محمدرضا شالگونی

جمهوری اسلامی دگردیسی های بزرگی را از سر می گذراند. در حالی که رژیم با چالش های داخلی و بین المللی بی سابقه ای روبروست، شکاف میان خودِ جریان های ولایی شدت می یابد. مثلاً در همین دو ـ سه هفته اخیر احمدی نژاد وزیر خارجه خود را به نحو بسیار توهین آوری از کار برکنار کرده و مشایی (رئیس دفتر و مشاور قدرتمند او) مخالفان موسیقی (یعنی اکثریت روحانیت) را به نفهمی متهم کرده و اعتراض تهدیدآمیز مراجع محافظه کاری مانند ناصر مکارم شیرازی و دیگران را برانگیخته است. در مقابل، قوه قضائیه مسأله رسیدگی به پرونده اختلاس رحیمی (معاون اول رئیس جمهور) را پیش کشیده و “کمیسیون ویژه مجلس برای نظارت بر اصل ۴۴ قانون اساسی” در انتقاد از عملکرد دولت اعلام کرده است که فقط ۵/۱۳ درصد شرکت های دولتی به بخش خصوصی واگذار شده و بقیه به شرکت های “شبه دولتی” داده شده که نیمی از آنها مربوط به “واگذاری مخابرات به سپاه پاسداران” بوده است.

بی توجهی به این اختلافات و نداشتن  تصوری روشن از علل آنها می تواند مخصوصاً برای چپ زیانبار باشد و جریان های انقلابی را با حوادث غافلگیر کننده ای روبرو سازد، به دلیل این که اولاً شکاف های درونی حکومت کنندگان گاهی به برانگیخته شدن جنبش های انقلابی می انجامد و همچون عاملی شتاب دهنده در شکل گیری “موقعیت های انقلابی”عمل می کند؛ ثانیاً بدون درک روشنی از ویژگی های یک دیکتاتوری معمولاً اتخاذ تاکتیک های سنجیده برای مبارزه با آن ناممکن می گردد. این در حالی است که متأسفانه ما اطلاع دقیقی از چند و چون اختلافات درونی حکومت کنندگان نداریم و مخصوصاً جهت حرکت و  برنامه باند احمدی نژاد برای مان در هاله ای از ابهام قرار دارد. با این نگرانی بود که چند ماه پیش من در یادداشتی (با عنوان “دعوای جریان های ولایی رژیم: داده ها و پرسش ها”) نکاتی را یادآوری کردم و لازم می دانم یک بار دیگر به این مسأله برگردم. نخست از داده ها شروع می کنم:

یک ـ مشهودات و قرائن متعدد جایی برای تردید باقی نمی گذارند که هسته مرکزی قدرت اکنون در دست ائتلافی است مرکب از خامنه ای (و دستگاه های زیر کنترل مستقیم شخص او) ، سپاه پاسداران و باند احمدی نژاد. این ائتلاف زیر رهبری بی چون و چرای یکی از این سه نیرو نیست. زیرا تنش هایی در روابط آنها مشاهده می شود، تنش هایی که نمی توانیم آنها را “جنگ زرگری”برای خام کردن حریفان ارزیابی کنیم. رابطه احمدی نژاد و خامنه ای را نمی توان رابطه مرید و مرادی یا فرمانبری و فرماندهی تلقی کرد. فراموش نباید کرد که مثلاً خامنه ای چندی پیش علناً از متکی در برابر احمدی نژاد حمایت کرد؛ بنابراین برکناری پر سر و صدای متکی نمی توانست نوعی تودهنی به شخص خامنه ای هم نباشد. رابطه سپاه و باند احمدی نژاد نیز بی تنش نیست. مثلاً در جریان محاصره خانه کروبی و عملیات ایذائی علیه او شاهد بودیم که سپاه تهران آشکارا از عملیات انتقاد کرد، در حالی که عملیات به وسیله باند احمدی نژاد سازماندهی شده بود. در فرمانبری کامل سپاه از خامنه ای نیز جای تردید جدی وجود دارد. و گرنه، احمدی نژاد که نمی توانست در کنار خامنه ای چنین وزن مهمی پیدا کند.

دو ـ  شواهد متعدد نشان می دهند که هدایت دگرگونی ها و از جمله دگرگونی های ساختاری در دست باند احمدی نژاد قرار دارد و دو نیروی دیگر مثلثِ حاکم از اقدامات آن حمایت می کنند و گاهی هم با نق زدن های علنی. مثلاً احمدی نژاد است که علناً نقش مجلس را در مقابل ریاست جمهوری درجه دوم می نامد و از اجرای مصوبات آن آشکارا طفره می رود. در حالی که این کار قاعدتاً و قانوناً بدون حمایت خامنه ای شدنی نیست، حمایت او گاهی با قید و شرط هایی همراه است. شاید گاهی این به خاطر جلوگیری از سرخوردگی اصول گرایان منتقد و مخالف احمدی نژاد باشد، اما قرائن زیادی وجود دارد که گاهی قید و شرط های خامنه ای نشان دهنده اکراه او در حمایت از بعضی اقدامات احمدی نژاد است. مثلاً در زمینه سیاست خارجی و مخصوصاً رابطه با امریکا و مذاکرات هسته ای شاهد بودیم که مخالفت خامنه ای با ابتکار احمدی نژاد، طرح های او را خنثی کرد، چه در رابطه با مذاکرات اکتبر ۲۰۰۹ وین و چه در مورد توافق با ترکیه و برزیل.

سه ـ شواهد متعدد نشان می دهند که باند احمدی نژاد دست کم در حوزه هایی در جهت فاصله گرفتن از ایدئولوژی رسمی جمهوری اسلامی و قواعد شناخته شده فقه حرکت می کند، از تأکید بر ناسیونالیسم ایرانی گرفته تا اعلام بی اعتقادی مثلاً به گشت های حجاب و عفاف و حرمت موسیقی و امثال آن. آنها این حرکت را به صورت خاصی پیش می برند و معلوم است که فعلاً فقط در حد زمینه سازی کار می کنند و دنبال یارگیری هایی برای خود هستند.

چهار ـ باند احمدی نژاد خواهان دستگیری و محاکمه سریع “سران فتنه”، یعنی موسوی و کروبی و خاتمی و سرکوب کامل اصلاح طلبان است. در حالی که اصول گرایان دیگر در مجلس و قوه قضائیه می کوشند به شیوه های مختلف این کار را عقب بیندازند و به احتمال زیاد  این کار را به ضرر خود و قویتر شدن هرچه بیشتر باند احمدی نژاد می دانند. در این مورد خامنه ای نیز با آنها همراه است و احتمالاً در نگرانی آنها شریک.

پنجم ـ حرکت های همه جریان های ولائی جایی برای تردید باقی نمی گذارد که جمهوری اسلامی چنان شکننده شده است که فقط از طریق کودتاهای مداوم و یک دیکتاتوری عریان و دائماً عریان تر شونده می تواند خود را حفظ کند. اکنون رژیم به وضعیتی غلتیده است که حتی تظاهر به قانونیت و اجرای قوانین کاملاً ارتجاعی خودش می تواند برایش خطرناک و به شدت دست و پا گیر باشد.

 

اما از این نکات نسبتاً روشن که بگذریم، پرسش های مهمی هم مطرح است که پاسخ روشنی می طلبند و تا آنجا که من اطلاع دارم، هنوز کسی پاسخ روشنی به آنها نداده است. مهم ترین این پرسش ها، از نظر من اینها هستند:

یک ـ نفوذ باند احمدی نژاد در ساختارهای قدرت جمهوری اسلامی از کجا برمی خیزد؟ بعضی ها این نفوذ را ناشی از قدرتمندتر شدن دستگاه امنیتی سپاه می دانند که پشت سر باند احمدی نژاد قرار دارد و شواهد و قرائنی نیز این ارزیابی را تقویت می کند. اما سئوال اصلی همچنان بی پاسخ می ماند، زیرا باید دید دلیل قدرتمند شدن بی حساب دستگاه امنیتی سپاه چیست. آیا موقعیت ممتاز دستگاه امنیتی سپاه و بنابراین باند احمدی نژاد را باید ناشی از ضعف موقعیت خامنه ای و شکننده تر شدن دستگاه ولایت فقیه بدانیم؟ اگر چنین است، آیا او از ترس مرگ به طرف خودکشی نمی رود؟ زیرا قراین نشان می دهد که باند احمدی نژاد (= دستگاه امنیتی سپاه) دارد زیر پای خودِ او را هم خالی می کند.

دو  ـ ایدئولوژی آخرالزمانی باند احمدی نژاد از کجا بر می خیزد؟ آیا آنها واقعاً به این ترهات باور دارند یا صرفاً به عنوان یک پوشش از آن استفاده می کنند؟ قرائن زیادی نشان می دهد که این توسل به امام زمان پوششی بیش نیست. به علاوه آنها در آن واحد حرکت های متناقضی دارند. مثلاً فاصله گیری از طرح حجاب و عفاف با توسل به امام زمان همسویی ندارند و نمی توانند در یک جهت و برای جلب حمایت نیروی اجتماعی واحدی باشند. یا توسل به ناسیونالیسم ایرانی نمی تواند همزمان با بلعیدن دارایی های عمومی کشور توسط سپاه قابل جمع باشد.

سه ـ هسته مرکزی باند احمدی نژاد را چه کسانی تشکیل می دهند؟ اگر به مشهودات مان تکیه کنیم، نمی توان آنها را صرفاً پیروان سرسپرده یک فرقه مذهبی فاناتیک آخرالزمانی بدانیم. مثلاً فراموش نباید کرد که حتی مصباح یزدی نیز گاهی به منتقدان مشایی می پیوندد. اگر حرف های او تظاهر مصلحتی به مخالفت نباشد، باید بپذیریم که نظریه پردازان اصلی باند احمدی نژاد در جای دیگری قرار دارند و در هر حال روشن است که مشایی در این باند نقش بسیار مهمی دارد.

چهار ـ با توجه به نفوذ انکارناپذیر و فزاینده باند احمدی نژاد در ساختارهای قدرت جمهوری اسلامی و با توجه به دگردیسی های شتابانی که رژیم از سر می گذراند، استراتژی سیاسی و اقتصادی این باند چیست و کشور را به کجا می برد؟ حقیقت این است که شیوه”حرکت با چراغ خاموش” باعث شده خطوط اصلی طرح اثباتی آنها تقریباً به طور کامل ناشناخته بماند. و این برای طرفداران انقلاب که می خواهند از طریق نیروی توده ای خودِ مردم ایران این رژیم را به زیر بکشند، بسیار خطرناک است. 

۷ دی ۱۳۸۹ ( ۲۸ دسامبر ۲۰۱۰ )