ایمیل های رسیده

این ستون جدید شهروند است که در آن ایمیل های جالبی که از خوانندگان دریافت کرده ایم، منتشر می کنیم. در بعضی از ایمیل ها اطلاعاتی داده شده که از صحت و سقم آنها بی اطلاعیم و فرصت و توان جستجو برای تائید یا رد آن نداریم … اما با این وجود آنها را زیر عنوان “ایمیل های رسیده” می آوریم تا خوانندگان در صورت تمایل خود به دنبال موضوع بروند و شاید بتوانند ما را هم در اطلاعات تازه ی خود سهیم کنند.

گفتنی ست شهروند اطلاعات مندرج در “ایمیل های رسیده” را نه تائید و نه رد می کند.

 

روزی یک سیاستمدار معروف، درست هنگامی که از محل کارش خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد. روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و یک فرشته از او استقبال کرد. فرشته گفت: «خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه. چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست»

سیاستمدار گفت «مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم.»

فرشته گفت «اما در نامه ی اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید. آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید.»

سیاستمدار گفت «اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. می خواهم به بهشت بروم.»

فرشته گفت «می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور»

و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند. پایین … پایین… پایین… تا اینکه به جهنم رسیدند.

در آسانسور که باز شد، سیاستمدار با منظره ی جالبی روبرو شد. زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استقبال به سوی او دویدند. آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند. همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافه ی کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند. شیطان هم در جمع آنها حاضر شد  و شب لذت بخشی داشتند..

به سیاستمدار آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت. راس بیست و چهار ساعت، فرشته به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد. در بهشت هم سیاستمدار با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد، به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند. سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت، گرچه به خوبی روز اول نبود.

بعد از پایان روز دوم، فرشته به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟

سیاستمدار گفت «خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم. حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم»

بدون هیچ کلامی، فرشته او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد. وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سیاستمدار بیابانی خشک و بی آب و علف را دید، پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند. سیاستمدار با تعجب از شیطان پرسید «انگار آن روز من اینجا منظره ی دیگری دیدم؟ آن سرسبزی ها کو؟ ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ …»

شیطان با خنده جواب داد: «آن روز، روز انتخابات بود… امروز دیگر تو رای داده‌ای».

روز رای گیری

 

 

 

 

امروز تو دیگر رای داده ای