندان اعتنایی نداشتند و جشن ها و شب زنده داری شب زادروز میترا را به مراسم کریسمس ترجیح می دادند.
از نشانه های احترام و دلبستگی فراوان اروپاییان به آیین میترائیزم، نامگذاری روز نخست هفته به نام خورشید ست، که در همه یا بیشتر فرهنگ های اروپایی رواج داشت و دارد. نام نخستین روز هفته در تقویم میلادی معنای “روز مهر” یا “روزخورشید” را با خود دارد – Sunday.
تا سده ی چهارم میلادی فرمانروایان اروپایی که بیشترشان پیرو آیین مهر بودند ـ و مهر را خدای پیروزی می دانستند ـ با نفوذ کلیسا در شهرها مبارزه می کردند و حتی دست به کشتن مسیحیان می زدند. هنگامی که کنستانتین در سده ی چهارم امپراتور روم شرقی شد، با این پندار که کشتار مسیحیان سبب کاهش جمعیت امپراتوری روم می شود و در آخر، به زیان خودش خواهد بود، مسیحیت را دین رسمی قلمرو خود اعلام کرد و کلیسا را مورد پشتیبانی قرار داد تا جلو کشتار مسیحیان گرفته شود. برخی تاریخ نویسان می گویند او مسیحی زاده بوده زیرا که مادر او یک مسیحی متعصب بوده و کنستانتین را از خردسالی آموزش مسیحی می داده است.
به هر روی، از آن زمان اگرچه مسیحیت در اروپا رشد کرد و دامنه گسترد، ولی مردم سرزمین ها، حتا مسیحیان، آیین شب تولد مهر یا میترا یعنی شب یلدا را همچنان گرامی می داشتند و جشن می گرفتند. ارباب کلیسا، بنابه تحقیق برخی پژوهشگران، برای از رونق انداختن جشن و مراسم شب یلدا، کوشیدند با جابه جایی زادروز مسیح ـ که ۶ ژانویه بود ـ آن را بر تولد میترا منتقل یا منطبق سازند تا هر جشنی که گرفته می شود به حساب تولد مسیح گزارده شود. (هم اکنون نیز بخش بزرگی از مسیحیان جهان همچنان ۶ ژانویه را زادروز مسیح می دانند.) با همه اینها هیچ مدرک تاریخی، که از تاریخ زادروز مسیح در آن یاد شده باشد وجود ندارد.
گفتنی است که در زمان کنستانتین، کلیسا تقویم میلادی را نیز دستکاری کرد و در نتیجه برج های سال جابه جا شدند و بارزترین نشانه ی این دستکاری نام های برج های دوازده گانه ست. مثلا اکتبر و نوامبر و دسامبر در حالی که به معنای ۸ و ۹ و۱۰ می باشند، اکنون ماههای ۱۰ و ۱۱ و ۱۲ سال میلادی هستند.
اکنون شماری از پژوهشگران، بویژه پژوهشگران شرقی این پرسش را مطرح ساخته اند: که آیا کریسمس همان یلدا نیست؟
و آیا این “جشنواره ی نور” (Festival of Lights) که هرساله در تورنتو، و نمی دانم کجاهای دیگر کانادا، در شب بیست و یکم دسامبر(یکم دی ماه خورشیدی) برگزار می شود، همان شب یلدای آریایی نیست که از راه اروپا همراه با مهاجران، به سرزمین کانادا راه یافته ست؟