دیروز، اول اسفند، به یاد این شعر قدیمی نعمت میرزازاده افتاده بودم که در آن سی تیر را با ۲۸ مرداد مقایسه می کند. در اولی مردم برای دفاع از دولت ملی دکتر مصدق به خیابان ها ریختند و در دومی همان دولت را ارزان به کودتاگران واگذاشتند:
سی روز است
در تقویم
اما در زمان هیهات
بُعد هزاران نسل آگاهی است
خشمی درونم می جود دندان
و ما پیوسته می گردیم دور از تیر
اما غرقه در مرداد!
وارونه ی این تعبیر را می توان با غرور، و نه با خشم، برای مقایسه ی ۲۲بهمن پارسال و ۲۵ بهمن امسال به کار برد. عصر روز ۲۲ بهمن ۸۸، امنیت چی های جمهوری اسلامی با نخوت از پایان یافتن جنبش سبز خبر دادند. حرف شان چندان هم بی ربط نبود. از آن روز به بعد از تظاهرات خودجوش و پرشور مردم دیگر خبری نشد. یک سال سکوت را بازماندگان جمهوری اسلامی دلیلی بر درستی ادعای شان آوردند، اما در خفا می دانستند که این آتش زیر خاکستر پنهان نخواهد ماند. در این یک سال ما بسیار آموختیم. این است که با استناد به شعر میرزازاده می خواهم بگویم اگرچه دور از انصاف است که این آموزه ها را بُعد هزاران نسل آگاهی بنامیم، اما دور از واقعیت هم نیست اگر مردم امسال را نسلی پخته تر و آگاه تر از پدران پارسال شان بدانیم.
به نظر من مهم ترین تحول در این یک سال گذار از یک تعبیر رمانتیک به یک درک واقعی از خشونت پرهیزی بود. پارسال، مردم با دنباله روی از رهبران فکری هر نوع درگیری با نیروهای امنیتی و نظامی را خشونت گرایی تعبیر می کردند. این درک از خشونت پرهیزی و خشونت گرایی به همان اندازه سطحی و غیرواقعی است که درک یک دختر و پسر چهارده، پانزده ساله از عشق ابدی! امسال اما مردم با درکی واقعی به خیابان ها آمدند و بخصوص متوجه این واقعیت شدند که دفاع از خود به معنای خشونت گرایی نیست. پارسال اگر آن چه در عاشورا اتفاق افتاد را رهبران بی مسئولیت تخطئه نمی کردند شاید پیش از این ها طعم پیروزی را چشیده بودیم. اگر چرخ آن پاترولی که مردم را زیر گرفت پنچر شده بود، امروز یک کشته کمتر داشتیم. اگر مردم را مجاز کرده بودیم تا اسلحه از دست آن بسیجی بگیرند، امروز ندا زنده بود. مرز دفاع از خود و خشونت گرایی بسیار ساده و روشن است: ما مجاز نیستیم به هیچ یک از نیروهای امنیتی یا نظامی آسیب برسانیم، اما نه تنها مجازیم بلکه مسئول هستیم که از دستگیری دوستانمان پیشگیری کنیم که اگر می توانیم پاترول های نظامی را از کار بیندازیم، که نیروهای امنیتی را اگر می توانیم خلع سلاح کنیم. در وبلاگی می خواندم که در رشت با تاکتیک زیبایی بسیجی ها را به کوچه پس کوچه های باریک می کشاندند و باتوم و موتورشان را می گرفتند و خودشان را روانه می کردند.
این یک واقعیت است که حتا نلسون ماندلا که این قدر مورد استناد تئوریسین های خشونت پرهیزی از نوع توسری خوری قرار می گیرد تنها زمانی دست از بمبگذاری در کافه های کنار خیابان کشید که با یک پیشنهاد جدی برای مذاکره از طرف مقابل روبرو شد.
من اگر چه خشونت گرایی از نوع نلسون ماندلای جوان را هم برای ایران امروز خطرناک و غیرقابل داع می دانم، اما غلتیدن به تفریط را هم اشتباه بزرگی می بینم.
نکته ی مثبت دیگر تلاش رهبران جنبش سبز برای کم کردن فاصله شان با مردم بود. این که مردم چندین قدم پیش تر از موسوی و کروبی بودند و هنوز هم هستند، موضوعی نیست که حتا از چشم این دو نفر هم پنهان مانده باشد. امسال با اعلام این که برای تظاهرات احتیاج به مجوز نیست، این دو تلاش کردند فاصله شان با مردمی که هیچگاه منتظر اجازه ی جمهوری اسلامی ننشسته بودند را کمتر کنند.
به رغم این تلاش، مردم هنوز فاصله ی چشمگیری را با این دو رهبر حفظ کرده اند. در زمنی که موسوی هنوز از دوران طلایی “امام راحل” حرف می زند، مردم دیگر الله اکبر گفتن هایشان را هم دارند کنار می گذارند و بی تعارف ریشه های جمهوری اسلامی را هدف می گیرند. مردمی که روزهای آغازین جنبش، تغییرات کوچک اما برگشت ناپذیر را طلب می کردند امروز دیگر ردای تقدس خامنه ای را هم از تنش درآورده اند و خواهان پیوستنش به مبارک و بن علی هستند.
چهره ی دیگر این تحولات فکری را در خارج از کشور هم می توان دید. راست های افراطی و چپ های افراطی که هیچ حرکتی را که رهبری اش در دست آن ها نباشد، به رسمیت نمی شناسند و تا پارسال تنها هنرشان برهم زدن اجتماعات ایرانی بود، امسال بهتر دیده اند که چهره ای معتدل تر از خود نشان دهند. بخش بزرگ این تعدیل مدیون پافشاری مردم بر خواست ها و روش مبارزاتی خودشان بود و بخشی دیگر مدیون تائید شخصیت های سیاسی شناخته شده ـ مثلا داریوش همایون ـ از این جنبش بود.
در کنار دستاوردهای مثبتی که برشمردم، جنبش سبز ایران هنوز از کمبودهای بنیادینی رنج می برد که قابل چشم پوشی نیستند. مهمترین این کمبودها نگاهی است که مردم ـ به پیروی از رسانه های جمعی ـ به موضوع رهبری کشور پس از پیروزی دارند. رسانه ها و مردم به صورتی جدی خواهان و در انتظار ظهور یک ابرمرد هستند که با آمدنش هرچه زشتی و پلشتی است از ایران رخت خواهد بست. این انتظار نه تنها غیرواقعی، بلکه بسیار زیان بار است و مرا به یاد تصویری می اندازد که رسانه ها در دوران انقلاب ۵۷ از خمینی ارائه دادند.
رسانه ها هنوز موضوع موقت بودن دسترسی به قدرت را به عنوان یکی از مهم ترین دستاوردهای دموکراسی به بحث نکشیده اند و به نظر می رسد این موضوع حتا برای خودشان هم مبهم است. این که رئیس دولت هرکه باشد، چه خوب و چه بد، با پایان گرفتن دوره اش باید قدرت را بی جار و جنجال به دیگری واگذارد. رسانه ها چنان رفتار می کنند که گویی شخصیت مورد بحث شان قرار است برای همیشه سکان هدایت کشور را به دست بگیرد و این وظیفه ی رسانه های متعهد است که اطمینان حاصل کنند شخص موردنظر به خوبی از عهده ی این کار برمی آید. این قضیه مرا به یاد داستان خاله سوسکه می اندازد که از خواستگارانش می پرسید اگر دعوامون شد منو با چی می زنی و آن ها هر یک به فراخور کار یا شخصیت شان روشی پیشنهاد می کردند؛ از ساطور قصاب گرفته تا ترکه ی ملا. اما برنده ی نهایی آقا موشه بود که جواب داد با دمب نرم و نازکم.
من فکر می کنم بیش از آنکه نگران باشیم رهبر بعدی کشور ما را با چه خواهد زد، باید برایش روشن کنیم که قدرت ودیعه ای مردمی است که برای مدتی محدود به رئیس دولت تفویض می شود و هر زمان لازم باشد می توان آن را پس گرفت.
اگر چنین شود دیگر هیچ ابرمردی فرصت ظهور نخواهد یافت!
* دکتر شهرام تابعمحمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینههاى دیگر هنر و سیاست مىنویسد. او دکترای مهندسی شیمی و فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی دارد. پژوهشگر علمی وزارت محیط زیست و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.
shahramtabe@yahoo.ca