محکومیت مرگ من از جانب مافیای ایتالیا به خاطر افشای مناسبات گروه های مافیایی در کتاب "گومورا"، قدرت ادبیات را نشان می دهد. . .

شماره ۱۲۱۷ ـ پنجشنبه  ۱۹ فوریه ۲۰۰۹


 

کنفرانس خبری سلمان رشدی و روبرتو ساویانو در نروژ

بخش دوم و پایانی


 


 

محکومیت مرگ من از جانب مافیای ایتالیا به خاطر افشای مناسبات گروه های مافیایی در کتاب "گومورا"، قدرت ادبیات را نشان می دهد.

Roberto Saviano


 روبرتو ساویانو

در هفته ی پیش بخش اول گفت وگوی سلمان رشدی با رسانه ها را گزارش کردم. قصه ی این گزارش به اینجا رسید که سلمان رشدی خواهان آزادی بیان بی قید و شرط بود و معتقد بود که هر نوع سانسوری موجب نقصان امنیت اجتماعی و مدنیت می شود.

پس از تنفسی کوتاه، وقتی به سالن برگزاری برنامه برگشتیم، باز هم قسمتی که میز خطابه قرار داشت، تاریک بود. پچ پچی بین روزنامه نگاران درگرفت که این بار چه کسی با روشن شدن چراغ صحنه، پشت میز خطابه است؟ چراغ سالن آرام آرام خاموش می شد و چراغ سمتی که میز خطابه قرار داشت به تدریج روشن تر. حالا سایه روشن دو نفر که یکی از آنها یقیناً سلمان رشدی بود معلوم می شد. مردی جوان در کنار رشدی ایستاده بود که او را نمی شناختم.

رشدی با خنده ی همیشگی اش او را معرفی کرد که اهل ایتالیا است و دو سالی می شود که حکم مرگ اش توسط گروه های مافیایی به علت افشاگری علیه آنها در اولین رمان اش، صادر شده است. او را روبرتو ساویانو معرفی کرد با رمان گومورا.

آنچه در ادامه می آید بخش دوم و پایانی گزارش کنفرانس مطبوعاتی سلمان رشدی در کنار روبرتو ساویانو است که در دفاع از آزادی بیان در شهر اسلو، پایتخت نروژ توسط اتحادیه ی روزنامه نگاران نروژ برگزار شده است.

عباس شکری


 

روبرتو ساویانو از این که دیر به جلسه کنفرانس خبری که قرار بوده در کنار سلمان رشدی در مورد آزادی بیان صحبت کند، آمده، معذرت خواهی می کند و ادامه می دهد که تأخیر این بار به خاطر دیوار آهنین امنیتی ای که او را احاطه کرده، نبوده است. نگاهی به اطراف می اندازد و سلمان رشدی را برانداز می کند که با حکم مرگ چندین پیراهن بیشتر از او پاره کرده و اکنون هم بی هیچ تردیدی از آزادی بیان حرف می زند و این که حتی حاضر نیست راجع به فتوای مرگ اش حرف بزند. سر بالا می گیرد و خطاب به جمع روزنامه نگاران حاضر در جلسه می گوید: "خسته شده ام. خسته از روزهای تنهایی در پسِ پشت ِحصارهای نامرئی امنیتی زیستن و به ناگاه روزی پس از مدتی در برابر صدها دوربین عکاسی و فیلمبرداری و چشمان کنجکاو روزنامه نگارانی که گرداگرد من قرار می گیرند".

ساویانو، دو سال است که با محافظ بیست و چهار ساعته زندگی می کند. درست پس از انتشار اولین رُمان اش که در آن مناسبات پشت پرده و پنهان مافیای ناپولی را برملا کرد، مجبور به زندگی مخفی شد.

در این کتاب، ساویانو، نه تنها مناسبات مافیایی را افشا می کند که نام دهها نفر از رهبران گروه های مافیایی را برملا می سازد که سازماندهی جنایات اقتصادی و انسانی در اروپا را همان قدر بر عهده دارند که در ناپولیِ ایتالیا. فروش این کتاب از مرز یک میلیون و دویست هزار جلد گذشته و به چهل و دو زبان ترجمه شده است.

براساس این رمان، فیلم نامه ای تهیه و فیلم آن هم ساخته شده است.

لازم به یادآوری است که مافیای ایتالیا زمانی دست به واکنش زد که کتاب "گومورا" به طور وسیعی در سطح جهان چاپ و منتشر و از اقبال خوب خوانندگان هم برخوردار شد. "گومورا" برای اولین بار در تاریخ ناپولی، روابط پنهان و سازماندهی مخوف مافیا را برملا کرده و بر دایره ریخته است. با انتشار این کتاب روابط غیرانسانی و سازماندهی مرموزانه ی عملیات مافیایی نه تنها برای سیاستمداران و رسانه ها که برای مردم عادی ایتالیا و سایر قسمت های جهان که خوانندگان این کتاب بوده اند، افشا شده است و نشان داده که فعالیت های مافیای ناپولی منحصر به ایتالیا نیست که گستره ی آن به وسعت جهان است.

سلمان رشدی (راست) و روبرتو ساویانو

ساویانو، که در مواجهه با روزنامه نگاران نشان می دهد که جوان است و پختگی سلمان رشدی در مواجهه با روزنامه نگاران را ندارد، در بخش دیگری از سخنان خود می گوید:

"پریمو لویس با شرح خود در مورد ناکامی های آشوئیتس و آنا پولیت کواسکایا، با توضیح وقایع چچن، هویت جدیدی برای ادبیات پایه گذاری کردند. آنا کواسکایا با شرح وقایعی که سیاستمداران روسی تاب تحمل افشای آن را نداشتند، انگار حکم مرگ خود را صادر کرد. او روزنامه نگاری را دست مایه کارش کرد تا موضوع چچن را از مرزهای روسیه بیرون ببرد و در سطح جهان مطرح کند که به همین خاطر هم کشته شد.

صحبت های ساویانو، قدرت محرکه ی ادبیات را واقعا نشان می داد. به قول او، نویسنده را می توان متوقف کرد، سانسورش کرد، زندان اش کرد و یا حتی به هلاکت اش رساند، اما آنچه او نوشته است را به سبب سهیم بودن نویسنده و خواننده در درک نوشتار، نمی توان متوقف کرد. خواننده هر متنی صاحب جدید آن نوشته است و آن نوشته چه شفاهی و چه کتبی به طور خودکار توزیع می شود. ادبیات برای همه ی آنهایی که از حقیقت می ترسند، خطرناک است و همین نقطه ی قوت آن است.

اکنون، سلمان رشدی که در کنار همکار جوان خود ایستاده و سرنوشت فتوای مرگ خود از سوی روحانیون مسلمان را با حکم مرگ ساویانو از سوی مافیای ایتالیا، تقسیم می کند، می گوید:

"با قصه و حکایت، خود و جهان پیرامون مان را می شناسیم. شناخت و درک درستی از قصه ها و حکایت ها داشتن ضروری است. ضرورت از این نظر که با قصه ها با هویت و موقعیت معین خود آشنا می شویم. با شناخت هویت مان جرأت می کنیم که در فعالیت های اجتماعی جامعه ای که ما را در برگرفته است، شرکت کنیم.

ما در قصه ها زندگی می کنیم. در قصه ها حیات مان ادامه دارد، چرا که این قصه ها یا براساس ملی یا عقیدتی تعریف شده و می شوند. در جامعه ای که فاقد آزادی بیان است یک آژانس پلیس، یک آیت الله یا قدرت مداری که حاکم بر جامعه است، وظیفه ی خود می داند که بایدها و نبایدهای جامعه را تعیین کند و حتی به خود اجازه می دهد که تاریخ جامعه را آنطور که خود می خواهد به مردم بقبولاند. به همین خاطر است که هر نوع محدودیت برای آزادی بیان به نوعی نقض آشکار تمدن بشری و مدنیت است".

سلمان رشدی پس از پایان این سخنان، ساکت می شود، روزنامه نگاران حاضر را نگاه می کند. نگاهش به روزنامه نگاری که از او در مورد فتوای مرگ پرسیده بود می رسد و می گوید حالا نه در مورد فتوای مرگ من که به طور عمومی تری به پرسش شما پاسخ می دهم:


 



 

"حکم یا فتوای مرگ از دو جهت مخرب است و انسان را چنانچه ساویانو می گوید، خسته می کند؛ اول این که آزادی بیان تهدید می شود و دوم این که وقتی زندگی و حیات نویسنده ای تهدید می شود، حتی وقتی که اجرای آن حکم یا فتوا کنار گذاشته می شود، ترس تنها زیستن به سبب تهدید به مرگ، در نویسنده باقی می ماند. همین موضوع منتهی به این می شود که ذهن نویسنده به جای آن که مشغول اندیشیدن در مورد مسایل بزرگ باشد یا انگیزه ای برای تعریف وقایع مهم پیدا کند، در فکر تهدیدی است که پروانه وار در اطراف او در پرواز است. خلاصه این که اندیشه ادبی جای خود را به فکر کردن و سازماندهی امور ساده روزانه مثل رفتن به رستوران و دیدن دوستی می دهد. باید برای کارهای روزمره چنان سازماندهی کنی که جانت را از دست ندهی. برنامه ریزی جان سالم به در بردن از یک رستوران جای اندیشیدن به مسایل عمده ی جامعه را می گیرد.

سلمان رشدی رو به ساویانو می کند و می پرسد نظر شما چیست؟

ساویانو هم در ساویانو تحت مراقبت دائمیتأیید گفته های سلمان رشدی، تأکید می کند که کمتر توان فکر کردن به کتاب بعدی ام دارم. چرا که برای زیستن و ادامه ی حیات، بخوان جان سالم به در بردن از تهدید و حکم مرگ، به اندازه ی کافی موضوعاتی دارم که به آنها فکر کنم. واژه های آمده در کتاب من به بهای از دست رفتن آزادی ام تمام شده است.

 

ساویانو از حمایت های نویسندگان و مردم عادی در سطح جهان برخوردار بوده است و او از همه ی حمایت ها و بخصوص کانون نویسندگان نروژ و سوئد به خاطر نوشتن نامه رسمی و اعتراض به وزارت امور خارجه ی ایتالیا تشکر می کند.

کتاب "گومورا" در سراسر جهان با آغوش باز پذیرفته شده است مگر در شهر زادگاه نویسنده اش واقع در شمال ناپولی. در "کاسال دی پرینسیپ" Casal di Principe

 در بخش پایانی کنفرانس خبری، ساویانو می گوید: "آنچه نمک بر زخم من است و موجب عمیق تر شدن زخم ها و دردهای من می شود، حکم مرگ من نیست، بلکه بدفهمی بعضی ها از کتاب من است. مافیا شایع کرده است، من برای آنکه معروف و شهره ی عالم شوم، برای به دست آوردن پول و محبوب بودن بین زنان این کتاب را نوشته ام. متأسفانه به خاطر تسلط مافیا بر رسانه ها، آنها توانسته اند این باور دروغ را در ذهن بخشی از مردم عادی بکارند. اما آنچه من با افشای رسوایی های مافیا می کنم، روشن کردن آن سوی جامعه ی ایتالیا است که به خاطر کنش های مخوف مافیا، هماره در سایه مانده است. مافیا دست به کشتار می زند، آدم ربایی می کند، دزدی می کند، من اما مورد تنفر بخشی از مردم معمولی قرار می گیرم. زخم و درد بزرگ من این است نه حکم مرگ ام".