ناصر حجازی دروازه بان پرآوازه ی فوتبال ایران درگذشت. مردم ما همیشه نگاهشان به قهرمانان و ورزشکاران گره خورده است به کردار و رفتار آنان با مسائل اجتماعی از یک سو و رابطه ورزشکار با رژیم های استبدادی میهن ما از سوی دیگر.

تختی محبوب دل های مردم بود برای آن که خود را مدیون و متعهد به آنان می دانست و به هیچ بهائی حاضر نبود از خدمت و ارادت به خلق سر باز زند، در نتیجه مردم او را قهرمان خود می دانستند، پس از تختی کمتر کسی توانست در جایگاه مردمی او قرار بگیرد.

ناصر حجازی اما میان مردم و رژیم، مردم را انتخاب کرد و تاوان بزرگ محرومیت های مالی و موقعیتی این انتخاب آگاهانه را پرداخت. برای راه یافتن به دل خلایق مرارتها باید کشید و سختی ها به جان خرید. راهی نیست که هموار بسیاران باشد، برای همین است که تعداد ورزشکاران مردمی از انگشتان دو دست هم کمتر است. ناصر خان اما مانند تختی و پرویز خان قلیچ خانی نازنین از راه هموار عافیت طلبی شخصی دست شست و از مسیر سخت و پر سنگلاخ مردم دوستی به سلامت به سر منزل مقصدی رسید که کمتر کسی بخت بزرگ دست یابی به آن نصیبش می شود. او نسبت به هر آنچه خلاف منفعت مردم بود بدون هیچ هراسی از آدمخواران رژیم تهران اعتراض کرد و حاضر نشد منافع ملی را فدای منفعت و موقعیت و موهبت های زندگی شخصی و یا خانوادگی خود کند، به همین دلیل بود که وقتی دید می خواهند با طرح مسخره ی یارانه ها سر مردم را شیره بمالند به بانگ بلند گفت:

هواداران حجازی در استادیوم آزادی برای وداع با او جمع شدند

برای من هم جای سئوال است که مگر اینها کارشناس ندارند؟ از کجا این یارانه ها را آورده اند. اگر کشورهای دیگر چنین کاری انجام دادند، ابتدا شرایط و بستر کار را فراهم کردند و بعد اجرا نمودند. آیا در ایران این بستر فراهم بود؟ این که بگوییم مصرف نکنید، فلان چیز را نخرید، هزینه نکنید تا برایتان پس انداز شود، هنر است؟

آخر یک کارگر که ماهی سیصد ـ چهارصد هزار تومان حقوق می گیرد و کرایه خانه، خرج زندگی و… دارد و حال باید سه برابر مبلغی که دولت می دهد، به آن ها برگرداند، چطور زندگی کند؟ نتیجه اش می شود فقر و فقر یعنی فساد، فحشا، طلاق و… از کدام کارشناس صحبت می کنید؟ کارشناسی فقط بازی با آمار و ارقام و زندگی در برج نیست. کارشناسی یعنی زندگی با مردم و لمس کردن درد و مشکلات آنها از نزدیک.

کارشناسی یعنی به دنبال پیدا کردن راهی جهت مقابله با ورود کالاهای چینی و رونق بخشیدن به تولیدات داخلی. امروز شاهد هستیم که کارخانه های ما یا ورشکسته هستند یا صاحبان آنها جهت جلوگیری از ورشکستگی، کارخانه هایشان را تعطیل می کنند و نتیجه آن بیکاری و دربدری کارگرها است و این مشکلات در پایان باعث از هم پاشیده شدن کانون خانواده ها و ایجاد مشکلات اجتماعی و اخلاقی می شود.

ما کارشناسان واقعی و افراد تحصیلکرده و با دانش کم نداریم. حتی در مسافرتهای خارج از ایران وقتی با این افراد روبرو می شوم، می گویند حاضریم با رقمی نصف آنچه در خارج از ایران به ما می دهند در خاک خودمان کار کنیم، به عشق ایران اما امکانات و شرایط برای ما فراهم نیست.

می خواهم از دولت بپرسم که اجرای طرح یارانه ها اهمیت دارد یا یافتن راهی جهت جلوگیری از فرار مغزها. هر چند مغزها بایستی فرار کنند که اگر باشند بسیاری از افرادی که به ناحق و بر اساس زدوبند در راس کارند، خانه نشین خواهند شد. همانطور که سطح علمی دانشگاهها را پایین آوردند تا افرادی که سلیقه ای وارد دانشگاه شده بودند، بتوانند فارغ التحصیل شوند.

اینکه وضعیت جسمانی ام شرایط امروزی را دارد، به دلیل شرایطی است که می بینم و نمی توانم در قبال این مسایل و مشکلات مردم بی تفاوت باشم. به قول گاندی که می گوید: درد من تنهایی نیست، بلکه مرگ ملتی است که برایشان گدایی را قناعت، بی عرضگی را صبر و با تبسمی بر لب، این حماقت را حکمت می نامند.

 

در همین چند جمله ناصر خان به زیبائی نشان می دهد که با چه صمیمیتی دلش از مصائب ملی خون است. او می داند که اگر خردمندان و فرزانگان در میهن بودند این بلایا برسر ملت نمی آمد و این را هم می داند که حاکمان بی خرد با وجود خردمندان مردمی بخت حکومتشان اگر نگوئیم محال، اندک است. کاری که رژیم کرده و می کند خالی کردن میهن ما از اندیشمندان و متفکران و سرمایه های ملی ایران است.

نفرین پیغمبر اسلام دارد گریبان مدعیان دین او را می گیرد هنگام که گفته بود اگر می خواهید ملتی را خوار و خفیف کنید بر او حاکمان نالایق و بی کفایت بگمارید. در این سه دهه و بیش، مردم ما به چنان مصیبتی گرفتار شده اند.  ناصر خان هم در نقلی که از او کردم همین را می گوید، به زیبائی هم می گوید و از صمیم دل هم می گوید. برای جا داشتن در دل بزرگ مردم مرارتها باید کشید، کاری که حجازی ها کردند و  بخت بزرگ قهرمان ملی شدن را پیدا کردند.