نقشه برداری تهرانتو

سیماسحر زرهی

ترجمه : آرش عزیزی

بیان واضحات است که سانسور هر متنی آن ‌را برای مردم جذاب ‌تر می‌سازد. تنها کافی است تیترهای راجع به ویکی ‌لیکس را دنبال کنیم تا این واقعیت را در عمل ببینیم.

چنان‌که بیشتر ایرانی ‌ها می ‌دانند ایران تاریخ غم ‌انگیزی از کتاب سوزان و سانسور دارد که به اشغال اعراب بازمی‌گردد. متاسفانه این تاریخی است که اغلب به دست حاکمان مستبد و دولت ‌های سرکوبگر در ایران تکرار شده؛ هر کدام از این‌ها کتاب ‌های جدیدی را هدف گرفته و آن ‌ها را به آتش ریخته ‌اند.

خاطره ‌ای روشن از کودکی ‌ام به یاد دارم که پدر و مادرم دور آتشی در دیگی فلزی وسط آشپزخانه  در خانه ‌مان در تهران جمع شده‌ بودند. اندیشه ‌هایی تاریک بر صورتشان سایه انداخته بود و تند تند مجموعه کتاب‌ هایی که با عشق جمع کرده بودند به شعله ‌های گرسنه‌ی‌ آتش می ‌ریختند.

امروز بسیاری نویسندگان اجازه انتشار کارشان را در ایران ندارند و بسیاری بیشتر طعمه ناشناسی ادبی می ‌شوند چرا که نسل‌ های جدید خوانندگان ایرانی دسترسی به کارهایشان ندارند.

با این حال علیرغم سانسور مداومی که تاریخ ما را فرا گرفته، مردم ایران همچنان خوانندگان مشتاق و عاشقان کتاب هستند. ایرانی ـ کانادایی ‌ها در تورنتو به بسیاری از متن ‌های ممنوع در ایران دسترسی دارند. این برای بسیاری ایرانیان فرصتی برای پرداختن به عشق ‌شان به کتاب ‌خوانی بدون محدودیت های سانسور ادبی است.

در چند هفته آینده به معرفی بعضی از کتاب ‌فروشی ‌هایی که غذای کتابِ تهرانتو را تامین می‌کنند می‌پردازیم.

 

تهرانتو کتاب می خواند: کتاب هم بدم خدمت تان؟

باد زوزه می‌کشید و ترافیک بیداد می‌کرد. با اینکه گوشم را با شال و کلاه برای حفاظت از این روز بورانی زمستانی پوشانده بودم، همین که درِ سوپر شایان، سوپرمارکتی ایرانی، را باز کردم، صدای خوش و بش را شنیدم. دنبال صداهای زنده را گرفتم و از قفسه ‌های پر از نان پیتا و خیارشور و آجیل و تنقلات گذشتم تا این‌که به پنجره کوچکی رسیدم و صاحب مغازه ‌ی پرشور را دیدم که پشت دکان تکیه زده و با هیجان با مشتری بحث می‌کند.

دو مرد غرق در گفتگویی درباره نیاز به پل زدن بین جنبش سکولاریست ایران و متحدین از سایر گروه ‌های سیاسی بودند. وسط روز بود و آن هم وسط هفته و چند نفر مشتری هم منتظر بودند اما هیچ یک از دو نفر عجله‌ای برای پایان صحبت‌شان نداشتند. چند دقیقه‌ای منتظر ایستادم تا این‌که یکی‌شان بفهمد حرف‌هایشان تماشاچی هم دارد.

صاحب مغازه که از حضورم با خبر شد،‌ لبخند زد و سرش را به گرمی به نشانه ی سلام تکان داد. بعد برگشت و با اشاره به پوسترِ پشت سرش و دعوت مشتری به فیلمی که قرار بود به زودی راجع به زندانیان سیاسی پخش کنند، بحث را تمام کرد. مشتری اهل حرف که معلوم بود دل خوشی از تمام شدن بحث ندارد، سریع پولش را در آورد و یک بلیت بخت‌آزمایی خرید و از مغازه زد بیرون.

شاید بحث راجع به سکولاریسم و وجود پوستر فیلم مستند زندانیان سیاسی برای مغازه بقالی زیادی سنگین به نظر برسد، اما این سوپرمارکت معمولی نیست و علیرضا چوبک هم هر مغازه‌داری نیست.

سوپر شایان در تقاطع یانگ و الگین میلز در ریچموند هیل تنها جایی برای خرید مواد غذایی ایرانی نیست که در ضمن مأمن “سرای بامداد” است؛ کتابخانه‌ی غیرمنتظره‌ای که از جون ۲۰۰۴ پشت مغازه جا خوش کرده.

در این دوران کتاب ‌فروشی ‌های غول ‌آسا، عادت کرده ‌ایم ببینیم کتاب ‌ها و نوشته ‌هایمان با دسته دسته کارت ‌های تبریک، شمع‌ های معطر، قاب ‌های عکس و ملافه کنار هم قرار گرفته ‌اند، اما کتابفروشی پشت مغازه ‌ی بقالی که پنیر ایرانی و برنج باسماتی می ‌فروشد پدیده ‌ای است با الهام اختصاصی از حال و هوای تهرانتو.

سرای بامداد در آن جایی قرار گرفته که باید انباری پشت سوپر شایان باشد و دیواری از دی ‌وی‌ دی‌ ها و سی‌ دی‌ های فارسی پلی است که بقالی را به کتابفروشی وصل می‌کند. این فضا مزین است به قفسه‌ هایی از روی زمین تا بالای سقف، پر از کتاب.

آلات موسیقی و پوسترهایی از عکس‌ ها و گفته ‌های نویسندگان، روشنفکران و فعالان سیاسی اندک فضایی را که پر از کتاب نیست اشغال کرده‌ است.

میز کوچک مستطیلی مزین به رومیزی سنتی ایرانی با چند صندلی دور آن وسط اتاق قرار گرفته و ظاهرا قرار است فضای خواندنی برای مشتری باشد. گفتگوی ما همین‌جا صورت می‌گیرد.

سرای بامداد علیرغم اندازه نقلی ‌اش گستره چشمگیری از کتاب ‌های مختلف دارد: از داستان تا کتاب کودکان، از کتاب ‌های مرجع تا متن های تاریخی، از شعر تا فلسفه و …

اداره کردن کتابفروشی فارسی با این همه کتاب وسط سوپرمارکت برای بیشتر کسب و کارداران طرح جاه‌ طلبانه‌ ای به حساب می ‌آید، اما قصد واقعی علیرضا چوبک هنگام افتتاح سرای بامداد بسیار جاه‌ طلبانه ‌تر بود.

چوبک توضیح می‌دهد:”نمی ‌خواستیم فقط کتابفروشی باشد. همانطور که می ‌بینید اسم خودمان را هم نگذاشتیم کتابفروشی بلکه “سرای بامداد”. هدفمان این بود که هم کتابفروشی باشیم و هم مرکزی برای پروژه ‌های فرهنگی”.

چوبک، مرد میانسالی با چهره ‌ای اندیشمند، قیافه ‌ای بشاش و چشمانی هوشمند، درسِ مهندسی صنعتی خوانده. از آن آدم ‌هایی است که موهبت طبیعی سخنوری دارند. از آن کسانی که وقتی وارد بحث می‌شود با کل بدنش صحبت می‌کند، دستانش را با شدت تکان می ‌دهد و حالتش در یک لحظه از نهایتی به نهایت دیگر می ‌رسد، ‌درست مثل بازیگری که عادت دارد روی صحنه اجرا کند.

چوبک که قصه‌گویی در ذاتش است انگیزه ‌هایش برای افتتاح سرای بامداد را بازگو می‌ کند: “در سال ۱۹۹۶ که با همسرم و دو کودکم به کانادا آمدم سعی کردم در رشته ‌ی خودم کار پیدا کنم اما نتوانستم”.

او ادامه می‌دهد: “چند حادثه باعث شد ما صاحب این سوپرمارکت شویم. این‌جا پشتش فضای انباری داشت. فکر کردم این فضا جای فوق‌العاده ‌ای است”.

قسمت بعدی داستان را با خنده تعریف می‌ کند: “شریک ‌مان پیشنهاد داد این فضا را قصابی کنیم و مثل خیلی سوپرمارکت ‌های دیگر گوشت بفروشیم، اما من فکرهای دیگری داشتم”.

چوبک اعتراف می ‌کند: “واقعیت این است که من همیشه می ‌خواستم کتابفروشی داشته باشم”.

“می‌ دانستم که باید کاری در زمینه ‌ی فرهنگ انجام شود. در ضمن احساس می‌کردم در شمالِ شهر که ما هستیم جای مرکزی که از این جور کارها کند خالی است”.

کتابفروشی برای چوبک قدم اولِ طبیعی برای ابتکارهای وسیع‌ تر فرهنگی بود. او اشاره می ‌کند:”احساس کردیم یکی از شاخه ‌های کارمان می‌تواند مختص کتاب و کتابخوانی و عمومی کردن فرهنگ کتاب ‌خوانی به عنوان راهی برای دامن زدن به تفکر نقادانه باشد”.

چوبک از مشتریان سرای بامداد می‌گوید:”گروهی از مشتریان مان کسانی هستند که دنبال داستان‌ های محبوب این روزهای ایران هستند. بعضی مشغول تحقیق یا کار سیاسی ‌اند و نیازمند کتاب ‌های تاریخی یا دانشگاهی”.

اما علاقه واقعی چوبک به گروه جدیدی از مشتریان است که به تازگی ظهور کردند. لبخند می ‌زند و چشمان سیاهش می‌ درخشد:”از انتخابات گذشته در ایران و ظهور جنبش سبز مشتریانی داریم که به تاریخ ایران علاقمند شده ‌اند. این گروه شامل مشتریان پیر و جوان می ‌شود”.

او یادآوری می‌کند:”همین هفته گذشته مشتری مسن ‌تری داشتیم که آمد در مغازه و گفت تاریخ کشور خودم را نمی‌ شناسم، پیشنهادتان برای آشنایی من با این تاریخ چیست. تشویقش کردم شروع کند به خواندن راجع به انقلاب مشروطه ایران و از همان‌جا ادامه دهد”.

نقش چوبک در سرای  بامداد بیشتر مثل رابطه کتابدار و کتابخوان است تا صاحب مغازه و مشتری. قصدش نه فقط کتاب ‌فروشی که راهنمایی کتاب ‌خوانان برای کشف متن‌ های جدید است.

می‌گوید:”آدم بعضی مواقع فکر می‌ کند همین‌که به کسی یک جلد کتاب بدهی کافی نیست، در ضمن باید رابطه ‌ای با مشتری برقرار کنی و آن‌ ها را در سفری فکری همراهی کنی”.

چوبک می‌افزاید:”پیشنهاد دادن کتاب ‌هایی که مناسب سبک خواندن‌شان نیست، خسته و مأیوس ‌شان می ‌کند. بعضی مواقع آدم اول باید ببیند طرف کجاست، وضعیت ‌شان الان چطور است، و بعد تصمیم بگیرد نسبت به دانش و توانایی ‌های نقادانه ‌شان چه پیشنهادی بدهد”.

راهنمایی خوانندگان یکی از چندین نقشی است که چوبک در تهرانتو بازی می‌ کند. او می ‌گوید:”کتابفروشی را که راه انداختیم در ضمن شروع به آغاز سایر پروژه‌ های فرهنگی در کنار آن کردیم، مثل دعوت از سخنرانان”.

چوبک اعتراف می‌کند:”در ضمن امیدوار بودیم جلساتی سازمان دهیم که کتاب ‌های مشخصی معرفی کنند و مردم را با متن ‌های مختلف آشنا کنند. این کار هنوز در حال انجام است”.

چوبک از آن نوع آدم‌ هایی است که همیشه از ضمیر جمع استفاده می‌کند. هیچوقت نمی‌گوید “من”، همیشه می‌گوید”ما”. شریک تجاری دارد و با همسرش، افسانه مهاجر، هم همکاری می‌کند، اما خیلی‌های دیگر هم در حلقه همکاران چوبک هستند.

چوبک توضیح می‌دهد:”اداره ‌ی کتاب‌ فروشی کلی آدم می ‌خواهد. فقط پیدا کردن و سفارش دادن کتاب خودش ماجرایی است. به اضافه کسانی می‌ خواهیم که در انتخاب کتاب کمک کنند، در مورد عناوین جالب، آموزشی و مورد تحسین منتقدان باخبرمان کنند. در ضمن باید بدانیم کدام کتاب ‌های محبوب را انتخاب کنیم تا پاسخگوی نیاز آن مشتریانی باشیم که به دنبال کتاب ‌های پرفروش هستند”.

جدا از همکاران تجاری و مشاوران،‌ چوبک که رهبری در ذاتش است توانسته حلقه ‌ای از افراد متشابه ‌الفکر را به عنوان همکار حول سرای بامداد جمع کند. او به همراه این همکاران سرای بامداد را از مراکز فرهنگی و سیاسی جامعه ی ایرانی در تهرانتو ساخته.

چوبک می ‌گوید:”امسال سفری به نیویورک برای اعتراض به حضور احمدی‌نژاد در سازمان ملل سازمان دادیم”.

چوبک از طریق سرای بامداد سری به دنیای چاپ هم زده. با افتخار کتاب کم قطری به نام “شاهنامه برای همه” را بلند می‌کند. این متنِ متواضع، نسخه ‌ای مردمی‌ شده از شاهکار عظیمِ شاعر ایرانی، فردوسی، است که حسن گل ‌محمدی آن‌ را بازنویسی کرده.

شاهنامه یکی از آن آثاری است که بیشتر ایرانی ‌ها می ‌شناسند و کمتر کسی خوانده است. این کتاب عظیم ۶۰ هزار بیت دارد که گذشته افسانه ‌ای و تاریخی ایران از آغاز تا فتح اسلامیِ ایران در قرن هفتم را روایت می ‌کند.

چوبک توضیح می‌ دهد:”خیلی مشتری‌ ها داشتیم که می‌ خواهند شاهنامه بخوانند یا آن ‌را با کودکان در میان بگذارند، اما نمی‌ خواهند ششصد هفتصد صفحه بخوانند یا با زبانِ باستانی کشتی بگیرند. این بود که این کتاب را درست کردیم. کتاب، داستان ‌های شاهنامه را با استفاده از زبانِ ساده فهم و قابل دسترس برای بیشتر مردم در اختیار می‌گذارد.”

می‌ رسیم به صحبت راجع به شاهنامه و اهمیتش برای ادبیات ایران و خاطرات شخصی خودمان از این کتاب مهم که زوجی به دنبال کتاب مرجع راجع به مزایای رژیمی میوه و سبزی وارد کتابفروشی می ‌شوند.

چوبک با اطمینان به سمت یکی از قفسه‌ها می‌رود و به سرعت کتاب مطلوب را برای مشتری بیرون می‌کشد. به تلفنم نگاه می‌کنم و می ‌بینم بحث راجع به کتاب یک ساعتی را گرفته. با افسوس می‌فهمم که باید این صحبتِ جذاب را خاتمه بخشم. علیرغم میلم بلند می‌ شوم بروم که چوبک به سرعت یک نسخه از کتابِ شاهنامه‌ به زبان عمومی را دستم می ‌دهد و می ‌گوید:”بخوان و برگرد و بگو نظرت چیست”.