شماره ۱۲۱۶ ـ پنجشنبه ۱۲ فوریه ۲۰۰۹
“روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت جانش به لب رسیده بود، نزد آخوند ده رفت و گفت: آملا، فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام. از روی زن و بچه هایم خجالت می کشم، زیرا حتی قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم. با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می کنیم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه می کند. این اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتی چسبیده به هم در آن می خوابیم، پای یکی دو نفرمان از درگاه بیرون می ماند. دیگر ادامه این وضع برایم قابل تحمل نیست. پیش تو، که مقرب درگاه خدا هستی، آمده ام تا نزد او شفاعت کنی که گشایشی در وضع من و خانواده ام حاصل شود.
آخوند پرسید:
از مال دنیا چه داری؟
روستایی گفت:
همه دار و ندارم یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و یک خروس است.
آخوند گفت:
من به یک شرط به تو کمک می کنم و آن این است که قول بدهی هرچه گفتم انجام بدهی.
روستایی که چاره ای نداشت، ناگزیر شرط را پذیرفت و قول داد.
آخوند گفت:
امشب وقتی خواستید بخوابید باید گاو را هم به داخل اتاق ببری. روستایی برآشفت که: آملا، من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتی من و خانواده ام نیز در آن جا نمی گیریم. تو چگونه می خواهی که گاو را هم به اتاق ببرم؟!
آخوند گفت: فراموش نکن که قول داده ای هر چه گفتم انجام دهی وگرنه نباید از من انتظار کمک داشته باشی.
صبح روز بعد، روستایی پریشان و نزار نزد آخوند رفت و گفت: دیشب هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. سر و صدا و لگداندازی گاو خواب را به چشم همه ما حرام کرد.
آخوند یکبار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و گفت:
امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری.
چند روز به این ترتیب گذشت و هر بار که روستایی برای شکایت از وضع خود نزد آخوند می رفت، او دستور می داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیوانات هم خانه روستایی و خانواده اش شدند! روز آخر روستایی با چشمانی گود افتاده، سراپای زخمی و لباس پاره نزد آخوند رفت و گفت که واقعا ادامه این وضع برایش امکان پذیر نیست!
آخوند دستی به ریش خود کشید و گفت: دوره سختی ها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می خواستی حاصل خواهد شد. پس از آن به روستایی گفت که شب گاو را از اتاق بیرون بگذارد!
ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد آخوند می رفت، این یک به او می گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین حیوان، خروس نیز بیرون گذاشته شد.
روز بعد وقتی روستایی نزد آخوند رفت، آخوند از وضع او سئوال کرد و روستایی گفت: خدا عمرت را دراز کند آملا، پس از مدتها، دیشب خواب راحتی کردیم. به راستی نمی دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم. آه که چه راحت شدیم”!
حکایت بالا را ۱۲ سال پیش، در هفته اول خرداد ۱۳۷۶ و چند روز پس از “حماسه دوم خرداد” در نوشتاری با عنوان “انتصخابات ایران” نوشتم و توضیح دادم که رفتن آن فرد و آمدن این یکی در چهارچوب نظام ولایت مطلقه فقیه هیچ معنای مثبتی نمی تواند داشته باشد. . . توضیح دادم که از میان ۲۳۸ نامزد به اصطلاح انتخابات، ۲۳۴ نفر ـ یعنی حدود ۹۸ درصد ـ توسط شورای نگهبان رد صلاحیت شده اند و آقای خاتمی در واقع منتخب شورای نگهبانی است که خود منصوب ولی فقیه است… توضیح دادم که دل بستن به امثال آقای خاتمی و انتظار “اصلاحات” از او داشتن، در واقع دل بستن به سراب است که ناگزیر به سرخوردگی و یأس و نومیدی می انجامد.
نوشتار آن روز من مخالفت های بسیاری برانگیخت و حتی سردبیر نشریه ای که آن را چاپ می کرد مرا متهم ساخت که به رأی بیش از بیست میلیون رای دهنده به آقای خاتمی توهین می کنم. به او پاسخ دادم که توهین را کسانی می کنند که این نمایش را به عنوان “انتخابات” به خورد مردم می دهند!
گویا کارل مارکس است که درباره “تکرار تاریخ” گفته است: “آری تاریخ تکرار می شود، منتهی یک بار به صورت تراژدی و دیگر بار به صورت کمدی”!
تکرار تاریخ به صورت کمدی در سال ۱۳۸۰ رخ داد. سید خندان که در چهار سال اول ریاست جمهوری اش حتی نتوانسته بود تعریفی از “اصلاحات” مورد نظر خود به دست دهد (گو این که در چهار سال بعدی هم نتوانست و در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد گفت اشکال جنبش اصلاحات این بود که ما نتوانستیم آن را تعریف کنیم!) گریه کرد، وعده داد، انشاء خواند و در پایان دوره دوم هم ۲ لایحه نیم بند به مجلس شورای اسلامی داد که آنها را هم با یک تشر مقام معظم رهبری پس گرفت!
اینک یک بار دیگر تاریخ دارد “مکرر” می شود. اگر از کارل مارکس در مورد مکرر شدن تاریخ پرسش می کردند احتمالا پاسخ می داد که کار به مضحکه و مسخره بازی کشیده می شود!
در چند ماه گذشته، مردم بخت برگشته کشورمان شاهد این مسخره بازی و مضحکه به معنی واقعی کلمه چندش آور بودند و “می آیم نمی آیم”های آقای خاتمی را شنیدند و دندان روی جگر گذاشتند!
نمایشی که آقای سید محمد خاتمی نقش اول آن را داشته و دارد، یک نمایش تک نفره نیست. دار و دسته ی “اصلاح طلب” تا دلتان بخواهد پا منبری، تحلیل گر، مفسر، نظریه پرداز، نویسنده، روزنامه نگار، وب نگار و … دارد تا همه مهارتهای خود را در قالب آن بریزند که بازار گرمی کنند و برای نمایش، تماشاچی جلب نمایند. به عنوان نمونه، یکی از وب سایتهای آنان به نام “موج سوم، پویش (کمپین) دعوت از خاتمی” است که شعار آن: “ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم” است. در تارنمای اینان می خوانیم: “اعضا این پویش (کمپین) می کوشند مستقل از احزاب و گروههای سیاسی با انجام فعالیتهای علنی و غیرعلنی (؟!) گوناگون و با رساندن صدای جامعه و نخبگان به گوش سید محمد خاتمی، در حد توان محدود خود احتمال نامزدی او را در دهمین انتخابات ریاست جمهوری افزایش دهند. یکی از فعالیتهای این پویش… جمع آوری امضا برای طومار دعوت از خاتمی است” متن کوتاه این طومار از این قرار است:
“جناب حجت الاسلام و المسلمین، آقای سیدمحمد خاتمی
صلاح ایران و ایرانیان و رفع بلایای ایران سوز محتمل پیش رو را در نامزدی شما در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری می دانیم و از شما می خواهیم بیایید “با همان عهد پیشین” با مهر و توکل بر خدا”!
این پویش (کمپین) تا تاریخ ۲۰/۱۱/۱۳۸۷ از طریق اینترنت ۲۰۶۳۴۰ امضا جمع کرده است. حتی اگر این را در نظر نگیریم که در جمع آوری امضا از طریق اینترنت محدودیتی برای چندین و چند بار امضا کردن توسط یک فرد و یک کامپیوتر وجود ندارد، باز هم جمع امضاهای مورد ادعا کمتر از یک درصد آرا، آقای خاتمی در دوره های اول و دوم ریاست جمهوری ایشان است.
به هر حال، روز یکشنبه ۲۰/۱۱/۱۳۸۷، پرده اول نمایش، که مثلا قرار بود تنور به اصطلاح “انتخابات” را روشن کند، به پایان رسید و بلافاصله پرده دوم آغاز شد. آقای خاتمی پس از چند ماه در بیم و امید نگهداشتن امت همیشه در صحنه، سرانجام در مراسم افتتاح پایگاه اطلاع رسانی مجمع روحانیون مبارز، نامزدی خود را برای دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری رسما اعلام کرد: “من در اینجا با جدیت حضور خود را در عرصه انتخابات اعلام می کنم، اما چند نکته در این میان مهم به نظر می رسد. یکی این که احیانا بیان شده که من دچار تردید بوده ام. من هیچگاه تردیدی نداشته ام، گرچه تدبیر خاصی برای حضور در صحنه و اینکه چه کسی و به چه صورتی شرکت کند، داشتم”!
آقای خاتمی که در دوره ی اول ریاست جمهوری او ۹۸ درصد و در دوره دوم بیش از ۹۹ درصد نامزدهای ریاست جمهوری توسط شورای نگهبان منصوب ولی فقیه رد صلاحیت شدند، در ادامه سخنان خود گفت: “نکته دوم اینکه این حضور جا را برای هیچکس و هیچ جریانی تنگ نمی کند. راه باز است (!) و حضور و شور مردم بسیار مهم. معتقدم حضور افراد با سلایق مختلف می تواند زمینه را پرشور کند و جا برای هیچکس تنگ نیست”!
حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمد خاتمی که احتمالا فراموش نکرده ـ و مردم نیز قطعا فراموش نکرده اند ـ که گفته بود رئیس جمهوری در نظام ولایت مطلقه فقیه نقش “تدارکاتچی” را دارد، برای این که این بار سطح توقع مردم را از خود بالا نبرد، تعریف تازه ای از نقش و وظیفه رئیس جمهوری به دست می دهد: “خودم را سرباز کوچک برای ملت می دانم و طبعا در هر کجا که باشم بعد از خدا خودم را در برابر ملت ایران مسئول می دانم و معتقدم کسی که رأس قوه اجرایی کشور قرار میگیرد، به نسبت مساوی با آحاد ملت ایران قرار دارد”!
عبارات آخر را برای آنکه کاملا مفهوم شود یک بار دیگر تکرار می کنم: “معتقدم کسی که رأس قوه اجرایی کشور قرار می گیرد، به نسبت مساوی با آحاد ملت ایران قرار دارد”!
شگفتا! آیا آقای خاتمی با بیان این عبارات می خواهد تلویحا نقش “تدارکاتچی” رئیس جمهوری را نیز پس بگیرد؟! به نظر این طور می آید، زیرا حتی یک “تدارکاتچی” هم در عرصه نقش و وظیفه خود دارای اختیاراتی است که “به نسبت مساوی با آحاد ملت” قرار ندارد!
برای آن که بدانیم “آحاد ملت ایران” از نگاه مقام معظم رهبری چه حق و حقوقی دارند، باید به فتوای دو سه سال پیش ایشان رجوع کنیم. در آن زمان فردی از رهبر معظم پرسیده بود که اگر در موردی فرضی رای ۷۰ میلیون ایرانی در تقابل با رای رهبر معظم قرار گیرد، تکلیف چیست؟ و رهبر معظم با صراحت فتوا دادند: “رای ولی فقیه مقدم است”!
با شناخت عمیقی که از میزان شجاعت، شهامت و جسارت آقای سیدمحمد خاتمی داریم و تعریفی که در بالا از حق و حقوق “رأس قوه اجرایی کشور” کرد، می توان اطمینان داشت که تردیدهایی که ایشان “هیچگاه نداشته”! با اجازه ی مقام معظم رهبری برای اعلام نامزدی در انتخابات برطرف شده است!
فزون بر این، تردیدهایی که ایشان “هیچگاه نداشته”! کسب اجازه از مادرشان را هم شامل بوده است. باور نمی کنید؟! این خبر را بخوانید:
به گزارش (۳۰ آبان ۱۳۸۷) خبرگزاری حکومتی ایلنا: “حکیمه ضیایی اردکانی که در حاشیه مراسم بیستمین سال یاد آیت الله روح الله خاتمی به اصرار تعدادی از افراد شرکت کننده در این مراسم که خواستار ارائه نظرش در خصوص حضور محمد خاتمی در انتخابات آینده شدند گفت، او به من گفته است: فدا شدن من بهتر از این است که کشور از بین برود (!) به همین دلیل من هم که پیشتر راضی به شرکت فرزندم در انتخابات آینده نبودم، بعد از شنیدن صحبت هایش راضی شدم او در انتخابات حضور یابد”!
در صحت گفتار والده مکرمه آقای خاتمی و نقل قولی که از فرزند برومندش کرده: “فدا شدن من بهتر از این است که کشور از بین برود”، تردید نمی توان کرد. این را نیز به دشواری می توان پذیرفت که آقای خاتمی، با همه شناختی که همگان از ایشان دارند، حتی به مادرش نیز کلک بزند و به او دروغ بگوید. از اینرو، می توان قبول کرد که به راستی از دیدگاه آقای خاتمی “از بین رفتن کشور” چنان قطعی است که ایشان برای جلوگیری از آن “بهتر” می داند که خود “فدا” شود!
با وجود اعتماد نسبی به گفته ی مادر محترمه ی آقای سیدمحمد خاتمی، من به نیت خود فدا کردن او به دیده ی سوءظن می نگرم، زیرا به یاد می آورم که آقای خاتمی سالها رئیس سازمان تبلیغات جنگ بود و در شش سال از ۸ سال جنگ، در حالی که ضرورتی برای ادامه جنگ وجود نداشت، با تبلیغات خود صدها هزار جوان را “فدا” کرد و خم هم به ابرو نیاورد.
این را نیز از یاد نمی برم که پس از این که در دو دوره ریاست جمهوری امید و آرزوهای بیش از ۴۰ میلیون رای دهندگان خود را “فدا” کرد، روز ۱۶ آذر ماه ۱۳۸۳ در پاسخ “دروغ بس است” دانشجویان در دانشگاه تهران با صراحت گفت “من آمده بودم که نظام را حفظ کنم”!
با این تفصیل، از خود می پرسم آیا منظور واقعی آقای خاتمی از “از بین رفتن کشور” همان “از بین رفتن نظام” ی که رهبر معظم را “عمود خیمه” آن می داند نیست؟!
اگر این حدس درست باشد ـ که با حساب دو دو تا چهار تا باید باشد ـ آنگاه این پرسش مطرح می شود که آیا “از بین رفتن نظام” که یکبار دیگر آقای خاتمی می آید تا آن را حفظ کند ـ بهتر از آمدن این شهسوار ناجی نظام نیست؟!