از خوانندگان
سرور
دلم گرفته است
به خانه برمی گردم
شمعی روشن می کنم
شرابی می ریزم
و در اندوه زنی چالشگر برای زنده ماندن و عاشق به فرزندانش اشک می ریزم
هفته ی گذشته در مراسم یادبود دوستی شرکت کردم که سال ها در این شهر و کامیونیتی زندگی می کرد و حضور زنده داشت. کم و بیش او را چه در رابطه مستقل با خودش و یا همسرش می شناختند. انبوه وسیعی از دوستان و هموطنان در گرامیداشت این عزیز شرکت کرده بودند که سال ها حضورشان را در جمع ها ندیده بودم. راستش ما ایرانی ها معمولاً در چند مکان حضور فعال داریم، عزاداری های مذهبی، کنسرت ها و جشن ها و مراسم یادبودها. حال این می خواهد مراسم فامیل بنده باشد، همسایه ای، شاعری، خواننده ای و یا رهبر سیاسی ای و …… در این مراسم یادبود دوستی را دیدم که از راه دور آمده بود و دوستان قدیمی خود را بعد از سال ها آنجا می دید، گله مند بود و می گفت چرا ما تا زنده ایم کمتر قدر هم را می دانیم و دور هم جمع می شویم، چرا؟ همبستگی ملی و کامیونیتی نداریم؟ ولی به محض اینکه آشنایی و یا عزیزی را از دست دادیم، قدردانی ها شروع می شود و برایش یادبود می گیریم و اسمش را هم می گذاریم جشن زندگی اش!
آیا از خود پرسیده ایم تا وقتی که زنده بود چند بار سراغش رفتیم و یا احوالش را پرسیدیم؟ واقعیت این است که ماها ارزش و قدر خیلی چیزها و کسانی را که در خانواده، جامعه و محیط اطرافمان داریم در زندگی روزمره مان نمی دانیم. خوشبختانه تجربه سال ها دوری از وطن، غربت نشینی و پیامدها و مشکلات در مهاجرت چشم خیلی از ماها را به روی خیلی چیزها که در گذشته داشتیم و اهمیتی نمی دادیم و از دست داده ایم دوباره کمی باز کرده است. جالب است بدانیم ما ایرانی ها ملت عجیب و غریبی هستیم قدر و منزلت و ارزش گذاری در ارتباط با مسائل مختلف زندگی اجتماعی و فردی را به طور کلی در زمان حال و زندگی روزمره ای در نظر نمی گیریم یعنی توانایی لمس و تجربه زندگی را در خود زمان حال نداریم، به عبارتی دیگر اینکه ما ایرانی ها در امروز زندگی نمی کنیم، مرتب در حسرت و سرگردان در گذشته ایم و ایده هایمان را در گذشته جستجو می کنیم، با حال بیگانه ایم و از آینده هراسانیم. از طرف دیگر بیشتر مواقع از لحاظ فرهنگی در زندگی و روابطمان هم دچار افراط و تفریط هستیم، معمولاً به مسائل هم از دید سیاه و سفید می نگریم. راستی ضرب المثل معروفی هم داریم که به صورت باوری فرهنگی در تصمیم گیری ها و روابط در زندگی مان به کار می بریم مثلاً می گوییم یا رومی رومی باش یا زنگی زنگی، یعنی این وسط چیز دیگری نمی توانی باشی یا اینوری و یا اونوری. و این باور فرهنگی را در مناسبات روزمره زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و حتی روابط فردی و خانوادگی برقرار می کنیم. بعضی از ما در محیط های اجتماعی حتی مراسم یادبود افراد، سایه هم را از دور با تیر می زنیم یا چشم دیدن همدیگر را نداریم ولی تا به هم می رسیم تعارفات سنتی فرهنگی مان در عباراتی نظیر جانم، چاکرم، مخلصم، نوکرم، فدات شوم، عزیزم و …. شروع می شود و بعد که می رود حرف های پشت سری شروع می شود. این نمونه ای از الگوی رفتاری فرهنگی اکثراً و یا بخشی از ما ایرانی هاست و این الگوهای رفتاری را به صورت آداب و رسوم در روابط اجتماعی ـ سیاسی و خانوادگی مان مرتب بازتولید فرهنگی می کنیم.
نگارنده نیز خود را جدا از این سامانه فکری فرهنگی نمی داند و در بستر همین آداب و رسوم و باورهای فرهنگی بزرگ شده است و قصد از این قلم فرسایی را فقط در جهت درددلی برای باهم اندیشی و یا چاره اندیشی در تغییر و بازسازی و یا چالش با این ناهنجاری های فرهنگی نظیر مرده پرستی هایمان، افراط و تفریط هایمان و یا سفید و سیاه دیدنمان باز کرده است. امید که در مهاجرت بتوانیم تعادلی در دوست داشتن هایمان، خشم هایمان، مثبت بینی ها و بدبینی هایمان و در کل در عواطف انسانی به وجود آوریم. شاد زندگی کردن، گذشت و بخشش را در زندگی امروزمان و در زمان حال رشد و گسترش دهیم. دگردیسی و تغییر را برای ساختن الگوهای جدید فرهنگی با هم تمرین کنیم و بیاموزیم.
maybe we need to accept this is an area that needs development and growth :)
Yes I agree but maybe the most important is HONESTY-to be honest with our feelings and with others.We need to see things as they are-and sometimes they ARE back and white. A cultural repercusion of repression is also to deny the reality, and pretend that it doesnt exist. That is dishonesty too.
Yes we need to apprecite each other as we are and not blow things out of proportion. Are we realy true to who we are, what we feel? Why do we want to be always seen as good ? Or see others in a good light? or are we yet pretending that too.