اشاره: در پنجاه و سومین نشست کانون کتابخوانی تورنتو که هشتم اپریل ۲۰۱۱ در سالن اجتماعات شهرداری سابق نورت یورک برگزار شد، دکتر هایده مغیثی، پرفسور دانشگاه یورک سخنرانی داشت. متن سخنرانی ایشان را در زیر می خوانید.

 ***

هایده مغیثی در جلسه کانون کتابخوانی تورنتو

زنان ایران تا اوائل قرن بیستم به عنوان یک نیروی مستقل و متشکل در صحنه سیاسی کشور حضور پیدا نکرده بودند. محدودیت های اجتماعی که زنان را از آموزش، کار خارج از خانه و فعالیت اجتماعی محروم می کرد مانع از رشد آگاهی و فعالیت سیاسی زنان بود. اعتقاد عامه، که روحانیت شیعه آن را ترویج می کرد، بر این بود که آموزش زنان خلاف اسلام است. باسوادی زن با چنان بدبینی اجتماعی همراه بود که زنان باسواد مجبور بودند سواد خود را پنهان نگه دارند.۱ از لحاظ فعالیت اقتصادی نیز با آنکه زنان در کشاورزی، دامداری و در انواع کارگاه های قالی بافی و خیاطی و غیر آن فعال بودند، به قول هما ناطق تنها شغل به رسمیت شناخته شده برای زنان بیوه یا رانده شده و فقیر ورود به “صنف فاحشه” بود که اعضای آن به دولت مالیات می پرداختند.۲

علیرغم این محدودیت ها نمی توان گفت زنان موجوداتی منفعل بوده و سرنوشت خود را بدون اعتراض پذیرفته بودند. زنان بسیاری در جنبش های اعتراضی عصر شرکت کرده و صدای خود را علیه سیاست های حکومت بلند می کردند، اما در چشم جامعه ایران مشارکت زنان فعالیت سیاسی محسوب نمی شده است، زیرا زنان وابسته به مرد خانواده بوده و بنابراین مسئول اعمال خود تلقی نمی شدند و به اعمال آنها به عنوان شخص بالغ و مستقل اعتباری داده نمی شد. در حقیقت پیش از تشکیل دولت مدرن مرکزی زنان ناموس جامعه تلقی شده و تعرض پلیس یا توهین و کتک زدن زنان پذیرش اجتماعی نداشت. در همین رابطه فریدون آدمیت می نویسد که در حدود سال های ۱۳۰۰ قمری قریب هزار زن جلو شاه را گرفتند و از نبودن نان فریاد برآوردند. شاه بر نایب السلطنه خشمگین شد که در این سال “فراوانی نعمت این حقه بازی جز تحریک چیز دیگری نیست”. “گفت شوهر زنها را بگیرند و گداها را از شهر بیرون کنند.”

بنابراین تا دوران پس از انقلاب مشروطه نمی توان از جنبش زنان یعنی مبارزه سازمان یافته زنان علیه ستم مبتنی بر جنسیت سخن گفت. انقلاب مشروطیت را باید نقطه عطف پیدایش جنبش زنان دانست.

در جنبش های خودانگیخته ای که حول خواست های محدودی مثل شورش های نان می چرخید اعتراضات زنان خواست سیاسی معینی نداشت و اعتراض عمدتاً نتیجه شرایط روزمره زندگی آنان و به خاطر ادامه حیات صورت می گرفت. یعنی زنان فقیر و زحمتکش، تحت فشار شرایط اقتصادی به دنبال مفر فوری بودند. در روند مبارزه ملی، آگاهی زنان و برداشت اجتماعی آنان از موقعیت زن در جامعه ایران نیز متحول شد. فعالیت زنان برای آزادی ملی به مبارزه برای آزاد کردن خود رسید. دوران پس از انقلاب مشروطیت و تشکیل سازمان های متعدد زنان از لحاظ تاریخی نخستین مرحله فعالیت سیاسی زنان و طرح مسئله برابری حقوقی و اجتماعی بین دو جنس بود. کار آموزش و تبلیغاتی در میان زنان طبقه متوسط در مرکز تلاش فعالان حقوق زن قرار داشت. کار از نوشتن شبنامه های دست نویس توسط انجمن های مخفی زنان آغاز شد و به مبارزه وسیعی برای جلب توجه جامعه به زندگی خفت بار زنان کشور تبدیل شد.

زنان به مبارزه ادامه می دهند. عکس از آرش عاشوری نیا

در فضای اجتماعی و سیاسی آن دوره این گونه فعالیت ها خطرات بسیاری برای فعالان حقوق زن در بر داشت. اداره روزنامه و مدارس دخترانه مورد تهدید، سنگ اندازی و غارت لات ها قرار می گرفت. به طور مثال صدیقه دولت آبادی به جرم تأسیس مدرسه دخترانه”مکتب خانه شرعیات” در {اداره} فرهنگ زندانی شد، مورد ضرب و جرح قرار گرفت و از خانواده اش تعهد گرفتند که منبعد اقدامی در این زمینه ننماید.۳ و آفاق پارسا، مادر دکتر فرخ رو پارسا و شوهرش از تبریز به قم تبعید شدند. بخصوص پس از جنگ اول جهانی فعالیت جنبش زنان برجستگی بیشتری یافت. بین سال های ۱۲۸۸ تا ۱۳۰۸ شمسی بیش از ۲۰ نشریه زنان با خواست های مشخص فمینیستی انتشار می یافت. در کشوری که انتشار روزنامه ها تاریخ چندان طولانی نداشت، صرف تعداد نشریات مدافع حقوق زنان می تواند بیانگر وجود یک جنبش نسبتاً نیرومند فمینیستی باشد.

در ابتدا جمعیت های زنان بیشتر ملی گرا بودند تا فمینیستی. استقلال ایران از یوغ سلطه و نفوذ بیگانه محور مباحثات آنان بود، اما هیچ یک از آنان مسائل خاص زنان را به دست فراموشی نمی سپردند. پیشتازان فمینیست بر پیوند ناگسستنی دموکراسی در خانه و دموکراسی برای ایران و رابطه متقابل آزادی ملی و آزادی زنان تاکید می کردند. باید بر سطح آگاهی سیاسی این زنان و مهارت استراتژیکی آنان آفرین گفت که در بحبوبه ی مبارزه ملی به طرح مسائل زنان می پرداختند بی آنکه یکی را قربانی دیگری کنند.

دو تحول مهم عصر، تأثیرات متضادی بر جنبش زنان باقی گذارد. این دو تحول عبارت بود از:

۱ـ انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ در روسیه و ۲ـ تشکیل دولت مدرن در ایران به دنبال به قدرت رسیدن رضا خان.

تحولات انقلابی روسیه جنبش زنان ایران را رادیکالیزه کرد. از نخستین اقدامات دولت نوبنیاد شوروی اعلام برابری حقوق زن و مرد در زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بود. بخصوص فرمان های متعددی که با هدف آزادی زنان در جمهوری های آسیائی شوروی صادر شد و قوانین مربوط به ازدواج و طلاق، افزایش شرط سن برای ازدواج، ممنوعیت تعدد زوجات، مهر و ازدواج اجباری الهام بخش فعالان حقوق زن در ایران و بر مبارزه زنان برای بهبود شرایط زندگی شان تأثیر بسیار داشت. این واقعیت که چنین تحولاتی از یک دولت سوسیالیستی نشأت می گرفت تبعا به گسترش ایده های سوسیال دموکراسی و سوسیال فمینیستی کمک کرد.

اما تشکیل دولت مدرن در ایران و به قدرت رسیدن رضا خان تأثیرات متضادی برای جنبش زنان داشت. از یک سو او ایران را متحد کرد و یک دولت مدرن مرکزی ایجاد نمود و ثبات سیاسی پدید آورد.

اصلاحات اجتماعی و اقتصادی، بخصوص غیرمذهبی کردن آموزش و فرهنگ و سیستم قضائی کشور تدوین قوانین مدنی و جزائی در سال های ۱۳۰۷ و ۱۳۰۸ شمسی (۱۹۲۸ میلادی) و جایگزینی قضات شرع با قضات و وکلای آموزش دیده، کاهش نفوذ قوانین شرع و حضور روحانیون در دادگاه ها همه نکات مثبت بودند، اما مواد مربوط به ازدواج، طلاق، حضانت کودکان و ارث که نسبت به حقوق زن در خانواده تبعیض آمیز است کلا از قوانین شرعی اتخاذ شده و وارد قانون مدنی مدون جدید شد. از آن بدتر استفاده از زور برای اجرای اصلاحات سبب شد که این اصلاحات جنبه سطحی، غیر دموکراتیک و متضاد یافته و از پشتیبانی کامل حتی اقشاری که از آنها بهره مند می شدند نیز برخوردار نباشد. کشف حجاب از آن جمله بود. سیاست شاه نسبت به جنبش مستقل و حق طلبانه زنان نیز ناشی از بیزاری او از هر نیروئی بود که می خواست بدون پشتیبانی دولت ادامه حیات دهد یا بدون قید و شرط از شاه حمایت نمی کرد. در سال های اولیه حکومت رضاشاه، یعنی بین سال های ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۰ شمسی اکثر سازمان ها و نشریات زنان پشتیبان اصلاحات او بودند. اما با افزایش کنترل خزنده دولت بر جامعه و شدت سرکوب، فعالیت گروه های زنان محدودتر شد. رضاشاه حتی تحمل فعالیت زنانی را نیز که بر اصلاحات او صحه می گذاردند، اما خواستار تغییرات اساسی تر بوده و بعضی سیاست های دولت را تایید نمی کردند، نداشت. در حدود سال های ۱۳۱۳ تا ۱۳۲۰ تمام سازمان های زنان ملغی شدند. و به چند تن از زنان تحصیل کرده و مرفه دستور داد “کانون بانوان” را پی ریزی کنند.

استفاده دولت از آرمان زنان، استفاده از عامل زور و غیر سیاسی کردن فعالیت جنبش زنان و منزوی ساختن مبارزه آنان برای کسب برابری جنسی از مبارزه برای کسب عدالت اجتماعی، دموکراسی و حق تعیین سرنوشت، جنبش زنان را در چشم نیروهای مترقی بی اعتبار ساخت. خواست های زنان به ابتذال کشیده شد و ابهامات و سردرگمی بسیار در مورد خواست های فمینیستی پدید آمد.

زنان نسل های دیروز و امروز در کنار هم مبارزه می کنند. عکس از آرش عاشوری نیا

این شرایط تا برکناری رضاشاه ادامه داشت. با برکناری او سازمان دولتی کانون بانوان منحل شد و مرحله دوم جنبش زنان به تدریج آغاز شد. چندین سازمان زنان به انتشار نشریات خود دست زدند. سازمان های زنان در این دوره به طور کلی رادیکال تر از دوره های قبل بودند، اما تقریبا هیچ کدام مستقل از احزاب سیاسی وقت نبودند. اما حزب توده تنها حزب سیاسی بود که نخست از طریق تشکیل “جامعه زنان” در ۱۳۲۲ شمسی (۱۹۴۳ میلادی) و سپس با ایجاد “تشکیلات زنان ایران” منظماً به بسیج و سازمان دهی زنان در جهت مبارزه برای حقوق زن پرداخت. تشکیلات زنان ایران بزرگترین و سازمان یافته ترین گروه زنان بود و موفق به جلب تعداد نسبتاً زیادی از زنان تحصیل کرده طبقه متوسط شهری شد. تشکیل کنگره زنان و تکیه بر ضرورت تحقق تساوی کامل بین دو جنس و یا با جمع آوری ۱۰۰ هزار امضاء در حمایت از اعطاء حق رای به زنان و تشویق زنان به نادیده گرفتن قانون و شرکت در رفراندم ۱۳۳۲ علیه شاه از جمله فعالیت های مهم این دوره بود.

کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شرایط و امکانات فعالیت سیاسی و حقوقی زنان را نیز به طور کلی تغییر داد. دوران جدیدی از ترور و اختناق علیه احزاب و گروه های مخالف، بخصوص حزب توده و سازمان های وابسته آن، از جمله تشکیلات دموکراتیک زنان آغاز شد و شاه مانند پدرش به سیاست کنترل و بهره برداری از گروه های زنان متوسل شد. در سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۱ شورای عالی جمعیت های زنان ایران، متشکل از هفت گروه زنان تحت ریاست عالیه اشرف پهلوی، خواهر شاه تشکیل شد که در سال ۱۳۴۷ نام سازمان زنان ایران را برای خود برگزید. تا وقوع انقلاب این سازمان تنها تشکیلات زنان بود که برای ایجاد اصلاحات حقوقی به سود زنان تلاش می کرد.

حوادث پس از انقلاب نشان داد که حمایت دولتی نه به سود سازمان های زنان و نه به نفع اکثریت زنان بود. بسیج زنان به وسیله دولت بار دیگر طوری ماهیت سازمان های سیاسی زنان را تغییر داد که به تحریف و بی اعتبار ساختن فمینیسم منجر شد. دولتی شدن مبارزات حقوقی زنان سبب شد تا زنان جوان و تحصیل کرده تلاش حول مسائل و تبعیضات جنسی را مسائل زنان بورژوا ببینند و سخن گفتن از حقوق زن را از نقطه نظر جنبش خلقی تفرقه آمیز قلمداد کنند. بسیاری از این زنان به جنبش ضد شاه پیوستند و بعضی متحمل زندان و شکنجه نیز شدند. نقش متضادی که زنان در انقلاب بهمن بازی کردند یعنی مشارکت آنها در انقلاب علیه رژیم شاه (رژیمی که مدعی بود حقوق اجتماعی و موقعیت حقوقی زنان را دگرگون ساخته) در حمایت از روحانیت یعنی نیروئی که دهه ها فعالانه با اصلاحات اجتماعی به سود زنان مقابله کرده بود از این زاویه قابل توضیح است.

 

دور سوم جنبش زنان بلافاصله پس از انقلاب با اعتراض زنان به واپس گرائی اسلامی و سیاست جنسیتی رژیم جدید آغاز شد که در حقیقت نخستین اعتراض انقلابی نه تنها علیه رژیم جدید، بلکه علیه خود خمینی بود که تا آن تاریخ نوعی تقدس داشت و بری از ملامت تلقی می شد. آن چه حائز اهمیت بود آن بود که هیچ سازمان یا حزب سیاسی نتوانست اعتبار بسیج این زنان را به خود نسبت دهد. اعتراض ابتکاری و بسیار قدرتمند زنان در مقابله با نخستین حرکت حکومت ملاها به سوی اسلامی کردن حقوق زنان به اشکال مختلف، از جمله دست از کار کشیدن در وزارت خانه ها، بیمارستان ها، سازمان های دولتی، و دبیرستان های دخترانه، علیرغم حملات مداوم لات های حزب الله، به مدت چند روز ادامه داشت. ده ها جمعیت و گروه زنان در موسسات دولتی و خصوصی و در دانشگاه ها به وجود آمد. من در کتاب پوپولیسم و فمینیسم در ایران، ضمن طرح بحث جنبش زنان، ترکیب ایدئولوژیک و فعالیت های سازمان فدائیان خلق ایران، که یکی از پر نفوذترین نیروهای مخالف بعد از انقلاب ایران بود،  اشاره کرده ام که بخش بزرگی از چپ گرایان که شیفته عقاید “ضد امپریالیستی” خمینی شده بودند با سکوت خود، یا در نهایت با ایراد انتقادهای آبکی و سست از سیاست هایی که رژیم علیه حقوق زنان و آزادی های دموکراتیک اتخاذ می کرد، در واقع، راه را برای به وجود آمدن موجباتی هموار کردند که آیت آلله خمینی را رهبر بلامنازع و انعطاف ناپذیر انقلاب ساخت. اما در این مورد خاص تنها چپ گرایان مقصر نبودند. به طور کلی جو سیاسی زمان نیز با آرمان های فمینیستی و تشکیل سازمان های مستقل فمینیستی سازگار نبود. تسلط گرایشات پوپولیستی، ذهن گرائی و پراکندگی گروه های اپوزیسیون و اشتغال ذهنی یک جانبه شان با دشمن خارجی و تجاوز بیگانه، دست به دست هم داد تا مبارزه برای دموکراسی و حقوق فردی را به اموری تبعی و فرعی تبدیل کند. این امر جنبش زنان را از حمایت فعالانه نیروهای اپوزیسیون محروم ساخت. حمایتی که می توانست از پیشروی بنیادگرایان در سایر عرصه های اجتماعی و فرهنگی نیز جلوگیری کند. حذف تشکل های پیشرو زنان در سال ۱۳۵۸ به روحانیت حاکم اجازه داد تا سیاست های اسلامی کردن جامعه را با موفقیت و سرعت بیشتر به پیش برند. عوارض این سیاست ها دامن گیر زنان از تمام طبقات اجتماعی شد.

 

به هرحال با توجه به محدودیت وقت، سخن را با بررسی دور جدید جنبش زنان در ایران ادامه می دهم. به نظر من جنبش زنان در زمان حاضر که از اواخر سال های ۱۳۶۰ شتاب گرفته فصلی تازه در حیات سیاسی و اجتماعی ایران گشوده. شاید بتوان گفت پاسخ زنان به سیاست های جنسیتی حکومت (چه فعالان حقوق زنان که پیگیرانه برای بهبود حقوق زنان تلاش کرده اند و چه زنانی که به حکم غریزه مقاومت در مقابل زور و بی عدالتی در برابر احکام مربوط به پوشش و رفتار اجتماعی به نافرمانی دست زدند) عدم توازن جنسیتی در فرهنگ سیاسی ایران را به چالش طلبیده. اگر توجه کنیم که اسلامی کردن ظاهر زنان و وضع و اجرای قوانین مدنی و جزائی حاکم بر روابط زن و مرد و اخلاقیات اجتماعی چه اهمیت سیاسی و تبلیغاتی عظیمی برای رژیم اسلامی داشته و دارد اهمیت مقاومت و مبارزه زنان علیه حجاب اجباری را بهتر درک می کنیم.

 

در سی سال گذشته، هر چه فشارهای اجتماعی و فرهنگی رژیم و خشونت فیزیکی و اخلاقی آن نسبت به زنان افزایش یافته و هر چقدر فضای فعالیت سیاسی و حقوقی زنان تنگ تر شده روحیه مقاومت و اراده تغییر نابرابری جنسیتی و بی عدالتی های اجتماعی و همراه آن بلوغ فکری و سیاسی زنان ایرانی رشد بیشتری پیدا کرده و قوت گرفته. زنان فعال در این سی سال هرگز دست از مطالبه حقوقی که به انقلاب بهمن ۵۷ انجامید برنداشته و از هر روزنه کوچکی برای نفوذ در دیوار آهنین استبداد مذهبی، خودکامگی سیاسی و برای ابراز نارضائی خود استفاده کرده اند. تلاش پیگیر سی ساله زنان فعال برای افشای نابرابری های قانونی و طرح پی گیرانه نیازهای عاجل و خواسته های زنان به تدریج سطح آگاهی عمومی را به نادرستی بعضی تبعیضات حقوقی و آموزه های اخلاقی به وضوح افزایش داده، باورها و ارزش های اجتماعی و فرهنگی زن ستیز را به مبارزه طلبیده و پذیرش توان فکری و حضور اجتماعی زنان را آسان تر ساخته است.

 

رژیم ولایت فقیه دلایل پایداری و پیگیری زنان فعال را نمی تواند درک کند، اما این نکته را خوب می فهمد که مقاومت زنان جوان در برابر برنامه های ریز و درشت بازآموزی ذهنی و ایدئولوژیک برای تحمیل ارزش ها و رفتارهای مذهبی جهاد اخلاقی و فرهنگی دولت اسلامی را به شکست کشانده. نظام اسلامی خوب می فهمد که در خواست برابری در قانون و در برابر قانون مبارزه ای است آگاهی دهنده که تضاد میان آموزش های اسلامی اصولگرایان و مقتصیات زندگی و نهادها و ارزش های امروزی را بدون استفاده از شعارهای افراطی و وازننده آشکار کرده و می فهمد که این به طور غیر مستقیم مبارزه ای است برای شریعت زدایی از نظام قانونی کشور. رژیم به این نکته آگاه است که تلاش پیگیرانه و مسالمت جویانه جنبش یک میلیون امضا بر گفتمان زنان مسلمان فعال نیز تاثیر گذارده و آن را دنیوی کرده. و حتی بعضی از روشنفکران دینی را هم به تفکر و تأمل درباره چگونگی انطباق اسلام با ضروریات زندگی مدرن واداشته. تحلیل های بعضی از نواندیشان دینی در مورد ضرورت نه تنها بازخوانی متون اسلامی بلکه بازسازی متون و مفاهیم اسلامی و ضرورت انطباق آنها با پیچیدگی های امروزی زندگی و یا نوشته های آنان درباره مغایرت اسلام با مفهوم حقوق بشر در پاسخ به همین فشارها و چالش ها است.

 

جنبش زنان مانند جنبش کارگران و جنبش دانشجویان تبعا یک جریان همگن نیست و تنوع وسیعی از دیدگاه های مختلف مذهبی و سکولار، لیبرال و چپ، میانه رو و رادیکال را در بر می گیرد. اگر طیف وسیع اپوزیسیون را در سه مقوله متفاوت قرار دهیم زنان در هر سه مقوله فعالانه حضور دارند ـ یعنی در بخشی از نظام حاکم که خواهان حفظ وضع موجود با اصلاحاتی بسیار محدود است. نیز در طیف های متنوع اصلاح طلب خارج از نظام که به درجات مختلف خواستار اصلاحات جدی تر در ساختار سیاسی و قانونی حاکمیت اند، و سرانجام در دیگر سوی این اپوزیسیون یعنی جریاناتی که خواهان تغییرات اساسی تر و فوری تر رژیم و برچیدن کل نظام و دولت مذهبی اند. در یک چشم انداز گسترده تر در تحولات آینده هر یک از گروه های جامعه مدنی که طیف های نظری ـ سیاسی متفاوتی دارند اولویت ها و حدود ائتلافات، هم جهتی ها، اتحاد عمل ها و یا تقابل ها و درگیری های بینابین و درونی را تعیین خواهند کرد و کلیت حرکت آنها جهت تحولی جامعه مدنی را شکل می بخشد، اما آن چه درباره جنبش کنونی زنان می توان گفت این است که چه از لحاظ تداوم مبارزه و چه روش های مبارزاتی نقشی محوری و حتی هدایت کننده برای جامعه مدنی داشته. بسیاری از روش های مبارزاتی جنبش اخیر، چه اعتراضات خیابانی و چه حرکات ائتلافی و مطالبه ـ محور بدون داشتن رهبری متمرکز از ابتکارات جنبش زنان حداقل در ده سال گذشته بوده. مبارزات مسالمت آمیز اما پیگیرانه زنان الگوی مهمی برای فعالان جنبش اعتراضی اخیر بوده. به همین سبب است که به نظر من زنان در حال دگرگون کردن فرهنگ سیاسی کشورند:

اولاً و در درازمدت مهمترین خدمت زنان به جنبش سیاسی کشور مشروعیت زدائی از رژیم ولایت فقیه بوده. تندروی های نظریه پردازان و کارگزاران حکومت در محدودتر کردن حق انتخاب و اختیارات زندگی زنان، و مردانه تر کردن فرصت های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و خشونتی که در برابر ابتدائی ترین خواسته های زنان نشان داده اند به همبستگی بی سابقه ای نه تنها در میان زنان فعال منجر شده، بلکه شمار روزافزونی از مردانی را که ناظر ابعاد وحشتناک سرکوب زنان بوده اند به سمت گیری حمایتی جلب کرده است. ویدئوهای گوناگونی از خشونت ماموران نظامی و انتظامی نسبت به زنان “بدحجاب” که از راه اینترنت رد و بدل می شود بخشی از مبارزه خاموش، اما پرتوان مشروعیت زدائی از حکومت به همت نسلی است که خود را شایسته داشتن رژیمی بسی بهتر از رژیم خودکامه و خودمحوری می داند که بر آن حکومت می کند. این مبارزات و عکس العمل خشونت بار رژیم ماسک تقدس را از چهره حکومت برداشته. مشارکت فعالانه گروه هائی از مردان جوان به طور مثال در جنبش یک میلیون امضا و روسری سرکردن تعدادی از آنان در اعتراض به سلب حق انتخاب پوشش به نظر من نقطه عطف مهمی در تحول روابط جنسیتی در فرهنگ سیاسی ایران است.

 

دوم، زنان فعال یاد گرفته اند و به سایر نیروها یاد داده اند که اولویت های کوتاه مدت جنبش تغییرطلب را با نگاهی واقع گرایانه تعیین کنند، و توجه خود را به آن چه در این مرحله دست یافتنی است معطوف دارند و نه بر خواست های ایده آل. افشای بی عدالتی هایی که در همه عرصه های زندگی گریبانگیر زنان است همراه با انگشت گذاردن بر نمونه های خاص، در بیداری و آگاهی عمومی و جلب حمایت همگانی به عرصه ی مبارزه تأثیری قابل ملاحظه داشته است. شاید این درسی ارزنده و آموزنده باشد از یک صد سال پیروزی و شکست در عرصه فعالیت های اجتماعی و سیاسی و از فرصت های برباد رفته انقلاب سال ۱۳۵۷. نیاموختن از تجربه های گذشته از خطاهای گروه های سوسیالیستی زنان پس از انقلاب بود. چنین به نظر می رسد که نسل جدید آمادگی بیشتری برای آموختن از تاریخ جنبش زنان ایران و ارج نهادن به تجارب پیش کسوتان گذشته دارد.

 

سوم، زنان ایران با استفاده از هر فرصت کوچکی برای به چالش کشیدن باورها، نهادها و سنت هائی که بر پایه ی فرضیه های موهوم مربوط به تفاوت توانایی های زنان با مردان، به عنوان امری الهی، بنا شده موفق شده اند مسائل مربوط به حقوق زنان را مجدانه در قلب سیاست کشور بنشانند. مهم تر آن که آنان به فرهنگ سیاسی چپ و ناسیونالیست ها پویائی تازه ای بخشیده اند. آنان با اتحاد و همگرائی با دیگر گروه های سیاسی و اجتماعی و سامان دادن ضد حمله ای جمعی و منظم، اما مسالمت جویانه، علیه سیاست های حکومت، سرمشق بخش های دیگر مخالفان و منتقدان رژیم شده و نشان داده اند که می توان درباره ی هدف ها و مطالبات خاص با یکدیگر همراهی و همکاری کرد بی آن که به توافق در مورد همه جزئیات و برنامه های یک حرکت سیاسی نیاز باشد. نمونه ی بارز پیدایش این روحیه همکاری و همگرائی را می توان در ائتلاف مطالبه محور تابستان گذشته در جریان انتخابات ریاست جمهوری دید. این ائتلاف بی آن که به پشتیبانی از هیچ یک از کاندیداها دست بزند و بدون هیچ توهمی خواست تجدیدنظر در قانون اساسی و پیوستن ایران به کنوانسیون رفع تبعیض از زنان را مطرح کرد. چنین آمادگی برای همکاری در یک جنبش ائتلافی در روزها و هفته های نخست انقلاب مشهود نبود و هنوز نیز در بسیاری از گروه های سیاسی فعال علیه حکومت اسلامی نشان چندانی از آن به چشم نمی خورد.

ـ در جریان انتخابات و اعتراضات میلیونی پس از انتخابات نقش زنان در به حرکت درآوردن جامعه مدنی و ابراز نارضایی جامعه و طرح خواسته ها خیره کننده بود. جنبش پیش از انتخابات تبعا جنبشی اصلاحی بود با خواست های محدود. زنان فعال خوب می دانستند که فرصتی که فضای سیاسی انتخابات پدید آورده بود کوتاه و زودگذر است و می باید از آن برای افشا و افزایش آگاهی درباره قوانین تبعیض آمیز و بسیج هم نظران و خلق جوانه های ائتلافات آینده بهره بگیرند. این استراتژی سیاسی که با آگاهی از نارضائی عمیق انباشته شده مردم و ظرفیت انفجاری آن در نتیجه سی سال حکومت خودکامه، بی قانون و فاسد و با سنجش واقع بینانه از قدرت و ضعف حاکمیت و جامعه مدنی، خواست هائی را مطرح کرد که عملی به نظر می رسید و اثرگذار بود. این استراتژی از چند نظر بر تحولات بعدی تأثیر گذاشت:

پشتکار و سرزندگی این تلاش ها جامعه مدنی را از حالت نومیدی و رخوت بیرون کشید. پیام این بود که در شرایط خفقان سیاسی می توان ابزار فریب توده ها مثل انتخابات را علیه یک رژیم خودکامه به کار گرفت. از سوی دیگر اعتقاد به تأثیر توان جمعی، امید به امکان تغییر و اعتماد به نفس اجتماعی را که رژیم ولایت فقیه با استفاده از ابزار ایدئولوژیک و سرکوب نابود کرده بود از نو زنده کرد. این روحیه زنده و معترض در شعارهای ناظر به مقصودی که در اعتراضات خیابانی استفاده شد کاملاً احساس می شد.

بعد از انتخابات و شورش و اعتراض ها که سطح جنبش به طور غیر منتظره ای بالا رفت و وسعت گرفت، زنان با جنبش اعتراضی عمومی به طور آشکارتر همراه شدند و در اعتراضات خیابانی با شجاعت بی نظیری نه تنها خود را از تیررس خشونت وحشیانه عوامل رژیم دور نکردند، بلکه چنانکه دیدیم با حضور مستمر خود در صحنه به حمایت عملی از جوانانی برخاستند که هدف خشونت پلیس و بسیج می شدند و به تعبیری حضور آنان در صحنه تا حدودی خشونت لجام گسیخته را نیز مهار کرد.

و بالاخره یکی دیگر از تحولات ذهنی و سیاسی فعالان جنبش زنان ایران که من فکر می کنم و امیدوارم الگوئی برای سایر نیروها باشد پدید آوردن امکان گفت وگوهای صادقانه و دوستانه بر سر مسائل مجادله آمیز، فارغ از توسل به حملات خصمانه، فردی، و موهن یا ریشخندهای سیاسی که یکی از شاخصه های مناظره های سیاسی در ایران بوده و هنوز نیز به چشم می خورد. کسانی که در سازمان ها یا احزاب سیاسی فعالیت کرده اند با روش های مرعوب کننده ای که اندیشه های بارور و ذهن های خلاق را از بن می خشکاند و مانع طرح نظرهای انتقادی می شود به خوبی آشنایند. افزون بر این، این بهانه که انظباط حزبی را نباید شکست و اجازه نباید داد که دشمن از اختلاف های درون حزبی بهره جوید، جایی برای طرح اختلاف نظرها باقی نمی گذاشت. امروز، زنان فعال طرفدار حقوق زنان در داخل و خارج ایران، در حال متحول ساختن این فرهنگ سیاسی اند. گفت وگوی بی پرده و آشکار بر سر مسائل مورد اختلاف و تحلیل انتقادی از استراتژی و تاکتیک های سیاسی که نشانه بلوغ سیاسی و فکری، و اعتماد به نفس در درون هر جنبش سیاسی است، به تدریج به جنبش زنان راه یافته. تحلیل انتقادی از استراتژی کمپین یک میلیون امضاء نوشته نوشین احمدی خراسانی، یکی از اعضای شاخص این حرکت، نمونه بارزی از این تحول فکری است. خراسانی، در بررسی تاکتیک های سیاسی کمپین یک میلیون امضاء، تحت عنوان “در کمپین اشتباه کردیم” به تحلیل این موضوع می پردازد که چگونه ترس از مأموران انتظامی و یا امید به کاهش اختلافات نظری سبب شد گردانندگان کمپین اهمیت حفظ هویت گروهی زنانی را که به کمپین پیوسته بودند از نظر دور دارند و در عوض توجه خود را بیشتر معطوف فعالان منفرد کنند. خراسانی نتایج بالقوه منفی این استراتژی را تحلیل می کند، یعنی تضعیف هویت سیاسی گروه های زنان، امکان از دست دادن اعضا، و شاید، حتی، آسیب دیدن برنامه کار مستقل، بنیادی تر و اساسی تر آنها در برابر نیازها و فعالیت های ضروری هر روزه ی کمپین.

 با توجه به همه آنچه گفته شد تبعا این سئوال مطرح می شود که دورنمای جنبش برابری خواهی زنان ایران چیست؟ بی تردید، تحولات فکری و سیاسی ای که در جنبش حقوق زنان در سی سال گذشته رخ داده از تحولات فکری و سیاسی عام کشور تأثر پذیرفته و نیز متقابلاً بر آن تأثیر گذاشته است.

آنچه مسلم است فرایند فروپاشی نظام ولایت فقیه در ایران آغاز شده، پروژه ی اسلامی شکست خورده و توهمات درباره گنجایش آن برای تغییر پایان یافته ـ اما پیروزی جنبش مردمی برای برقراری چنین نظام دمکراتیک، متکی به قانون و سکولار زمان بیشتری می طلبد. جمهوری اسلامی در سراشیبی افتاده که به سختی ممکن است راه بازگشتی برای آن وجود داشته باشد. تجربه تمام انقلابات و جنبش های موفق سیاسی نشان می دهد که شدت دادن به سرکوب و محدودتر کردن فضای سیاسی و تنوع بخشیدن به ابزار تجاوز به حقوق انسانی مردم ممکن است فرجام یک رژیم سرکوبگر را کمی به تأخیر بیاندازد، اما آن را متوقف نخواهد کرد.

چالش مهمی که پیش روی فعالان جنبش قرار دارد این است که چگونه می توان در ائتلاف افقی و مشارکت در شبکه های سیاسی جنبش حضور فعال داشت، اما در گفتمان اصلاح طلب اسلامی مستحیل نشد.

 پانویس ها:

۱- Sanasarian, E.(1983) The Women’s Rights Movement in Iran: Mutiny, Appeasement and Repression from 1900 to Khomeini, New York: Praeger Publishers, p.14

۲ـ هما ناطق”نگاهی به برخی نوشته ها و مبارزات زنان در دوران مشروطیت”، کتاب جمعه، سال اول، شماره ۳۰، تهران ۱۳۵۸

۳ـ پری شیخ الاسلامی، همان، ص ۹۷.