در این جا برگریزان است و نور و رنگ می بارد،
تو انگاری در آن بالایِ بالاهایِ بالاتر،
کسی نام ترا با شور می خواند،
کسی در پرده ی سازی
کسی در پشت در
بر انتظار حلقه ی تقدیر می کوبد؛
و تو با خویشتن در کارزارِ اینی و آنی
که اکنون کاش بالی بود و پروازی
به بالای بلند این همه زیبائی و بی اختیاری ها،
این همه ناگفتنی و گفتنی ها.
کسی در گوش من آهسته می گوید:
“تو نیّت کن، قضا هم آشتی و من دعا،
تا برایت خوب پیش آید.
در این جا در فضای باز بیرون
برگ و نور و رنگ می بارد،
درون خانه، اما
سپیدی بر سر و سیمای آئینه
حضورِ فصل پایان است،
سپیدی فصل بی برگی و پایان است.
سیاهی، نه – سیاهی، نه،
نه در آئینه، نه در هر جای سحر آمیز و سهماگین.
سپیدی آخرینِ آخرین رنگ است،
سپیدی آخرینِ آخرین برگ است،
سپیدی آخرین تیر است
در خیال ترکش و تیر و کمان من.
سپیدی بر سر و سیمای آئینه
پیام فصل پایان است.
بیست و پنجم سپتامبر ۲۰۲۰
الکساندریا، مینه سونا(آمریکا)