گفت وگوی شهروند با اریک هاسکینز، وزیر مهاجرت و شهروندیِ انتاریو
دکتر اریک ویلیام هاسکینز از آن سیاستمدارانی است که بهشان می گویند «سیاستمدار ستاره». یعنی وقتی می خواست وارد سیاست شود تا حدودی شهرت داشت و به عنوان «نامزد ستاره»ی لیبرال ها در انتخابات میان دوره ای حوزه ی سنت پلز شرکت کرد و پیروز شد. همین بود که مدت کوتاهی پس از ورودش به مجلس، سمت وزارت شهروندی و مهاجرت را تحویل گرفت.
او پزشک است و پیش از ورود به سیاست رئیسِ «بنیاد کودکان جنگ کانادا» بوده. کارش کمک به غیرنظامیان، و بخصوص کودکان، در مناطق جنگی بوده است در همکاری با سازمانهای غیردولتی و سازمان ملل به بسیاری از بدترین مناطق جنگ زده ی جهان سر زده: سودان، اتیوپی، اریتره، سومالی، سیرالئون، عراق، بوروندی، افغانستان، پاکستان…
***
هاسکینزِ ۵۰ ساله متولد شهر سیمکوی انتاریو است. لیسانسش را در شیمی از دانشکده ی مک مستر در همیلتون گرفته و فوق لیسانسش را از دانشکده ی پزشکی مک مستر. سپس بورسیه ی معروفِ رودز را دریافت کرده و در دانشگاه آکسفورد درس خوانده تا در آنجا دکترای بهداشت عمومی و اپیدمولوژی بگیرد. علاوه بر آن در سطوح بالای دانشکده ی بهداشت و پزشکی استواییِ لندن، دانشگاه آبردین و کالج سلطنتی پزشکان و جراحان کانادا هم درس خوانده.
در سالهای ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۰ در سودان کار و زندگی کرده و به پناهجویان اتیوپیایی در شرق این کشور و جنگ زده های بی خانمان در جنوبِ این کشور کمک میکرده.
در سال ۱۹۹۷ به دعوت لوید اکسورتی، وزیر امور خارجه ی دولت کریتین، به عنوان مشاور ارشد سیاستی به این وزارتخانه رفت و در زمینه های متنوعی از حقوق بشر تا آفریقا فعالیت کرد. او بعدها در ضمن مشاور دفتر نماینده ی ویژه کودکان و تخاصم های مسلح در سازمان ملل بود.
سپس بنیانگذار «بنیاد کودکان جنگ کانادا» شد که همسر او، سامانتا نات، همچنان مدیر آن است و موفق شده میلیونها دلار برای کمک به کودکان جنگزده جمع آوری کند. دانشگاه مک مستر در سال ۲۰۰۵ به او و همسرش به خاطر تلاش هایشان دکترای افتخاری حقوق اهدا کرد. دانشگاه های براک و نیاگارا نیز قبلا به هاسکینز دکترای افتخاری داده بودند. و بالاخره در آوریل سال ۲۰۰۸ او به بزرگترین افتخار دولت کانادا رسید و «نشان کانادا» (Order of Canada) دریافت کرد.
هاسکینز پیش از ورود به سیاست استان انتاریو قبلا تلاش کرده بود وارد سیاست فدرال شود. در ۲۱ آوریل ۲۰۰۷ در حوزه ی محل تولدش، هلدیماند – نورفولک، نامزد شد و در مقابل دایان فینلی، نامزد محافظه کارها و وزیر منابع انسانیِ دولت هارپر، دوم شد و شکست خورد. تا اینکه حوزه ی سنت پلِ تورنتو خالی شد و دکتر هاسکینز از آنجا خودش را نامزد کرد تا با شکست دادن همهی رقبا در ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۹ به کوئینز پارک راه پیدا کند و شش ماه بعد، در ۱۸ ژانویه ۲۰۱۰، توسط نخستوزیر دالتون مکگینتی به وزارت شهروندی و مهاجرتِ دولت لیبرال ارتقا بیابد.
حالا انتظارات مصاحبهگر و نظر او راجع به این گفتگو به کنار و خودتان حرفهای ما و آقای وزیر را بخوانید و قضاوت کنید.
***
شما پیش از این تجربیات مختلفی داشتید، رئیس بنیاد کودکان جنگ بودید، به سراسر دنیا سفر کرده اید، چه شد که وارد سیاست شدید؟ آیا فکر می کنید بهتر می توانید به اهداف تان خدمت کنید؟
ـ خوب است که طفره نرفتی (با خنده). برای شروع سئوال خوبی است. می دانید که من مدت ها است پزشک هم بوده ام و سال های زیادی را برای فعالیت های انسان دوستانه و به عنوان پزشک در خارج از کشور بوده ام. کاری که من در آنجا انجام دادم کمک کرد متوجه شوم نهادهای دموکراتیک ما چقدر مهم هستند. دموکراسی ما چقدر مهم است، آزادی هایی که از آن بهره می بریم چقدر مهم هستند. نظام خدمات درمانی ما، نظام مدارس ما همین طور. می توانید تصور کنید که در جاهایی مثل دارفور، سودان، کنگو، سیرالئون و عراق (پس از جنگ اول خلیج) کار کرده ام و چیزهای وحشتناکی دیده ام. چالش هایی را دیدم که کودکان و خانواده هایشان به خاطر جنگ و سختی از سر گذرانده اند و در نتیجه به تقدیر حتی بیشتری از آنچه در انتاریو و کانادا داریم رسیده ام. اما من در ضمن متوجه شدم که تضمین اینکه این دموکراسی ای که داریم، نهادهای دموکراتیکی که داریم، خدمات عالی ای که از آن بهره می بریم، حفظ شود و پایدار بماند و تقویت شود، به نگهداری و مراقبت نیاز دارد. پس از کار کردن در جهان غیرانتفاعی و بنیاد کودکان جنگ که مطرح کردید حس میکردم تجربهی کافی دارم که شاید بتوانم در مورد بعضی از این مسائل تغییراتی ایجاد کنم. یکی از دلایل ورودم به سیاست تلاش برای این بود که به عنوان یک فرد بکوشم انتاریو و کانادایی بهتر بسازم.
پیش از نامزد شدن برای مجلس استانی بهتان وعده ی وزارت را داده بودند؟ می دانم که قبل از آن می خواستید به مجلس فدرال راه پیدا کنید؟
ـ ای کاش داده بودند. تصمیمم را راحت تر می ساخت (با خنده). همان طور که گفتید قبلا کاندید فدرال شده بودم و تجربه ی فوق العاده ای بود. در حوزه ی انتخاباتی خودم نامزد شدم که شامل شهر محل زندگی ام می شود و در همانجا بزرگ شدم.
اما بسیار مفتخر و خوش اقبالم که فرصت نمایندگی مردم حوزه ی سنت پلز در تورنتو را دارم. من باید از آن چیزی میگذشتم که به آن می گویند نامزدی با رقابت. یعنی حتی برای اینکه کاندید لیبرالها شوم باید با دو نفر که آن ها هم می خواستند کاندید شوند رقابت می کردم و بسیار خرسند بودم که روند نامزدی با رقابت و دموکراتیک داشتیم و توانستم راجع به خودم صحبت کنم و اینکه چرا به نظرم من بهترین کاندید هستم. خوش شانس بودم که کاندید لیبرال ها شوم و سپس در انتخابات میان دوره ای پیروز شوم.
می دانم که آدم شایعاتی در مورد چیزهایی که گفتید می شنود، اما در مورد من یکی که اینگونه نبود.
اما آیا اصلا به فکر وزارت مهاجرت بودید؟ آخر با همه ی تجربه تان در سراسر جهان…
ـ خوب با عقل جور در می آید، مگر نه؟ و به نظرم اینگونه که به آن نگاه می کنی احساس من این است که به قول آن ضرب المثل که نمی دانم شنیده اید یا نه «راستِ کار خودم بود» (right down my alley).
احساس می کنم تمام عمرم داشتم آماده ی این وزارتخانه می شدم. در هر دو بخش آن. در بخشِ شهروندی، که مربوط به کار غیرانتفاعی و کار داوطلبی است، خوب من بیشتر عمرِ حرفه ای ام را در دنیای خیریه و غیرانتفاعی گذرانده ام. اما بخصوص در بخش مهاجرت، چون من بیش از ۱۰ سال خارج از کشور زندگی و کار کرده ام و بسیار خوش اقبال بودم که این تجربه را داشتم و با بسیاری افراد فوق العاده از سراسر جهان از کشورهای مختلف، فرهنگ های مختلف، زبان های مختلف و قومیت های مختلف آشنا شوم. این برای من فرصتی فوق العاده بوده است.
راستی شغل تان تا الان چطور بوده است؟
ـ خیلی عالی، خیلی عالی…
اما می خواهم اضافه کنم که کار من با جوامع مختلف در سراسر جهان کمک کرده چشم انداز خوبی داشته باشم در مورد چگونگی کمک به تازه واردین و جوامع مهاجر، اما حتی به عنوان پزشک هم، که پیش از ورود به سیاست کار پاره وقتم بودم، همه ی بیمارانم پناهجو و مهاجر بودند و به عنوان پزشک هم به همین تجربه رسیدم. وانمود نمی کنم همه ی پاسخ ها را دارم، اما احساسم این است که به چشم انداز مهمی رسیدم و در نتیجه بهتر می فهمم که دولت چه تغییراتی می تواند انجام دهد و چگونه می توانیم به بهترین نحو خدمت کنیم و به عنوان دولت مسئولیت هایمان در قبال تازه واردان برآورده کنیم.
تا به حال عالی پیش رفته. خیلی کارم را دوست دارم. اگر می خواستم وزارت خانه ای انتخاب کنم، همین را انتخاب می کردم. به خاطر همین حرف هایی که همین الان زدم، اما در ضمن به این خاطر که کار بسیار مهمی است. ما در این استان سالی ۱۱۰ هزار تازه وارد دریافت می کنیم که بیش از مجموع دو استان دیگر است. دو سوم آن ها تحصیلات دانشگاهی دارند و بیشترشان افرادی بسیار ماهر هستند و بسیاری شان، چنانکه می دانید، به سرعت بسیار ادغام می شوند و خیلی هم خوب ادغام می شوند و کارهایی پیدا می کنند که نشانی از تجربه شان است و خانواده هایی بزرگ می کنند که بخشی از جوامع می شود و بسیار بسیار موفقند. اما خیلیها هم هستند که تقلا می کنند از جمله افرادی که در سطح بین المللی تعلیم حرفه ای دیده اند و در ضمن تازه واردانی که هنگام ورود برای موفقیت و مشارکت کامل در انتاریو به کمک های بسیاری نیاز دارند و این هم بخشی از شغل من است. به عنوان دولت مسئولیت بزرگی داریم و باید تضمین کنیم که هر چه در توان مان هست می کنیم تا تازه واردان از لحظه ای که به این جا می رسند احساس خوشامد بودن کنند و ادغامی موثر داشته باشند. و مهمترین بخش آن به نظر من این است که کمک کنیم شغل هایی پیدا کنند که مناسب تجربه و استعدادهایشان باشد.
به میزان مهاجرت اشاره کردید. تعداد مهاجرانی که انتاریو دریافت می کند در واقع از بعضی کشورها هم بیشتر است. در نتیجه تصمیماتی که وزارتخانه می گیرد تاثیرات بسیاری بر سیاست ملی مهاجرت کانادا هم دارد و من می خواهم به بحثی اشاره کنم که مدتی است در این مورد در گرفته. در مورد مولتی کالچرالیسم، معنای مهاجرت و … مثلا روزنامه ی گلوب اند و میل اخیرا مطالبی منتشر کرد و مولتی کالچرالیسم را زیر سئوال برد. نظر شما در این مورد چیست؟ مولتی کالچرالیسم برای شما به چه معنا است؟ در چشم انداز شما برای این استان چه جایگاهی دارد؟
ـ آدمهای مختلف به آن چیزهای مختلفی می گویند. من ترودو را دوست دارم. یکی از کارهای بزرگی که او انجام داد (البته فقط او نبود و موقعیت زمانی و عوامل دیگری هم نقش داشتند) رفتن به سمت چیزی بود که او جامعه ی عادلانه در کانادا می خواند و در ضمن معرفی و تعهد به کانادایی مولتی کالچرال. بعضی ها اسمش را مولتیکالچرالیسم می گذراند، بعضی تنوع و بعضی شمول پذیری. مهم نیست اسمش را چه بگذاریم. معنایش برای من این است که… مثلا همین امروز من از یانگ و بلور تا اینجا را با مترو آمدم. معنایش برای من همین تجربه ی من در مترو است که با مردمی از تک تک کشورهای دنیا صحبت کردم. البته نه فقط در این سفرِ متروی مشخص ولی خوب کلا آدمهایی از ۲۰۰ کشور مختلف که ۱۳۰ زبان مختلف صحبت می کنند، از انواع و اقسام طبقات در این استان داریم. همه شان استعدادها و تجربه های متفاوتی با خود می آورند. چه در جای دیگری متولد شده باشند و به کانادا آمده باشند و چه در جوامع مهاجر این کشور بزرگ شده باشند. برای من یکی از چیزهایی که به آن خیلی افتخار میکنم تنوع موجود در این کشور است.
بخصوص در تورنتو. تورنتو متنوع ترین شهر جهان است و این نقطه قوت است. می دانم که در نظر ما همیشه اینطور نبوده است، اما اکنون که به سراسر این استان و این کشور نگاه می کنیم به تنوع و مولتیکالچرالیسم موجود در این کشور به عنوان نقطه قوت می نگریم و انتاریو و کانادا را الگویی برای جهان می دانیم.
با نمایندگانی از سراسر دنیا، بخصوص اروپا، که صحبت می کنم، همه از من می پرسند شگرد شما، جادوی شما چیست، چگونه توانستید در انتاریو و کانادا به این موفقیت برسید؟ منظورم این نیست که کارمان بی نقص است، چون همیشه کار در حال پیشرفت است…
چه پاسخی به سئوال شان دادید؟
ـ نمی دانم. به نظرم کانادا کشوری یگانه است، همان طور که خدمات درمانی رایگان مان برایمان اینقدر عزیز است و اینقدر مهم است. همان طور که باور به این محکمی به حضوری صلح آمیز در سطح جهان داریم، به نظرم همین طور خودمان را کشوری با آغوش باز می بینیم و کشوری بسیار اهل مدارا و نه فقط مدارا با مهاجران، که مدارا با افکار و غیره.
این کشوری لیبرال است. مستقل از اینکه چه حزبی در قدرت باشد، منظورم لیبرال با ال کوچک است (در انگلیسی حرف اول اسامی خاص با حروف بزرگ نوشته میشود. منظور از لیبرال با «الِ کوچک» لیبرال به عنوان صفتی عمومی و نه مشخصا حزب لیبرال است). به نظرم بخشی از علتِ موفقیت مان به خاطر ماهیت کشور و نفس ساختار آن است. اما دوباره به ترودو که بازگردیم، و حتی پیش از او، ما تعهدی بسیار واقعی و تلاشی پایدار برای موفقیت (مهاجرت و مولتی کالچرالیسم) انجام داده ایم.
اکنون به نقطه ای رسیده ایم، در سطح کشوری را نمی دانم اما اینجا در تورنتو، که… (رو به دستیارش می پرسد) درصد تورنتویی هایی که بیرون کانادا به دنیا آمده اند چقدر است؟
(اینجا بحثی بین خانم نایدوهریس، دستیارِ وزیر، و لیلا مجتهدی، عکاس شهروند، و من در مورد رقم دقیق درگرفت و بر سر حدود ۵۰ درصد به عنوان میزان تورنتویی ها که بیرون کانادا به دنیا آمده اند توافق کردیم).
فکر کردن به این فوق العاده است. برای موفقیت باید به اندازه ی مشخصی برسی. اگر فرد شکاکی در این مورد پیدا بشود ما نشان داده ایم که اشتباه می گوید. نمونه های بسیاری هست از افراد بینظیری که بسیار به کانادا، به انتاریو، به اقتصاد، به فرهنگ و هنر و به رهبری سیاسی و هر چه که فکرش را بکنید، افزوده اند.
ما ارزش تنوع را می بینیم. ارزش مولتی کالچرالیسم را می بینیم. واضح است، در همه کارمان واضح است. به نفعی اقتصادی نیز بدل شده و انتاریویی ها و کانادایی ها مزایای اقتصادی مهاجرت را می بینند.
در این تابستان نظرسنجی ای توسط نانوس انجام شده که نشان می دهد اکثریت عظیم کانادایی ها موافقند که مهاجرت چیز خوبی است و برای اقتصاد کانادا هم خوب است.
منظورم را اشتباه نگیرید. منظورم این نیست که همه چیز بی نقص است و دیگر کاری نمانده که انجام دهیم. اما چیزی است که به آن افتخار کنیم و به نظرم با اینکه ما همچنان باید روی آن کار کنیم، الگویی است برای جهان.
به نظرتان مهاجری که ادغام شده چگونه است؟ دیدگاه تان در این زمینه چیست؟ و سئوال دیگری هم که دارم، که لطفاً صادقانه پاسخ دهید، این است که ایرانیانِ انتاریو را تا چه حد جامعه ای ادغام شده می دانید؟
ـ خوب می دانید یکی از نزدیک ترین همکاران من، رضا مریدی در پارلمان انتاریو است که نمونه ای است از رهبری درون جامعه ی ایرانی و از نظر مشورت کمک بسیاری به من کرده. او تنها یک نمونه است. نمونه های متعددی هست در سیاست، کسب و کار و غیره. او نمونه ای است از ادغام…
البته من از این کلمه ی ادغام استفاده می کنم اما حتی مطمئن نیستم بهترین کلمه باشد.
برای هر جامعه متفاوت است، اما به نظر من آنچه باید هدف ما باشد و واقعا باور دارم هدف تازه واردانی که به اینجا می آیند هم هست (و من وانمود نمی کنم به جای آن ها صحبت می کنم اما باورم این است) این است که از تازه وارد و مهاجر بودن به سوی شهروند بودن حرکت کنند.
واضح است که منظور این نیست که وقتی شهروند شدی دیگر مهاجر نیستی. بلکه منظورم این است که بتوانی تمام حقوق و نقشها و مسئولیت های شهروندی را به عهده بگیری. در موردِ رضا، رهبری سیاسی است. در مورد بنیاد پریا، خدمات اجتماعی و پشتیبانی از مجموعه ی متنوعی از جوامع است. در مورد بقیه، رهبری در جامعه ی کسب و کارداران است و پذیرفتن مسئولیت صدها انتاریویی که به استخدام آن ها درآمده اند.
ادغامی که من می بینم یعنی اینکه به عنوان فرد، خانواده و جامعه بتوانی از همان چیزهایی بهره ببری که بقیه انتاریویی ها می برند، نه کمتر نه بیشتر. دست بر قضا من متولد شهر سیمکو در نورفولک کانتی هستم، اما حقوق من به عنوان شهروند و فرصتهایم بیشتر یا کمتر از کسی که یک روز هم به انتاریو آمده نیست. البته خود روندی ست برای شهروند شدن و فرد در ابتدای ورود مهاجر و مقیم دائم است، اما ما همه حقوق یکسان داریم و باید حقوق و مسئولیتهای همراه با آن را نیز داشته باشیم.
پس در نظر من اهداف ما، مثلا اهدافی که من برای پسر ۵ ساله ی خودم قائلم، آمال و اهداف و فرصت های ما، برای اعضای جوامع مهاجرمان هم همان است.
این پاسخی کلی بود. حالا هر فرد، خانواده و جامعه باید خود تصمیم بگیرد که معنایش برای آن ها چیست و از کدام فرصت می خواهد استفاده کند.
بعضی جوامع تصمیم می گیرند بیشتر درون نگر باشند، بقیه بیشتر بیرون نگرند. و در بیشتر مواقع دوره ی گذاری طی می شود. اغلب وقتی جامعه ای به خاطر نزاعی در کشور خود از راه می رسد باید دوره ی گذاری را طی کند. نیازها در ابتدا بسیار ساده است: بقا، یافتن شغل، مسکن، فرستادن بچه ها به مدرسه، درک محیط جدید… و پس از رسیدن به این نیازها است که می توان بیرون نگر بود و به نکات مختلف پرداخت.
و اما در مورد جامعه ی ایرانی…
من می دانم و باور دارم که جامعه ی ایرانی نمونه ی فوق العاده ای است که شما چطور توانسته اید با بعضی از عناصر خاصِ کانادا تطبیق پیدا کنید، مثل آب و هوا… گرچه آب و هوای بعضی بخشهای ایران احتمالا سخت تر از اینجا هم هست پس از این مثال استفاده نمیکنم (با خنده).
جامعه ی شما بسیار قدرتمند است. من این را می دانم. رضا و دیگران به من فرصت هایی برای دیدن آن داده اند و خوش بخت بوده ام که زمان قابل توجهی با اعضایی از جامعه ی شما صرف کنم و می دانم که جامعه ی مهاجر بسیار قدرتمندی است و در ضمن من در مقابل رهبری و قدرتی که بعضی افراد بسیار بسیار مستعد نشان داده اند، مبهوت مانده ام. جامعه ی شما بسیار بسیار تحصیل کرده است، قدرت دارد و حسی از شفقت در آن وجود دارد و این آخری است که باعث می شود تلاش کنیم که تمام انتاریویی های آسیب پذیر منابعی دریافت کنند که آسیب پذیری شان کاهش یابد. و اما آن جنبه ی دیگری هم که در موردش صحبت می کردم، بیرون نگر بودن است. جامعه ی ایرانی نمونه ی خوبی در این میان است. شما هویت خودتان را دارید، جامعه ی بسیار منسجمی هستید که دستاوردهای بسیار داشته، اما در ضمن بخشی از مشارکت در ساختن انتاریو و کانادایی زنده تر و متنوع تر هستید.
این مساله ی کوچکی نیست. اگر این صحبت را با جوامع دیگری داشتم، حرف های متفاوتی می زدم. چون جوامعی هم داریم که در حال تقلا هستند، اما از من می پرسیدند که جادوی موفقیت در راه مولتی کالچرالیسم چیست، حالا من باید از شما بپرسم جادوی شما در آمدن به کانادا و ساختن جامعه چیست؟