بخت بازآید ازاین درکه یکی چون تو درآید

روی زیبای تو دیدن در دولت بگشاید

زادروز انجمن قلم آذربایجان را که کنگره مؤسس “انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران)” بشارت دهنده ی آن است از ژرفای وجودم تبریک می گویم. این گامی استوار در راستای آزادی اندیشه در جامعه ی چند ملیتی ایران و رهایی فرهنگ ملیت های ایرانی از هر نوع جبـّاریت زبانی است. من که خود از خطه ی فارسم و فارس زبان (البته به شرطی که فارس زبانان زبان جهرمی را به عنوان فارسی بپذیرند) احساس می کنم که تاسیس چنین نهادی به کثرت گرایی در جامعه ایران یاری کرده و به رشد فراتر زبان فارسی نیز مدد می رساند. دلیلش هم بسیار ساده است. با توجه به یک عمر هم نشینی و هم توشگی با دوستان آذری ام می توانم داوری کنم که زبان فرهنگ آذری گنجینه ای است که به سبب جباریت دیرپا در جامعه ی ایرانی بسیاری از دُر و گوهرهای آن هنوز به درستی کشف نشده است. زایش انجمن قلم آذربایجان می تواند به غنای هرچه فراتر فرهنگ آذری مدد رساند و با توجه به ارتباط نزدیک ملیت های ایرانی به شکوفایی بیشتر دیگر زبان ها و فرهنگ ها از جمله زبان فارسی کمک کند.

یادش بخیر پدرم که ترکی قشقایی می دانست و همیشه می گفت “ترکی هنره”. به راستی که زبان آذری زبان هنر و زیبایی است. برای دستیابی به فرهنگ والای آذری سالها پیش تلاش کردم این زبان را یاد بگیرم. افسوس که یادگیری این زبان را با دستور زبان آغاز کردم و در نیمه راه ماندم. آرزو دارم که در سایه انجمن قلم آذربایجان این تلاش را از نو بیاغازم. امید که این انجمن با انتشار آثار مختلف به زبان آذری فرهنگ ایستا و خمارآلوده موجود را به چالش کشد و از دیار تیرگی به سوی پگاه روشن نقب زند. یادش بخیر میرزا فتحعلی آخوندزاده که به آذری و فارسی می نوشت و آرزوهای روشنگرانه را برای مردم خاورمیانه در سر می پرورانید. او کتاب “مکتوبات کمال الدوله” را به آذری نوشت و چه زیبا که میرزا جعفر قرچه داغی آنرا به فارسی برگردانید و فیلسوف بزرگ آذری اشتباهات فارسی مترجم را به او یادآور شد. فضولی بغدای به آذری، فارسی و عربی شعر می سرود و به عنوان پیوندی بین این سه فرهنگ خدمت ها نموده است.

روز یکشنبه ۱۲ جون ۲۰۱۱ میلادی در مجلسی شاهد گفتگوی چند تن در مورد کنگره مؤسس “انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران)” بودم. اغلب این دوستان گله داشتند که اولاً چرا مؤسسین این نهاد ایران را داخل پرانتز برده اند. دوم آنکه اصطلاح  آذربایجان جنوبی را گمراه کننده تلقی می کردند. گفته می شد که منطقه ای که امروز به نام کشور آذربایجان خوانده می شود قبلاً به “آران” یا “ماوراء قفقاز” موسوم بوده است و آذربایجان اساساً همان آذربایجان خودمان است. بنابر این آذربایجان شمالی و جنوبی بی معنی است. یکی از افراد این جمع عنوان می کرد که عنوان ساختن “آذربایجان جنوبی” در اطلاعیه کنگره ی موسس انجمن قلم حکایت از آرزوی ناسیونالیست ها و جدایی طلبان برای الحاق شمال و جنوب دارد. او سخت از کنگره گله داشت و می گفت:

خشت اول گر نهد معمارکج

تا ثریا می رود دیوارکج

از نظر این رهی این گفتمان ها هرچند رنجش آور باشد مفید و ثمربخش است. من به شهروندی خاکی اعتقاد دارم نه خونی. به نظر من ایران قبل از هرچیز یک قلمرو است که ملیت های آذری، کرد، عرب، ترکمن، بلوچ و غیره در آن در کنار هم زندگی می کنند. من با دیدگاه کنگره مؤسس صددرصد موافقم که “ایران کشوری است کثیرالمله که در آن فقط یک زبان، یعنی زبان فارسی، که زبان مادری کمتر از یک سوم جمعیت کشور را تشکیل می دهد، به رسمیت شناخته می شود.” اتحاد ایران در گرو همبستگی ملیت های ایرانی است که خوشبختانه پیوندهای عمیق تاریخی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بین شان برقرار شده است. لیکن همبستگی با حرف سامان نمی پذیرد. این همبستگی تنها و تنها در یک نظام فدرال با به رسمیت شناخته شدن حقوق همه جانبه ی ملیت های ایرانی و بویژه حق گفتگو و آموزش به زبان مادری میسر است. دوران ما دوران کثرت گرایی است و این خواستگاهی است جهانی که اگر ما آنرا پذیرا نشویم به نفرین صبح دچارخواهیم شد. این مهم نیاز به کسب آگاهی های تازه و شکیبائی از سوی همه ی ما دارد.

 

ضمن تبریک مجدد به اعضای مؤسس “انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران)”، با نهایت فروتنی دو توصیه خدمت این عزیزان فرهنگ دوست و فرهیخته دارم. نخست اینکه اگر موفق به تغییر خط برای زبان آذری شدند همانطور که آرزوی میرزا فتحعلی آخوندزاده بود اعراب (فتحه و کسره و ضمه) را وارد کلمه کنند. دوم آنکه نام این انجمن را به “انجمن قلم آذری زبانان” تغییر دهند. این تغییر نام از یک طرف این انجمن را از سایر ملیت های ایرانی از جمله و بویژه ملیت فارس منزوی و بیگانه نمی کند. دیگر آنکه دیگر آذری زبانان را نیز در بر می گیرد و رابطه فرهنگی نزدیکی بین آذری زبانان جهان فارغ از تعلق جغرافیایی شان برقرار می کند. امیدوارم که دوستان با حقیر هم عقیده باشند که فرهنگ از خاک فراتر می رود.

 

در پایان به پاس احترام از اقدام تهورانگیز کنگره مؤسس”انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران)” بخشی از کتاب “انقلاب خمینی و انقلاب حسینی” را که به چالش زبانی در جامعه ایرانی اختصاص دارد تقدیم می دارم.

***

تنها مسأله مهم باقی مانده خود مختاری ملیت هایی بود که تحت شرایط انقلابی موجود حتی از طرف رهبران کهنه کار اقلیت های قومی به دست فراموشی سپرده شده بود. لیکن حسین و یاورش دقیق تر از آن بودند که مسأله ای به این اهمیت را فراموش کنند. به پیشنهاد یاور “کنگره همبستگی خلق ایرانی” در شهر میانه تشکیل شد. در این کنگره حسین ایران را یک کشور چند ملیتی و خودمختاری را تا سرحد جدایی از حقوق مسلم و جدایی ناپذیر خلق های ایران اعلام داشت. آنگاه نماینده ملیت ها را آزاد گذاشت که اگر بخواهند در جا اعلان استقلال کنند. نمایندگان ملیت ها با قاطعیت و به اتفاق آراء از این کار سرباز زدند و متفقاً بر سرسپردگی عمیق و همه جانبه خود به امر انقلاب حسینی و ضرورت به ثمر رسانیدن آن تأکید ورزیدند. یاور که از شادمانی پر درآورده بود رقص کنان پشت تریبون قرار گرفت و گفت:

ـ “حقانیت اینه که ما با هم فرق داریم ولی همین تفاوت ها هس که آدمو هل میده جلو. به نظر منِ پیرهن پاره کفایت نمی کنه که ما این تفاوت را قبول کنیم باید اونا را بپرستیم. اگه همین فرقا نباشه همه مون در جا می زنیم و بعدش هم فیس می شیم میریم دنبال کارمون”

حسین به سخن یاور افزود:

ـ “حق با یاور است، آنان که تفاوت ها را عمده کردند و از آنها عامل ستیز ملّی ساختند، کار را بجایی کشاندند که بر ستیز ملی فقط با جدایی سرپوش بگذارند. جدایی نیز همه را یا نابود کرد و یا ده ها سال به عقب کشاند، لیکن آنان که به تفاوت ها عشق ورزیدند و آنرا در جهت همکاری ملی به خدمت گرفتند، ره به سوی شکوفایی سپردند. این تجربه تاریخی من است. حال اختیار با شماست.”

نمایندگان ملیت های ایرانی با یکدلی بی سابقه ای شعار دادند:

ـ “زنده باد پیوستگی! نابود باد گسستگی”

در اینجا یکی از کارگران پیر عرب، اهل آبادان، به پای خاست و از استاد خود زنده یاد محمد ابرندی یاد کرد:

ـ “ابرندی از رهبران سندیکای کارگران فصلی و پروژه ای آبادان بود که در راه همبستگی خلق های عرب و فارس آبادان رنج ها برد و خون دلها خورد و عاقبت در زندانهای “جمهوری اسلامی جان باخت”، کارگر پیر مکثی کرد و ادامه داد:

ـ “ابرندی در اجتماعات و تظاهرات مختلف کارگری شعری از لاهوتی می خواند که بی اندازه دوست داشت. من امروز این شعر را به عنوان سرود همبستگی برای شما می خوانم با این توضیح که امروز من با اجازه لاهوتی و ابرندی این شعر را از همبستگی جهانی طبقه کارگر به همبستگی جهانی همه خلق های تحت ستم ایران با یکدیگر و با همه خلق ها و ملیت های جهان گسترش می دهم. آنگاه کارگر پیر شعر را به زبان فارسی با ته لهجه عربی چنین قرائت کرد:

برادرها، زنان، مردان، پسرها

ستم کش ها پریشان کارگرها

شما از هر کجا و هر دیارید

همه از یک نژاد و یک تبارید

اگر خواهید عالمگیر باشید

بهم پیوسته چون زنجیر باشید

بهم پیوستگی دارد اثرها

بود اندر جدایی ها خطرها

از آن رو با شما دمساز گشتم

که خود یک عمر استثمار گشتم

از آن وعده کنم بر همنوایی

که می دانم خطر دارد جدایی

 

کلیه شرکت کنندگان در کنگره به مدت طولانی دست زدند و هورا کشیدند. پس از فروکش کردن غلیان احساسات عمومی یاور رشته سخن را به دست گرفت گفت:

ـ “ماشالا خوب برای اتحاد عمل دس می زنین، ولی یادتون باشه اگه هر ملیتی به حق و حقوقش نرسه سلام و صلوات امروزتون میشه فحش و فضیحت پس فردامون”

حسین گفتار یاور را ادامه داد و پیام خود را که هر جمله آن به طور سلیس به یکی از زبان ها یا گویش های ایرانی ادا می کرد به “کنگره همبستگی خلق های ایران” ابلاغ فرمود:

 

ـ “پیشنهاد می کنم که ملیت های ایرانی وحدت خود را پیرامون عالیترین و کلی ترین سیاستها و موضع گیری های داخلی و خارجی سامان دهند. بیایید “وحدت در عین کثرت” را سرلوحه برنامه همبستگی خود قرار دهیم. بیائید هر خلق و ملیتی را در شیوه حکومتی و سیاست های ایالتی اش آزاد بگذاریم. بیائید استقلال هر ملیتی را در اشاعه فرهنگ و سنن و آداب و رسوم ویژه اش به رسمیت بشناسیم و برای همه از هر لحاظ حقوق برابر قائل شویم. یکی از موانع تاریخی همبستگی ملیت های ایرانی تسلط یک جانبه فرهنگ و زبان فارسی بر کل جامعه ایرانی بوده است. در حالی که به نظر من برابری زبانی، پیش زمینه هر نوع اقدام وحدت گرایانه است.”

 

کنگره ی میانه پس از سه روز نشست فشرده چند و چون یک نظام فدرالیسم را برای جامعه ایران تدوین و تصویب کرد. یکی از تصمیمات مهم این کنگره این بود که زبان و فرهنگ خلق های مختلف ایران به شیوه ای برابر گسترش یابد و شکوفایی پذیرد و دولت و نهادهای آموزشی از هر کوشش برای تقابل سازنده فرهنگ ها و زبان های مختلف ایرانی فروگذار نکنند.

 

کنگره، تأثیر زبان و ادبیات فارسی را در ایجاد و قوام و دوام هویت جامعه ستود، لیکن نقش آنرا به عنوان زبان رسمی کشور خاتمه یافته اعلام کرد. توصیه شد که طی یک رفراندوم عمومی زبان ثالثی به عنوان زبان مشترک خلق ها و ملیت های ایرانی تعیین شود.

 

کنگره ی میانه در میان شور و شوق و هلهله شرکت کنندگان به جلسات خود پایان داد. در تمام دوران کنگره هیچ مشکل و اختلاف نظری روحیه ی تفاهم و دوستی حاکم بر جلسات را با غبار تکدر تیره و تار نساخت. تنها یک مشکل کوچک به وجود آمد که آنهم با وساطت حسین و یاورش حل شد. بحث از آنجا شروع شد که نمایندگان خلق عرب ایران، سرزمین مورد سکونت خود را “عربستان” نامیدند. نماینده شاهرود پیشنهاد کرد که به جای “عربستان” از “خوزستان” استفاده شود. این پیشنهاد قاطعانه از طرف نمایندگان خلق عرب ایران رد شد. نماینده شاهرود توضیح داد که:

ـ “اسم جویان از مسمی غافلند. عربستان اسم برازنده ای نیست چرا که این اسم را عربستان سعودی بر خود دارد.”

نماینده جاجرود یک نام مسالمت جویانه پیشنهاد کرد:

ـ “نه عربستان نه خوزستان بگذاریم خورستان چرا که در آن منطقه خور فراوان است و خور به زبان محلی خلیج کوچک را معنی می دهد.”

نماینده مردم عرب این پیشنهاد را نیز مردود شمرد و گفت:

ـ “حسن نیت نماینده محترم جاجرود قابل ستایش است، لیکن پیشنهاد ایشان نوعی تحقیر ملت عرب است که خود را دریا می داند و شما آنرا در حد یک خور کوچک پائین می آورید.”

بعد از بحث و جدل فراوان موضوع به حکمیت گذاشته شد و یاور به اتفاق آراء به عنوان حکم انتخاب گردید. یاور پشت تریبون قرار گرفت و گفت:

ـ “یه وقت آدم می آد ابروشو درس کنه، دسی دسی می زنه چشاشه کور می کنه. اگه نماینده سمنون پیشنهاد کرده بود که اسم بخش های خور و بیابونک بشه خورستان، من حرفشو روی چش می گذاشتم ولی خورستان برای خلق عرب ایرون یه اسم کشکی و من درآوردیه.”

یاور مکثی کرد و ادامه داد:

ـ اگه ما امروز خشت اول رو کج بذاریم، عمارت تا آخرش کج می ره. مشکل اینه که دنیا عوض شده و ما هنوز مثل قدیم فکر می کنیم. اگه نظرمنِ پیرهن پاره بخواهید وقتی آذریا و کُردا و لُرا و بلوچا اسم منطقه شون می زارن آذربایجون و کردستون و لرستون و بلوچستون، این حقِ بدون برو و برگرد خلق عرب ایرونیه که اسم منطقه شون بذارن عربستون. اشکال از اونا نیس، اشکال از ما هس که هنوز آدمای دوره قدیم هستیم.”

سخنان یاور با کف زدن های ممتد حضار روبرو شد. این مسأله هم حل شد.

تقریباً بلافاصله پس از پایان یافتن کنگره میانه یک بحث عمومی برای پیدا کردن زبان مشترکی برای جامعه ایرانی آغاز شد. این زبان بر اساس قطعنامه کنگره میانه، بایستی غیر از فارسی، ترکی آذری، کردی، عربی و بلوچی انتخاب میشد. از آنجا که در قطعنامه از دیگر زبانها و گویش های ایران نامی برده نشده بود، نمایندگان دیگر زبانها، گویش ها و حتی لهجه های ایرانی آنچه که خود داشتند در طبق اخلاص نهادند و سعی وافر کردند آنرا به عنوان زبان مشترک همه خلق ها و ملیت های ایرانی بقبولانند.

رفراندمی در دو مرحله تدارک دیده شد؛ در مرحله نخست نامه ای با سیصد امضا کافی بود که زبانی را به عنوان کاندیدای زبان مشترک ایرانیان معرفی کند. در مرحله دوم بین سه زبان که بیشترین آراء مرحله اول را کسب می کردند رأی گیری میشد، البته اگر در مرحله اول زبانی بیش از پنجاه درصد آراء عمومی را کسب می کرد، دیگر به رأی گیری مجدد نیاز نبود.

 

رقابتی جانانه در محیطی آکنده از طنز و شوخی شروع شد. مردم مناطق، شهرستانها و حتی دهات ایران یکدیگر را دست انداختند و به گیس و ریش خودشان و دیگران خندیدند. ابتدا قشقائی ها به میدان آمدند و مدعی شدند که:

ـ ” زبان قشقائی یک زبان ممتاز و مشخص است که ویژگی ها و دستور زبان معین خود را دارد و نباید آنرا با ترکی آذری عوضی گرفت.”

آذری ها در نشریات خود به شدت با این نقطه نظر مخالفت ورزیدند و اعلام داشتند که:

ـ “ترکی قشقائی کاریکاتور آذری است.”

به دنبال قشقائی ها، عرب های باصری، سعی کردند زبان باصری را به عنوان زبان مشترک جامعه ایرانی بقبولانند، لیکن با مخالفت خلق عرب ساکن غرب ایران مواجه شدند:

ـ “باصری ها، زبان فصیح عربی را بلغور کرده اند و اسمش را گذاشته اند باصری.”

لَک ها در مورد زبان لری لکی به عنوان زبان مشترک کلیه خلق ها و اقوام ایرانی تبلیغ کردند و نزدیک بود در این مسیر موفق شوند، لیکن سایر اقوام لر بخصوص بروجردی ها، خرم آبادی و لرهای ممسنی برای نخستین بار در تاریخ شس هزار ساله فلات ایران دست به یکی کردند و زیر آب لک ها را زدند:

ـ “لکی هیچ قوم و خویشی با لری ندارد”

با تضعیف زبان لکی، زبان لری نیز موفقیت چندانی به دست نیاورد. بعد از آن مازندرانی ها وارد گود شدند و در مورد دستور زبان محکم زبان ساروی (مازندرانی) مقاله ها نوشتند. لیکن گیلانی ها اعتراض کردند که:

ـ “زبون مازندرانی به درد مازندرانی ها می خوره و بس. از قدیم گفته اند:

شغال بیشه ی مازندران را

نگیرد جز سگ مازندرانی”

فرصت به دست آمده در رشت غوغا کرد. اهالی محترم رشت ضمن تظاهرات مختلف و بالا بردن عکس های متنوع میرزا کوچک خان بر اهمیت و ارزش زبان رشتی تأکید کردند. انزلی ها بازارها را بستند و زبان به اعتراض گشودند که:

ـ “ما چیزی به نام زبان رشتی نداریم. رشتی همان فارسی است که با لهجه رشتی ادا می شود. بیایید همه با هم بپای خیزیم و زبان چندین هزار ساله گیلکی را به عنوان زبان مشترک ملت ایران بقبولانیم.”

این پیشنهاد به علت مخالفت سرسختانه رشتی ها و قاطبه مازندرانیان اقبال چندانی نیافت.

پس از رشتی ها، سنگسری ها در وسایل ارتباط جمعی کباده کشی کردند و با ادله و برهان قاطع ثابت کردند که:

ـ “زبان سنگسری از دستور زبان محکمی برخوردار است و از لحاظ زبان شناسی یکی از دقیق ترین، پیچیده ترین و قدیمی ترین زبانهای بشری است.”

مردم ایران با یادآوری خدمات ارزنده سنگسری ها و به افتخار و احترام شاعر و طنز پرداز بزرگ م ـ سنگسری (ممتاز میثاقی) داشتند به حقانیت زبان سنگسری پی می بردند که سمنانی ها، دامغانی ها و گرمساری ها با یکدیگر متحد شدند و دوپایی رفتند روی خشت سنگسری ها. یکی از روزنامه های دامغان کار گستاخی را بدانجا رسانید که ادعا کرد سنگسری زبان نیست بلکه یک لهجه متروک از زبان لاسگردی است. این روزنامه در پایان یک مقاله مفصل چنان متلکی بار سنگسری ها کرد که همه را به گریه انداخت:

ـ “شیش تا ریگ بریز توی کوزه و بهم بزن می شود زبان سنگسری.”

این شوخی تند زبان زیبای سنگسری را در صحنه رقابت حسابی به عقب راند.

بندری ها که با شکست سنگسری های میدان را خالی یافتند، از جنوب غربی تا جنوب شرقی ایران تحت رهبری مشترک بوشهری ها و بندر عباسی ها با یکدیگر متحد شدند و ادعا کردند:

ـ “زبان های مختلف بندری علیرغم گوناگونی شان از پایه مشترکی برخوردارند و لذا زبان بندری باید به عنوان زبان مشترک قاطبه ملت ایران در آید.”

اهالی لار و بستک و اوز و گراش که با زبان های بندری لج بودند اختلافات گذشته زبانی را به طور کلی کنار گذاشتند و علیه زبان بندری بپای خاستند. تلویزیون  بستک اعلام داشت که:

ـ “شما هر کس می خواهی باش، از هر جا دلت می خواهد آمده باش. زبانت را توی دهان پس و پیش کن، هر چه از دهنت در آمد بگو، می شود زبان بندری.”

با این ضربه زبان بندری کمر راست نکرد. لاری ها از جبهه زبانی تازه تأسیس بالا مدد جستند و زبان لاری را به عنوان زبان مشترک ایرانیان کاندیدا کردند.

بندری ها ساکت نشستند و جهرمی ها و فسایی ها و دارابی ها را که در سالهای گذشته با هم کارد و پنیر بودند علیه زبان لاری متحد کردند. یکی از مجلات هفتگی پر تیراژ نوبندگان فسا از لغات “اچم”(Achom) و “پچم”(Pachom) که در زبان لاری به ترتیب “بیا” و “برو” معنی می دهند، سوء استفاده کرد و زبان شریف لاری را مورد تمسخر قرار داد:

” لفظ، لفظ عربه

فارسی شکره

ترکی هنره

اچم، پچم دمب خره”

و چنانکه افتد و دانیم دم خر فقط به دو طرف (چپ و راست) حرکت می کند و فاقد قابلیت انعطاف است.

آخرین زبانی که چند ساعت قبل از برگزاری دور اول رفراندوم وارد میدان کارزار شد، زبان آبادانی بود. آبادانی های متحد، ضمن پخش ترانه “دختر آبادانی، چه سبزه و مامانی” از تلویزیون سرتاسری ایران، اعلام داشتند که:

” زبان مشترک خلق های ایرانی باید زبانی باشد مثل اردو که لغات کلیه زبانها و لهجه های ایرانی و غیر ایرانی در آن وارد شده باشد. آبادان به علت خصلت مهاجرتی اش مجمع عمومی خلق های ایرانی است و زبان آبادانی، در واقع زبان اردوی ایران است.”

اهوازی ها که دیدند هوا پس است، علیه آبادانی ها موضع گرفتند:

“آبادانی حتی لهجه هم نیست. آبادانی یک معجون هَشَل هــَف است. اگر از آبادانی “ولک”(Wolek) را بگیری دیگر زبانی برایش نمی ماند.”

 

دور اول رفراندم در میان شوخی و خنده همگانی و سر بسر هم گذاشتن های دوستانه برگزار شد. صبح روز بعد ستاد برگزار کننده رفراندم اعلام کرد که از سیصد و شصت زبان و گویش و لهجه شرکت کننده در رفراندم، هیچیک از زبانها، گویش ها و لهجه های ایرانی بیش از نیم درصد آراء را به خود اختصاص نداده اند. سه زبان ذیل بیشترین آراء را حاصل کرده بودند:

۱ ـ اسپرانتو

۲ ـ اسپانیولی

۳ ـ انگلیسی

به فاصله سه روز دور دوم رفراندم با شور و شوق کمتری آغاز شد. هم اکنون کار رأی گیری و شمارش آراء آسانتر شده بود. هر یک از سه زبان بالا با رنگ معینی مشخص شده بودند.

علت موفقیت زبان اسپرانتو در مرحله نخست رفراندم این بود که حسن شهرت جهانی ایران، انجمن جهانی اسپرانتو (Universal Esperanto Association  ) را به ایران کشانده بود. چند هفته قبل از رفراندم، کنگره جهانی اسپرانتو، پس از چندین سال تعطیل، در ایذه با حضور حسین و یاورش تشکیل شد. این کنگره چنان شور و شوقی به وجود آورد که از زمان نخستین کنگره جهانی اسپرانتو که در سال ۱۹۰۵ در پاریس تشکیل شده بود، در نوع خود بی سابقه بود. روزنامه ها و مجلات مختلف ایران عکس دکتر لازاروس لودویگ زامنهف (Dr. Lazarus Ludwig Zamenhof)  بنیان گذار این زبان را در صفحات اول خود به چاپ رسانیدند و اسپرانتو را به عنوان “شاهکار منطق و سادگی” ستودند. طرفداران  اسپرانتو استدلال می کردند که اسپرانتو زبانی است بی طرف که برای آموختن آن یک دهم زبانهای دیگر وقت لازم است. تمام دستور زبان آن را می توان در یک صفحه جای داد و با تعداد کمی لغت پایه ای و ضمن استفاده از پسوند و پیشوندهای مناسب می توان کلمه ای را ساخت که هر مقصودی را برساند.

طرفداران زبان اسپانیولی بر سادگی و کاربرد آینده این زبان تأکید می کردند و دوستی کم سابقه ای که در جریان انقلاب حسینی بین ایران و کشورهای اسپانیایی زبان ایجاد شده بود را ضامن موفقیت این زبان در ایران می دانستند.

هواداران زبان انگلیسی بر این نکته پای می فشردند که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم دنیای مدرن زبان انگلیسی را به صورت زبان بین المللی درآورده است و جامعه ایرانی اگر بخواهد از خماری قرن ها بیرون آید باید با ضرورت های زمان حرکت کند.

سه ساعت پس از بسته شدن آخرین حوزه رأی گیری، نتیجه رفراندم اعلام شد. زبان انگلیسی ۶۰ درصد اسپرانتو ۲۴ درصد و اسپانیولی ۱۶ درصد آراء عمومی را به خود اختصاص داده بودند. تحلیل گران آگاه پیروزی زبان انگلیسی به عنوان زبان مشترک جامعه ایرانی معلول آراء از خارج برگشته ها و جوانان دانش آموز و دانشجو و نیاز عمومی به استفاده وسیع از اینترنت دانستند. خرده گیران حرفه ای در بوق و کرناهای خود دمیدند که:

ـ “همین هم سیاست انگلیسه”

نظام فدرالیسم روحیه همکاری ملی را در همه ی عرصه ها بالا برد. زبان ها و گویش های مختلف ایرانی نه تنها فرداً شکوفا شدند، بلکه چنان تأثیر عمیق و متقابل بر هم گذاشتند که دنیا را شگفت زده کردند.

  

* “انقلاب خمینی و انقلاب حسینی” کتابی ست با درونمایه ی طنز سیاسی نوشته ی عزت مصلی نژاد که بخشی از آن در شهروند به صورت پاورقی منتشر شده است. این کتاب توسط نشر زاگرس در سال ۲۰۰۹ میلادی در تورنتو به چاپ رسیده است.