ترجمه: فرنگیس زاهد
جنب وجوش تازه ای به راه افتاده بود، کسانی که پیش از این یک بار هم در رای گیری شرکت نکرده بودند، کسانی که تصور نمی کردند روزی در کمپین سیاسی هیچ حزبی فعالیت کنند، کسانی که پیش از این مصمم بودند رای خود را بخورند تا به کسی بدهند، کسانی که بی اعتنایی به رای دادن جزو اصول زندگیشان شده بود، کسانی که متن خالکوبی هایشان را به نمایش می گذاشتند” فرقی نمی کنه به کی رای میدین دولته که همیشه می بره“، آدمهای سرکش و یاغی و تکرو، همه و همه درباره جک لیتون صحبت می کردند.
من غمگین از شکست جنبش عدالت جهانی، هنوز با تی شرت و شلوار حزبی و پوتین های رزمی در تلاش برای تغییر در محیط اطراف خود بودم.
در آن هنگام محل کار و زندگیم در قلب ایست ساید داون تاون شهر ونکوور بود، و با این تصور که تحصیل دانشگاهی تفکری بورژوازی ست تا جایی که امکان داشت در بیشتر کلاس های درس دانشگاه بریتیش کلمبیا حاضر نمی شدم و غرق کار در پروژه تعاونی مسکن بودم.
وقتی برای اولین بار جک لیتون را در بار محلی کوچکی در مرکز ایست ساید داون تاون ملاقات کردم وقت و حوصله کمی برای احزاب سیاسی داشتم. در نظرم او نیز یکی از همان سیاستمداران ریش سفید بود که برای جذب آرای جوانان از اتحادیه ها و کارگران سخن می گفت. اما حرف و حدیث پیرامون او بیش از آن بود که بتوان از شانس ملاقات حضوری با او چشم پوشید.
پس من هم در آن جلسه شرکت کردم، آبجویی سفارش دادم و ساعتی بعد اولین درس خود را پیرامون احزاب سیاسی آموختم. جک مردی جذاب، با سبیلی پرپشت، گونه های گلگون و چشمان آبی نافذ، شلوار جینی به پا داشت و پیراهن سفیدی دگمه دار بر تن که آستینهای آن تا آرنج تا خورده بود. او با رویی گشاده و لبخندی بر لب دست همه را به شیوه کارگران محکم می فشرد و آنچنان انرژی از او ساطع بود که نه تنها یک پاسیو تاریک و دلگیر بلکه همه ساختمان را روشن می کرد.
بله دخترخانم ها و آقاپسرها، او تحقیق کرده بود، با محلات ما آشنایی داشت، به تعهدات ما به خانه های سازمانی واقف بود، از همان اولین برخورد ما را به عنوان نیروهای کارکشته جنبش عدالت جهانی شناخت و با ما از جنون و التهاب سیاسی سخن گفت. خلاصه کنم وعده های او همان چیزی بود که همه جوانان سرخورده در پی آن بودند ـ تغییر و امید.
و من پیش از آنکه آبجو خود را تمام کنم می دانستم که این مرد قادر است جای نارنجی ها را در نقشه سیاسی تثبیت کند – قبل از آنکه حتی نیمه دیگر او الیویا چاو را ملاقات کنم.
شکی نیست جک لیتون پس از به دست گرفتن رهبری حزب در سال ۲۰۰۳ قدم های بزرگی برای ان دی پی برداشته است؛ او توانست به طور تصاعدی بر تعداد کرسی های حزب در مجلس عوام بیفزاید. با این وجود، لیتون تاکنون نتوانسته آرزوی ما را برای ایجاد تغییرات سیاسی حقیقی در کانادا برآورده سازد.
این جوانان یاغی و تکرویی هم که به کاروان نارنجی ها ملحق شدند سرانجام آویزهای گوش و صورت خود را در آوردند، خالکوبی هایشان را پوشاندند و شلوارهای خاکی مناسب و پیراهن های سفیدی با دگمه های بسته پوشیدند، البته با آستینهای تا آرنج تاخورده و کراوات های ناهماهنگ.
تا این هفته، به نظر می رسید امیدوار بودن به آغاز دورانی جدید در دنیای سیاست در کانادا تنها وعده ی توخالی دیگری باشد.
جک چند سالی پیرتر، کمی لاغرتر، و با موهایی کم پشت تر بازگشت و در صدر قرار گرفت.
در انتخاباتی که هراس آن می رفت که همان بازی های همیشگی را تکرار کند، جک آمده است تا رویاهای هارپر برای انحصار و یک دستی دورنگ سالاری قرمز و آبی را به هم بریزد.
در شمارش اخیر آرا ان دی پی با کسب ۳۰% آرا تا کنون در جایگاه دوم قرار گرفته است، تنها ۵% کمتر از محافظه کاران و ۸% بیش از لیبرال ها.
جالب است که بدانیم حتی در دنیای سیاست کانادا هم سونامی سیاسی امکان پذیر است، و رای گیری هنوز می تواند منشا تغییراتی شود.
شاید نسیم گرم بهار اعراب بر زمستان سرد سیاست کانادا وزیدن گرفته است؛ به هرحال هفته گذشته در پی شمارش زود هنگام آرا ما شاهد افزایش ۵/۳۴% آرا و حضور بیش از ۲ میلیون رای دهنده کانادایی بودیم.
پس شما ای رای دهندگان، ای جوانان آرمانگرا، ای شهروندان جدید کانادا، بیایید با هم این سیستم کهنه و خسته را تکانی بدهیم، حتی اگر می خواهید رای سفید بدهید در پای صندوق های رای حاضر شوید و اثر خود را بر این انتخابات بگذارید.
تصمیم بگیرید و آنرا در رای خود به نمایش بگذارید.