سینمای خانگی

 

کارگردان : بهنام بهزادی

فیلمنامه: بهنام بهزادی

تدوین: حمید لوافی، بهنام بهزادی

فیلمبردار: بایرام فضلی

موسیقی: حسین علیزاده

بازیگران: علیرضا آقاخانی، نگار جواهریان، رامین راستاد، عباد کریمی…

ایران  ۱۳۸۶

 خلاصه داستان:

سیامک انتصاری پور دانشجوی اخراجی دانشکده پزشکی پس از اینکه متوجه بیماری حاد خود می شود تصمیم می گیرد به حسرت ها و آرزوهای دست نیافته اش جامه عمل بپوشاند و در روز تولدش به زندگی اش پایان دهد. او با تهیه یک اسلحه گرم ابتدا به سراغ پیرمردی می رود که او را مسبب اخراجش از دانشکده می داند. سپس به یاد عشق دوران دانشجویی اش منیژه احمدی افتاده و پس از هجده سال او را در یک کلینیک می یابد اما خانم دکتر از او می خواهد که او را فراموش کرده و به هیچ عنوان با او در تماس نباشد. سیامک که به عنوان راننده یک مینی بوس خطی به کار مشغول است با دختر جوان و پر شر و شوری به نام شهرزاد آشنا می شود که کوله پشتی اش را در مینی بوس جا گذاشته بوده است. این آشنایی تغییرات محسوسی در زندگی سیامک به وجود می آورد، اما از آنجا که شهرزاد خود را مسافر یک جزیره کوچک و بی نام می داند ناگهان ناپدید شده و در آخرین مکالمه تلفنی اش به سیامک می گوید که در راه برگشت به جزیره است و با اصرار سیامک نام دهی به نام لیو را می برد و سیامک نیز برای دیدار او راهی لیو می شود…

 

تنها یکبار به این فیلم نگاه نکنید!

ساده و بی تکلف باید بگویم تنها دو بار زندگی می کنیم از اتفاقات نادر سینمای ایران در چند سال گذشته است. از آن فیلم هایی است که باید بیش از یکبار دید. چرا که ساختار پر رفت و برگشت فیلم از گذشته به حال و یا از نیمه به اول و آخر قصه در نگاه اول کمی بیننده را سردرگم می کند، اما با دوباره دیدن فیلم بسیاری از معماهای فیلم حل شده و گره  ارتباطات صحنه ها گشوده می شود. در ابتدا باید بگویم فیلم در کل دچار نوعی عدم انسجام است که با ساختار آشفته آن که به مدد تدوین خلاقانه اش به عمد صورت گرفته تفاوت دارد. حال اگر به گفته تهیه کننده فیلم دلیل این نارسایی، ده دقیقه سانسور شده فیلم برای اجازه اکران پس از دو سال توقیف هم که باشد نمی تواند بهانه موجهی برای توجیه  منتقدان و تماشاگران باریک بین باشد. تنها دو بار… به لحاظ فرم شباهت های ملموسی به دیگر فیلم موفق دهه هشتاد شمسی به نام نفس عمیق (پرویز شهبازی) دارد. فیلم دارای فضایی سرد و تلخ است که به کمک فیلمبرداری خوب بایرام فضلی و تدوین پر از پرش های عمدی لوافی توانسته سردی زندگی سیامک و آشفتگی های ذهنی اش را به خوبی به تصویر بکشد.

 به سوی روستای لیو

فیلم با نمایی از سیامک در حال راه رفتن در برف شروع می شود که از مردی سراغ روستایی به نام لیو را می گیرد. اگر لیو را کلمه انگلیسی در نظر بگیریم  و معنای زندگی کردن را از آن استنباط کنیم، می توانیم به طور استعاره ای این روستا را مدینه فاضله ای بدانیم که شهرزاد قصه فیلم به سیامک نوید داده و او هم برای یافتن زندگی به سراغ شهرزاد در روستای لیو می رود. اگر چه ممکنست عده ای لیو را به معنای ترک کردن هم در نظر بگیرند، اما من لیو به معنای زندگی کردن را به عنوان حیات پس از مرگ مناسب تر می بینم.

قدم زدن مرد مرده

در سکانس بعدی سیامک را در حال رانندگی یک مینی بوس مسافربری خطی در تهران می بینیم. داخل مینی بوس بین یک دختر و پسر مشاجره لفظی درمی گیرد و با دخالت عده ای دیگر به یک نزاع منجر می شود، ولی راننده بی توجه به این قیل و قال ها جایی توقف کرده و ظاهرا در گورستانی نقش بر زمین می شود. در نمای بعدی از قبر خود بیرون آمده و شروع به راه رفتن می کند. از اینجا به بعد با داستان یک مرد مرده روبرو هستیم و فیلم با رجعت های پی در پی به گذشته و حال زندگی او را به تصویر می کشد.

 گروگانی که خود سال ها مرده بود

سیامک تصمیم گرفته تا در پی عملی کردن سیاهه ای از کارهای انجام نداده و حسرت های ناگفته و نکرده اش ابتدا به سراغ پیرمردی برود که سالها پیش  امضاکننده ورقه اخراج او در دانشکده پزشکی بوده است. پس از تعقیب پیرمرد و یافتن محل زندگی اش، یک روز به درون اتومبیل قدیمی او جهیده و او را به گروگان می برد. در یک تونل متروکه او را وادار می کند تا نام کسانی که آن دوره تصمیم به اخراج او گرفتند را بگوید. اما پس از کشمکش های طولانی پیرمرد به او می فهماند که او در اشتباه است و تصمیم گیرندگان اصلی کسان دیگری بوده اند و او فقط یک ابزار اجرایی بوده است. بعد هم از دلمردگی و بی علاقه ای اش به این دنیا می گوید و وقتی هم که می بیند سیامک جرات کشتن او را ندارد اسلحه را از او گرفته و با شلیک گلوله ای به زندگی اش پایان می دهد و اینجاست که سیامک درمی یابد پیرمرد خود سال ها مرده بوده و در واقع مرده ای جاندار بوده است.

 به دنبال عشق سال های دور

دومین تصمیم سیامک یافتن منیژه احمدی، دختر هم دانشکده ای و عشق آن دوران اوست. او پس از ۱۸ سال به سراغ منیژه می رود و در می یابد که او در کلینیکی به عنوان پزشک مشغول به کار است. با دیدن او و پی بردن به مشکل او با شوهرش که در آستانه جدایی هستند، شوهرش را داخل یک کیسه کرده و برای کشتن به گورستان می برد و این در حالی ست که منیژه با یک تلفن از او می خواهد به خاطر او از این کار منصرف شده و از او خواهش می کند که دیگر هیچگاه به سراغ او نرفته و حتی با او تماس هم نگیرد. سیامک سرخورده مرد را رها کرده و به راه خود می رود.

 

شازده کوچولو و شور عشق و زندگی

یک اتفاق ساده تغییرات محسوسی بر زندگی سیامک می گذارد. دختر جوانی به نام شهرزاد با او تماس گرفته و از او می خواهد تا کوله پشتی به جا مانده در مینی بوس مسافربری را به او بازگرداند. دیدار با این دختر بعدها منجر به خوردن شام در رستورانی می شود و گفتگوی آن دو نکته های جالبی را از زندگی و شخصیت شهرزاد آشکار می سازد. او خود را مسافر جزیره ای کوچک در اقیانوس معرفی می کند و اینکه پدرش شاه است و او شاهزاده. در واقع حضور شهرزاد با آن دنیای خیالی اش یادآور “شازده کوچولو”ی سنت اگزوپری است و سیامک هم نمادی از خلبان قصه است که در یک ناکجا آباد فرود آمده و دیگر هیچ محدودیتی در برابر خود نمی بیند. آمدن شهرزاد با خنده های کودکانه و لباس های رنگی و تندش فضای سرد و تلخ فیلم را جان تازه ای می بخشد، اما آنهم ماندگار نیست و با ناپدید شدن او دوباره رنگ های سرد و دلمرده فیلم غالب شده و در طول فیلم سنگینی محسوسی را در درون تماشاگر ایجاد می کند.

 

 * عارف محمدی فارغ التحصیل ادبیات فارسی و سینما از ایران و مددکاری اجتماعی از کالج جورج براون در کانادا است . به عنوان منقد فیلم با رسانه های ایرانی چون شهروند و رادیو زمانه همکاری داشته و مدت ده سال است که برنامه تلویزیونی فیلم و سینما را تهیه و اجرا می کند. مستندسازی از دیگر فعالیت های او در زمینه سینماست.

Arefcinema@yahoo.com

www.newwaveartistic.com

 

نمایی از فیلم