فرخ احسانی

برای کشتن من
وقت کم می آورند.
مادران ما
در یانگون ،سراوان یا هر کجا
مرده ای در خاک کرده اند.

یک)
برای کشتن‌ من
گلوله و سرنیزه کم‌ می آورند
در ایران،افغانستان یا هرکجا
در باغ سیب خفته بودم،چرا؟
وقت مردنم
به آهوی تنهایی می اندیشم
که زخم عمیقی برداشته است
وقت آن‌ می رسد
که کشته ها را
کنار پشته ها بکشانم.
(نبض ام
برای بهار می تپد.)
دو)
برای کشتن من
سنگ و کلاغ کم می آورند
در لبنان،سوریه یا هر کجا
وقت مردنم
به وحشی می اندیشم
که می تازد بر مرده
وقت آن می رسد
که آواز را لب دریا بکشانم.
(یک آسمان ابر می خواهم
که یکریز ببارد.)
سه)
برای کشتن من
داس و تبر کم می آورند
در عراق،یمن یا هر کجا
از عهده ی دوزخ برآمده ام
وقت مردنم
به ‌نخلی می اندیشم
که بردوش کشیده ام
به سال ها.
وقت آن‌ می رسد
خاک را
از صورتم
کنار بزنم.
(باران
خواستنی تر چیزی ست.)
چهار)
برای کشتن من
مخدر و طعمه کم می آورند
در هنگ کنک،میانمار یا هر کجا
وقت مردنم
دست مرگ را می خوانم
زمزمه ای جاری بودم
در خیابان ها
وقت آن‌ می رسد
که تن خویش را
کف قایق بکشانم
(تنها چیزی که می خواهم
این است:
طعم بهار
زیر زبان ام.)
پنج)
برای کشتن من
دشنه و شمشیر کم می آورند
درآذربایجان،اوکراین یا هر کجا
مثل رقصنده ای مخدوش
وقت مردنم
به کلمه ای سلاخی شده می اندیشم
تماشایی بودم
از کنار شب گذشتم
وقت آن‌ می رسد
که دل به صبح بدهم.
(گفتم باران می خواهم
دلخوشی تمامت عمر.)
شش)
برای کشتن ‌من
وقت کم می آورند
در آسیا،آفریقا یا هرکجا
در باغ سیب خفته بودم،چرا؟
وقت مردنم
به بیابان ها می اندیشم
و به ساعت ملاقات
که از دست رفت
در عصر پنج شنبه.
وقت آن می رسد‌
که پرستوها از راه برسند.
(خنکای بهار‌ می خواهم
در رگان ام.)
هفت)
دور از چشم قاتل خویش
نشنیده بگیرید
در خواب سیب
تصویر سپیده دم را
نشانم می دهند.
من نحو دوست داشتن را
خواب دیدم
و بعد
به صحرا شدم
به دریا شدم‌
و مردم.

اسفند ۱۳۹۹