نکته ها ۶۴

دوپیرمرد درطول ملاقات، فقط همدیگررا نگاه کردند ولی درحقیقت، دردل ،و درسکوت گفتگو می کردند
-: قربان شما میلون ها طرفداردارید، چرا اینجا زندگی می کنید ؟ ته یک کوچه تنگ وبا این وضع محقر ؟ بفرمائید خانه بهتری برایتان بخرند
-: اشاره منفی با سر
-: اگه رویتان نمی شود من بگم؟
-: اشاره منفی
-: یه خونه حسابی با یک سالن بزرگ که هزارنفر هزارنفر را بیارن بدیدن تان ، شما اون بالا بشینید وطرفدارها این پائین وبراشون سخنرانی کنین؟
-: اشاره منفی با سر
-: نهصد تا نهصد تا…؟
-: اشاره منفی
-: پانصد تا پانصد تا
-: اشاره منفی
-: چانه نزنید لطفن . چند تا چند تا میخواهین… ؟! ولی یه رقمی بگین که ارزش داشته باشه ودنیا روتون حساب بکنه ها… ؟
-: اشاره منفی
-: دستوربدین اقلا این کوچه را گشاد کنند که طرفدارهاتون راحت بیان وبرن ؟
-: اشاره منفی
-: من بگم این کاررا بکنند ؟
-: اشاره منفی
-: خرجش خیلی نمیشه ها …، خودم ازبودجه کلیسا می پردازم؟
-: اشاره منفی
-: اگرپول کلیسا را نمی خواهید میتونم ازبانک کارگشائی براتون وام بگیرم
-: اشاره منفی
-: شما بالاخره رهبرمیلیون ها نفرهستید یا نه؟

  • : اشاره منفی
    -: گلوم خشک شد بسکه پرسیدم وجواب ندادید. لابد این دستمال کاغذی را گذاشته اید برای پذیرائی ازمن؟
    -: اشاره منفی
    -: ای بابا …، پاشم برم یه سخنرانی بکنم که دنیا نگه الکی رفت عراق وبرگشت … یکی ازحاضران گفت به سلامت ولی بهترنیست شما هم سکوت کنید ؟ چی می خواهید به این مردم ترس خورده وگرفتاردرفقروپریشانی ونا امنی ودربدری بگوئید؟

!واکسن کوبائی

دراینکه واکسن بمحض ورود به بدن انسان تلاش می کنه جائی برای خودش دست وپاکنه واثری از خودش نشون بده ، شکی نیست، اما بدیهی است هرکدام از واکسن ها به روشی که یادشان داده اند کارشان را پیش می برند.
واکسن انگلیسی ، بمحض ورود سعی می کند با آن زبان چرب ونرمش ، واون یس ونوئی که یادش داده اند، سعی می کند عده ای ازسلول ها را با خودش دوست کند وبین تعداد دیگری ازآنها اختلاف بیندازد وحکومت کند !
به گلبول های قرمز میگه شما ها با این آب ورنگی که دارید، باید همه کاره بدن باشید . اینجوریه گوشه نشستن وزانوی غم بغل کردن که کارنشد ….بلند شین تا بهتون بگم چکارکنید ….وبه گلبول های سفید میگه حیف نیست شما ها به این سفیدی وخوشگلی زیردست واکسن قرمز کار کنید واونها بهتون دستوربدهند که چه بکنید وچه نکنید؟ دوره تبعیض نژادی وسیاه وسفید بودن گذشته. حرف باید حرف شما ها باشد نه حرف اونا …!
واکسن آمریکائی با اون موهای بورش وشلوارجینی که پاش کرده اند ، ازراه نرسیده شروع می کنه به قلدری کردن . خیال می کند قرن نوزدهم است واو هم مثلا جان وین فیلم های وسترن ، هفت تیرش را درمیاره وشروع می کنه به شلیک کردن ویک نفره هفتصدتا از سرخپوست ها، یعنی گلبون های قرمز را لت وپارمی کنه! .
سرخپوست ها هم که زبل وخیره سر، میرن ازدهات بدن نیرو جمع می کنن ، ویکهو دسته جمعی از پشت تپه های ریه میان بالا و با اون نیزه هاشون وجیغ وویغی که میکنن هنگامه ای بپا می کنند که بیا وببین….

واکسن روسی با کسی شوخی ندارد ، ضمن خشونت ذانی، با اون کله کچلش واخماش که همیشه توی همه ! از راه نرسیده یک شیشه ودکا باز می کند وبه سلول ها میگه شما ها باید بهترین وضع را داشته باشین . یه سری کارهاتون را بذارین ما براتو انجام بدیم ، براتون با ارزان ترین قیمت جاده و کارخونه میسازیم وزندگی تون را روبراه می کنیم ، بیاین بسلامتی کارهائی که میخواهیم براتون بکنیم دورهم گیلاسی بزنیم وخوش باشیم .
گلبول های ودکا نخورده هم یه قطره از ودکا را که سرمی کشن میگن عجب تنده ، پس یه ذره لیموترش بمال به لبه گیلاس که این کوفت وزهرماری که آوردی یه ذره قابل تحمل باشه … !
واکسن هم که با هدف وبرنامه اومده جلو که حداقل ۵۰ درصد از دریای ریه ها را الکی الکی صاحب بشه ، میگه آی به چشم ، یه لیموترش از جیبش درمیاره ، نصف می کنه ، میماله به دور گلاس ومیگه نازدورویاوا که مثلا به سلامتی وگلبول های مادرمرده هم هی میخورن ومیگن نازدوریاوا ویه وقت می بینن مست وپاتیل افتاده اند گوشه ریه و واکسن ناقلا هرجورقراردادی که دلش خواسته بهشون تحمیل کرده !

واکسن چینی که هرچی دلت بخواد توش هست وازکش سرو آدامس بادکنکی ودمپائی پلاستیکی درست شده ! با اون زبونی که هیچ دیارالبشری ازش سردرنمیاره ، تلاش می کنه گلبول ها سفید وقرمز را بکشه توی این فروشگاه های یه یوروئی بدن وهرچی توی چنته اش هست و ازووهان با خودش آورده ، به اونها قالب کنه !

میگن ازهمه بهتر واکسن کوبائیه . با دود سیگاربرگش که کرده توی شیشه ودرش را بسته، هرچی میکرب وگلبول ودوست ودشمن توبدن باشه خفه می کنه . آخه چه جوری می کشید این سیگارهای گنده وکلفت وگرون قیمت را اون فیدل کاستروی خدا بیامرز ؟!

اول بسم اله ، پاریس

میگن این عکس فتوشاپه ؟ فتوشاپه که باشه . دنیا همین سادگی وساده حرف زدن و وضوگرفتن را باورکرد و ما به ایران امروز رسیدیم

!آدم فروش های پست فطرت

دوستی می گفت سالهای سال بدنم را با شامپوی خارجی وگرانقیمت می شستم که لطیف وخوشبو بشه .روزی که یکی ازآخوندها گفت اعضای بدن انسان روزقیامت زبان بازمی کنند واگرکارخلافی کرده باشی علیه توشهادت می دهند ، از آن روز ببعد بدنم را با همین صابون های ارزون ومعمولی می شورم .
لیاقت بیشترازاین را ندارند آدم فروشای پس فطرت !

احمدی نژاد برای بایدن نامه نوشت
-: اگرهاله نور دورسرتان دیدید، صدایش را درنیاورید ، مسخره تان می کنند!

انصافن بیشترازهمه جا آزادی داریم ، کوچه، خیابان ، میدان ، مجسمه ، استادیوم والبه خانم وآقای آزادی ، همسایه طبقه بالائی مون !

روحانی: مردم برای پیدا کردن کالاهای اساسی، ازاین خیابان به آن خیابان نرفتند
شاید می دانستند که هرجا بروند همین آش است وهمین کاسه ؟!

” راب مالی ” ازدستیاران سابق اوباما نماینده ویژه ایران شد
اگر اقای “ماستمالی ” می شد مشکلات را زودتر برطرف می کرد!

!سیاستمدار،می داند

اینها ازهفت هشت سال پیش می دانستند که روزی روزگاری کرونا شایع می شود وفاصله گزاری اجتماعی را رعایت می کردند

!من ولپ تاپم

حق هم داشت ، هوا هنوزتاریک وابری بود وحوصله بیدارشدن را نداشت . لپ تاپم را میگم !
روشنشن که کردم فقط یکی ازچشم هایش را بازکرد ،یعنی یکی از لامپ هایش را روشن کرد ، انگارازپنجره چشمش به خیابان افتاد که نیمه تاریک بود وبارانی . چشمش را بست ، لحاف را کشید روی سرش وخوابید !
دوباره روشنش کردم، اله واکبری گفت و پرسید چرا نمیذاری بخوابم ؟ گفتم هشت وربعه ، منم کلی کاردارم . گفت برو صبحانه تو بخور وبیا، منهم الان بلند می شم
رفتم یک فنجان شیر ویک دانه بیسکویت خوردم وبرگشتم ، دیدم بزور داره دست وپاش را تکان میده وخودش را آپدیت می کنه . دورخودش می چرخید و یه چیزهائی هم می نوشت …یادبازنشتگان ایران افتادم که دیروز وپریروز آمده بودند وتظاهرات می کردند ودرمورد بی پولی وگرانی یه چیزهائی می گفتند و یک شعارهائی می دادند .
راستش دلم به حال لپ تاپم سوخت ، خاموشش کردم و به شوخی بهش گفتم هروقت کاربازنشتگان ایران درست شد ، روشنت می کنم .
آخ جونی گفت وگفت پس بشین تا کارشان درست بشه ،لحاف را کشید روی سرش وخوابید!

مردی که می ترسد

این نوشته کمی تا اندازه ای ترسناک است وبرای کسانی که قلب ضعیف دارند مناسب نیست . اگرآنرا درتاریکی شب بخوانند که دیگه هیچی . از من گفتن بود وازشما نشنیدن !
هفتاد وپنج ساله است ، نسبتا درشت اندام است ، درتهران زندگی می کند یک زن ، دوپسرویک نوه دارد . اهل چاق سلامتی وحوالپرسی، ومن چطورم توچطوری نیست . گوشی را که برمی دارد انسان را سئوال پیچ می کند تا مثلا درجریان قیمت ها بگذارد:
تقی پیاز دونه ای چند هزارتومن باشه خوبه ؟ سه تا گوجه فرنگی خریده ام به قیمت اولین پیکانی که تو خریده بودی . فکرمی کنی الان بادنجان کیلوئی چنده… ؟
دیروزبمحض اینکه گوشی را برداشت گفتم علی جان خواهش می کنم ازگرانی گوشت کیلوئی دویست هزارتومن ونان سنگک سه هزارتومنی برایم حرف نزن . هم حوصله ندارم هم خودم قیمت ها را می دانم . با خنده گفت قیمت مسواک را هم می دانی ؟ می دانی بین دویست تا پانصد هزارتومنه ؟
گفتم یه دونه اش ؟ گفت نه خیر ، با کارخونه اش ! وشروع کرد به توضیح دادن که ازبس تبلیغ کردند وازخواص مسواک برقی حرف زدند، دوماهی می شود که یک مسواک برقی خریده ام اما می ترسم ازش استفاده کنم .
خندیدم وگفتم مرد حسابی مسواک که ترس ندارد ، لابد چون برقی است می ترسی برق بگیردت ؟
خندید وگفت نه عزیزمن ، می ترسم دندانهای لق وپق من مسواک پانصد هزارتومنی ام را خراب کند ویک غصه به غصه هایم اضافه شود !


ویکتورهوگوی خدا بیامرز اگر زنده بود، بعد از نوشتن رومان ” مردی که می خندد” یک رومان هم می نوشت بنام مردی که ازقیمت ها می ترسد