به بهانه ی انتشار مجدد «”آقای پان” و احوالاتش»*
«“آقای پان” و احوالاتش»، نوشته ی کوتاه علیرضا نابدل، امروز مانند زمان انتشارش در تیرماه سال ۱۳۴۵، همچنان می درخشد. این نوشته، همراه با اثر بلندترش «آذربایجان و مسئله ی ملی» (۱۳۴۹) و شعرش «کوردستان»، داستان مبارزه بر سر”مسئله ی ملی” در ایران را بازگو می کند، روایت پر از خشونتی که نه تنها به پایان نرسیده، بلکه آینده ی تاریک تری را تصویر می کند.[۱] در این سه نوشته، نه آثاری پراکنده، تصادفی و مستقل، بلکه دیدگاهی متمرکز اما در حال تلاش و رشد را می بینیم. این آثار پنجره ای هستند بر سیر تحولات سیاسی سالهای ۴۰ و چکیده ای از جهان بینی، چشم انداز و عمل سیاسی یک شخصیت انقلابی که در پیچ و خم مبارزه برای ایجاد دنیایی نو به ترسیم چشم اندازی می پردازد که تحقق آن آرزوی مردم ستمدیده ی دنیا است.
دهه ی ۴۰ دوران تحولات مهمی در ایران، خاورمیانه و سراسر دنیا بود و نسل جدیدی از مبارزان در تلاش راهیابی برای تغییر شرایطی بودند که گذشته به آنها تحمیل کرده بود: تلاشی نوین برای تغییر وضع موجود و ساختن دنیائی فارغ از ستم و استثمار. نابدل در آغاز همین دهه مبارزه ی سیاسی و فکری را شروع کرد و ده سال بعد (۱۳۵۰) در درگیری با رژیم دستگیر شد و به زودی اعدام شد. نوشته ی «“آقای پان” و احوالاتش»، به طورعلنی، در روزنامه ی مهد آزادی تبریز منتشر شد. این روزنامه محتوایش بیشتر اخبار و آگهی های محلی تبریز وآذربایجان بود اما، با ابتکار گروهی از روشنفکران و فعالان چپ تبریز از جمله صمد بهرنگی و بهروز دهقانی و علیرضا نابدل و با همراهی ناشر آن، شماره ی جمعه را با عنوان آدینه به بحث های سیاسی و فرهنگی و روشنفکری اختصاص می داد. مهد آزادی- آدینه مانند بسیاری از نشریات استانها در سطح کشور پخش نمی شد. من در سال های ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۶ در مهاباد بودم و برای مدتی در دبیرستان تدریس می کردم، و از طریق یک همکار و دوست آذربایجانی که با گروه صمد و بهروز و علیرضا رابطه داشت با فعالیت آنها آشنا شدم و دو یا سه نوشته درباره ی فولکلور کُردی با نام مستعار میکائیل آرامیان برای آدینه نوشتم.
کم توجهی به «“آقای پان” و احوالاتش» جای تأمل است. جستجوی من در اینترنت برای پیدا کردن آن به نتیجه نرسید. در چند جا اشاراتی در حد یکی دو جمله به آن شده است، اما از خود نوشته اثری نیست. در سال ۱۳۵۵، فتوکپی آن را به نشریه ی رزم دانشجو (نشریه ی تحقیقی سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا) سپردم و در آنجا برای بار دوم منتشر شد (شماره ی ۲، دوره ی دوم، سال اول، مرداد ۱۳۵۵، صص ۷۳-۷۵)، اما تا جایی که می دانم (و واضح است که همه ی منابع چاپی را ندیده ام) در جای دیگری تجدید چاپ نشده است. حتی «آذربایجان و مسئله ی ملی» نیز در منابع اینترنتی در دسترس نیست.
در مبارزه با رژیم شاه، نابدل مانند سایر فعالان آذربایجانی و کرد و دیگر ملیت ها با مسئله ی ستم ملی مواجه بود. در بین ملیت های ایران، ستم ملی بسیاری را به عرصه ی مبارزه ی سیاسی می کشاند. مبارزه با ستم ملی در دوران رضا شاه و بعد از آن بویژه در آذربایجان و کردستان در جریان بود، و تجربه ی حکومت ملی آذربایجان و جمهوری کردستان (۱۳۲۵) بر دوش آذربایجانی ها و کردها سنگینی می کند. در این دو جنبش ملی کمتر مسئله ای بدون برگشت به این تاریخ مطرح می شود. اما در سالهای ۴۰ نسل جدید فعالان و روشنفکران با مسائل جدیدی روبرو بودند و پاسخ های جدید می طلبیدند. گذشته نه تنها پاسخگوی حال و آینده نبود، بلکه برای گسست از محدودیت های آن می بایست به نقد آن پرداخت. نابدل در«آذربایجان و مسئله ی ملی» به تلاش نسل جدید مبارزان برای راهیابی در این سال ها اشاره کرده است. یکی از عواقب ستم ملی، جدا کردن و در تقابل گذاشتن مردم ایران بر اساس تفاوت های ملی است. در جنبش ملی، تضاد اصلی در جامعه ی ایران تضاد بین ملت ها تلقی می شود و در این میان تضاد بین ملت فارس و ملت های تحت ستم عمده می شود، اما نابدل معتقد بود که در ایران چندملیتی، که زندان ملیت ها است، «شووینیسم ملت حاکم و ناسیونالیسم افراطی ملیت های تحت سلطه دو جنبه تضاد واحدی را تشکیل می دهند. تنها پرولتاریاست که در شرایط بسیج تمام نیروهای انقلابی خلق قادر است از عهده حل این تضاد برآید و هر دو جنبه آنرا متقابلاً نابود سازد. محو ناسیونالیسم افراطی هر ملیت به طور عمده به عهده پرولتاریای همان ملت است.» [۲]
نابدل خودش به مبارزه علیه هر دو جریان ـ شووینیسم ملت حاکم و ناسیونالیسم افراطی ملیت های تحت سلطه ـ پرداخت. مقاله ی «“آقای پان” و احوالاتش» نقد یکی از گروه های نازی ـ فاشیست ایران به نام «حزب پان ایرانیست» است که در سال های ۴۰ به صلاحدید رژیم شاه بار دیگر در عرصه ی سیاسی- حکومتی فعال شده بود. این حزب به تبلیغ نژادپرستی «آریائی» و بویژه سامی- ستیزی (بویژه عرب ستیزی) و ترک ستیزی می پرداخت، در مجلس شورای ملی کرسی گرفته بود، و در روزنامه اش که عنوان فاشیستی- نازیستی خاک و خون (blut und boder) را حمل می کرد به تبلیغ فاشیسم می پرداخت.[۳] نابدل دراین نوشته پان ایرانیسم، پان ترکیسم، پان عربیسم و پان اسلامیسم را گونه هائی از فاشیسم تلقی می کند. پان ایرانیست ها، خشمگین از افشاگری نابدل، به دستگاه امنیتی رژیم یادآوری کردند که در دوران باشکوه سلطنت آریامهری نباید به کمونیستها اجازه داد که به مقابله با خرافات آریائی و فاشیسم آریائی بپردازند. به زودی مهد آزادی- آدینه توقیف شد.
جای تعجب نیست که پان ترکیست ها نیز نابدل را طرد می کنند و با زبان و مفاهیم نژادپرستانه او را “ترک ستیز” و “ارمنی نواز” می نامند، «آذربایجان و مسئله ی ملی» را «کتاب ضد صمدیسم» قلمداد می کنند، و ادعا می کنند آن را یک فارس (حمید اشرف) نوشته است گوئی که یک ترک نمی تواند و نباید کارنامه ی جنبش ناسیونالیستی را به نقد بکشد.[۴] نابدل در این کتاب ضمن افشاگری از اِعمال ستم ملی توسط نظام شوینیسم فارس به نقد خط مشی و سیاست فرقه ی دمکرات آذربایجان سالهای ۴۰ می پردازد و از رهبران آن به عنوان «فرقه ای-توده ای های خرشچفی» انتقاد می کند. او به «گرایش نوین نسل جدید [آذربایجانیها] به زبان و ادبیات ملی که واجد خصلت آگاهانه طبقاتی بود» اشاره می کند و می نویسد که رژیم برای مقابله با آن به اقداماتی دست زد از جمله راه بازکردن برای واردکردن مطبوعات و صفحه ی موسیقی از آذربایجان شوروی. و سپس ادامه می دهد که «در واقع با رشد رویزیونیسم و احیاء فرهنگ بورژوازی در شوروی دیگر هیچ خصوصیت “خطرناکی” در مطبوعات ادبی آن کشور یافت نمی شد، تا نیازی به جلوگیری از ورود آن باشد… » (ص ۳۲). نابدل تاکید بر همسوئی خط مشی فرقه و حزب توده و دولت شوروی در حفظ وضع موجود می کرد و نشان داد که رژیم شاه برای مقابله با رادیکالیسم نسل جدید آذربایجانی ها به استفاده از این روند ناسیونالیستی نیز متوسل می شد. در مقابله با چنین سیاستی، نابدل رهائی از ستم ملی را در سرنگونی رژیم و در رهائی همه ی خلق های ایران تحت رهبری پرولتاریای ایران جستجو می کرد (ص ۴۰).
پان ترکیست ها به جای اینکه ثابت بکنند شوونیست و فاشیست نیستند نابدل را متهم به ترک ستیزی و حتی صمدستیزی می کنند. اما آرزوی نابدل، که به صراحت و بارها بیان شده است، رهائی همه ی زحمتکشان و خلق های تحت ستم بود. این آرزو در شعر «کوردستان» به شیوه ای هنری- سیاسی ترسیم شده است. نابدل، که خودش به عنوان یک آذری از ستم ملی رنج می برد، چگونه می توانست ترک ستیز یا صمد ستیز باشد؟ اگر پان ترکیست ها دلیل وجودی خود را با نفرت از خلق های ارمنی و کرد و فارس و گرجی و روس و عرب تعریف می کنند، نابدل موجودیت خود را در عشق به آزادی خلق ها و وحدت آنها برای ریشه کن کردن ستم ملی و استثمار طبقاتی می یافت. به این ترتیب، تضاد بین پان ترکیسم و جهان بینی نابدل همه جانبه است، تضادی است بین دو سیاست، دو فرهنگ، دو طبقه، دو ایدئولوژی، دو اخلاقیات، دو فلسفه، و دو گفتمان. آنچه در این میان بیش از همه چشمگیر است تضاد بین نفرت و عشق است. از گفتمان پان ترکیست ها، نفرت از ارمنی و کرد و فارس می بارد (شعار آنها «فارس، کورد، ارمنی ـ آذربایجان دشمنی» است) و چشم اندازشان پاکسازی قومی و ژنوسید است. این پاکسازی تنها قومی نیست و مثل هر مورد دیگر ایدئولوژیک نیز هست و مبارزان ترک نظیر اسماعیل بشکچی و علیرضا نابدل و حتی صمد بهرنگی را هم در بر می گیرد. [۵] نابدل، به گفته ی غلامحسین ساعدی که از طریق صمد با او آشنا شده بود، «چه شباهت غریبی داشت با خود صمد در عشق به زبان مادری و مهم تر از همه درباره ی مسئله ی ملیت ها و ستم دیدگی آنها. زیاد می نوشت کم چاپ می کرد، یک بار جُنگ پرباری را در تبریز راه انداخت که یک شماره بیشتر اجازه ندادند، منتشر شود. شعرهای ناب می نوشت به زبان مادری، و ایکاش همه ی آنها امروز یک جا جمع می شد و منتشر می گشت…» [۶] اما علاقه به خلق ترک برای نابدل، برخلاف پان ترکیست ها، مستلزم دشمنی با سایر خلق ها نبود. برعکس، از آنجا که دل در گرو رهائی همه ی خلق های ایران بسته بود، به مبارزه ای که در آن سالها در کردستان در جریان بود دل بسته بود و تلاش کرد که با آن پیوند برقرار بکند ـ تشکیل کمیته ی انقلابی حزب دمکرات کردستان و شروع مقاومت مسلحانه ی مبارزانی چون سلیمان معینی، شریفزاده و ملا آواره. شعر «کوردستان» بیانگر احساسات و آرزوهای او در رابطه با این مبارزات است. در این بیان شاعرانه، کردستان بیگانه نیست، بخشی از خود او است و گوشه ای از مبارزه برای رهائی همه ی خلق های ایران. و این چیزی است که برای نژادپرستان قابل درک نیست. هنگامیکه نابدل «آذربایجان و مسئله ی ملی» را می نوشت این جنبش مدتی بود شکست خورده بود و خودش با گروهی دیگر از رفقایش در تدارک مبارزه ی مسلحانه علیه رژیم شاه بود. در این شرایط، در ارزیابی این تجربه نوشت:
«…ایده آلی که خرده بورژوازی ـ این اکثریت قاطع مردم شهرنشین کردستان را می توانست جلب کند ـ بخصوص با توجه به تاثیر عظیم جنبش ملی خلق کرد عراق ـ آزادی کردستان بود، اما آیا دسته هائی از انقلابیون ناسیونالیست که صرفاً به پشتیبانی پراکنده خرده بورژوازی شهری دل بسته بودند تحت این شعار و با استراتژی آزادکردن یک ناحیه خاص به شیوه های دفاعی و آنهم بدون سازماندهی توده ای می توانستند با آغاز عملیات چریکی دهقانان کردستان را به خود جلب کنند و به گسترش عملیات خود به حد یک جنگ توده ای امیدوار باشند؟ اساساً آیا هنگامی که شعار آزادی ملی در چارچوب یک ولایت به عنوان شعار اساسی از جانب انقلابیون ناسیونالیست مطرح می شود بدون اینکه با مبارزه طبقاتی پرولتاریا و دهقانان سراسر کشور در پیوند نزدیک باشد و به صورت جزئی از آن در آید حتی در صورت رشد، سرنوشتی بهتر از آنکه در عراق و بیافرا داشت می تواند داشته باشد؟» (ص ۳۰).
در اواخر دهه ی ۴۰، که عده ای از انقلابیون آذربایجانی چون نابدل به مبارزه ی مسلحانه در سازمان چریک های فدائی خلق پیوستند، نسل جدید مبارزان کرد هم، در جستجوی گسست از احزاب و شیوه های سنتی مبارزه بودند. انشعاب در جنبش کمونیستی بین المللی به رهبری حزب کمونیست چین که کودتای ۱۹۵۶خروشچف را به مثابه ی به قدرت رسیدن بورژوازی قلمداد می کرد چشم انداز انقلاب را تا حدی روشن کرده بود، اما هنوز راه انقلاب پر از فراز و نشیب بود. افق روشن بود، اما دوراهی ها و چند راهی ها فراوان. نسل جوان روشنفکران و فعالان کرد نیز در جستجوی راه بودند. در جنبش کردستان ایران، به دنبال شکست مبارزه ی سال های ۱۳۴۷-۱۳۴۶، عده ای از انقلابیون تشکیلات نوینی را بنیان نهادند که اسم آن ـ کومه له: سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران ـ بیانگر جدائی فکری و سیاسی و تشکیلاتی از حزب دمکرات کردستان ایران بود. در کردستان عراق در مقاومت مسلحانه ای که در سال ۱۳۴۰ شروع شده بود و هدفش کسب خودمختاری بود، روسای عشایر و فئودال با روشنفکران شهری کنار هم قرار گرفتند، اما بعد از چند سال از هم جدا شدند. اما تبلیغات فاشیستی پان ایرانیست ها درکردستان ایران تاثیری در نسل جدید مبارزان کرد نکرد و آنها به جای درگیرشدن در سیاست نژادپرستی به مبارزه ی طبقاتی روی آوردند. برخلاف ایران، در کردستان عراق از مدتی پیش گروه کوچکی از ناسیونالیست های افراطی مشغول تدوین و تبلیغ فاشیسم نوع خودی بودند. خاک و خون (سال چهارم، شماره ۵۲۱، یکشنبه ۲۲ تیرماه ۱۳۴۸، ص ۴) درباره ی شرکت رهبر این گروه در «کنگره بزرگ حزب پان ایرانیست در اروپا» می نویسد:
«آنگاه سرور جمال نبز هم میهن کرد آنسوی مرز، به نشانه ی وحدت و یگانگی همه ی تیره های نژاد ایرانی آغاز به سخن کرد. سرور جمال نبز که یکی از چهره های درخشان در میان مبارزان کرد آنسوی مرز می باشد و امروز در اروپا نبردی همه جانبه علیه عناصر ضد ایرانی دارند، از همبستگی جداناشدنی همه تیره های نژاد ایرانی سخن گفتند، در چهره ی وی و سخنان او بود، که همه ی رزمندگان، تحقق پان ایرانیسم را به گونه ی بارز به چشم دیدند و به گوش شنیدند.»
اگر چه خرافات آریائی در جنبش ملی کردستان عراق همیشه حضور کم رنگی داشته است، این گروه نژادپرست هیچوقت نتوانست پایه ی اجتماعی پیدا کند. با وجود این، از گفتمان پان های ایرانی و کرد و ترک روشن می شود که چه آینده ای برای خلق های منطقه تصویر کرده اند: ژنوسید، پاکسازی قومی، زبانکشی، و فرهنگ کشی «غیرهمنژادان». اگر از دهه ی ۴۰ به امروز، به آغاز دهه ی ۹۰، برگردیم، می توان دید که چه در ایران چه در سراسر منطقه (ترکیه، قفقاز، عراق) «سیاست هویت» در لباس دین و ملیت و قومیت حضور گسترده دارد. دو قطب اصلی کشتار و ویرانی یعنی ارتجاع (بنیادگرائی دینی و ملی) و امپریالیسم دست در دست هم و گاهی در تقابل با هم دنیا را به کشتارگاه مردم ستمدیده تبدیل کرده اند. اگر در سال های ۴۰ بحثی بر سر مرز آذربایجان و کردستان مطرح نبود، در سال های اخیر جنگ سردی بین جناح های افراطی ناسیونالیسم آذری و کرد در جریان بوده است ـ جنگ بر سر تعیین مرز منطقه ی کردنشین و ترک نشین در آذربایجان غربی. این جنگ سرد، که چیزی جز مصلحت طبقات استثمارگر نیست، به آسانی می تواند به جنگ گرم تبدیل بشود. هرلحظه که رژیم اسلامی یا هر فرد و گروه مرتجعی لازم بدانند می توانند کشتار ۱۳۵۸ نقده را با شلیک چند گلوله و به راه انداختن موج نفرت قومی در سطحی به مراتب وسیعتر تکرار کنند. در چنین اوضاعی که شبح پان بر فراز آذربایجان و کردستان در جولان است، می توان نوشته های نابدل و خطوطی را که ترسیم کرده است به عنوان آلترناتیوی در مقابل سیاست ژنوسید و پاکسازی قومی مطرح کنیم. اما لازم است به گذشته ی قبل از نابدل هم برگردیم.
پروژه ای که رژیم رضا شاه برای تقسیمات اداری (استان ها و شهرستان ها) اجرا کرد برای پان ترکیست ها مقدس است. آنها مدیون شاهان قاجار و عثمانی و پهلوی هستند که بخشی از سرزمین های کردنشین را در استان آذربایجان قرار دادند و آماده اند که از طریق پاکسازی قومی این پروژه را تکمیل کنند، اما این تقسیمات نه در گذشته نه در حال ربطی به منافع خلق های آذری و کرد نداشته است. این تاریخ، یعنی تاریخ مرزسازی و حکومت کردن از طریق تفرقه اندازی، تاریخ خلق های ترک و کرد را رقم نمی زند، بلکه تاریخ شاهان و سلاطین بشرستیز است. این دو خلق هنگامی که در سال ۱۳۲۵ فرصتی یافتند در غیاب شاهان و سلاطین اعمال حاکمیت بکنند، تاریخ دیگری ساختند. در سال ۱۳۲۵، در دوران حکومت ملی آذربایجان و جمهوری کردستان، این میراث شاهان، مسئله ی حدود و ثغور کردستان و آذربایجان، مطرح شد، اما هر دو حکومت از طریق مذاکره مسئله را حل کردند. در طول این یکسال، دولت های ایران و ترکیه و عراق، با رهنمودهای انگلستان و آمریکا، تلاش کردند که برای سرنگونی دو حکومت خودمختار جنگ کرد و ترک را براه بیندازند اما موفق نشدند. در واقع حکومت ملی آذربایجان نه تنها به جنگ کردستان نرفت بلکه، با وجود مشکلات اقتصادی و سیاسی خودش، از هیچ کمکی به جمهوری کردستان دریغ نکرد: برای مثال، قبل از برقراری ایستگاه رادیو در مهاباد، بخش کردی رادیو تبریز نقش رادیوی جمهوری کردستان را بر عهده گرفت؛ در عرصه ی آموزش و پرورش، حکومت آذربایجان به دانش آموزان و دانشجویان کرد بورس تحصیلی داد و عده ای برای تحصیل عازم تبریز شدند؛ در زمینه ی چاپ وکاغذ و نشریات و کمک نظامی هم به همین ترتیب رفتار شد. این همزیستی و همسوئی در روزنامه های آذربایجان و کوردستان، ارگانهای رسمی دو حکومت، به روشنی منعکس شده است. در سایر عرصه ها، در روابط غیر حکومتی، نیز دو خلق ترک و کرد در نهایت مودت و احترام همزیستی می کردند. این تاریخِ کوتاه و رنگین، تاریخ طولانی تر و ننگین همه ی نژادپرستان و فاشیست های دیروز و امروز را نفی می کند.
تجربه ی تاریخی ۱۳۲۵ نشان می دهد که وجود مرز مسئله نیست و سیاست انقلابیِ ناظر به منافع اکثریت مردم هرگز آنرا به مسئله تبدیل نمی کند و هرگاه به هر دلیلی به مسئله تبدیل شود به سهولت قابل حل خواهد بود، اما اینکه حکومت ملی آذربایجان چنین سیاستی در پیش گرفت نیز تصادفی نبود. این سیاست و پراتیک و مولفه های آن نیاز به توضیح دارند، توضیحی که برای شرایط امروز هم واجد اهمیت است. اگر به نابدل برگردیم، می بینیم که او بین فرقه ی دمکرات و شوروی در دو مقطع تاریخی ۱۳۲۵ و سال های ۱۳۴۰ تفاوت هایی قائل بود، با وجود این برای بعضی از دست آوردهای سال ۱۳۲۵ از جمله سیاست و پراتیک همبستگی دو خلق و دو حکومت خودمختار اهمیت کافی قائل نمی شد. این پراتیک در درجه ی اول مرهون جهانبینی و درایت پیشه وری، شخصیت برجسته ی جنبش کمونیستی ایران و رهبر فرقه، بود. پیشه وری در جنبش جنگل و بنیانگذاری جمهوری شوروی گیلان شرکت کرد و از دید او مسئله ی اصلی خلق های ایران سرنگونی نظام سلطنتی و تاسیس حکومت شورائی در سراسر ایران بود. در انجام چنین پروژه ای حکومت هایی چون گیلان و آذربایجان می بایست نقش پایگاه انقلاب را داشته باشند نه نقش قلعه ای برای حکومت یک قشر و طبقه ی استثمارگر. و این چیزی غیرممکن نبود. بعد از سرکوب انقلاب مشروطیت، مقاومت انقلابیون در تبریز با کمکی که از انقلابیون قفقاز و روسیه دریافت کردند باعث در هم شکستن محاصره ی شهر شد و آذربایجانی ها برای نجات انقلاب راهی تهران شدند و قوای شاه و نیروی قزاق روسیه را بار دیگر درهم شکستند. پیشه وری به چنین تاریخی تعلق داشت، هم سازنده ی آن و هم ساخته شده ی آن بود.
روابط حکومت ملی آذربایجان و جمهوری کردستان، در درجه ی دوم، تحت تاثیر سیاست شوروی بود. اگر چه شوروی در پشتیبانی از دو حکومت، سیاست فرصت طلبانه و رفرمیستی را دنبال می کرد، اما آگاهانه مانع دامن زدن به اختلافات ملی و قومی و مذهبی و قبیله ای و دینی می شد. هدف شوروی تجزیه ی ایران، الحاق آذربایجان، یا دسترسی به “آبهای گرم خلیج” نبود. اینها خیالبافی های ناسیونالیست های ایرانی و سروران آمریکائی و انگلیسی آنها است. شوروی در جریان حمله ی آلمان نازی چنان درهم کوبیده شد که سلطه ی خود را بر کشور به زحمت تامین می کرد و حتی اگر آذربایجان یا تمام ایران را به آن اهدا می کردند توانائی نگهداری آن را نداشت. تلاش شوروی در چند سال بعد از جنگ حفظ مرزهای خود و کشورهای اروپای شرقی و مقابله با پروژه ی محاصره ی اردوگاه نوپای سوسیالیستی توسط آمریکا بود. در این شرایط تاریخی، برنامه ی حمایت شوروی از دو حکومت خودمختار نه ناشی از سیاست گسترش انقلاب بود و نه نتیجه ی سیاست جهانگشائی بلکه بخشی از تلاشی بود برای حفظ بقای خود در دنیای بعد از جنگ، در شرایط یورش امپریالیسم تازه نفس آمریکا و استفاده از دو جمهوری برای معامله کردن با آمریکا و انگلیس. سیاست شوروی در مقابله با امپریالیسم نه کمک به انقلاب بلکه در بسیاری موارد ممانعت از آن بود. شوروی در پروسه ی زدوبند با امپریالیسم آمریکا، حزب کمونیست یونان را که کشور خود را، در طی یکی از مهمترین جنگ های پارتیزانی از سلطه ی فاشیست ها آزاد کرده بود، وادار به خلع سلاح کرد، دخالتی که منجر به قتل عام کمونیست های این کشور شد. در چنین شرایطی، در سال ۱۳۲۵، حذف سلطه ی رژیم پهلوی از آذربایجان و بخشی از کردستان در سایه ی حضور شوروی در شمال ایران نمی توانست این دو بخش ایران را به پایگاه انقلاب جهت سرنگونی سلطه ی ارتجاع شاهنشاهی تبدیل بکند. در حالیکه شرایط تاریخی تکرار تاریخ مشروطیت (تبدیل آذربایجان به پایگاه انقلاب) فراهم بود، حضور شوروی و خط مشی رفرمیستی آن و تبعیت حزب توده و فرقه ی دمکرات آذربایجان و حزب دمکرات کردستان از این سیاست نه تنها مانع انقلاب در ایران به شمار می رفت، بلکه شکست پروژه ی خودمختاری را هم رقم میزد.
نابدل زنده نماند که «پیروزی» جنبش ملی کردهای عراق را ببیند ـ اینکه رهبران کرد در سایه ی دخالت مداوم آمریکا در عراق و به دنبال دو جنگ آمریکائی ۱۹۹۱ و ۲۰۰۳ بالاخره «حکومت منطقه ای کردستان» را برپا کردند؛ اینکه بخش های مهمی از کردستان مدت بیست سال است از سلطه ی رژیم بعث خارج شده است، اما به پایگاه اقتصادی، سیاسی و نظامی ایران و ترکیه و آمریکا و اسرائیل تبدیل شده است؛ اینکه نیروهای مسلح حکومت کرد به تظاهرات خیابانی شلیک می کنند و مردم بی سلاح را می کشند؛ اینکه نیروهای ویژه به استودیوی تلویزیون حمله می کنند و آنرا ویران می کنند؛ اینکه نیروهای امنیتی کردی و نیروهای مسلح مخصوص تعلیم یافته ی آمریکا و اسرائیل جزو افتخارات حکومت کرد هستند؛ اینکه خشونت بر زنان در سطح وسیعی گسترش یافته است؛ اینکه رهبران سیاسی مستقر در کوه، رهبران نیروی پیشمرگه، به محض خروج صدام از کردستان به شهرها برگشتند، و ماشین دولتی آماده ی حزب بعث را در آغوش گرفتند و دستگاه حکومت غیرخودی را به حکومت خودی تبدیل کردند؛ اینکه حکومت کرد از همان خمیره ی حکومت های غیرکرد ساخته شده؛ اینکه اکثریت مردم کردستان، مردم زحمتکش و نیز قشرهای متوسط و زنان و جوانان، در شرایطی بسیار دشوار بسر می برند و شورش علیه وضع موجود همه جا شروع شده است. نابدل هیچیک از اینها را ندید اما هنگامی که در آغاز زندگی سیاسی و روشنفکری کوتاه خود می گفت مسئله اصلی طبقه است نه ملیت و خون و نژاد، تمام این عواقب را پیش بینی می کرد. او وجود ملت و مسئله ی ملی را نفی نمی کرد، اما تاکید می کرد که دو راه متفاوت برای حل این مسئله در پیش است و این راه حل ها طبقاتی هستند.
پانویس ها:
* مطلب علیرضا نابدل “آقای پان” و احوالاتش را اینجا بخوانید.
[۱] برای متن ترکی و ترجمه ی فارسی شعر «کوردستان» نگاه کنید:
http://azernews.org/text.aspx?code=%20858
برای متن ترکی و ترجمه ی کردی شعر، به یکی از سایت های زیر نگاه کنید:
http://ruwange.blogspot.com/2010/05/blog-post_24.html
http://kurdishperspective.com/print.php?id=961
http://www.hawler.in/morew.php?id=1048&nooser=130
آقای یعقوب ظروفچی، خواننده ی آذربایجانی، این شعر را در قالب موسیقائی اجرا کرده است:
A song for Kurdistan in Azerbaijani Turkish
http://www.youtube.com/watch?v=ABTeRij99cE
[۲] علیرضا نابدل، آذربایجان و مسئله ی ملی، چاپ تیرماه ۱۳۵۲، ۴۰ صفحه، بدون محل چاپ و نام ناشر، صص. ۳۹-۴۰.
[۳] برای توضیح مختصری در مورد «خاک و خون» نگاه کنید:
“Blood and soil,” Wikipedia, http://en.wikipedia.org/wiki/Blood_and_soil
برای دیدن نمونه ی تبلیغات نازیستی پان ایرانیست های امروزی واستفاده آنها از سواستیکا نگاه کنید به:
http://www.khakokhoon.blogspot.com/
[۴] برای مثال نگاه کنید به نوشته ی «پروفسور زهتابی با شناختی که از علیرضا نابدل داشت….» در
http://oxtay-turkce.blogspot.com/2007/01/blog-post.html
[۵] اسماعیل بشکچی، جامعه شناس ترک، زندگی سیاسی و آکادمیک خود را وقف دفاع از حق تعیین سرنوشت خلق کرد و برسمیت شناختن ژنوسید ملت ارمنی کرده است. او بخاطر دفاع از حقوق ملی کردها، بارها به اتهام نقض «تمامیت ارضی» ترکیه و نقض اصل «تجزیه ناپذیری ملت ترک» محاکمه شده و به ۱۱۵ سال زندان محکوم شده که هفده سال آنرا در فواصل مختلف و در زندانهای مختلف گذرانده است. برای اطلاع بیشتر به این منابع مراجعه کنید:
Martin van Bruinessen, “Ismail Beşikçi: Turkish sociologist, critic of Kemalism, and kurdologist” http://www.let.uu.nl/~martin.vanbruinessen/personal/publications/ismail_besikci.htm
American Association for the Advancement of Science, “Scientists clash with the state in Turkey: Four Case Studies; 4. Ismail Besikci, Sociologist,” http://shr.aaas.org/scws/cs4.htm
[۶] غلامحسین ساعدی، «رویارو یا دوش به دوش»، کتاب جمعه، سال اول، شماره ی ۶، ۱۵ شهریور ۱۳۵۸، صص. ۱۴ و ۱۶.
* دکتر امیر حسن پور استاد دانشگاه تورنتو است.
تولد ملت .
(The Birth of Nation-D .W.Griffith-1915 )
* * *
به قلم : کاظم رنجبر :دکتر در جامعه شناسی سیاسی
Kazem.randjbar@yahoo.fr
با عرض سلام وعرض ارادت نسبت به همه ًهموطنان گرامیم ایرانیان و ایران دوستان ،تقاضا دارم ، در پخش این مقاله ، که در رابطه با مفهوم وحدت ملی ،و افشاء سیاست های بیگانگان ، و عاملان تجزیه طلب آنان ، که ملت ایران را آگاهانه و یا نا آگاهانه ، به جنگ خانمان سوز داخلی ، چون :یوگسلاوی سابق ، می کشند ، ، در پخش این مقاله در ابعاد گسترده ، به اینجانب ،کمک بکنند. باز هم تکرار میکنم ،هموطنان می توانند با تمام رضایت من، صاحب این قلم ، اسم و مشخصات مرا با تمام راحتی وجدان ،از مقاله حذف بکنند .هدف کسب اسم وشهرت نیست بلکه حفظ تمامیت ارضی و وحدت ملی ،وجلوگیری از احتمال یک جنگ داخلی است ،که بیگانگان وعاملان آنان در شکل گیری آن ، با مسائلی که در خاورمیانه و شمال آفریقا می گذرد ، بیش از پیش فعال شده اند . تشکیل میزگردی با عنوان اقلیت های قومی در ایران ،در۲۸ فروردین ۱۳۹۰ در دانشگاه جورج واشنگتن ،در ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ توسط .اقایان : دکتر آرام حسامی ، دکتر آرش نراقی ،در این جوحاکم در جهان اسلام وعرب ، برحسب تصادف نبود . (ماخذ : http://www.djavadi.net/1390/01/28/ )
پیشگفتار :
ایران زمین وطن ما ایرانیان ، در طول تاریخ ، بکرات مورد تهاجمات واشغال بیگانگان گشته است ، وهر ایرانی آشنا به تاریخ وطن اش ،عمق صدمات انسانی ، معنوی و مادی و فرهنگی این تهاجمات را می داند . امٌا صدمات ایکه یک مشت آخوند روضه خوان بی وطن و بدون عرق ملی ،دنیا پرست تشنه قدرت و ثروت ، نا آگاه از مسائل سیاسی ، در ابعاد جهانی و منطقه ای ،و حتی نا آگاه از مسائل داخلی ،به ملت و مملکت ایران در طول ۳۲ سال حاکمیت نحس خود وارد آورده آورده اند ، کمتر از فتنه مغول نیست .وقتی که روح الله خمینی به پشتبانی «د ستان غیبی امام زمان معاصر !!!» یعنی واشنگتن و لندن ،پاریس ، با «هواپیمای ارفرانس ،این فرشتگان آسمانی قدرت های استعماری- در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ آسمان بر سرزمین ایران فرود آمد و قدرت را بدست گرفت ، اولین کاری که کرد ، ایرانیان را به مسلمان و غیر مسلمان تقسیم کرد . بعد مسلمانان را به سنی مذهب و شیعه مذهب ، از هم جدا کرد . بعد شیعیان را به پیروان خط امام ،و خوارج ، از هم جدا کرد . این آخوند ناآگاه این بار علم صدور انقلاب را بر افراشت ، وجنگ خانما نسوزی را بر ملت ایران و عراق تحمیل کرد ، که خسارات انسانی و مالی آنرا هر فرد ایرانی ، نسل اندر نسل ، با پوست واستخوان خود امروز احساس میکند و در آینده هم احساس خواهد کرد .
(در این رابطه یعنی : فرشتگان آسمانی قدرت های استعماری ، به شخصیت مرموز و اسلام شناس معروف ، مشاور ناتان یاهو ،و وزارت امور خارجه انگلیس و آمریکا ، معروف به برنارد لویس –Bernard – – LEWIS –متولد ۱۹۱۶ لندن ، استاد ، ساموئل هنتینگتون ، نظریه پرداز : برخورد تمدن ها ، در سایت : http://iismm.ehess.fr/document.php?id=86– در زبان فرانسه مراجعه بکنید . استعمارگران در سیاست های استعماریخود ، از این دانشگاهیان ، در عین حال ماموران سازمان های اطلاعاتی شان ، زیاد استفاده می کنند . این تخصص ، انحصارا ، در اختیار آمریکا و انگلیس نیست ، در اوج قدرت اتحاد جماهیر شوروی ، روشنفکران کمونیست مدافع دو آتشه ایده ئولوژی انترناسیونالیزم کمونیستی ، از این ماموران زیاد داشتند . کمونیست های روسیه ، از انتر ناسیونالیزم ، ناسیونالیزم را خود برمی داشتند ، وانتر اش را تبدیل به عنتر کرده ، و ملت های جهان سوم را تحت ایده ئولوژی عنترناسونالیزم مثل عنتر ومیمون به بازی می گرفتند .
از آنجائیکه امروز در وطن بلاکشیده ما ایرانیان ، هرکس که از ننه اش قهر می کند ، به پشتبانی همه جانبه قدرت های خارجی ذینفع ، پرچم تجزیه طلبی را با عنوان پرطمطراق : حق تعین سرنوشت !!! را به اهتزاز درمی آورد ، در این راستا ، دونمونه تاریخی را ، یکی را با عنوان: تولد ملت ،(۱) آن دیگری ، مرگ یک ملت را،(۲) در اینجا ، بطور مختصربه تحلیل و تفسیر می گذاریم ، تا خوانندگان بدانند ،که پشت این :حرکت های تجزیه طلبی ، قدرت های بیگانه در راستای منافع ژئوپولتیک و ژئواستراتژیک ، همراه با یک مشت خائنین وطن فروش ، فعال هستند . چه بسا ، شاید آن بخش از ایرانیان ایکه عشق و علاقه به ملت و وطن تاریخی خود ایران دارند ، هشیار و بیدار باشند برای اینکه فرصت کوتاه و :فردا خیلی دیر است !!!
« آرازی آیردیلار قومنان دویوردولار . من سنن ایرلمازدیم ، ظلمونن اییردلار »
ارس را جدا کردند و با شن پرکردند. من از تو جدا نمی شدم ،با ظلم مارا ازهم جدا کردند.
(یک بیاتی در زبان آذری ، در رابطه با تجزیه آذربایجان شمالی (اران ) از مام وطن ،که هر آذربایجانی ایران دوست آنرا از درون روح واحساس خود هنوز هم بعد از گذشت ۲ قرن ، آنرا می خواند )
* * * *
تولد ملت ، عنوان فیلم سینمائی است ، که نحوه ظهور یک ملت را برگرفته از تاریخ واقعی اقوام مهاجر و متشکل وساکن در سرزمین معین ومشخص آمریکا را به نمایش می گذارد .آوریل ۲۰۱۱ ، صدو پنجاهمین سالگرد جنگ های داخلی آمریکا ، معروف به جنگهای انفصال یا به عبارت دیگر جنگ های تجزیه طلبان جنوب ، علیه وحدت امریکا است .این جنگ از ۱۲ آوریل ۱۸۶۱ تا ۹ آوریل ۱۸۶۵ ، مدت ۴ سال با بجا گذاشتن ۶۲۰ هزار کشته ، با در نظر گرفتن این تعداد کشته به نسبت جمعیت آنروز آمریکا ، و مقایسه آن با جمعیت امروز آمریکا ، که معادل ۶ ملیون کشته می شود ، یکی از خونین ترین جنگهای تاریخ بشریت است ،که حتی در اروپا هم ،که تاریخ اش آکنده به جنگهای خونین است ، چنین جنگی را با این ابعاد خسارت انسانی ،نمی توان سراغ گرفت .بعد از پیروزی متحدین شمال (Unionistes) علیه تجزیه طلبان جنوب ، در حقیقت ، ملتی بنام :ملت آمریکا ، متولد شد. در سال ۱۹۱۵ ، فیلم صامتی (بدون صدا ) با عنوان : تولد ملت ، ساخته شد ،که نام کارگردان آن در بالا ذکر می شود.یکی از نقش آفرینان این جنگ داخلی ، امپریالیسم انگلیس ، در آن زمان بود ،که توان و تحمل دیدن آمریکای مستقل را نداشت ،و از آنجائیکه صنایع نساجی آنگلیس ،به پنبه ارزان قیمت جنوب آمریکا ناشی از رابطه برده داری رایج در جنوب ، احتیاج داشت ،سرمایه داری بریتانیا ، بر این هدف بود ، که با تجزیه و تضعیف آمریکا ، می تواند ، به اهداف خود برسد.
امروز بعد از گذشت ، ۱۵۰ سال از آن تاریخ ، که با پیروزی نیروهای شمال ، بر تجزیه طلبان ،و طرفداران نظام برده داری ،این رابطه غیر انسانی در آمریکا ، لغو شد ه است ، رئیس جمهور پرقدرت ترین کشور دنیا ،چه از منظر اقتصادی ،چه از منظر نظامی، آقای : باراک حسین اوباما ، فرزند یک زوج متشکل از پدر سیاهپوست مهاجر آفریقائی و مادر سفید پوست آمریکائی است ،که با لاترین مقام اجرائی این کشور را در اختیار دارد . یک لحظه هم به فکر نمی تواند گنجاند ،که در فرانسه ، یا انگلستان ،ویا آلمان امروزی ، بالاترین مقام اجرائی و نماد شخصیتی این کشور ها ، در محافل بین المللی ، فردی چون پرزیدانت باراک حسین اوباما ، فرزند یک مهاجر آفریقائی سیاه پوست مسلمان ، ومادر سفید پوست آمریکائی باشد.چرا در وجدان اجتماعی ملت آمریکا(آگاهی سیاسی واجتماعی جامعه ) ،ملتی که خود ریشه در تجمع و تشکل مهاجرین در سرزمین آمریکا را دارد ،و قدمت آن به تاریخ کشورکه با کشف این قاره به ۱۲ اکتبر ۱۴۹۲ شروع می شود ، می توان چنین تحول بنیادین را مشاهده کرد ، اما در بین ایرانیان متشکل از اقوام مختلف ، با تاریخ مدون بیش ۲۵۰۰ سال ،امروز در هزاره سوم ، یک عده عوامل بیگانه ،پرچم تجزیه طلبی را به اهتزاز در آوردند؟
در این راستا ، واهمیتی که موضوع وحدت ملی ، و خطر تجزیه کشور ، که بدست یک مشت عوامل بیگانه طراحی شده و هر روز از طریق بوق کرنا ،و کنفرانس های متعدد در کشور های مختلف ، منجمله در شهر :تورنتو کاناد ،کانون تجزیه طلبان ایران ، هراز چند هفته برگزار می کنند، مقلاتی را در رابطه با مفاهیم سیاسی و فلسفی ملت و ملیت (Nation- Nationalité ) تاریخ پیدایش این مفهاهیم با واقعیت های اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی ، تاریخی ، و همچنین، در رابطه با ژئوپولتیک و ژئواستراتژیک قدرت های استعماری ، و امپریالیستی ، چه در گذشته ،و چه امروز ، با ایده ئولوژی های ناشی از این سیاست ها ی کوتاه ، میان ، و دراز مدت را، در اختیار خوانندگان خواهم گذاشت.وقتی که آقای الهام علی اف ، رئیس جمهور آذربایجان شمالی (اران ) فرزند حیدر علی اف ، رئیس جمهور قبلی این جمهوری ، که از دوره نوجوانی در خدمت امپریالیزم شوروی سابق ، یا به قولی تزار های سرخ ،و عنصر اطلاعاتی : ک – گ – ب ،بود ، همین آقای الهام علی اف ،و ترکیه پان ترکیست و پان اسلامیزم ،که در سال ۱۹۹۲ حتی نتوانستندو یا نخواستند به کمک مردم مظلوم قره باغ برسند ، علنأ ، می گوید : شوروی اشتباه کرد که در پایان جنگ دوم ، طبق قراردادی بین ایران وشوروی سابق ،نیروهای نظامی خود را از شمال ایران بیرون کشید ؟
مثلی است معروف ،در زبان آذری است که می گوید : طرف را به ده راه نمی دهند ، طرف به سراغ کد خدا را می گیرد .!!! خانواده علی اف از پدر تا پسر نوکر حلقه بگوش مسکو بودند و هستند ، طرف به سیاست گذاران مسکو بظاهر ،ایراد می گیرد!!! خود مسئله قره باغ ، ساخته و پرداخته سیاست استالین بود ، که با ایجاد چنین اختلاف بین ارمنی های و آذربایجانی ها ، هم به اهداف خود :« اختلاف بینداز حکومت کن » برسد ،و هم اینکه در راستای این استراتژی ، بظاهر برای حفظ امنیت و آرامش بین ارامنه و آذری ها ،ارتش هشتم ،ارتش سرخ را در مرزهای ایران و ترکیه متمرکز بکند . * * *
قبل از اینکه به تفسیر و تحلیل این مسائل برسیم ، از آنجائیکه عنوان مقاله ما :تولد ملت در رابطه با تاریخ معاصر آمریکا و تولد ملت آمریکا می باشد ، لازم است نگاه کوتاهی به معنی و مفهوم ملت از منظر :فلسفی – سیاسی و فرهنگی در جا معه امروز آمریکا ، را در اینجا بیا وریم ، باز تکرار میکنیم ، معنی ملت در جامعه امروز آمریکا را در اینجا تعریف میکنیم ، چون در سایر کشور ها ، در رابطه با تاریخ ، موقعیت جغرافیائی و ژئوپولتیک و ژئواستراتژیک کشور ، این معنی و مفهوم فرق می کند . وانگهی کلمه :ملت در فرهنگ سیاسی وفلسفی اروپا در یک دیکسیونر انگلیسی ، بصورت صفت :ناسیونالیست (Nationalist – به انگلیسی ، و Nationaliste – به فرانسه ) در کتاب لغت برای اولین باردرسال ۱۷۱۵ مشاهده می شود . البته معنی ومفهوم این کلمه ، در انگلیسی ، و فرانسه تا اندازه ای با هم فرق دارند .(۳)
کلمه و مفهوم« ملت » از منظر فلسفه سیاسی ، ساخته و پرداخته انقلاب صنعتی ،وظهور طبقه بنام بورژوازی ، در اروپای قرن هیجدهم است ،که این طبقه در انقلاب «شکوهمند انگلیس –Glorious Revolution – یا به اصطلاح دیگر رایج در تاریخ بریتانیای کبیر ،انقلاب بدون خونریزی – Bloodless Revolution » درسالهای ۱۶۸۸-۱۶۸۹ و انقلاب کبیر فرانسه درسال ۱۷۸۹ قدرت سیاسی واقتصادی ،و فرهنگی را بدست گرفتند.
اگر چه ساکنان مهاجر آمریکای شمالی که تا استقلال این کشور بخشی ازساکنان مستعمرات امپراطوری بریتانیا کبیر محسوب می شدند ،این مهاجرین با جنگهای استقلال طلبانه خود از سال ۱۷۷۵- تا۱۷۸۳ ، علیه ارتش نگلیس جنگیدند ،و طبق معاهده ۱۷۸۳ پاریس به استقلال رسیدند ، ولی همانوطوریکه در بالا اشاره شد ، ظهور ملتی بنام ملت آمریکا را مورخین خود این کشور ، پیروزی متحدین شمال علیه تجزیه طلبان جنوب در ۹ آوریل ۱۸۶۵را ، مبدأ و تاریخ تولد :ملتی بنام ملت آمریکا می نامند .تعریف ملت از منظر بینش فلسفی و سیاسی ملت آمریکا ، چنین است :
یک ملت ،متشکل از گروه انسان هائی است ، که دارای چهار خصوصیات مشترک دارند .
۱- سرزمین مشترک .
۲- سرنوشت مشترک .
۳- تاریخ مشترک .
۴- همبستگی ارگانیک .(همبستگی سازمانی –Organic Solidarity – La solidarité Organique )
ملاحظه می شود که در تعریف ملت ، از منظر فلسفه سیاسی حاکم در آمریکا ،کشور متشکل از ملیونها مهاجر از نژاد های مختلف ، با زبانهای مختلف ، با ادیان مختلف ، به عنصرزبان مشترک ، دین مشترک ، نژاد مشترک ، تکیه نشده است. زبان رسمی دولت ایالات متحده آمریکا، زبان آمریکائی ، مشتق از زبان انگلیسی است.مهاجرین و فرزندان آنان ، از هر نژاد و مذهب و زبان وقتی به آمریکا می آیند ، و به این چهار اصل صادقانه پیمان می بندند و سوگند یاد می کنند ، عضوی از ملت آمریکا محسوب می شوند. این جامعه آن چنان قدرت جذب و ادغام (Assimilation ) در خود دارد ،که فرزند یک مهاجر با مادر آمریکائی را برای احراز بالاترین مقام و مسئولیت اداری کشور را قبول می کند .
کسانی که فکر می کنند ، در جهان امروز ملت متشکل از مجموعه از انسان هائی است که دارای زبان مشترک ،نژاد مشترک ، مذهب مشترک ، سرزمین مشترک ، تاریخ مشترک باشند ، این حضرات ، معنی ملت را با قبیله و عشیره ، طایفه ایل اشتباه می کنند. شما نمی توانید ملیونها انسان را با نژاد مشترک ، زبان مشترک ، دین مشترک ، سرزمین مشترک ، تاریخ مشترک ، در یک نکته از جهان را پیدا بکنید . مگر در جزایر دور افتاده ، که چند صد هزار نفری ، با این خصوصیات دور از ارتباطات و مهاجرت های تاریخی ، با یک اقتصاد تمدن دوران عصر تمدن سنگ تراشیده با هم زندگی بکنند .
بی جهت نیست وقتیکه به اسامی مستعار تجزیه طلبان آذری ،که در خدمت صاحبان ایده ئولوژی ،پان ترکیسم و پان تورانیسم ، « متولد از گرگ های خاکستری دشت قبچاق » دقیق بشوید ، اغلب نام های مستعار : ائلدار،(صاحب ایل ) ائل یار (یار ایل ) اوبالی ( اوبا در زبان آذری محلی که ایل چادر می زند ، آن محل را :اوبا می گویند ) برای خود انتخاب می کنند . این حضرات هنوز در دوران ، ایل شاهسون ، ایل قشقائی ، ایل آق قوینلو ، ایل قره قویونلو زندگی می کنند .البته همه این ها با این عنوان های نوستالژیک ، بازی سیاسی است ، پشت این بازی ها ، اربابان شان خط می دهند .
وقتی که همین چهار اصل :سرزمین مشترک – سرنوشت مشترک – تاریخ مشترک ، همبستگی ارگانیک ، را چون معیار والگو ، به ماهیت و مفهوم ملت ، در جامعه فرانسه ، یا بریتانیای کبیر منتقل می کنیم ،و این دو کشور تاریخی را از منظر این معیارها و ارزشها نگاه می کنیم ، می بینم ، با واقعیت تاریخی این دوملت قدیم اروپائی ، هم آهنگی و مطابقت دارند .
بعلاوه هرکشور برای دفاع از استقلال و تمامیت ارضی خود ،در راستای موقعیت جغرافیائی خود ش،مجبور به اجرای سیاست هائی است ،که در علوم سیاسی و نظامی ، ژئوپولیتیک و ژئواستراتژی می گویند.کشور آمریکا بعد از رسیدن به استقلال ، که آن موقع فقط متشکل از ۱۳ ایالت در غرب آمریکای کنونی بود ، تمام کوشش های سیاسی ونظامی خود را به راه انداخت ، تا وسعت کشور خود را به سواحل قیانوس کبیر در غرب این کشور ، گسترش بدهد . بعلاوه با اعلام دکترین مونروئه خود به تمام کشور های اروپائی هشدار داد ، که از این تاریخ هرگونه مداخله کشور های اروپائی در قاره آمریکا را ، ایالت متحده آمریکا ، به عنوان عمل خصمانه نسبت به منافع ملی آمریکا محسوب خواهد کرد (۴)
منظور از بیان این مطالب ، بیان واقعیت های جهان سیاست ،و سیاست قدرت های نقش آفرین در مناطق سوق الجیشی دنیا می باشد که هرکدام ، در راستای دفاع از منافع کوتاه ، میان و دراز مدت خود عمل می کنند .آمریکا در طول حیات خود ، قاره آمریکا ی متشکل از آمریکای شمالی ، آمریکای مرکزی و آمریکای جنوبی را منطقه استحفاظی خود منظور کرده است و تا امروز با تمام قدرت از این سیاست دفاع می کند .بهترین نمونه آن :بحران کوبا(۵) ناشی از استقرار موشک های اتمی در کوبا کمونیست، توسط اتحاد جماهیر شوروی در زمان جان کندی رئیس جمهور وقت آمریکا ،و نیکتا خروشچف صدر هیت رئیسه شوروی سابق ، در اکتبر سال ۱۹۶۲ است ،که از ۱۶ اکتبر ، تا ۲۸ اکتبر طول کشید ،و دنیا تا چند قدمی جنگ اتمی پیش رفت . این بحران نشان داد ، که سیاست همزیستی مسالمت آمیز ،دو اردوگاه سرمایه داری و کمونیستی ، در نهایت حد و حدودی دارد ،که طرفین نباید از آن حد تجاوز بکنند .
اگر چه امروز اردوگاه نظام کمونیستی شوروی سابق و همپیمانان اش ، به تاریخ سپرده شده اند ، ولی سیاست ها و رقابت ها های قدرت های بزرگ ، و حفظ مناطق سوق الجیشی ،و یا نفوذ این قدرت ها در مناطق مختلف با همان شدت ادامه دارد . اگرچه امپراطوری عثمانی و امپراطوری روسیه تزاری ،و روسیه کمونیستی سقوط کرده اند ، ولی سیاست های توسعه طلبی حاکمان فعلی روسیه ، فرانسه ،انگلیس ، امریکا و حتی چین ،هندوستان ، ترکیه ، از بین نرفته اند . آقای ولادیمیر پوتین ، در نظر دارد در راستای سیاست ها ی توسعه طلبانه خود در قفقاز ، در رقابت با غرب ، از ژوزف استالین ، اعاده حیثیت بکند . تحلیلگران مسائل سیاسی ایران امروز ، حرکت های مرموز پان ترکیسم ، پان تورانیزم تجزیه طلبان آذری تبار را باید در راستای این سیاست های ارزیابی بکنند .موضوع به ظاهر موضوع دفاع از زبان آذری نیست ، بلکه الحاق آذربایجان ایران ، واران ، به ترکیه است که حتی بعضی از بی وطنان پرچم آنرا بالازده اند !!!
بریتانیای کبیر ،که اسم دیگر آن به انگلیسی :United Kingdom – و به اختصار با دو حروف :U .K ،نوشته می شود ،به عنوان هویت رسمی وسیاسی این کشور ،در سال ۱۷۰۷ بنیانگذاری شده است واین کشور، اولین دموکراسی پارلمانی دنیا است . این کشور متشکل از :اقوام انگلیسی تبار – ولز تبار – اسکاتلندی تبار – ایرلندی تبار می باشد. زبان رسمی این کشور و این امپراطوری ،چه در گذشته و چه امروز ، زبان انگلیسی است ، زبان اسکاتلندی ، زبان ولزی ، زبان ایرلندی نیست. این ملت ، مرکب از نژاد ، زبان ، مذ اهب گوناگون هستند. خوانندگان فکر نکنند که این واقعیت سیاسی فرهنگی ، اقتصادی ، بخاطر چشم و ابروی وزبان انگلیسی با هم متحد شده اند !!! نه هرگز چنین نیست . اتحاد این اقوام برای حفظ جان و مال و منافع دور مدت خود ، در مقابل قدرت های متجاوز بوده و این سیاست یک پارچگی واتحاد ، این کشور را در طول ۳ قرن ، نه تنها از گزند متجاوزین در امان نگاه داشته است ، بلکه این ملت متحد را تبدیل به بزرگترین امپراطوری سه قرن گذشته کرد. بدون چنین اتحاد عاقلانه و منطقی ، نه بریتانیای کبیری و جود داشت ونه امپراطوری بریتانیا می توانست وجود داشته باشد.قبل از اتحاد عاقلانه و منطقی اقوام بریتانیائی ، بین کشور فرانسه ،و انگلستان ، مدت یک قرن تمام ، جنگهای خونینی معروف به :جنگهای صد ساله (۱۳۳۷ -۱۴۵۳) روی داده بود ،که در نهایت دوپادشاه انگلیس ، ادوارد چهارم ، از انگلستان ، ولوئی یازدهم ، معاهده صلح بین دو ملت را بستند. همین انگلستان ، از سال ۷۹۳ مدت دوقرن ، مورد تهاجم و دراشغال اقوام شمالی اروپا ، معروف به :Vikings – بودند .
فرانسه نیز در روند شکل گیری ملت فرانسه و وحدت بین اقوام :نرمان ها ، فرانک ها ، برتانی ها ،آلزاسی ها ، باسک ها ، بورگنی ها ، نرمان ها ،کرس ها ، تاریخ مشابه ای چون تاریخ بریتانیای کبیر دارند . قبل از انقلاب کبیر فرانسه ، این اقوام ، در ایالات مختلف متعلق بصورت سیستم فئودالیسم ، زندگی می کردند ،و هر از چند مدتی ، رئیس هرقومی ، به تحریک پاپ ها ، ویا دخالت قدرت های خارجی ، علیه حکومت مرکزی ، دست به شورش و نافرمانی می زدند. انقلاب کبیر فرانسه ،با ایدئولوژی خود ، بعد از جنگهای خونین ، توانست ،ملت واحدی را ، با زبان اداری واحد ، در سرزمین فرانسه با نظام جمهوری لائیک (جدائی دین از سیاست ) را در این کشور حاکم بکند . با وجود این ، جنگهای خونینی بین آلمان ، وفرانسه ، در رابطه با آیالات آلزاس و لورن ، ایالت های با زبان مشترک ژرمن وهم مرز آلمان ، در قرن نوزدهم و بیستم رخ داده اند . امروز ملت فرانسه با وحدت ملی ،و زبان رسمی فرانسه ، به حیات سیاسی و اقتصادی ، و اعتبار بین المللی خود ادامه می دهد .
مرگ یک ملت .
تراژدی انسانی، در یوگسلاوی سابق وتجزیه آن کشور .
هدف در اینجا بیان تاریخ پیدایش کشور یوگسلاوی نیست ، چون در آنصورت ، صفحات متعددی را می بایستی به موضوع اختصاص می دادیم ، بلکه هدف:بیان مرگ تراژیک یک ملت و یک هویت ملی ملی است ، که چگونه قدرت های استعماری ، چون گرگ های لاشخور ،بعداز تجربه تلخ جنگ دوم جهانی ،که بشریت با ۶۰ ملیون قربانی بلاخره توانست در اروپا ، به صلح نسبی برسد ، شاهد یک نسل کشی تمام عیار در قلب اروپای متمدن شد ، و این تنگ نظری صدها هزار کشته و زخمی و آواره بجای گذاشت .
در زمان حیات مارشال ژوزف تیتو،(متولد ۱۸۹۲-مرگ ۱۹۸۰ ) این مرد میدان جنگ های پارتیزانی ، علیه ارتش اشغالگر وطن اش ، آلمان نازی ، این کمونیست دو آتشه ، در عین حال مخالف سرسخت سیاست های توسعه طلبانه استالین ، وقتی که روزنامه نگاران ، نوع و ماهیت نظام حکومتی یوگسلاوی را که عنوان اش :جمهوری فدرال یوگسلاوی بود ، ولی در واقع تمام تلاش تیتو با شناختی که از دشمنان وحدت یوگسلاوی داشت ، هدف اش حفظ یک پارچگی یوگسلاوی بود ، در لفافه کلمات سیاسی ، چنین جواب می داد :یوگسلاوی متشکل از :شش جمهوری ،پنج ملت ، چهار زبان ، سه مذهب ، دو الفبا ، ویک حزب واحد است.(۶ )
.مارشال تیتو ، برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی یوگسلاوی سابق ،: سازمان کشور های غیر متعهد ها را به رهبری خود ورهبران سیاسی معتبرآن زمان ،چون ،جواهر لعل نهرو رهبر هندوستان ، وعبدالناصر ، رهبر مصر ، ژنرال احمد سوکارنو ، رهبر اندونزی را پایه گذاری کردند ، که در رقابت های جنگ سرد بین اردوگاه جهان کمونیست به رهبری شوروی ،و جهان سرمایه داری به رهبری آمریکا ، وارد نشده و استقلال و تمامیت ارضی خود را حفظ بکنند. .اما قدرت های رقیب در شرق اروپا ، تحمل این را نداشتند که در شرق اروپا ،کشوری دور از رقابت های قدرت های شرق و غرب ببینند. بدنبال بهار پراگ ، جنبش سیاسی- اجتماعی چکسلواکی به رهبری الکساندر دوبچک را شوروی آن زمان نتوانست تحمل بکند و در ۱۹ اوت ۱۹۶۸ ، این بهار پراگ را به خاک و خون کشید .وحتی در آنزمان شوروی در نظر داشت ، مارشال تیتو را نیز از سر راه خود بردارد . به عبارت دیگر ، قدرت های بزرگ ، برای امنیت سیاسی خود ، دائم در حال تلاش بر گسترش نفوذ خود در مناطق سوق الجیشی دنیا هستند . با مرگ ما رشال تیتو،در سال ۱۹۸۰ ، و فروپاشی نظام کمونیستی در شوروی و شرق اروپا ، این بار جنگ داخلی یوگسلاوی و تجزیه این کشور شروع شد . سال ۱۹۹۲ ، اوج جنگ های داخلی یوگسلاوی بود ،که دنیا از جنایات جنگی که رهبران شبه نظامیان صرب ، نسبت به مردم مظلوم بوسنیائی روا می داشتند ، آگاه شدند. اردوگاه های اسرای جنگی ، قتل های دسته جمعی ، تجاوز جنسی به کودکان در مقابل والدین خود ، بخشی از این جنایت های این دوره سیاه تاریخ دو دهه گذشته در «اروپای متمدن !!!» است .اگرچه امروز اتحاد جماهیر شوروی ، یا امپراطوری عثمانی به صفحات تاریخ سپرده شده اند ، اما قدرت های جانشین این دو امپراطوری ،و رقبای سلطه گر و توسعه طلب آنان تشنه مواد اولیه استراتژیک و بازار های فروش برای محصولات صنعتی خود ،در اندیشه توسعه مناطق نفوذی خود هستند . لذا در شرایط فعلی ، خطر تجزیه و جنگ داخلی ، ایران امروز را تهدید می کند .آخوند های حکومتی جاهل و جانی ،و شیفته قدرت و ثروت ، متاسفانه زمینه چنین احتمالات را فراهم آوردند ،که دشمنان وحدت ملی ایران ، از این زمینه ها ، با نهایت موذی گری و وخرج مبالغ هنگفت در بین رهبران تجزیه طلب ها ،برای رسیدن به این اهداف ، شب و روز تلاش می کنند .
. ای کاش تجزیه طلبان فریب خورده (منظورم فریب خورده ها هستند ، آنانیکه در خدمت اربابان خود هستند ، حساب آنان با فریب خوردگان جدا است ) تاریخ یوگسلاوی و علل جنگ های داخلی ،و عمق جنایات دد منشانه این جنگ را مطالعه می کردند و در نهایت می فهمیدند ،که با چه آتش خانمان سوزی بازی می کنند .امروز وقتی که با مهاجرین یوگسلاوی سابق ، در اروپا سر صحبت باز می کنیم ، اکثریت مطلق شان ، حسرت دوران یک پارچگی یوگسلاوی را می خورند ،که چگونه در کنار هم زندگی میکردند ، ازداوج های درون قومی ، بدون کوچکترین تحقیر و توهین مذهبی رایج بود . اما جنگ خانمانسوز داخلی ، در راستای منافع قدرت های خارجی ، چنان زخم عمیقی را در این جامعه گذاشته است ، که چه بسا قرنها طول بکشد ، که این زخم ها التیام بخشند .
یک مکث کوتاه در باره تجزیه طلبان آذری مقیم خارج .
بخاطر آشنائی که کم وبیش من صاحب این قلم ، ایرانی آذری تبار ، از شهر تبریز ، عمر گذشته از ۷۰ سال و خود تبعیدی ۴۱ ساله درکشور فرانسه ، کم وبیش از دور و نزدیک بخشی از این تجزیه طلبان آذری را شخصأ و عدهای را از دور از طریق فعالیت های سیاسی شان در گذشته و آثاری که از خود بجای گذاشته اند ، می شناسم .اغلب این تجزیه طلبان بین ۶۰ تا ۷۵ سال سن دارند . فرزندانشان ، یا از دوره نوجوانی مقیم خارج هستند ، یا متولد خارج اند .اغلب فرزندان تجزیه طلبان ، به زبان های اروپائی ، و آمریکائی ، به مراتب بیشترو و بهتر از زبان آذری ، که پدران و مادرانشان ادعاء دفاع از آن را دارند آشنائی دارند ،و خوشبختانه هم اغلب شان در تحصیلات خود موفق و مایه افتخار ما ایرانیان هستند (امیدورارم پدر مادرشان ناراحت نباشند که من از این عزیزان با عنوان ایرانی یاد می کنم !؟) در صحبت تلفنی که با آقای دکتر حسین لاجوردی ، رئیس انجمن پژوهشگران ایرانی داشتم ، خود ایشان سخنی را در رابطه با :تجزیه طلبان پیش کشید ،که خود شاهد و ناظر این مطلب بود . آقای دکتر لاجوردی فرمودند : در کنفرانسی که ایرانیان مقیم سوئد در رابطه با هویت ملی برگزار کرده بودند ، شرکت داشت ، ویکی از هموطنان ایرانی آذری تبار در رابطه به آموختن زبان های اروپائی وفلسفه تسلط کامل به این زبانها توسط فرزندان ایرانیان آذری تبار،به فارسی با لهجه آذری چنین گفت :مگر من احمق هستم که بگذارم فرزندم ترکی یاد بگیرد و فردا حد اکثر برود در دانشگا ه های ترکیه درس بخواند؟ من سعی میکنم که فرزندم زبان انگلیسی بیاموزد و خوب به این زبان مسلط بشود ، تا بتواند به بهترین دانشگاه های دنیا در آمریکاو کانادا و انگلستان وارد بشود .(نقل از آقای دکتر حسین لاجوردی )
این جملات کوتاه بیان یک حقیقت است ،که برای درک آن چند جمله نیز من صاحب این قلم اضافه می کنم. در راستای عمل نیک، موفقیت ها و فعالیت های علمی اقتصادی ، فرهنگی ،هرکجا ایرانی موفق باشد ، مایه افتخار ما ایرانیان نیز هست . همانطوریکه در بالا اشاره کردم ،اغلب تجزیه طلبان سنشان از ۶۰ گذشته ، چه بسا هم به ۷۵ سال هم رسیده است ، با آرزوی طول عمر براین آقایان و خانمها ، امکان خیلی کم است که حضرات به ایران برگردند. فرزندانشان هم که بزرگ شده اروپا و آمریکا تابعیت و ملیت این کشور ها را دارند ، مسلما در همین اروپاو آمریکا خواهند ماند ،و هر کدام به زندگی خود ادامه خواهند داد ،و به آمریکائی ، کانادائی ، انگلیسی و فرانسوی بودنشان هم افتخار خواهند کرد .همه این احتمالات عملی بودن اش وجود دارد . امٌا….!!! آری امٌا ؟ این تخم نفاق ، کینه ، تنفر ، انزجار ، خیانت ،تخم جنگ خانگی ، جنگ داخلی که این تجزیه طلبان ، ۶۰ -۷۵ ساله در طول زندگی در مهاجرت ، به کمک مالی و مادی قدرت های خارجی ذینفع در ایران کاشته و می کارند ،احتمال دارد ،که فردا باعث جنگ های خونین و برادرکشی بشوند ، وملیونها انسان بیگناه ایرانی ،چه روستائی ،چه شهری ، چه آذری ،چه کرد ،چه فارس و چه عرب ،و چه بلوچ در آتش این جنگ و نفرت ها بسوزند و نابود بشوند ، درست در همان زمان ، فرزندان همین تجزیه طلبان ، در امنیت و آسایش ، در اروپاو آمریکاو کانادا مشغول خدمت و فراه آوردن آسایش خود و خانواده شان باشند .آری چنین احتمال خیلی خیلی زیاد است .
در طول تاریخ ایران ، با وجود امکانات محدود ارتباطات اقتصادی ، فرهنگی ،در قرون گذشته ، ادغام ، و پیوند های ناشی از روابط قومی و فرهنگی ، ازداوج بین اقوام مختلف ایرانی ، به مراتب بالاتر از سایر کشور های همجوار بوده و امروز هم چنین است.نمونه بسیار گویای آن وجود شعرای بزرگ ایرانی آذری تبار، کرد تبار ، عرب تبار ، بلوچ تبار ، ترکمن تبار در پهنه ایران زمین است است و یکی دیگر از دلایل سیاسی آن ، وجود سلسله های ترک زبان و سلطنت طولانی آنان بر ایران زمین و ادغام آنان در فرهنگ ایران و ایرانی است.تجزیه طلبان وابسته به بیگانگان ، نه تنها با تمام کینه و کدورت همراه با جهل ، این واقعیت ها را نمی خواهند ببینند ، بلکه با ترفندی های خود ،وقتی سخن از فرهنگ ایران و ایرانی میشود ، سعی دارند آنرا با « با عنوان های فرهنگ فارس و فارسی » جانشین بکنند . در همین امروز ، صد ها هزار خانواده ایرانی ، متشکل از ازدواج توام با عشق و علاقه و احترام متقابل ، اقوام مختلف ایرانی را در پهنای جغرافیای ایران شاهد هستیم . شهر تهران بزرگترین شهر آذری نشین دنیا است .حاصل این عشقو محبت و احترام متقابل اقوام ایرانی ملیون ها فرزندان ایران زمین ، با مادران و پدران ، فارس ،آذری ، کرد ، بلوچ ، عرب ، گیلک ، مازندرانی ، هستند. تجزیه طلبان این واقعیت را نمی توانند و نمی خواهند ببینند ، اما چهار تا جوک تحقیر آمیز نسبت به اقوام مختلف را ،که یک مشت انسان نما های جاهل ، هر از چندی برزبان و دهن کثیف خود بیرون می دهند ، آنرا با یک نوع زرنگی سمبل می کنند. شاید دیگران تعجب بکنند ، ولی من صاحب این قلم ، تعجب نمی کنم.شاید سئوال بکنید چرا تعجب نمی کنم ؟می دانید که مظهر تجزیه طلبان پان ترک ها و پان تورانیست ها ، گرگ خاکستری اسطوره ای ایست ،که گویا دردشت قبچاق یکی از مادر بزرگ این حضرات با این گرگ خاکستری همبستر شده است و از این زوج ، قوم توران ، و تورانیان به وجود آمدند ! آیا این شد مایه افتخار ؟افتخار من ایرانی آذری تبار ، گرگ خاکستری دشت قبچاق نیست ، افتخار من ایرانی آذری تبار آن جوان ایرانی آذری و همشهری من آقای نیمار ارکانی حامد است که در ۳۶ سالگی در رشته فیزیک ، در دانشگاه هاروارد و برینستون ، به کرسی استادی که ۶۰ سال پیش متعلق به البرت انشتین بود ، رسیده است .آری این افتخار متعلق به تمام ایرانیان است .
هر ایرانی آذری تبار از شهر تبریز ، اگر سنی در حدود ۶۰ سال ببالا داشته باشد ،قبل از آمدن تلویزیون به خانه ایرانی ها، حتمأ شاهد شاهنامه خوانی ، وداستان رستم و سهراب ، مرگ سیاوش و حتی سیاهپوشی یک عده از مشتریان این کافه در روز مرگ این جوان اسطوره ای را در کافه های تبریز ، خصوصأ خصوصا کافه یوسف نیا اول خیابان فردوسی تبریز روبروی باغ ارک ، مقابل مغازه رادیو فروشی آژیر ،(آژیر ها دو برادر بودند و هردو دبیر فیزیک در دبیرستان مشهور فردوسی شهر تبریز فیزیک درس می دادند ) کافه یوسف نیا ، که صاحب اش مشهد مطلب نام داشت ، حتما بخاطر دارند با وجو د اینکه آنزمان اغلب مشتریان قهوه خانه ، کارگران ساختمان ،و بازاریان بودند ، و سواد خواندن و نوشتن نداشتند ، این چنان شیفته داستان های حماسی شاهنامه بودند ،که حتی روز مرگ سیاوش ، یک عده از مشتریان قهوه خانه لباس سیاه می پوشیدند ،که امروز سیاوش را دشمنان خائن ایران با نیرنگ و خدعه کشته اند !!!. .
(ادامه دارد )
پاریس ۲۰ آوریل ۲۰۱۱ .
اقتباس بطور کامل ، یا به اختصار ، با ذکر نام نویسنده و نام سایت ، کاملأ آزاد است .
بخش دوم : رقابت های بی رحمانه قدرت های امپریالیستیی دردست اندازی به مناطق سوق الجیشی ، تبدیل ساکنان آن به بردگان زمان معاصر .
* * *
در رابطه با عنوان فیلم سینمائی تولد ملت . فیلم آمریکائی ،که جنگ های تجزیه طلبی ایالت های جنوب آمریکا را همراه با قتل و کشتار و خسارات انسانی و مادی را نشان می دهد ، فیلم مشهور دیگری ،که مسلمأ بخشی از خوانندگان این مقاله آنرا با عنوان : برباد رفته ، و به انگلیسی :(Gone with the Wind ) به فرانسه :(Autant en emporte le vent ) ، به کارگردانی ویکتور فلمینگ ، اقتباس از رمان معروف مارگریت میچل ،که به زبان فارسی هم درسالهای ۱۳۴۰ ترجمه شده بود ، وقایع جنگ داخلی امریکا را از منظر رومانتیسم و جدال بین احساسات رقیق انسانی ،و «منطق ثروت » و ثروتو مشهور شدن سریع را نشان می دهد .
۱-
http://en.wikipedia.org/wiki/The_Birth_of_a_Nation
۲-
http://www.linternaute.com/histoire/motcle/3743/a/1/1/guerre_de_yougoslavie.shtml
۳-
http://www.yrub.com/histoire/natiofrdef.htm
۴-
http://fr.wikipedia.org/wiki/Doctrine_Monroe
۵-
http://fr.wikipedia.org/wiki/Crise_des_missiles_de_Cuba
۶-
http://fr.wikipedia.org/wiki/Yougoslavie
به نظر من داشتن صداقت در یک مبارزه سیاسی بیش از آن که یک ژست سیاسی باشد یک ضرورت برای یک فعال سیاسی است. آقای حسن پور که ظاهرا مخالف نزاع های اتنیکی هستند نتوانسته اند در نوشته شان این مساله را منعکس نمایند و برعکس -شاید ناخواسته- به آن دا…من زده اند. کلمه تورک در ادبیات آقای حسن پور وجهه بسیار منفی دارد و زمانی که ایشان می خواهند به صورت مثبتی از تورکهای آذربایجان اسم ببرند به عمد از لفظ آذری بهره می گیرند.به هرحال ادعاهای آشکار و علنی بر خاک آذربایجان، می تواند حتی خوشبین ترین انسانها را نیز به این نظر برساند که عملا این نوشته برافروختن نزاع کورد و تورک را هدف قرار داده است اما با اینحال بنده نمی توانم تعجب خودم را از تحریف آشکار دیگری که در شعار مربوط به بعضی از تجمعات در آذربایجان جنوبی است را پنهان کنم.ایشان مدعی هستند که پان تورکیست ها (بخوانید تمام کسانی که از حقوق ملی مدنی آذربایجان دفاع می کنند و در عین حال نمی خواهند زیرپوشش ایرانی بودن به فحش و دشنام به کشورهای تورک اقدام کنند)در تجمعاتشان «فارس، کورد، ارمنی ـ آذربایجان دشمنی» سر می دهند در حالی که همه می دانیم که هرگز در تجمعات آذربایجانی ها از کوردها نامی برده نشده است و جناب حسن پور در رفتاری ناشایست و تحریفی صریح به جای کلمه روس ، کلمه کورد را گذاشته اند که به زعم خود بهتر بتوانند از یک طرف به فعالان ملی آذربایجان حمله کنند و از طرفی دیگر بر جو بی اعتمادی دامن بزنند.البته در رابطه باشعار روس ، فارس ، ارمنی آذربایجان دوشمنی اضافه کردن این توضیحات را هم لازم می دانم که بنده اگرچه یقین دارم شعار روس ، فارس ، ارمنی … مستقیما دولت ها و سیستم های پارس و روس و ارمنی را مورد خطاب قرار می دهد ،سیستم هایی که از هیچ ظلمی بر ملت آذربایجان دریغ نکرده اند، اما از آنجایی که می تواند مورد کج فهمی عده ای و از آن مهمتر سواستفاده عمدی عده ای دیگر شود؛ آن را ترجیح نمی دهم ولی همانگونه که در بالا نیز اشاره کردم تحریف آشکار این شعار و تبدیل روس به کرد به نظر نمی رسد که سهوی است و با اینحال امیدورام نیت نویسنده متفاوت با این نوشته شان باد.
خوشبختانه تمامی ساکنین ایران که اکثرا از اقوام آریایی هستند مخصوصا اذری ها و کرد ها و بلوچ ها که جزو اصیل ترینشان محسوب میشوند اکنون متوجه شده انداکثریتی بنام پارس یا فارس زبان در ایران وجود خارجی ندارد و و انهایی که انها را با توهم تبعیض پارس زبانها به ستیز مسلحانه و تجزیه طلبی سوق میدهند در پی کسب قدرت به کمک بیگانگان هستند و تنها در سایه یک ایران اباد و مستقل و رها و مردم سالار است که منافع تمام مردم ایران تامین خواهد شد وضعیت کردستان عراق و یا جمهوری اذربایجان درس عبرتی برای همه و چراغ راه اینده است زبان مادری هیچ یک از استانهای ایران پارسی نیست اما مردم با عشق و علاقه به ان زبان با یکدیگر ارتباط بر قرار میکنند و بخوبی میدانند خون مردم بیگناه کردستان وبلوچ و خوزستانی و اذری و گیلک و ترکمن در وحله اول بر ذمه کسانی است که اسلحه کشیده و و ندای تجزیه سر دادند خداوند همه انها را لعنت کرده و به سزای اعمال شان برساند زنده باد ایرانی یکپارچه و ازاد و مردم سالار
There are some contradictory sections in Mr Hasanpour’s article, although I loved Nabdel’s article a lot
che gadr ba zerangi hame ra mahkoom karde ba anavine pan tork o pan iranist o pan eslamism o pan arabism amma nobat ke be kordha mirese nami az pan kordism naborde.vallah bayar zerangi ra az ishan yad gereft