ترجمه این دو شعر را به زنان دنیا تقدیم می کنم که می توانند دنیای بهتری را برای مان رقم بزنند. عباس شکری
درونام بازی میکند
دُم میزند
تشنه است
یک روز
سه روز
چهل روز
ماهی برای تشنگی نمیمیرد
بازی میکند درونام
دُم میزند
دخترک درونام
و حقیقت را تکهتکه میکند
با تکان دُم زیبایاش
بازی میکند درونام
چشماناش سیاهی شب
را میماند
دروغی بیش نبود.
وجد ماهیها
مرگشان است
خطر میکنند
خودشان را فنا میکنند،
اندیشههایشان
موجب مرگشان است.
دروغی بیش نبود
یک،
سه،
ده،
چهل روز
تشنگی مرگ ماهی نیست.
موضوع دیگریست
تیلانیسو نوریوگدی
Tillaniso Nuryog’di
نه، این افسردگی نیست
افسردگی نوعی زندگی است
زندگی میکنم من آیا؟
شما نیز؟
لبهی پرتگاهِ زندگی
به تماشا ایستادهام
(در حاشیه ایستادن چه زیبا است)
لبه پرتگاه به تماشا ایستادهام
روسپیام من،
کسی که شب در آغوش دیگری میلرزد
تا همه را فراموش کند.
خودم را به مستی میسپارم
فراموش کردهام
چیزی به یاد ندارم.
خروسخوان
چیزی به یاد ندارم
حتا دو فرزندم را،
که هرگز شبی دلتنگ من نبودند
که مادر صدایم کنند
سحرگاهان میشویم
به گاهِ بیدار شدن میشویم
شُستن نیاز من است
یا فراموشی.
شبی از شبهای رمضان بود
(زندگی شبانه سخت است)
حتا اگر به تماشای فیلم سرگرمی بگذرد
برای فرزندانم اشک ریختم
دیگر هرگز…
روسپیام من
شب را در آغوش دیگری میخوابم
و روزها میشویم
در پرتگاه ایستادهام
به تماشای زندگیِ خویش.
ایستادن در حاشیه چه زیبا است.
بر لبه پرتگاه زندگیام ایستادهام
خودآزارم من
بهسان قهرمان یلینک
با تکهای شیشه شکسته
سینهام را میدرم
تا تخیلام از عشق را
راضی کنم.
آنگاه که معشوقههایم
(آنانی که هرگز دوستشان نداشتهام)
ترکم میکنند؛
کمی بالاتر از قلبم را میدرم
نترس، دردی ندارد
جدیاش مگیر
ترسناک نیست
حس مرده است،
احساس هم وجود ندارد.
تنها جوانه زدن علف را میماند
چند قطره باران
و آتشی که به نیزار میرود.
جدی نگیر،
از آنانی که جدی میگیرند، متنفرم
همراهان ما
همهچیز را جدی میگیرند؛
هشدار؛
مدیرمسئول سفارش میدهد.
آنها جریان زندگی را جدی میگیرند
انگار هرگز نمیبینند
جریان عادی هستی را
جریان عادی گُلها را
جریان عادی جاده را
جریان عادی باران را
و جریان عادی آب را.
از بیرون نگاه کن،
روسپیام من
آموختهام بی توقع زندگی کنم.
این را هم جدی نگیر عزیزم
«به خودت لطف کن.»
(کسی این را به من گفت)
کمی از خود فاصله بگیر!
روسپیام من
گاهی میخواهم خودم را تباه کنم
گاهی نیاز است، زندگی تباه شدهام را فنا کنم
بر لبه پرتگاه زندگی ایستادهام
و تماشا میکنم
و هنوز دوست دارم
آب را
باران را
و نخستین کلام کودک را
دوست دارم
آواز گنجشک را.
تیلانیسو نوریوگدی، در سال ۱۹۹۳ در منطقه بخارا متولد شد. او مجموعه شعری را با عنوان «شورش آتشین» منتشر کرده است. اکنون هم دانشجوی دکترای آکادمی علوم جمهوری ازبکستان است.
منبع:
https://www.calvertjournal.com/articles/show/12544/young-uzbek-poets-poems