در ۱۴ آوریل ۲۰۱۱، در بری، کنفرانسی ادبی برگزار شد که من به عنوان نویسندهای از ایران، همراه با روزنامهنگاری از کردستان عراق، از سوی انجمن قلم کانادا در آن شرکت داشتم. روشن است که از این دست برنامهها و رویدادها در این خطه از دنیا، یعنی در یکی از برترینها (رتبهی ۸ بر پایهی شاخص توسعهی انسانی در ۲۰۱۰)، آن قدر هست که خبرش چشمگیر نباشد. من هم، دست کم در ده سال اخیر، کم در این جور برنامهها نبودهام تا تازگی یا ذوقزدگی یا کوس و کرنایی داشته باشد. این بار هم، مثل بارهای پیشتر، خواستهناخواسته در خیال دست به سنجش میان آنچه کاناداییها دارند و آنچه ایرانیها یا ندارند یا کژ و کوژش را دارند، زدم. گاهی شاید، یا از روی رگ بدبینی یا میل به پرداختن به نیمهی خالی لیوان، در این جور همسنگیها، در نمرهدادن به ارزشها و هنجارهای غربی ناخنخشکی هم میکنم مبادا کژی و کاستیها ندیده بمانند، یا اینها زیادی خوش خوشانشان بشود، یا ماها زیادی دلمان بسوزد. اما آنچه در این کنفرانس یکروزه دیدم و شنیدم، مرا وامیدارد تا اینبار، نه تنها در خیال که بر روی کاغذ هم، به دستاوردهای اینها آفرین بگویم و برای خودمان آرزوی آموختن و به کار بستن کنم.
کنفرانس که “کنفرانس نویسندگان ال ۳” نام داشت، در شهری در انتاریوی جنوبی و در نزدیکی تورنتو که جمعیتش زیر ۲۰۰۰۰۰ است، برگزار شد. بانی این کنفرانس که امسال چهارمین دورهی آن برگزار شده، از دبیران یکی از دبیرستانهای بری است که درسی به نام “ایدئولوژی” (درسی با هدف پرورش و بالندگی ذهن) میدهد. این درس، با هدف پرورش و شکوفایی ذهن و اندیشه، به پویش در مفهوم “خود” از راه کتابخوانی و بررسی ادبیات و نگارش هنرمندانه، کندوکاو در هویت شخصی از راه پرسشگری فلسفی، و بازبینی نقش نویسندگان در جامعه و تاًثیر تئوریها و ایدهها بر جهان میپردازد. دبیر آموزش رسمی و مستقیم را کافی ندانسته و با همت عالی خود و یاری همکاران و بهویژه دانشآموزان و آسانسازیهای نظامی متکی بر مردم و برای مردم توانسته کنفرانسی ادبی به راه بیندازد که بزرگترین کنفرانس دبیرستانی اونتاریو به شمار آید و در نقشهی جشنوارههای ادبی جایگاهی بیابد. هدف این کنفرانس پیداست که بیش و پیش از هرچیز آموزش به شیوهای آزاد و آموختن همکاری و همیاری و آشنا کردن دانشآموزان و مردم شهر با چهرههای برجستهی ادبی کانادا و نیز ادبیات و کتاب و کار فرهنگی و کار انساندوستانه است. کنفرانس در دو سطح برگزار شد، یکی برای دبیران و دانشآموزان در شکل کارگاههای گوناگون، از جمله کارگاه آزادی بیان، به هدایت نویسندگان و روزنامهنگاران و ناشران حرفهای و کوشندگان مدنی؛ دیگری برای همگان در شکل بزرگداشت و سخنرانی و کتابخوانی نویسندهها و شاعران نامدار. معنای “ال۳” هم از حرف اول شعاری سهپاره میآید: “یاد بگیریم که بدانیم، یاد بگیریم که انجام بدهیم، یاد بگیریم که باشیم.”
گرچه سخنرانان بخش همگانی کنفرانس نویسندگان و شاعران کانادایی پرآوازهای ـ از جمله جورج الیوت کلارک و نینو ریچی ـ بودند، تکخال این برنامه کسی بود که آوازهاش بیشتر از پیشینه و زندگیاش برمیآید تا از نویسندگیاش. این تکخال که گویا همه یا بیشتر حاضران در اشتیاق شنیدن سخنانش بودند ـ و شاید به همین سبب هم آخرین سخنران بود ـ کسی نبود جز یک ژنرال بازنشسته و سناتور لیبرال و نیز کوشندهی انساندوست کنونی که با اسکورت و کیا و بیای رسمی از راه رسید. نام رومیو دلر، فرماندهی کانادایی ناتو، در ماجرای قومکشی در روآندا به دست هوتوهای افراطی در ۱۹۹۴ بر سر زبانها افتاد. این فاجعهی هولناک که به نابودی دست کم ۸۰۰۰۰۰ توتسی و هوتوی میانهرو در سه ماه و آوارگی میلیونها تن انجامید، زمانی رخ داد که دلر فرماندهی نیروی پاسدار صلح سازمان ملل در آنجا بود. دلر برای پیشگیری از فاجعه و مقابله با آن کوفی عنان را باخبر میکند و از سازمان ملل درخواست نیرو میکند، اما سازمان ملل، به هر سبب و از جمله مخالفت امریکا، به جای افزایش نیرو از آن میکاهد. مردمکشی در روآندا، کشته شدن چتربازان بلژیکی هیئت پاسدار صلح، و متهم شدن دلر به سستی در تصمیمگیری بهجا و بهموقع و ناتوانی در رهبری کارآمد، بیگمان مهر پررنگی بر ذهن و زندگی این چهرهی سرشناس نظامی و سیاسی زدهاند و او را به سوی پذیرفتن نقش اجتماعی و انساندوستانهی کنونیاش راندهاند.
یادآوری فیلم معروف “هتل روآندا” که روایتی سینمایی از کشتار دهشتبار در روآنداست، کنجکاوی من گریزان از نظامیان و سیاستمداران را برانگیخت تا خواهان شنیدن حرفهای دلر باشم. با این حال پیش از آمدن او بر روی صحنه با خود فکر میکردم که یک سناتور، گیرم که کتابی چون “دست دادن با شیطان” هم نوشته باشد، در جمع شاعران و نویسندگان چه میکند؟ اما رومیو دلر حرفهایی زد که راستش برای من و به گمانم همهی دیگر حاضران، بسیار شنیدنیتر از شعر و روایت دیگران بود. دلر با مهارت سخنوری ورزیده و با شور انساندوستانهی کوشندهای اجتماعی، بر محور کارگروهی و رهبری، کوشید تا پاسخی به پرسشی کانونی بدهد. این پرسش که در وبگاهش هم آمده، چنین است: آیا همهی آدمها آدماند؟ یا… برخی از آدمها از دیگر آدمها آدمترند. در رسیدن به پاسخی برای این پرسش، او از نقش تک تک شهروندان در ادارهی کشور و در هدایت جهان به سمت و سویی انسانمدار گفت. از این که دشواریهای جهان کنونی دیگر نه دشواریهای جهانی دوقطبی و جنگ سرد میان دو قطب، که مصیبتهایی چون فقر و سلاح هستهای و نابسامانیهای زیست-محیطیست. از این که انسان آگاه امروز نمیتواند چشم خود را بر روی جنگ و فلاکت و جنایت در هر گوشهی پرتافتادهی کرهی خاکی ببندد. از این که در جایی که قدرتهای بزرگ و حکومتها و سازمانهای بینالمللی حقوق بشر و منشی انساندوستانه را ندیده میگیرند و همواره سیاستی یک بام و دو هوا دارند تا منافع خود را به خطر نیندازند، یک شهروند چگونه میتواند از حقوق انسانی خود و دیگران پاسداری کند. جان کلام سخنان او این بود که: دموکراسی نیاز به پاسداری مدام دارد و مردمسالاری شرکت هموارهی مردم در ادارهی همهی امور زندگی را میطلبد؛ صرف رای دادن به این یا آن فرد و یا حزب برقرارکننده و نگهدارندهی دموکراسی نیست؛ دموکراسی بی پیدایی و رشد و گسترش پیوستهی “ان.جی.او”ها یا سازمانهای مردمنهاد ممکن نیست؛ و هرچه سازمانهای مردمنهاد گوناگونتر و بیشتر باشند، فرصت سودجویی ناروا و نادرست دولتها و قدرتها کمتر میشود.
کنفرانسی کوچک و دبیرستانی در شهری کوچک که نمونهای ساده از یک کار گروهی و مردمیست، وقتی با شنیدن حرفهایی انسانی و درست و سنجیده از دهان یک فرماندهی نظامی و یک سیاستمدار پایانی خوش مییابد، ارزشی فراتر و ژرفتر از آن که مینماید، پیدا میکند. گفتههای دلر، دست کم به گوش بسیاری از شنوندگان که خود عمری با قلم زدن و تلاشی اجتماعی به سهم خود در کاستن از کژیها و نادرستیها کوشیدهاند، حرفهای نادانسته و ناشنیده نیستند. این حرفها، اما، چون بر زبان کسی میآیند که وقتی یونیفورمپوش بوده و حالا برای رهایی کودکان قربانی نظامیگری و کودکان سرباز و کودکان کار میکوشد، در گوش من طنینی دوچندان مییابند و مرا به درنگی دیگر بر پهنا و ژرفای معنای دموکراسی فرامیخوانند.
فروردین ۱۳۹۰
http://fmolavi.wordpress.com
معمولا در نظر ما نظامیان انسانهای قسی القلب،کینه ورز و راسیست مآب می باشند.این دیدگاه به نظامیان بر حسب تجربه ای که از نظامیان شاهی و شیخی داشتهایم غیر منصفانه نیست.اما با خواندن این مقاله به دیدگاهها و عمل کرد های انسانی و فارغ از تعصب و تبعیض یک ژنرال کانادایی(رومئو دلر) پی برده و سوالات زیادی در ذهنم پدیدار شد.طبیعی است که این ژنرال نظامی با هیچ یک از نظامیان یا غیره نظامیان حاکم در ایران اسلامی قابل مقایسه نیست.آنچه موی را بر تن آدمی راست میکند این است که آیا افکار و عمل کرد های یک نظامی کانادایی با نام آورترین مدافعان حقوق بشر ایران قابل مقایسه است؟به عنوان مثال کارنامهٔ مدافعان حقوق بشر ایرانی مملو از بایکوت و سانسور نقض حقوق بشر گروههای غیر فارس ،خصوصا فعالین مدنی آذربایجانی و عرب بوده و این نشان از تحقیر و تبعیض نژادی ریشه دار حتا در بین مدافعان حقوق بشر ایرانی و نخبگان ایرانی/فارس است.این به معنی نقض اولین و مهمترین اصل بیانیه جهانی حقوق بشر (اصل برابری انسانها فارغ از نژاد،رنگ ،زبان،…) است. چگونه است که یک ژنرال کانادایی از یک مدافع حقوق بشر و دموکراسی ایرانی انسانی تر و بدون تبعیض فکر و عمل میکند؟از دیدگاه تکامل انسانی جوامع بشری جایگاه جامعه ایرانی در مقایسه با جامعه کانادایی در کدامین مرحلهٔ تکامل است؟ بدون ریشه یابی و درمان این عقب ماندگیهای فکری و فرهنگی آیا ایجاد جامعه مدنی،انسانی و دموکراتیک در ایران امکانپذیر است؟