یکم- موضع گیری در باره هر موضوعی که به سازمان مجاهدین خلق مربوط باشد، به مسأله پیچیدهای تبدیل شده است. سازمان مجاهدین هیچ انتقادی را بر نمیتابد و هر رویکردی جز تایید عملکردی که خودشان آن را اسطورهای قلمداد میکنند، با واکنشهای تند مواجه خواهد شد. زمامداران جمهوری اسلامی نیز جز محکومیت تمام عیار «منافقین محارب» چیز دیگری را تحمل نمیکنند.
گویی نمیتوان به طور همزمان قتل عام جنایتکارانه تابستان ۱۳۶۷ را به عنوان «جنایت علیه بشریت» محکوم کرد و در عین حال توسل به روشهای تروریستی از سوی آن سازمان را هم رد نمود و تاکید کرد که آن اقدامات تروریستی نه تنها دموکراسی را کاملاً به حاشیه راند، بلکه بهانهای برای سرکوب همه جانبه به دست رژیم داد.
گویی نمیتوان به طور همزمان سرکوبهای بیرحمانه دهه اول انقلاب- و دهههای بعدی- را نقد و محکوم کرد و در عین حال، همکاری مجاهدین با رژیم متجاوز صدام حسین در حمله به ایران را محکوم کرد.
گویی نمیتوان به طور همزمان «ماندن در قدرت» به هر روش را غیر اخلاقی و ناحق به شمار آورد و در عین حال موجه شمردن استفاده از هر وسیلهای برای «رسیدن به قدرت» را هم محکوم کرد.
گویی به گمان هر دو طرف، «هدف وسیله را مجاز میسازد» و روشهای رسیدن به اهداف اهمیت چندانی ندارد. اگر یک گروه از مردم آمریکا به افغانستان رفته و علیه ارتش آمریکا بجنگند، دولت و مردم این کشور با آنان چه خواهند کرد؟
دوم– اقدامات سازمان مجاهدین خلق قتل عام تابستان ۱۳۶۷ را مشروع نمیسازد. بین دولت و مخالفان تفاوت وجود دارد. یک گروه مخالف ممکن است تروریست باشد، اما دولت در هیچ شرایطی مجاز نیست دست به اقدامات تروریستی بزند. یک سازمان مخالف ممکن است در میادین عمومی بمب گذاری کرده و صدها تن از مردم بیگناه را به قتل برساند، اما این اقدام مخالفان بمب گذاری دولت را مشروع نمیسازد. دولت هرگز نباید دست به چنان اقداماتی بزند.
سازمان مجاهدین خلق هرکاری کرده باشد، آن کار قتل عام «بازداشت شدگان محکوم شده به زندان» در دادگاههای غیرعلنی فاقد وکیل را مجاز نمیسازد. آن اقدام، با معیارهای دیوان بین المللی کیفری، «جنایت علیه بشریت» بود.
سوم– سازمان مجاهدین خلق در زمان صدام به عراق رفت تا با همکاری آن رژیم کار جمهوری اسلامی را به سرعت یکسره سازد. نه تنها علیه ایران که در سرکوب مردم کردستان عراق هم با صدام حسین همدست شد.
جنگ ایران و عراق پایان یافت. صدام به کویت حمله و آن کشور را اشغال کرد. سپس آمریکا به عراق حمله و نظامیانش را از کویت بیرون راند. در گام بعد، جرج بوش با ردیف کردن دهها دروغ به عراق حمله کرد. صدام حسین بازداشت و اعدام شد. در عراق رژیم جدیدی بر سر کار آمد که با هزار و یک مشکل و مسأله دست به گریبان است.
منافع ملی عراق حکم میکند که رژیم جدید میان آمریکا و ایران و بقیه کشورهای جهان عرب به گونهای بازی کند که نظم و امنیت در آن کشور حاکم شود و فرایند توسعه آغاز گردد. به همین دلیل، باید بهترین رابطه را با همه اینها- خصوصاً همسایگانش- داشته باشد.
عراق دیگر کشور دشمن ایران نیست. سهل است، ایران اینک نفوذ زیادی در عراق به دست آورده است. در این شرایط، آیا منطقی است که سازمان مجاهدین خلق- که دولت آمریکا همچنان آن را تروریست به شمار میآورد- در عراق مستقر باشد و سرنگونی رژیم ایران را دنبال کند؟
لحظهای فکر کنید که در آمریکا (یا فرانسه) چند هزار کانادایی (یا آلمانی) آموزش دیده نظامی مستقر شدهاند که میخواهند علیه رژیم موجود در کشور خودشان اقدام کنند. آیا دولت آمریکا یا دولت فرانسه به کاناداییها یا آلمانیها چنین اجازهای میدهد؟ آیا دولت امریکا به زاپاتیستاهای مکزیک اجازه میدهد تا علیه دولت آن کشور در خاک آمریکا برای خود پایگاه نظامی درست کند؟
هیچ دولتی برای گروهی از شهروندان کشور همسایه خود چنین امکانی فراهم نمیآورد و چنان اجازهای به آنها نمیدهد؛ مگر آنکه در حالت تخاصم/جنگ قرار داشته باشند.
مجاهدین نه شهروند عراق هستند، نه پناهنده سیاسی به آن کشور شدهاند. صدام حسین میخواست در جنگ علیه ایران از آنان استفاده کند. همین کار را هم رژیم ایران با تشکیل مجلس اعلای شیعیان عراق کرد. اگر صدام باقی میماند و به صلحی پایدار با ایران دست مییافت، هیچ بعید نبود تا مجاهدین را قربانی روابط با جمهوری اسلامی سازد.
دولت عراق بارها اعلام کرده که مجاهدین را به ایران تحویل نمیدهد، اما آنان باید ازعراق خارج شوند و به هر کشوری که میخواهند بروند. روشن است که در چنین شرایطی مجاهدین دیگر هیچ کاری نمیتوانند در عراق انجام دهند، مگر آنکه به این امید نشسته باشند که آمریکا ایران را مورد تهاجم نظامی قرار دهد و بخواهد از آنها به عنوان پیاده نظام استفاده کند.
اما چنین احتمالی دور از ذهن است. پس چرا مجاهدین در طی این سالها نیروهای خود را به کشورهای غربی انتقال ندادهاند؟ آیا سهم هر کشور غربی بیش از یکصد مجاهد خواهد بود؟ به عنوان مثال، چرا دولت آمریکا با جمعیت ۳۰۰ میلیونی- و ۱۵ میلیون مهاجر غیر قانونی- نمیتواند پذیرای ۳۵۰۰ تن از اعضای سازمان باشد؟ این جمعیت قلیل در این کشور وسیع به اندازه پرندهها جا اشغال نخواهد کرد.
چهارم– رهبری سازمان مجاهدین به خوبی واقف است که انتقال این نیروها به کشورهای غربی به معنای رها شدن آنان از چنگ سازمان است. به اعضای سازمان در اروپا و آمریکا و کانادا بنگرید. همه مشغول زندگی خود هستند و البته بعضاً فعالیتهایی هم برای سازمان انجام میدهند. درس میخوانند، کار میکنند. «زیست جهان غربی» رفته رفته همه آنها را- مانند بقیه- تغییر خواهد داد.
اما اشرف، یعنی پادگان تمام وقت؛ یعنی زندگی در شرایط نظامی؛ یعنی عدم دسترسی به دنیای آزاد؛ زندگی تک ساحتی تحت کنترل شبانه روزی.
«یوتوپیای اشرف»، تا جدا کردن زنان و شوهران و فرزندانشان از همدیگر پیش رفت. نگاه داشتن چند هزار جوان ایرانی در چنین شرایطی ظلم مضاعف است. چند دهه زندگی وحشتبار برای آنان کافی است. رهبری سازمان باید این امکان را برای آنان فراهم سازد تا مثل بقیه زندگی کنند. آنان که خود هیچ بهرهای از زندگی آزاد نبردهاند، چگونه میتوانند به مردم ایران آزادی هدیه کنند؟
پنجم– رژیم ایران به رژیم عراق فشار وارد میآورد تا تکلیف سازمان را روشن سازد. عراق هم تا بینهایت نمیتواند صبر کند. اگر مجاهدین حاضر نباشند عراق را ترک کنند، باید در انتظار حملات بیشتر عراقیها باشند. اگر آمریکاییها نبودند، تا به حال جمهوری اسلامی به وسیله عراقیها ده بار کار مجاهدین را تمام کرده بود. حملات عراقیها به مجاهدین و به قتل رساندن آنها- ۳ نفر به ادعای عراق و ۳۳ نفر به ادعای سازمان- باید به عنوان عملی جنایتکارانه محکوم گردد.
اما این محکومیتها تاثیری بر منطق دولت (یعنی منطق تعقیب منافع ملی) نخواهد داشت. اعضای سازمان مجاهدین در شرایط بدی قرار دارند. مدافعان حقوق بشر باید فشار وارد آورند تا آنها به جای امنی چون اروپا و آمریکا و کانادا منتقل شوند. این فشار بیش از آنکه معطوف به دول غربی باشد، باید به رهبری سازمان معطوف شود که از اعضای خود به عنوان گوشت قربانی استفاده میکند. به یاد داشته باشیم که رژیم ایران باز هم به دولت عراق فشار وارد خواهد آورد. دولت عراق هم اگر نتواند به روشهای مسالمت آمیز مجاهدین را از کشورش خارج سازد، به خشونت متوسل خواهد شد. دفعه بعد چند تن از آنها به قتل خواهند رسید؟
واکنشهای اعتراضی گروههای ایرانی محدود به چند بیانیه خواهد بود که در وبسایتهای فارسی زبان منتشر خواهد شد و توجهی برنخواهد انگیخت. بدین ترتیب مشکل عذاب وجدان حل میشود. «مساله اشرف»، مسأله نجات جان افراد حاضر در آنجا از طریق خارج کردن آنان از عراق است، نه چیزی دیگر.
ششم– نگاه ویژه داشتن به قلمرو سیاست و انتقاد از گروههای سیاسی حق همه افراد است. همان طور که سازمان مجاهدین خلق نگاه ویژهای به دیگر گروهها دارد و از آنها انتقاد میکند، دیگران هم حق دارند نگاه ویژهای به سازمان مجاهدین خلق داشته باشند. مثلاً آنها را تروریست یا همکاران صدام حسین به شمار آورند. وقتی چنین نظراتی در عرصه عمومی طرح شود، سازمان و طرفدارانش هم میتوانند آزادانه به آنها پاسخ گویند. اینها بحث و گفتوگوهای ایرانی است. این شیوه درست طرح مسأله و گفتوگوی انتقادی حول آن است، نه شکایت بردن به دولت آمریکا از یکدیگر.
به قول مرحوم مهندس مهدی بازرگان، مجاهدین هم «جگر گوشگان» و «پرورش یافتگان» ایران بوده، نه آنکه در «خانوادهٔ آمریکایی زاییده و بزرگ گشته» باشند. مهدی بازرگان ضمن تاکید بر اشتباهات فاحش مجاهدین، در ۱۵/۷/ ۱۳۶۰ در نطق پیش از دستور مجلس از آیت الله خمینی درخواست کرد که به جای سرکوب، به آنها هم فرصت دهد تا وارد قدرت شوند و «جای درگیریهای خون آلود خیابانی را بحث و جدالهای آزاد پارلمانی بگیرد و قانون و آرای ملت حاکم شود».
درست در همان ماه (مهر ۶۰)، بنا به روایت اکبر هاشمی رفسنجانی و حسین موسوی تبریزی دادستان انقلاب وقت، آیت الله مهدوی کنی به عنوان نخست وزیر در دو جلسه شورای امنیت کشور و جلسه سران قوا پیشنهاد میکند تا کلیه اعدامها تعطیل گردد و با مجاهدین مذاکره صورت گیرد، اما این پیشنهاد از سوی علی خامنهای، اکبر هاشمی رفسنجانی، عبدالکریم موسوی اردبیلی و… رد میشود. (۱)
آیت الله منتظری نیز در ماجرای قتل عام تابستان ۱۳۶۷، در تاریخ ۲۴/۵/ ۱۳۶۷ به آیت الله خمینی و مجریان حکم او گفت: «مبارزه با فکر و ایده از طریق کشتن غلط است… مجاهدین خلق اشخاص نیستند یک سنخ فکر و برداشت است، یک نحو منطق است؛ و منطق غلط را باید با منطق صحیح جواب داد، با کشتن حل نمیشود بلکه ترویج میشود.»
به قول آیت الله منتظری، احمد خمینی در رنج نامه این موضوع (یک نحو فکر و منطق بودن مجاهدین) را علیه آن مرحوم دست گرفت تا ایشان را بکوبد. آیت الله خمینی به دلیل همین مواضع، به شدت به مهدی بازرگان و آیت الله منتظری تاخت و آنها را بلندگوی منافقین قلمداد کرد.
شکایت کردن از هموطنان خود به وزیر امور خارجه دولت آمریکا یعنی باز کردن پای دولتمردان آمریکایی به نزاعهای سیاسی داخلی ایرانیان. کار روشنفکر/فعال سیاسی/روحانی ایرانی این نیست که به دولت آمریکا بگوید نسبت به گروههای ایرانی چه موضعی اتخاذ کند و چه سیاستی در پیش گیرد.
به طور طبیعی گروههای سیاسی ایران در حال رقابت با یکدیگرند. آیا اخلاقاً مجاز است که یک گروه به دولت آمریکا بگوید که گروه رقیب من فاقد پایگاه سیاسی و حمایت مردمی در ایران است؟ آیا این اخلاق سیاسی موجهی است که به وزارت خارجه آمریکا گفته شود به مجاهدین خلق در واشنگتن اجازه فعالیت ندهید، چرا که این کار موجب زیانهای غیرقابل جبران برای مخالفان در داخل کشور خواهد شد؟
مدعا این نیست که از سازمان مجاهدین نباید انتقاد شود و یا اگر آنها را تروریست میدانید، تروریست نخوانید. محل نزاع این نیست که فعالیتهای سازمان مجاهدین خلق در واشنگتن به سود مخالفان در ایران است. مدعا این است که یک گروه مدعی پایگاه اجتماعی گسترده، در حین رقابت، از یک دولت خارجی (آن هم دولت آمریکا)، به زیان رقیب و به سود گروه خود استفاده نمیکند.
اما از همه اینها ناپذیرفتنیتر، این است که این رویکرد- به فرض محال- شاید از یک گروه سیاسی قابل انتظار باشد، اما از مدعیان روشنفکری قابل انتظار نیست. روشنفکر به دنبال «تقرب به حقیقت»، نقد قدرت متمرکز و نابرابریهای اجتماعی، و کاهش درد و رنج مردم است؛ نه توسل به دولت آمریکا برای در فشار قرار دادن گروهی از هموطنان خود.
مشی درست همان بود که دو شخصیت اخلاقی دوران معاصر ایران- بازرگان و منتظری- تعقیب میکردند. نقد روشها و اقدامات سازمان مجاهدین خلق از یک سو، نقد نحوه رویارویی رژیم ایران با آن گروه از سوی دیگر، دفاع از حقوق همه شهروندان از جمله مجاهدین خلق، دفاع از مشارکت همه ایرانیان معتقد به روشهای مسالمت آمیز در فرایند دموکراتیزه کردن جامعه و نظام سیاسی.
پی نویس:
(۱) سازمان مجاهدین خلق پس از فاز نظامی سی خرداد ۶۰، در ۷ تیر دفتر حزب جمهوری، ۸ شهریور نخست وزیری و ۱۴ شهریور دادستانی کل کشور را منفجر کرد. فقط در شهریور ۶۰ در تهران ۶۰۰ تن ترور شدند. به دنبال آن، سید حسین موسوی دادستان کل کشور و آیت الله مهدوی کنی نخست وزیر شدند. رژیم هم به طور گسترده روزانه یک صد تن را اعدام میکرد. پس از این حوادث، جلسهٔ شورای امنیت کشور با شرکت مهدوی کنی، سید حسین موسوی، محسن رضایی، بهزاد نبوی و آیت الله موسوی اردبیلی تشکیل میگردد. مهدوی کنی خطاب به جمع میگوید: «حالا ما دیگر مشکل میتوانیم با اینها (مجاهدین) برخورد کنیم.»
ایشان پیشنهاد کرد «به واسطه آقای طاهر احمدزاده با آقای رجوی صحبت بشود، بلکه راضی بشوند تا مذاکره و گفت وگو کنیم، حتی اینها در بعضی پستها قرار داده بشوند تا این غائله ختم بشود.»
آقای اردبیلی گفت: «آقای مهدوی من تا شش ماه پیش با این حرف شما موافق بودم که ما اینها را بیاوریم، صحبت کنیم، دعوت کنیم و حتی پست هم بدهیم، ولی حالا با این همه کشتارها و ترورها که انجام دادهاند نمیشود این کار را کرد ـ آن زمان سه چهار روز از شهادت آیت الله مدنی در تبریز میگذشت ـ اگر اینها را سر کار بیاوریم به مردم چه بگوییم.» من هم گفتم: «با این وضع نمیتوانیم این مجوز را بدهیم.» (به نقل از ماهنامهٔ چشم انداز ایران، شماره ۲۲، مهر و آبان ۱۳۸۲، گفتوگو با سید حسین موسوی تبریزی.)
شورای امنیت کشور پیشنهاد نخست وزیر را رد میکند، اما مهدوی کنی ناامید نمیشود و طرح خود را در جلسه سران نظام مجدداً در تاریخ ۴/۷/۶۰ مطرح میسازد. هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود نوشته است:
«در منزل آقای موسوی اردبیلی با حضور آقایان مهدوی کنی، خامنهای و احمد آقا بودیم. آقای مهدوی کنی پیشنهاد داشت به کلی اعدامها قطع شود و با محاربان ملایمت کنیم که تصویب نشد.» (به نقل از کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۰، عبور از بحران، دفتر نشر معارف انقلاب، ص ۲۴۹.)
برگرفته از بی بی سی
آقای گنجی با سلام
آیا ما در ایران بعد از کودتا علیه دکتر مصدق تا امروز ذرهای دموکراسی داشته ایم که شما نوشته اید: “آن اقدامات تروریستی نه تنها دموکراسی را کاملاً به حاشیه راند، بلکه بهانهای برای سرکوب همه جانبه به دست رژیم داد”! دیگر این که چگونه میتوانید با استناد به اسناد و شواهد بیچون و چرای تاریخی ثابت کنید که “همکاری مجاهدین با رژیم متجاوز صدام حسین در حمله به ایران” یک حقیقت تاریخی است؟
شما بهتر از هرکسی میدانید که رهبر “کبیر” انقلاب چگونه “خدعۀ کبیری” چه قبل و چه بعد از ورود به تهران کردند! گذشته از تمام آنان که همراه با انقلاب برای ایرانی آزاد و دموکراتیک بودند و بعد به دست رژیم مثله شدند، حتی امروز اکبر هاشمی رفسنجانی و خانوادۀ او نیز مورد ستم “سید خرانسانی” جدید قرار گرفتهاند!
با این حال دستتان درد نکند. مقالۀ خوبی بود. ممنون.
خواهش می کنم حتما پاسخ دهید.
با تشکر
Doraneh Ganji ha gozashteh.Bin Ali.Sadamm.Masoud jon ham ba in omid be siasat ro avardan,akhar ham be dasteh kasani ke be godrat rasidan nabood shodan.Betar ast ganji rayeh degari ra entekhab kond.
Mojahedin az zamaneh tasis yak jaryaneh trroristi bodeh ke an ham dar khososiyateh ideology an bodeh.yani hichga dar rabeteh ba jombesheh mardoomi shakel nagaraft. .dar aksareh kashvarha in jeryanha shakel geraftan ve be shakli ham nabood shodan,baziha az anha masleh Fidle va Cheguara be godrat rasidan va bazi ha shakast khordan.ama jalab tar an ast ke degar kasi da rCuba in jaryanha ra ghabool nadaran vali dar iran jaei ke in sazeman be godrat narasidan moredeh hamayat garar migeran.defa az Mojahedin masleh defa az Khomeni gabl az engelab ast.Mojahadin agr be godrat berasen ke amkaneh an ham ba hamayateh west ast dar adameh be yak jaryaneh sarkob gar tabdil khahad shood,chon alan faghat sistemeh sarmayehdari an ham be shakli ke amrooz mibinam ,modam ameleh tamameh jenayat ha ast,khob mojahadin che kari mitevanan konan?aya in sistem ra hafz mikonan ya be mogabeleh be an khahan pardakht?mahiyateh mojahedin nashan dadeh ke anha ham khahan hafzeh in nezam hastan.ya dar khadmateh mardoom ya dar kenareh abargodratha.