طلوع آزاد

میلیون ها انسانی که سال گذشته خیابان های تهران را تسخیر کردند نه ماشه تفنگی را چکاندند و نه از فراز پلی انسانی را به پایین پرتاب کردند. هر چه بود متانت مردمی معترض در قبال خشونت تمام عیار اقتدارگرایان بود . صحنه فجیع جان دادن ندا را کسی فراموش نمی کند. آنچه امروز می بینیم آبروی بر باد رفته رژیمی است که برای حفظ و ماندگاری خویش حتی حاضر است در زیر لوای احکام اسلام به جوانان برومند این مرز و بوم در کهریزک تجاوز کند. گزارش های تأیید شده از جوانان خانه نشینی حکایت دارد که بر اثر تیراندازی تک تیراندازهای سپاه، قطع نخاع و زمین گیر شده اما از انتشار آن خودداری می کنند.

همه دیدیم در روز عاشورا حتی از همسران دو آزاده دربند نیز هراسیده و آنها را چگونه ساعت ها به شکل غیر انسانی زندانی کردند. آنچه امروز برای جمهوری اسلامی نمانده آبرو است. هست و نیست خود را برای بر باد دادن آبرویش قربانی کرد تا کارنامه ای چنین مملو از خشونت و استبداد بر جای گذارد.

اما در تاسوعای امسال به ناگاه خبری دیگر رسید. عده ای انتحاری با انفجار بمب ده ها انسان بی گناه را پرپر یا راهی بیمارستان کردند. چه دردناک! آیا اشک دختر نوریزاد را به دلیل بی اطلاعی از پدر ببینیم یا اشک آن مادری که کودک دو ماهه اش در جلوی چشمانش در چابهار پرپر شد؟! به راستی از کهریزک بگوییم یا سلاخی گوسفندوار انسان ها توسط  عده ای تروریست؟

منادیان جهل و ناآگاهی سلاحی بهتر از خشونت ندارند. در جای جای تاریخ جهل پایه گذار خشونت بوده و هیچ توجیهی برای اعمال آن حتی از سوی مخالف دولت و حکومت پذیرفتنی نیست. گرفتن حق حیات از دیگری که والاترین حق بشری است را تنها در میدان سرکوبگران و اوباشان می توان یافت. یکی بنام اسلام در مصدر حکومت و معدودی مخالف بنام اسلام و حقوق مردم! هر دو به جان مردم می تازند یکی برای حفظ خویش، دیگری برای کسب قدرت و نام آوری .

با این همه عظمت ملت ایران را در قیاس با حکومت استبدادی و چنین گروههای تروریستی می شود به خوبی دید. آیا بهتر نیست همین چند صد زندانی سیاسی حوادث پس از انتخابات را مثال بزنیم که چگونه در زیر خروارها توهین، ارعاب و شکنجه و تنها با سلاح مدنی از دل تاریک زندان و بازداشتگاه ، ناپاکی رژیم را به همگان نمایان کردند بدون هیچ تشویق و کاربرد اسلحه یا انتحاری ؟!

آدمی زمانی که نامه افشاگرانه عبدالله مومنی ، استقامت تاج زاده ، زید آبادی ، نوریزاد ، عابدینی و … را در کنار شهامت نسرین ستوده و شیوا نظر آهاری و تمام آن آزادگان در بند می بیند حیرت کرده و حسرت می خورد که چنین پایه های یک حکومت در نهایت نظامی گری را ترک انداخته و خرد می کنند. سلاحشان نه اهدایی حکومت است نه اهدایی دشمنان این آب و خاک. زندان است و قلم . بند است و تحمل درد .

از کهریزک تا چابهار فاصله زمانی زیادی نیست اما تاوانش برای خشونت طلبان بی نهایت. نه کسی برای خشونت اقتدار کف می زند نه برای گرفتن جان انسان ها در چابهار. هر دو گرفتار زباله دانی هستند که تاریخ برایشان رقم زده است. جاده خشونت طلبی در ایران بیراهه ای بیش نیست. نه تلاش اقتدارگرایان به جایی منتهی می شود که می خواهند مردم را تا خود پایین کشند، و نه ایران ولایات افغانستان و خیابان های بغداد است که در دل غارها و کویر برایش تصمیم بگیرند. تاریخ پر فراز و نشیب کشورمان روزهایی بدتر از این را سپری کرده و همچنان مانده است .

در این بین اما سرآمدان جامعه وظیفه خطیری بر عهده دارند. متاسفانه تا چندی پیش عده ای کنشگر مدنی توجیه کننده برخی افراد و جریانات تروریستی در ایران بودند. اشتباهی که نباید می شد. در گفتگو و مصاحبه هایی به جریاناتی چون ریگی که ریگ هایی برای آینده دموکراسی ایران هستند اعتبار می دادند. عدم توسعه یافتگی مناطق کشور را توجیه سمت و سوی خشونت گری آنها دانسته و در ذیل تاریخ روزانه کشور تعریف می کردند. به دلیل بی اطلاعی از اوضاع کشور ناتوانی سیاسی خویش را در توجیه خشونت جستجو کرده و با پر و بال دادن به چنین عناصری درصدد مخالفت با حکومت به هر قیمتی بودند .

متاسفانه در رویداد تلخ اخیر هنوز هم عده ای ضمن آنکه خشونت اقتدارگرایان را محکوم می کنند، در قبال خشونت تروریست ها سکوت کرده و نمی دانند از دریچه چنین رفتار پر تناقضی چه نوزاد نارسی بیرون می جهد. حداقل باید از تاریخ بیاموزند. سرانجام گروه هایی چون نواب صفوی و … به کجا انجامید! کیفیت انسانی و مادی جنبش سبز نشان می دهد که جامعه هیچ نگاه مثبتی به جریانات خشونت گرا نداشته و به روندی تن داده که با تمام هزینه های سنگینی که برای خود قائل شده اما به دنبال راهکاری مدنی برای برون رفت از وضعیت نامطلوب کنونی است.

از این رو بر تمام سرآمدان جامعه است که خشونت را از هر سو و تحت هر نامی با صدای بلند محکوم کرده و از هر گونه توجیه و اعتبار بخشی به آن در روند گذار کنونی جامعه بپرهیزند .