Parviz-Sayyad

 

متن زیر سخنان پرویز صیاد است در مراسم بیست و ششمین سالگرد کشتار ۶۷ و اولین سالگرد به رسمیت شناختن کشتار ۱۳۶۷ و دهه شصت در جمهوری اسلامی  به عنوان “جنایت علیه بشریت” توسط پارلمان کانادا و اعلام اول سپتامبر به عنوان روز حمایت از زندانیان سیاسی ایران توسط دولت کانادا. گزارش کامل مراسم را اینجا بخوانید.

 

پرویز صیاد دانش آموخته رشته ی اقتصاد دانشگاه تهران، فعالیت هنری اش را با چاپ شعر و داستان های کوتاه آغاز کرد و سپس به نمایشنامه نویسی مشغول شد. صیاد فعالیت در سینما را با فیلم “می میرم برای پول” به عنوان نویسنده آغاز کرد. او در نقش صمد بسیار معروف شد و فیلم ها و سریال های تلویزیونی انتقادی اجتماعی و بعضا سیاسی را در این نقش بازی کرد. پس از انقلاب و مهاجرت به اروپا نخستین فیلم خود را به نام “فرستاده” به همراه رضا آریا تهیه کرد. سپس به امریکا مهاجرت کرد و در آن جا فعالیتش را در تئاتر و تلویزیون ادامه داد. مقالات و نظرات پرویز صیاد به عنوان هنرمندی متعهد در ارتباط با مسایل سیاسی اجتماعی ایران بازتاب وسیعی در میان ایرانیان دارد.

دوستان گرامی درود بر شما،

چون روز، روز همبستگی با زندانیان سیاسی در جمهوری اسلامی ست، جا دارد مطلبی در همین رابطه با شما در میان بگذارم، در مورد ایران و زندانیان سیاسی اش. در سخن گفتن از زندانیان سیاسی معمولاً فردی در نظر گرفته می شود که به دلیل داشتن مرام یا عقیده ای مخالف یا مغایر با طرز تلقی نیروی حاکم بر جامعه زندانی شده است، اما در نظام ولایت فقیه این تعریف جامعی از زندانی سیاسی نیست چون بسیاری از زندانیان که در کشتار دستجمعی تابستان سال ۱۹۸۸ جان باختند، مسلمان و شیعه و اهل نماز و روزه بوده اند.

از آن تابستان، که نقطه عطفی در تاریخ خونبار و پر جنایت جمهوری اسلامی ست تاکنون زندانی سیاسی بسیاری در زندان های این رژیم زیر شکنجه های جسمی و روحی جان باخته اند یا پوسیده و فراموش شده اند. از آنها که به مقتضیاتی از این زندانها جان که چه عرض کنم نیمه جانی بدر برده اند، معدودی در خارج کشور با خاطره نویسی یا گفتگو با رسانه ها از مصائب خود و هم بندیان دیگر گفته اند ، مصائبی که به قول فردوسی «همه داستانی ست پر آب چشم».

در میان این گونه زندانیان که می توان آنها را زندانیان سیاسی خاص نامید گاه به افرادی صاحب نام بر می خوریم که به اعتبار نام یا شهرتشان فعالین حقوق بشر در خارج کشور برای رهائی شان به تک و تا می افتند، امضا جمع می کنند یا به سازمانها و مراجع صاحب نفوذ متوسل می شوند. در مواردی نادر چنین زندانی هایی با نوشتن توبه نامه یا حضور در تلویزیون برای پوزش و درخواست بخشایش و یا صرفاً بر اثر فشارهای بین المللی به آزادی مشروط دست می یابند در چنین مواردی سازمان یا گروهی که خود را واسطه این آزادی مشروط می داند، آن را یک پیروزی اخلاقی برای خود تلقی می کند در حالی که بهره گیرنده اصلی رژیم سرکوبگریست که نه تنها بابت شکنجه و توقیف غالباً بی اساس فرد زندانی بازخواست و سرزنش نمی شود، بلکه می داند اگر کارت تشکری هم از سازمان مربوطه دریافت نکند دست کم تا مدتی از گزند یا مزاحمت آن سازمان در مورد رهایی یک زندانی دیگر در امان خواهد ماند .

چنین پیروزی هایی برای جمهوری اسلامی زمانی وضوح بیشتر ی پیدا می کند که زندانی آزاد شده غیر ایرانی و شهروند یکی از ممالک غربی باشد.

به دفعات دیده یا شنیده شده که جمهوری اسلامی شهروندان ممالک غربی را اعم از بازرگان، روزنامه نگار یا سیاحتگر به بهانه های واهی توقیف کرده تا رهایی شان را وجه المصالحه باجگیری های سیاسی قرار دهد. مثل آزادی تروریست هایش در صورت گرفتار شدن یا بازگرداندن دیپلمات های خطاکارش پس از برملاشدن اقدامات خلاف شان با قانون یا با عرف دیپلماتیک. واسطه های خارجی این بده بستان های غیر انسانی هم متقابلاًً در کشور متبوعه خویش رهایی چند شهروند زندانی خود را از زندان جمهوری اسلامی نوعی پیروزی سیاسی قلمداد می کنند بدون آنکه به امتیازها یا باج هایی که بابت این پیروزی به ملاهای حاکم در ایران داده اند اشاره ای کرده باشند.

با این همه، پیروزی بزرگ رژیم اسلامی در این مذاکرات مثلاً دیپلماتیک از قلم افتادن و کتمان حال و روز ملتی ست که به تعبیری همه زندانیان سیاسی اند، یعنی زندانیان سیاسی عام اند. مشکل اینجاست که نه ما تعریفی از زندانی سیاسی عام داریم، نه سازمان های مدافع حقوق بشر، و نه حتی خود زندانی ها غالباً وقوف دارند که زندانی سیاسی اند. واقعیت اما این است که در نظام های خودکامه و تمامیت خواه بویژه از نوع مذهبی که حاکم بر سرزمین ماست، هر فردی که از آزادی و مابقی حقوق اساسی و اولیه بی بهره است یک زندانی سیاسی ست هر فردی که ایمان مذهبی ندارد اما در صورت بر ملا شدن این راز، هستی اش در خطر است و مدام در نوعی هراس و نا امنی بسر می برد یک زندانی سیاسی ست.

اقلیت های مذهبی غیر مسلمان که مدام زیر بمباران صوتی، تصویری و تزویری مبلغان مذهب رسمی و حاکم اند، همه زندانیان سیاسی اند.

مطابق با این تعبیر ایران امروز زندان بسیار بزرگی ست که اداره کنندگانش هیئت حاکمه فعلی اند و زندانباناش نیروهای انتظامی، توابان و همه عواملی که در این نظام « خودی » محسوب می شوند.

برای رهائی مردم از چنین زندان بزرگی ما چه راه حلی داریم؟ نوشتن مقاله؟ سخنرانی؟ صدور بیانیه؟ جمع آوری امضاء؟ همه این ها به نوبه ی خود لازم و ضروریست اما در نهایت اگر به نتایجی چون بستن سفارت جمهوری اسلامی در اتاوا نیانجامد یا به صدور بیانیه پارلمان کانادا در محکوم شناختن قاتلان زندانیان سیاسی سال ۸۸ ، جز مسکنی زودگذر برای تسکین آلام خودمان اثر دیگری ندارد.

دوستان، این دو اتفاق را دست کم نگیریم. بستن سفارت جمهوری اسلامی و صدور برگه ای که اعمال این رژیم را تا حد جنایت علیه بشریت محکوم می کند، دستاوردهای کوچکی نیست. آنهم در کشوری که به دلیل سیاست مهاجر پذیرش تا همین اواخر چه در و دروازه گَل و گشادی داشت به روی از راه رسیدگانی با چمدان های پر از اسکناس، و غالباً با حکومت های توتالیتر با اقتصادی فاسد و ناسالم.

این هر دو دستاورد مهم را گر چه باید ناشی از حساسیت اخلاقی و تیز بینی قانون گذاران و دولتمردان حمایت کننده از آنها دانست، اما هیچ یک بدون پایمردی، پیگیری و افشاگری های هموطنان ایرانی مان در برانگیختن چنان حساسیت و قضاوتی حاصل نمی آمد.

سپاسگزار اینهمه تلاش و قدرشناس همت شان باشیم. کارشان می تواند سرمشقی باشد برای ایرانیان وطنخواه در ممالک دیگر، و دستاوردشان طلیعه ای برای آغاز یک کمپین جهانی بر علیه نظام سرکوبگر مذهبی در ایران.

گرچه نظم نوین و کثیف جهانی مماشات با حکومت های خودکامه را به سود سرمایه داری لجام گسیخته و شرکت های چند ملیتی توصیه می کند و به نظر میرسد دوران کمپین های جهانی از نوعی که آپارتاید در آفریقای جنوبی را به زانو درآورد بسر آمده است اما همین دو دستاورد حاصل آمده در کانادا نشان می دهد که هنوز امیدی هست.

بسیاری از ما طی سه دهه گذشته بارها برای راه یابی و کمک رسانی به مبارزان داخل کشور در گردهمایی های مختلف شرکت کرده ایم. به نشست هایی که خود من باید اعتراف کنم ناامید رفته ام و ناامیدتر باز گشته ام اما این بار به این مجلس با امید آمده ام و بر سر آنم که امیدوارتر برگردم. بیش از هر چیز از همین برگه صادر شده از جانب پارلمان کانادا بر سر شوق آمده ام. شوق یافتن راه حل های تازه. از جمله طرحی که سیزده سال پیش در کنفرانسی در شهر ماینز – آلمان دنبال گرفتم اما در عمل به این نتیجه رسیدم که شدنی نیست، ولی همین دستاورد دوگانه در کانادا نشان داد ای بسا کارهای ناشدنی که بنا به شرایط و هم به ضرب استقامت و پیگیری شدنی خواهند شد. طرح مورد بحث شامل دو پیشنهاد به سازمان ملل بود که چون مجال مطرح کردنشان در اینجا نیست به درخواست من بانیان این مجلس فقط پیشنهاد اول را تکثیر کرده اند که اگر در اختیار ندارید لطفا نسخه ای از آن را بردارید و تقاضای عاجزانه ام آنست که در فرصتی مناسب بخوانید و از دادن نظرات اصلاحی دریغ نفرمائید.

خلاصه طرح این است که به استناد روح و مفاد منشور جهانی حقوق بشر که پشتوانه اساسی سازمان ملل است، این سازمان حق نداشته و ندارد حکومتی که نام دین معینی را به نام تاریخی کشورش می افزاید به عضویت بپذیرد. و حال که با قبول تبدیل نام ایران به جمهوری اسلامی ایران حکومت ایران به گسترش آدمکشی روز افزون به نام الله در جهان دامن زده، جا دارد سازمان ملل در رفع این اشتباه بکوشد. از پذیرش ممالک دیگر با پسوند مذهبی یا ایدئولوژیک خودداری کند و از اعضاء بخواهد تنها با عنوان اصلی و تاریخی کشور خود می توانند در این سازمان حضور یافته و یا در جلساتش شرکت کنند.

سیزده سال پیش این درخواست با پیشنهاد دیگری که جنبه اقتصادی داشت پس از تصویب در کنفرانس Literature 2000(هفدهم ژوئن سال ۲۰۰۰) دانشگاه ماینز ـ آلمان، سفر آهسته و دور و درازش را به سازمان ملل آغاز کرد.

در آن زمان دبیر کل سازمان، آقای کوفی عنان بود. تا جایی که خبر دارم ایرانیانی از گوشه و کنار جهان که در جریان قرار گرفته بودند طرح امضاء شده را از جانب خود به سازمان ملل فرستادند. برگه کپی نامه ارسال شده را به نشانی من فرستادند که هنوز در پرونده ای حفظ کرده ام، اما اگر شما پاسخی در این رابطه از سازمان ملل شنیده اید، ما هم شنیده ایم! ظاهرا ما خام تر از آن بودیم که بدانیم سازمان ملل پاسخ گوی درخواست های فردی یا حتا گروهی نیست، و حتا دفتری برای رسیدگی به شکایت ها ندارد. فقط جوابگو در رابطه با دولتهاست. در واقع بیشتر سازمان دول است تا سازمان ملل! چرا که اکثریت قاطعی از دولتهای عضو این سازمان – چنانکه افتد و دانی – نماینده بر حق و راستین مردمان خود نیستند. با این حال در عرصه جهانی مرجع دیگری برای دادخواهی های ملی وجود ندارد و زمانی هم مناسب تر از امروز برای ارائه چنین طرح هایی به همین سازمان نمی توان متصور بود. چون زمانی که نام ایران به جمهور اسلامی بدل شد فقط یک کشور در این سازمان پسوند “اسلامی” داشت ولی امروز تعدادشان متجاوز از ده کشور است.   بدین ترتیب نه تنها این سازمان بلکه امروز همه مردم جهان با هیولایی به نام بنیادگرایی اسلامی بیش از همیشه آشنا شده اند. حتا آقای اوباما هم چندی پیش مقابله با آدم کشان داعش را به جلوگیری از گسترش “سرطان” تشبیه کرده است. البته ایشان و برخی دیگر از رهبران غرب درک درستی از جایگاه و خواستگاه این غده سرطانی ندارند، ولی ما می دانیم این غده کجاست و باید متقاعدشان کنیم که کجاست.

به هر جهت پیشنهاد حذف پسوند مذهبی یا ایدئولوژیک از نام تاریخی کشورها حتا اگر در سازمان ملل هم به جایی نرسد هنوز پایان راه نیست. می توان آن را در شاهراه اینترنت به افکار عمومی سپرد و روند فعلی جهان را با افکار عمومی آسانتر می توان تغییر داد تا با توسل به ارتش و توپخانه!

در خاتمه درخواستم را تکرار می کنم. لطفا پس از خواندن طرحی که در اختیارتان قرار گرفته اگر نظر اصلاحی یا هر نظری دارید از ایمیل یا ارسال آن به همین نهاد دریغ نفرمایید. هدف آن است که به دو دست آورد حاصل آمده در کانادا اکتفا نشود و به پشتوانه آن و الهام از آن به یاری شما دوستان قدم های دیگری برداشت.

با احترام به روان زندانیان جان باخته، با ابراز همدردی با زندانیان سیاسی کنونی در ایران، با سپاس از بانیان این مجلس و همچنین کسانی که داوطلبانه به برگزاری آن یاری رسانده اند، و با درود به شما