ذیبا Biutiful
الخاندرو گونزالس اینیاریتو، مکزیک و اسپانیا، ۲۰۱۰ با بازی خاویر باردم
در مقایسه با دیگر زبان های اروپایی، اسپانیایی زبان ساده ای است، بخصوص املای آن. کافی است به تلفظ کلمه ای با دقت گوش کنید تا بتوانیدآن را صحیح بنویسید. همین است که در صحنه ای از فیلم وقتی دختر اوکسبال از او املای beautiful را می پرسد او با اعتماد آن را biutiful هجی می کند، یک غلط املایی به ظاهر کم اهمیت که عنوان فیلم از آن گرفته شده است و تماشاچی را آماده می کند تا حتا پیش از آن که فیلم را ببیند از قرار گرفتن در فضایی که از اشتباه اشباع شده است شوکه نشود. هم از این روست که غلط املایی را در عنوان فارسی فیلم هم وارد کرده ام.
این فضای آکنده از اشتباه و دروغ را از همان شروع فیلم می بینیم. اولین جمله ی فیلم پرسشی است که دختر اوکسبال از او می کند:”این واقعیه؟” اشاره ی اوا، دختر اوکسبال، به انگشتر الماسی است که پدرش در دست دارد، اما هیچ اشکالی ندارد اگر ما این سئوال را به تمام فیلم تعمیم بدهیم، به شرطی که انتظار پیدا کردن جوابی برای آن نداشته باشیم. “ذیبا” ما را به دنیایی می کشاند که تشخیص رؤیا از واقعیت گاه ناممکن است. ما، انگار که از پا در این فضا آویزان شده باشیم گاه تصاویر را وارونه می بینیم. و حتا گاه ترجیح می دهیم واقعیت را باور نکنیم مثلا وحشی گری پلیس در دستگیری مهاجران غیرقانونی که در خیابان های بارسلون کپی قلابی مارک های مشهور را می فروشند.
اوکسبال کارچاق کن همین مهاجران غیرقانونی است. برای شان کار دست و پا می کند، به پلیس رشوه می دهد، مدارک قلابی برای شان جور می کند، و در این میان سهم خودش را هم برمی دارد تا خرج زندگی بخور و نمیر خود و دختر و پسرش را فراهم کند. مارامبرا، همسر اوکسبال، از بیماری “دوقطبی” (Bi Polar) رنج می برد و برای رسیدگی به بچه ها نمی توان روی او حساب کرد. او حتا خوردن قرص هایش را هم قطع کرده است و خود بیش از دو فرزندش احتیاج به مراقبت دارد. این زندگی رقت بار وقتی سخت تر می شود که اوکسبال می فهمد سرطان پروستات دارد و چند ماهی بیشتر فرصت ندارد. اگرچه او وحشتی از رفتن به جهان دیگر ندارد، اما سرنوشت اوا و ماتیو، دو فرزندش، بعد از مرگ او فرصت لذت بردن از همین چندماه را هم از او می گیرد.
“ذیبا” چهارمین ساخته ی آلخاندرو گونزالس اینیاریتو فیلمساز مکزیکی است که با همان اولین فیلمش “عشق سگی” (Amores Perros,2000) جای خود را در بین سینماگران مطرح جهان باز کرد. او را به دلیل فضای تیره ی فیلم هایش و قرار دادن شخصیت هایش در برابر سرنوشت تلخ و محتوم شان و همین طور استفاده از المان های فیلم نوار جزء سینماگران نئو نوار (Nep Noir) قرار می دهند. پیچیدگی داستان های تودرتو و معلق نگه داشتن تماشاچی در فضای سیالی که امید چنگ زدن به هیچ خس و خاشاکی در آن نیست از بنیادی ترین المان های سینمای اینیاریتو است. از این دیدگاه اگرچه سینمای او درنظر اول سینمای خشونت و سرنوشت محتوم است، اما وقتی پیچیدگی های آن را به عوامل اول تجزیه می کنیم، می بینیم دست آخر جز عشق نمی ماند. در “عشق سگی” (که می توان با کمی دستکاری در عنوانش، یعنی Amor-es- Perros به جای Amores Perros ، آن را “عشق، بهترین دوست” ترجمه کرد) در پس تمام خشونت ها و بی رحمی ها به عشق سه شخصیت اصلی فیلم به سگ های شان، که بهترین دوست شان هستند، می رسیم. همین طور در “بابل” آنچه در آخر می ماند عشق زن و شوهر آمریکایی به یکدیگر و عشق زن خدمتکار مکزیکی شان به دو بچه ی آنها است که همگی را به ساحل نجات می رساند.
در “ذیبا” اگرچه از داستان های تودرتو خبری نیست، اما سایر المان های سینمای اینیاریتو را می توان به سادگی در آن پیدا کرد: پیچیدگی، فضای سیال، سرنوشت محتوم، خشونت ذاتی، وفاداری، بی پایگی باورهای عام، و بلاخره عشق که در زیر خروارها پلشتی هنوز چهره ی زیبایش را به رخ می کشد و زشتی ها را پس می زند. در دومین صحنه ی فیلم اوکسبال را می بینیم که در جنگلی پر برف با مرد جوان خوش قیافه ای روبرو می شود که به او سیگار تعارف می کند. این صحنه به راحتی می تواند توجه تماشاچی را به سمت یک داستان همجنس گرایانه هدایت کند. بخصوص که در صحنه ی بعدی شاهد عشقبازی مرد کارفرمای چینی با دستیارش در یک توالت هستیم. این پیچیدگی تنها زمانی تغییر جهت می دهد که با شخصیت اوکسبال آشنا می شویم و او را مردی پایبند به قراردادهای معمول اجتماعی می یابیم که تمام تلاشش را به خرج می دهد تا زنش را از گردابی که بی وقفه در آن مشغول غرق شدن است، نجات دهد. همین عشق بی قید و شرط او است که به رغم تمام ناسازگاری های زندگی و به رغم تمام زشتی ها و اشتباهات در پایان چهره ی زیبایش را نشان می دهد.
بسیاری از نقدهایی که بر این فیلم نوشته شده از آن به عنوان بهترین فیلم اینیاریتو اسم می برند (مثلاً منتقدان معتبری مثل راجر ابرت در شیکاگو تریبیون و پیتر برادشا در گاردین). من فکر می کنم این منتقدان بیش از آن که به زیبایی های فیلم توجه نشان داده باشند، مجذوب بازی بی نظیر خاویر باردم شده اند. و فکر می کنم اگر هر کس دیگری به جز باردم در این فیلم بازی می کرد، منتقدان کل فیلم را بسیار کم ارزش تر از این ارزیابی می کردند. خاویر باردم را باید جزو بهترین بازیگران زنده ی دنیا به شمار آورد. تا دو سه سال پیش اگر از من سراغ بهترین بازیگر را می گرفتید بی چون و چرا اُم پوری بازیگر هندی را نام می بردم. امروز نه این که نظرم درباره ی اُم پوری عوض شده باشد، اما فکر می کنم باید این جایگاه را با چند نفر دیگر شریک شود. یکی از این چند نفر خاویر باردم است. این بازیگر نابغه را اولین بار در فیلم های بیگاس لونا دیدم ـ فیلمساز بسیار خوش قریحه ی اسپانیایی که متأسفانه زیر سایه ی پدرو آلمادووار نتوانسته توجهی که شایسته ی آن است را به خود جلب کند. خاویر باردم را بیگاس لونا کشف کرد. پیش از بازی در “خامون خامون” (ژامبون ژامبون) (Jamon Jamon,1992) و بعد “تخم طلا” (Huevos de Oro/ Golden Eggs, ۱۹۹۳) او تنها چند نقش کم اهمیت تلویزیونی بازی کرده بود. شخصیت لات و بی بند و باری که باردم در این دو فیلم ارائه داد به سرعت او را به یکی از بازیگران اصلی سینمای اسپانیا تبدیل کرد، اما او هوشیارانه از قبول نقش های همسان خودداری کرد. چند سال بعد در یک نقش کمدی در “لب بر لب” (Boca a boca, 1995) ظاهر شد و بعد در شاهکارش “پیش از آن که شب برسد” (Before Night Falls,2000) در نقش رینالدو آرناس شاعر همجنس گرای تبعیدی کوبا بازی کرد. و بلاخره در “ویکی، کریستینا، بارسلونا” از وودی آلن به همان کاراکتر زن باز و بی مسئولیت فیلم های اولیه اش با بیگوس لونا بازگشت. در “ذیبا” اما نقش شخصیتی را بازی می کند که نقطه ی مقابل خوان در “ویکی، کریستینا، بارسلونا” است. مردی متعهد، پایبند به زندگی خانوادگی، سختکوش، و معتقد به اخلاقیات معمول. به نظر من اگر بازی فوق العاده ی خاویر باردم را از “ذیبا” برداریم باقی مانده ی آن به سینمای ملودرام معمول نزدیک تر می شود تا ساخته های پیشین آلخاندرو اینیاریتو (به همان نسبت که مثلا اگر گریم زیبای ناتالی پورتمن در “قوی سیاه” را از او بگیریم چیزی که او را لایق بهترین بازیگر زن بکند، باقی نمی ماند.)
* دکتر شهرام تابعمحمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینههاى دیگر هنر و سیاست مىنویسد. او دکترای مهندسی شیمی و فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی دارد. پژوهشگر علمی وزارت محیط زیست و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.
shahramtabe@yahoo.ca