چهارشنبه شب ـ ۲۳ فوریه گذشته ـ همراه پسرم از تورنتو به اتاوا رسیدیم. جلوی ترمینال، سوار تاکسی کرایه ای شدیم که منتظر مسافر بود. راننده همین که دید عربی صحبت می کنیم سر سخن را باز کرد. فلسطینی بود و از این که مردم لیبی علیه سرهنگ معمر قذافی شوریده اند، برآشفته. از کمک های سرهنگ به انقلاب فلسطین صحبت کرد و این که آمریکا و غرب پشت سر ناآرامی های لیبی است. پسرم در جواب، از خودکامگی ها و خودخواهی های سرهنگ سخن گفت و این که چهل و دو سال است با مشت آهنین بر مردم لیبی حکومت می کند، بی هیچ قانون اساسی یا قوه قضاییه یا مطبوعات مستقل. بحث آنان البته به نتیجه نرسید چون مسافت کوتاه بود و سخن فراوان.
صحبت های راننده فلسطینی در اتاوا این پرسش را مطرح می کند که آیا وجود شخصیت هایی چون صدام حسین و معمر قذافی و علی خامنه ای در راس قدرتی که استبداد را با مبارزه با غرب همراه می کنند، می تواند بهانه ای برای تعطیل دموکراسی و آزادی و سلطه خفقان در درون کشورهایشان باشد؟ اعتراضات و تظاهرات مردم ایران و لیبی نشان داد که پاسخ به این پرسش منفی است.
جنبش مردم لیبی علیه دیکتاتوری سرهنگ قذافی می توانست همانند جنبش های ضد دیکتاتوری مردم تونس و مصر با تلفات کمتری به نتیجه برسد، اما چنین نشد و این ـ البته ریشه در ساختار جامعه آن کشور دارد.
لیبی گرچه شاهد توسعه اقتصادی آمرانه سرهنگ قذافی طی چهار دهه گذشته بود، اما در غیاب توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی به عاملی برای مخالفت توده های مردم علیه رژیمی شد که هنگام کودتای ضد سلطنتی قذافی علیه شاه ادریس سنوسی در سال ۱۹۶۹با تحسین اکثریت مردم لیبی (و جهان عرب و چپگرایان گیتی) رو به رو شده بود. و این نتایج شبیه همان نتایج توسعه اقتصادی رژیم شاه است که دیدیم چگونه در نبود توسعه سیاسی، مردم چاره را در انقلاب دیدند.
فساد اداری و قطب بندی اجتماعی و طبقاتی که طی دهه گذشته به اوج خود رسید تا نخاع حاکمیت لیبی و خانواده قذافی رسیده است. و این بی شباهت با طبقات نوپدید در جمهوری اسلامی ایران نیست. فرزندان معمر قذافی به نوکیسه گان و ثروتمندان بزرگ کشور نفتی ـ رانتی لیبی بدل شده اند. رسانه های عربی از حلبی آبادهایی صحبت می کنند که در پیرامون شهرهایی همچون بنغازی مثل قارچ سر برآورده اند، آن هم در کشوری که رهبرش در ابتدا ادعا داشت که سیاست هایش سوسیالیستی است و درآمد نفت را به تساوی میان مردم تقسیم می کند و البته آن نوع سوسیالیسم، نه سوسیالیسم انسانی که سوسیالیسم سرنیزه بود. یعنی در نبود توسعه سیاسی، همان توسعه اقتصادی آمرانه شکلی طبقاتی به خود گرفت که لایه ممتاز خانواده قذافی در راس آن قرار دارد.
نیز می توان به تفاوت ها و همانندی های دیگری میان لیبی قذافی و ایران خامنه ای اشاره کرد. لیبی بر خلاف ایران (و مصر و تونس)، طبقه متوسط کم بنیه ای دارد و اصولا عاری از نهادهای مدنی است. بافت جامعه لیبی عشایری و از دو ملیت عرب (اکثریت) و بربر (اقلیت) تشکیل می شود. “بربرها” که به آنان “آمازیغ” هم می گویند عمدتا در غرب کشور سکونت دارند و تحت تاثیر ستم ملی در همان روزهای نخست به انقلاب پیوستند و شهرهای خود را آزاد کردند. بافت عشایری ـ البته ـ بارزتر است و در فرآیند تحولات مهم تر. اکنون جامعه لیبی گرفتار جنگ داخلی شده است و بیم آن می رود که با پیشرفت نیروهای دولتی در مناطق آزاد شده و شکست اپوزیسیون لیبی، نه تنها مردم این کشور طعم رهایی از دیکتاتوری قذافی را نچشند، بلکه این امر باعث دلگرمی دیگر خودکامگان خاورمیانه و شمال آفریقا شود. براین مبناست که رییس جمهور یمن طی چند روز گذشته بر کشتار متحصنان و تظاهرکنندگان افزوده. ما تاثیر زیان بار این امر را حتا در تونس و مصر می بینیم که به شکل تحرک نیروهای ضد دموکراسی بروز یافته است. مردم ایران نیز همچون سایر خلق های این منطقه چشم به نتیجه این نبرد خونین دوخته اند و این برای ایرانیان که رو در روی رژیم خشنی همچون رژیم لیبی قرار دارند، مهم است.
باید دید که طرح اتحادیه عرب و کشورهای غربی برای ایجاد منطقه “پرواز ممنوع”، که در دهه نود در عراق اجرا شد، به کجا می انجامد. در واقع اکنون بهار عربی در شن زارهای لیبی به خون نشسته است، اما با این همه، موج بلند دموکراسی همچنان پتانسیل ویژه خود را دارد و دروازه های کشورهای خاورمیانه را یک به یک می کوبد و شکست یا پیروزی مردم لیبی فقط می تواند این فرآیند را کنُد یا تسریع کند. کندی این فرآیند این روزها در الجزایر قابل مشاهده است، اما از سوی دیگر، انقلاب دموکراتیک مردم یمن را می بینیم که روز به روز توده ای تر می شود و در آستانه پیروزی بر علی عبدالله صالح ـ با سی و دو سال سابقه ریاست جمهوری ـ است.