دوست عزیزی از ما پرسیده است که آیین بهایی راجع به عالم بعد چه می گوید. این پرسشی است که بشر از دیرباز با آن روبرو بوده و در جوابش یا وامانده است یا به انواع و اقسام تخیلات مشغول گشته.

پرداختن به این سؤال باعث تأسیس مکاتیب فلسفی مختلفی گشته است که قرن ها در حال قیل و قال اند و آنچه آیین بهایی درباره مرگ و زندگی جاودانی و بقای روح معتقد است بسیار مفصل و در عین حال مفهوم است. ما سعی می کنیم در این فرصت کوتاه خلاصه ای از آن را در جواب این دوست عزیز و دیگران بیان داریم.

نخستین میدانی که باید سمند فکر و اندیشه ما در آن جولان نماید این است که آیا آفرینش این جهان بدون مقصد و هدفی‌ است و بی‌جهت بوجود آمده است و این خلقت تصادفی ترتیب یافته، موجودات در آن چون سایه ای نابود چندی بر دیوار وجود می جنبند و ناگهان به کلی محو می شوند؟

ممکن است که ندانیم از کجا آمدیم و به کجا می رویم ولی نمی توانیم انکار کنیم که آفرینش جهان را مقصدی بلند در پیش است و چون شکاکان نمی توانیم بگوییم که این خلقت که به انسان ختم می شود بیهوده و پوچ است. این چنین استنباطی البته درست نیست و عقل و منطق اگر به کار گماشته شود آن را نمی پذیرد زیرا خوب فکر کنید هر جا که نظم در میان باشد مقصدی در پی آن است ممکن است ما از مقصد آن بی خبر باشیم ولی نمی توانیم بگوییم که مقصدی و هدفی در میان نیست. حال انصاف دهید می توان گفت که این نظام بی نظیر بی جهت ساخته شده و آن را بی جهت فراهم آورده‌اند؟

حتی اگر ندانیم مقصود از این خلقت چیست. دقت فرمایید حضرت عبدالبهاء در این باره چه می فرمایند ملاحظه در کائنات موجوده نمایید که جماد منتهی به نبات می شود، نبات منتهی به حیوان و حیوان منتهی به انسان و انسان نیز اگر چنانچه چند روز بماند و بمیرد و تمام شود این عالم عبث (بیهوده) است. تکرار می کنم تا درست ملتفت شوید جمیع کائنات نامتناهی صادر از جماد است اخص از جماد نبات است و اخص از نبات حیوان و اخص از حیوان انسان پس کائنات منتهی به انسان می شود و انسان اشرف کائنات است و اگر این انسان هم چند روزی در این عالم زندگانی به تعب و مشقت کند و معدوم شود عالم وجود اوهام محض است  و سراب بی پایان. این کون نامتناهی ممکن است چنین بیهوده و عبث باشد؟ لاوالله هر طفلی ادراک نماید که این جهان نامتناهی را حکمتی و این کائنات عظیمه را سرّی و ثمری و این کارخانه قدرت را سود و منفعتی و این مبادی را نتیجه ای والا زیان اندر زیان است. این است که بعد از حیات ناسوتی حیات ملکوتی است. روح انسانی باقی است و فیوضات الهی نامتناهی.

آنچه از آثار حضرت بهاءالله مستفاد می شود این است که علت آفرینش محبت است یعنی عشق و محبت از تجلیات ذات غیر پرورگار است که سبب ظهور و بروز این خلقت عظیم گشته و مراتب محبت که علت خلقت است در مقام احدیت عین ذات قدیم الهی بوده و به اراده او از عالم قوه به عالم فعل درآمده و آثار این محبت هر چند در جمیع موجودات پیداست و لاکن در انسان که آئینه ای از اسماء و صفات الهیه محسوب است تجلیاتش بیشتر است و فیوضات نامتناهی هرگز از حقیقت انسانی که همان روح الهی است منقطع نمی گردد و روح بعد از خلع این جسد که مرکب او در این جهان است به عالم نامحدود الهی می رود و علی الابد به سوی کمال در ترقی است و همین ایمان به بقای روح است که زندگانی زودگذر فانی ما را معنای باقی و جاودانی می بخشد والا حیات ما که تا نفس آخری که می کشیم سراسر مشقت و رنج و درد است به زحمتش نمی ارزد پس باید اول درباره روح انسانی گفتگو کنیم. روح انسان چنین است هرچند از زمان انعقاد نطفه به بدن و جسم انسان تعلق می یابد مانند نوری که از حرکت توربین بوجود آمده بود با مردن جسم که آلت ظهور و تجلی آن روح است از میان نمی رود و به سیر ابدی خود در عوالم نامحدود الهی ادامه می دهد. البته ما از کیفیتش خبر نداریم ولی از بقایش مطمئن هستیم چنان که نوری که تولید شد و سپس خاموش گشت هر چند از پیش دیدگان ما بیرون است ولی می دانیم که آن نور در فضای نامحدود سیر می کند و به عدم نمی رود بلکه عدم او نسبت به ناتوانی ماست که سیر او را نمی بینیم یعنی قوای جسمانی ما توانایی دیدن و دنبال کردن آن نور سریع السیر را ندارد. راجع به اثبات بقای روح در آثار بهایی فراوان آمده است که بحثی مطّوّل است که باید خود موضوع این مقاله یا مقالات دیگری باشد. به طور خلاصه آن همان است که در خویشتن خویش آن را احساس می کنیم با او مشورت می نماییم بی آن که او را ببینیم یا از کیفیتش آگاه باشیم. ارکان جسمانی ما چشم و گوش و بینی ما همه تحت سیطره آن روح مجرد است که از فیوضات مخصوصه پروردگار است و خدا برای حفظ و ترقی آن لطیفه مجرده مربیانی در هر زمان ظاهر می فرماید.

آنچه حضرت بهاءالله به طور خلاصه برای تفهیم بقای روح و زندگی بعد به ما تعلیم داده اند و در این مثال که از الواح ایشان و تبیینات حضرت عبدالبهاء مرقوم گشته خلاصه می شود یعنی فرموده اند که ما قبل از آن که پا به این عالم گذاریم در عالم جنین بودیم. در رحم مادر لازم بود که ما قوای خویش در آن عالم پرورش دهیم تا وقتی به این عالم آمدیم ناقص نباشیم. در آن عالم چشم لازم نداشتیم اما لازم بود که به تکمیل چشم بپردازیم، گوش لازم نداشتیم اما اکمال آن در عالم جنین لازم بود. اگر در آن عالم غفلت می کردیم و می گفتیم ما در این نشئه از حیات چشم و گوش لازم نداریم همه چیز برای ما در رحم مادر آماده است، اگر چنین می کردیم چون به این عالم می آمدیم کور بودیم و کر بودیم و این کوری و کری که نتیجه سهل انگاری ما در عالم جنین بود همان جهنم ماست. حال در این عالم وجود نیز به فرموده حضرت بهاءالله ما باید روح خود را پرورش دهیم و خلق و خوی رحمانی در خود بپروریم و به آن چه مرضی درگاه پروردگار است متصف گردیم تا پس از نابودی جسم که روح ما در عالم محدود به سوی کمال می رود کور و کر روحانی نباشیم و از غفلت خویش در این نشئه حیات فانی که جنینی نسبت به عالم روحانی است دچار زیان و خسران نگردیم.

خوانندگان عزیز، در صورتی که مایل به دریافت نسخه ای از مقاله فوق از طریق ایمیل هستید و یا راجع به  تعالیم بهائی سؤالی دارید لطفا با ما تماس بگیرید:  پیامگیر:     7400-882-905،    ایمیل:  anyquestionsplease@gmail.com

وب سایت برای برخی از کتابهای فارسی بهائی :      www.reference.bahai.org/fa