جعفر پناهی باید آزاد شود!
اردوغان به ختنهسوران بیشتر اهمیت میدهد تا سینما!
وقتی من و سردبیر شهروند، حسن زرهی، «آنجا که آتش افتاده» آخرین ساختهی اسماعیل گونش را که اولین نمایش بینالمللی (خارج از ترکیه) خود را در سینمای امپریالِ مونترال تجربه میکرد، دیدیم، بلافاصله میدانستیم که با یکی از بهترین آثار امسال مواجه هستیم. همین بود که موقع کنفرانس خبریِ فیلم، خود را به سرعت به آن رساندیم و در آنجا بیشتر تحت تاثیر سخنان کارگردان، اسماعیل گونش، و تهیهکننده، باران سیوان، قرار گرفتیم.
گونش متولد ۱۹۶۱ در شهر سامسونِترکیه است و فیلمسازی را از ۱۶ سالگی (۱۹۷۷) با فیلمی کوتاه و در ضمن دستیاری ناتوک بایتان آغاز کرد. فیلم کوتاهی که در آن سال ساخت، بعدها موضوع فیلمی بلند، «آنجا که گل سرخ میپژمرد» شد. چنانکه گونش در این مصاحبه تعریف میکند این فیلم آغاز سهگانهای شد که سومین آن همین «آنجا که آتش افتاده» بود که موفق شد دو جایزهی اصلی جشنوارهی مونترال را به خود اختصاص دهد. «آنجا که گل سرخ میپژمرد» نزدیک به ۲۰ سال در ترکیه ممنوع بود و تنها همین اواخر اجازهی نمایش گرفت. قسمت دومِ سهگانه «آنجا که حرفی برای گفتن نمانده» (۲۰۰۷) بود.
اینکه گونش کارگردانی به اصطلاح «متعهد» است که دولت های مستبد ترکیه مدام چوب لای چرخش گذاشتهاند نه فقط با نگاه به سابقهی او که با سخنانش در همین کنفرانس خبری واضح بود. مثلا وقتی صحبت از قتلهای ناموسی، موضوع «آنجا که آتش…»، و اعتراضات موجود به آنها در غرب شد، او به این اشاره کرد که امیدوار است همین اعتراضها نسبت به جان دهها هزار انسانی که آمریکا در جنگ عراق گرفته نیز انجام شود.
یکی از زیباترین لحظههای کنفرانس خبری وقتی بود که گونش در پاسخ به سمیر نصری، منتقد شهیر مصریتبار مقیم مونترال، که پرسید نگاه مردم روستایی ترکیه به این فیلم چگونه بوده است و چه تاثیری از آن گرفتهاند گفت: «همان تاثیری که شما گرفتهاید.» و از اثر عمیق انسانی آن بر مردمی که موضوع خود فیلم هستند خبر داد.
با آقای زرهی چنان جذب سخنانش شدیم که بلافاصله پس از کنفرانس خبری، خواهان مصاحبهای اختصاصی با او شدیم که حاصلش را ملاحظه میکنید.
در این مصاحبه من و آقای زرهی پای صحبت گونش نشستیم در حالی که باران سیوان، تهیه کننده ی فیلم، کار ترجمه بین انگلیسی و ترکی را انجام میداد و گاه خود نیز نکتهای اضافه میکرد. مصاحبه در یکی از روزهای پر بادِ مونترال و در محوطهی بدون سقفِ هتل هایات، که مخصوص نشریات بود، انجام شد.
چنان که خواهید دید گونش مثل بسیاری فیلمسازان منطقه تا حدود بسیاری تحت تاثیر سینمای ایران نیز هست. در ابتدای فیلم او نوشته ای آمد که در آن خواهان آزادی دو کارگردان دربند ایرانی، جعفر پناهی و محمد رسولاف، شده بود که آن نیز، هم نشان از تعهدِ فیلمساز و هم نشان از علاقهاش به سینمای ایران دارد.
این اولین گفت و گوی رسانهای فارسیزبان با این کارگردان بزرگ سینمای ترکیه است.
***
ترکیه در چند دههی گذشته سالهای سیاسی متلاطمی را پشت سر گذاشته است و شما در تمام این مدت فعال بودهاید. سیاستهای هنری دولت حزب عدالت و توسعه را چطور میبینید؟
گونش: فکر نمیکنم دولت اصلا سیاستِ آنچنانیای در مورد فرهنگ و هنر داشته باشد. اما اگر نخستوزیر به تماشای بازیهای فوتبال میرود، به تماشای سایر ورزشها میرود، به تماشای عروسیها میرود، به جشن ختنهسوران میرود پس باید به مهمانیهای مخصوص فیلمها هم برود و حداقل در سینماها، فیلم تماشا کند. اما او این کار را نمیکند و به نظر من این درست نیست.
آخرین قانون در حمایت از سینما را وزیر فرهنگی ساخت که سابقهی فیلمسازی دارد و در واقع دستیار سابق خود من بود. سینما برای او طبیعتا اهمیت بسیاری داشت و همین بود که قانونی در حمایت از سینما وضع کرد اما این بیشتر اتفاقی بود.
سینمای ترکیه در گذشته با نامهایی همچون ییلماز گونی خیلی در ایران شناخته شده بود، اما به نظر میرسد اخیرا نیز دورهای از رشد را تجربه میکند. وضعیت امروز این سینما را چطور میبینید؟
گونش: پیشرفت سینمای ترکیه واقعیت دارد و موفقیت سینمای ایران نیز بر این واقعیت تاثیر گذاشته است. ترقیِ سینمای ایران برای ما اهمیت بسیاری داشته است.
سینمای ایران در جهان شهرت دارد و فیلمسازان ترکیه از این واقعیت تشویق میشوند تا بتوانند در همین راه قدم بردارند. بخصوص با تمرکز نه روی ستارهها که روی داستان فیلم.
چه شد که به موضوعی مثل قتل ناموسی پرداختید؟
گونش: من شخصا و عموما خیلی به مسالهی خشونت علاقه دارم. من از نسلی میآیم که خشونت، زندگیاش بود. مردم شرق از این خشونت به عنوان بخشی از روند آموزشی استفاده میکنند. گرچه این خلاف اسلام است.
اولین فیلم کوتاه من (در سال ۱۹۷۷) به موضوع شکنجه مربوط میشد و سپس همان را به صورت فیلمی بلند ساختم (فیلمِ «آنجا که گل سرخ میپژمرد.») داستان این فیلم در مورد شکنجهی جوانان در زمان حکومت ارتش در دههی ۱۹۸۰ در ترکیه بود. اما فیلم در عین حال از این میگفت که قضیه فقط ارتش نیست و مشکلی فرهنگی نیز هست.
کودک که به دنیا میآید، از همان ابتدا با خشونت روبرو است. توسط مادر، توسط معلم در مدرسه، توسط آخوندی که به او قرآن درس میدهد، توسط ارتش. و وقتی کسی چنین آموزشی میبیند و با چنین خشونتی روبرو است، وقتی مثلا مامور پلیس میشود، همین کار را با دیگر مردم انجام میدهد. در ذهنیت او، خشونت طبیعی و عادی میشود.
اصلا نام این فیلم، «آنجا که گل سرخ میپژمرد» از ضربالمثلی در زبان ترکی میآید. میگوییم آنجایی که آخوند توی گوش میزند، گل سرخی میپژمرد.
فیلم دوم این سهگانه، «آنجا که حرفی برای گفتن نمانده» به طور غیرمستقیم داستان این را تعریف میکند که چطور آنچه خود انسان ساخته است، به فشاری روی خود انسان بدل میشود.
و این آخری، که سهگانه را تکمیل میکند، داستان خانوادهای است که در آن تمام اعضا خشونت خود را علیه یک نفر به کار میبرند.
اسم این سه فیلم را که کنار هم بگذارید به غزلی در زبان ترکی میرسیم: «آنجا که گل سرخ میپژمرد، آنجا که حرفی برای گفتن نمانده، آنجا که آتش افتاده.» (شعری که در زبان ترکی هم مقفی و هم بسیار زیبا است-آ.ع.)
در داستان فیلم، تغییر آمال و انگیزههای شخصیتهای فیلم قابل توجه است…
گونش: من به قانون نمایشِ ارسطو اعتقاد ندارم. مردم برنامههایی میریزند اما موفق به پیاده کردنشان نمیشوند. زندگی همیشه همینگونه است. مثلا در داستان فیلم میبینیم که دختر میخواهد با جوانی ازدواج کند که عاشق او است. خانوادهاش اما میخواهد دختر با پسرعمویش ازدواج کند. زندگی اما به طور کاملا متفاوتی پیش میرود. همینکه دختر نمیخواهد با پسرعمویش ازدواج کند و دنبال کسی است که عاشقش است، همه چیز به هم میریزد.
پزشکان بیمارستان یا کارمندان بیمارستان، مثلا در موقعیتی بودند که میتوانستند کل ماجرا را عوض کنند اما آنها هم بنا به ذهنیت خود عمل میکنند. اگر آنها میدانستند این داستان با جنایت تمام میشود، حتما بچه را میگرفتند و از همه پنهان میکردند و داستان ادامهی متفاوتی مییافت اما بنا به ذهنیت آنها، شعارشان این بود که کاری کنیم هر دو زنده بمانند، هم دختر و هم نوزاد! اما در عوض بیاینکه بدانند نتیجهی اعمالشان این میشود که هر دو کشته میشوند.
بازیها در فیلم خیلی قابل توجه است، آیا اینها بازیگر بودند یا نابازیگر؟
گونش: تقریبا تمام بازیگران فیلم حرفهای هستند. دخترِ نقش اول اکنون در دانشگاه است و این اولین تجربهی جدیاو است.
سریالهای ساختِ ترکیه اخیرا در ایران و در کشورهای منطقه خیلی مطرح شدهاند. نظر شما در مورد آن ها چیست؟
گونش: از نظر فنی، تصویر مناسبی دارند، اما از نظر زیباییشناسانه و بخصوص داستانی بسیار تکراری هستند. زندگیای که این سریالها نشان میدهد ربطی به زندگی در ترکیه ندارد. در عالمِ این سریالها، هیچ مشکلی در بیمارستانها نیست، در مدارس نیست، مشکل مالی وجود ندارد. زندگی آن ها در شرایط واقعی نیست.
از علاقهتان به سینمای ایران گفتید. نام چند تن یا چند فیلم را که دوست دارید برایمان میگویید.
گونش: عباس کیارستمی. پناهی. اصغر فرهادی. مجید مجیدی. فیلمهایی هم هست که دیدهام که عنوان آنها و یا حتی کارگردانهایشان یادم نیست، اما خیلی فیلم ایرانی دیدهام. در تلویزیون دولتی تقریبا هر هفته یک فیلم ایرانی نشان میدهند.
پیام آخر برای خوانندگان؟
گونش: جعفر پناهی باید آزاد شود! (باران سیهان همین حرف را در مورد رسولاف که بسیار کمتر شناختهشده است و از این رو به قول او «در موقعیت بدتری قرار دارد» تکرار میکند.)