بخت بازآید ازاین درکه یکی چون تو درآید
روی زیبای تو دیدن در دولت بگشاید
زادروز انجمن قلم آذربایجان را که کنگره مؤسس “انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران)” بشارت دهنده ی آن است از ژرفای وجودم تبریک می گویم. این گامی استوار در راستای آزادی اندیشه در جامعه ی چند ملیتی ایران و رهایی فرهنگ ملیت های ایرانی از هر نوع جبـّاریت زبانی است. من که خود از خطه ی فارسم و فارس زبان (البته به شرطی که فارس زبانان زبان جهرمی را به عنوان فارسی بپذیرند) احساس می کنم که تاسیس چنین نهادی به کثرت گرایی در جامعه ایران یاری کرده و به رشد فراتر زبان فارسی نیز مدد می رساند. دلیلش هم بسیار ساده است. با توجه به یک عمر هم نشینی و هم توشگی با دوستان آذری ام می توانم داوری کنم که زبان فرهنگ آذری گنجینه ای است که به سبب جباریت دیرپا در جامعه ی ایرانی بسیاری از دُر و گوهرهای آن هنوز به درستی کشف نشده است. زایش انجمن قلم آذربایجان می تواند به غنای هرچه فراتر فرهنگ آذری مدد رساند و با توجه به ارتباط نزدیک ملیت های ایرانی به شکوفایی بیشتر دیگر زبان ها و فرهنگ ها از جمله زبان فارسی کمک کند.
یادش بخیر پدرم که ترکی قشقایی می دانست و همیشه می گفت “ترکی هنره”. به راستی که زبان آذری زبان هنر و زیبایی است. برای دستیابی به فرهنگ والای آذری سالها پیش تلاش کردم این زبان را یاد بگیرم. افسوس که یادگیری این زبان را با دستور زبان آغاز کردم و در نیمه راه ماندم. آرزو دارم که در سایه انجمن قلم آذربایجان این تلاش را از نو بیاغازم. امید که این انجمن با انتشار آثار مختلف به زبان آذری فرهنگ ایستا و خمارآلوده موجود را به چالش کشد و از دیار تیرگی به سوی پگاه روشن نقب زند. یادش بخیر میرزا فتحعلی آخوندزاده که به آذری و فارسی می نوشت و آرزوهای روشنگرانه را برای مردم خاورمیانه در سر می پرورانید. او کتاب “مکتوبات کمال الدوله” را به آذری نوشت و چه زیبا که میرزا جعفر قرچه داغی آنرا به فارسی برگردانید و فیلسوف بزرگ آذری اشتباهات فارسی مترجم را به او یادآور شد. فضولی بغدای به آذری، فارسی و عربی شعر می سرود و به عنوان پیوندی بین این سه فرهنگ خدمت ها نموده است.
روز یکشنبه ۱۲ جون ۲۰۱۱ میلادی در مجلسی شاهد گفتگوی چند تن در مورد کنگره مؤسس “انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران)” بودم. اغلب این دوستان گله داشتند که اولاً چرا مؤسسین این نهاد ایران را داخل پرانتز برده اند. دوم آنکه اصطلاح آذربایجان جنوبی را گمراه کننده تلقی می کردند. گفته می شد که منطقه ای که امروز به نام کشور آذربایجان خوانده می شود قبلاً به “آران” یا “ماوراء قفقاز” موسوم بوده است و آذربایجان اساساً همان آذربایجان خودمان است. بنابر این آذربایجان شمالی و جنوبی بی معنی است. یکی از افراد این جمع عنوان می کرد که عنوان ساختن “آذربایجان جنوبی” در اطلاعیه کنگره ی موسس انجمن قلم حکایت از آرزوی ناسیونالیست ها و جدایی طلبان برای الحاق شمال و جنوب دارد. او سخت از کنگره گله داشت و می گفت:
خشت اول گر نهد معمارکج
تا ثریا می رود دیوارکج
از نظر این رهی این گفتمان ها هرچند رنجش آور باشد مفید و ثمربخش است. من به شهروندی خاکی اعتقاد دارم نه خونی. به نظر من ایران قبل از هرچیز یک قلمرو است که ملیت های آذری، کرد، عرب، ترکمن، بلوچ و غیره در آن در کنار هم زندگی می کنند. من با دیدگاه کنگره مؤسس صددرصد موافقم که “ایران کشوری است کثیرالمله که در آن فقط یک زبان، یعنی زبان فارسی، که زبان مادری کمتر از یک سوم جمعیت کشور را تشکیل می دهد، به رسمیت شناخته می شود.” اتحاد ایران در گرو همبستگی ملیت های ایرانی است که خوشبختانه پیوندهای عمیق تاریخی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بین شان برقرار شده است. لیکن همبستگی با حرف سامان نمی پذیرد. این همبستگی تنها و تنها در یک نظام فدرال با به رسمیت شناخته شدن حقوق همه جانبه ی ملیت های ایرانی و بویژه حق گفتگو و آموزش به زبان مادری میسر است. دوران ما دوران کثرت گرایی است و این خواستگاهی است جهانی که اگر ما آنرا پذیرا نشویم به نفرین صبح دچارخواهیم شد. این مهم نیاز به کسب آگاهی های تازه و شکیبائی از سوی همه ی ما دارد.
ضمن تبریک مجدد به اعضای مؤسس “انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران)”، با نهایت فروتنی دو توصیه خدمت این عزیزان فرهنگ دوست و فرهیخته دارم. نخست اینکه اگر موفق به تغییر خط برای زبان آذری شدند همانطور که آرزوی میرزا فتحعلی آخوندزاده بود اعراب (فتحه و کسره و ضمه) را وارد کلمه کنند. دوم آنکه نام این انجمن را به “انجمن قلم آذری زبانان” تغییر دهند. این تغییر نام از یک طرف این انجمن را از سایر ملیت های ایرانی از جمله و بویژه ملیت فارس منزوی و بیگانه نمی کند. دیگر آنکه دیگر آذری زبانان را نیز در بر می گیرد و رابطه فرهنگی نزدیکی بین آذری زبانان جهان فارغ از تعلق جغرافیایی شان برقرار می کند. امیدوارم که دوستان با حقیر هم عقیده باشند که فرهنگ از خاک فراتر می رود.
در پایان به پاس احترام از اقدام تهورانگیز کنگره مؤسس”انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران)” بخشی از کتاب “انقلاب خمینی و انقلاب حسینی” را که به چالش زبانی در جامعه ایرانی اختصاص دارد تقدیم می دارم.
***
تنها مسأله مهم باقی مانده خود مختاری ملیت هایی بود که تحت شرایط انقلابی موجود حتی از طرف رهبران کهنه کار اقلیت های قومی به دست فراموشی سپرده شده بود. لیکن حسین و یاورش دقیق تر از آن بودند که مسأله ای به این اهمیت را فراموش کنند. به پیشنهاد یاور “کنگره همبستگی خلق ایرانی” در شهر میانه تشکیل شد. در این کنگره حسین ایران را یک کشور چند ملیتی و خودمختاری را تا سرحد جدایی از حقوق مسلم و جدایی ناپذیر خلق های ایران اعلام داشت. آنگاه نماینده ملیت ها را آزاد گذاشت که اگر بخواهند در جا اعلان استقلال کنند. نمایندگان ملیت ها با قاطعیت و به اتفاق آراء از این کار سرباز زدند و متفقاً بر سرسپردگی عمیق و همه جانبه خود به امر انقلاب حسینی و ضرورت به ثمر رسانیدن آن تأکید ورزیدند. یاور که از شادمانی پر درآورده بود رقص کنان پشت تریبون قرار گرفت و گفت:
ـ “حقانیت اینه که ما با هم فرق داریم ولی همین تفاوت ها هس که آدمو هل میده جلو. به نظر منِ پیرهن پاره کفایت نمی کنه که ما این تفاوت را قبول کنیم باید اونا را بپرستیم. اگه همین فرقا نباشه همه مون در جا می زنیم و بعدش هم فیس می شیم میریم دنبال کارمون”
حسین به سخن یاور افزود:
ـ “حق با یاور است، آنان که تفاوت ها را عمده کردند و از آنها عامل ستیز ملّی ساختند، کار را بجایی کشاندند که بر ستیز ملی فقط با جدایی سرپوش بگذارند. جدایی نیز همه را یا نابود کرد و یا ده ها سال به عقب کشاند، لیکن آنان که به تفاوت ها عشق ورزیدند و آنرا در جهت همکاری ملی به خدمت گرفتند، ره به سوی شکوفایی سپردند. این تجربه تاریخی من است. حال اختیار با شماست.”
نمایندگان ملیت های ایرانی با یکدلی بی سابقه ای شعار دادند:
ـ “زنده باد پیوستگی! نابود باد گسستگی”
در اینجا یکی از کارگران پیر عرب، اهل آبادان، به پای خاست و از استاد خود زنده یاد محمد ابرندی یاد کرد:
ـ “ابرندی از رهبران سندیکای کارگران فصلی و پروژه ای آبادان بود که در راه همبستگی خلق های عرب و فارس آبادان رنج ها برد و خون دلها خورد و عاقبت در زندانهای “جمهوری اسلامی جان باخت”، کارگر پیر مکثی کرد و ادامه داد:
ـ “ابرندی در اجتماعات و تظاهرات مختلف کارگری شعری از لاهوتی می خواند که بی اندازه دوست داشت. من امروز این شعر را به عنوان سرود همبستگی برای شما می خوانم با این توضیح که امروز من با اجازه لاهوتی و ابرندی این شعر را از همبستگی جهانی طبقه کارگر به همبستگی جهانی همه خلق های تحت ستم ایران با یکدیگر و با همه خلق ها و ملیت های جهان گسترش می دهم. آنگاه کارگر پیر شعر را به زبان فارسی با ته لهجه عربی چنین قرائت کرد:
برادرها، زنان، مردان، پسرها
ستم کش ها پریشان کارگرها
شما از هر کجا و هر دیارید
همه از یک نژاد و یک تبارید
اگر خواهید عالمگیر باشید
بهم پیوسته چون زنجیر باشید
بهم پیوستگی دارد اثرها
بود اندر جدایی ها خطرها
از آن رو با شما دمساز گشتم
که خود یک عمر استثمار گشتم
از آن وعده کنم بر همنوایی
که می دانم خطر دارد جدایی
کلیه شرکت کنندگان در کنگره به مدت طولانی دست زدند و هورا کشیدند. پس از فروکش کردن غلیان احساسات عمومی یاور رشته سخن را به دست گرفت گفت:
ـ “ماشالا خوب برای اتحاد عمل دس می زنین، ولی یادتون باشه اگه هر ملیتی به حق و حقوقش نرسه سلام و صلوات امروزتون میشه فحش و فضیحت پس فردامون”
حسین گفتار یاور را ادامه داد و پیام خود را که هر جمله آن به طور سلیس به یکی از زبان ها یا گویش های ایرانی ادا می کرد به “کنگره همبستگی خلق های ایران” ابلاغ فرمود:
ـ “پیشنهاد می کنم که ملیت های ایرانی وحدت خود را پیرامون عالیترین و کلی ترین سیاستها و موضع گیری های داخلی و خارجی سامان دهند. بیایید “وحدت در عین کثرت” را سرلوحه برنامه همبستگی خود قرار دهیم. بیائید هر خلق و ملیتی را در شیوه حکومتی و سیاست های ایالتی اش آزاد بگذاریم. بیائید استقلال هر ملیتی را در اشاعه فرهنگ و سنن و آداب و رسوم ویژه اش به رسمیت بشناسیم و برای همه از هر لحاظ حقوق برابر قائل شویم. یکی از موانع تاریخی همبستگی ملیت های ایرانی تسلط یک جانبه فرهنگ و زبان فارسی بر کل جامعه ایرانی بوده است. در حالی که به نظر من برابری زبانی، پیش زمینه هر نوع اقدام وحدت گرایانه است.”
کنگره ی میانه پس از سه روز نشست فشرده چند و چون یک نظام فدرالیسم را برای جامعه ایران تدوین و تصویب کرد. یکی از تصمیمات مهم این کنگره این بود که زبان و فرهنگ خلق های مختلف ایران به شیوه ای برابر گسترش یابد و شکوفایی پذیرد و دولت و نهادهای آموزشی از هر کوشش برای تقابل سازنده فرهنگ ها و زبان های مختلف ایرانی فروگذار نکنند.
کنگره، تأثیر زبان و ادبیات فارسی را در ایجاد و قوام و دوام هویت جامعه ستود، لیکن نقش آنرا به عنوان زبان رسمی کشور خاتمه یافته اعلام کرد. توصیه شد که طی یک رفراندوم عمومی زبان ثالثی به عنوان زبان مشترک خلق ها و ملیت های ایرانی تعیین شود.
کنگره ی میانه در میان شور و شوق و هلهله شرکت کنندگان به جلسات خود پایان داد. در تمام دوران کنگره هیچ مشکل و اختلاف نظری روحیه ی تفاهم و دوستی حاکم بر جلسات را با غبار تکدر تیره و تار نساخت. تنها یک مشکل کوچک به وجود آمد که آنهم با وساطت حسین و یاورش حل شد. بحث از آنجا شروع شد که نمایندگان خلق عرب ایران، سرزمین مورد سکونت خود را “عربستان” نامیدند. نماینده شاهرود پیشنهاد کرد که به جای “عربستان” از “خوزستان” استفاده شود. این پیشنهاد قاطعانه از طرف نمایندگان خلق عرب ایران رد شد. نماینده شاهرود توضیح داد که:
ـ “اسم جویان از مسمی غافلند. عربستان اسم برازنده ای نیست چرا که این اسم را عربستان سعودی بر خود دارد.”
نماینده جاجرود یک نام مسالمت جویانه پیشنهاد کرد:
ـ “نه عربستان نه خوزستان بگذاریم خورستان چرا که در آن منطقه خور فراوان است و خور به زبان محلی خلیج کوچک را معنی می دهد.”
نماینده مردم عرب این پیشنهاد را نیز مردود شمرد و گفت:
ـ “حسن نیت نماینده محترم جاجرود قابل ستایش است، لیکن پیشنهاد ایشان نوعی تحقیر ملت عرب است که خود را دریا می داند و شما آنرا در حد یک خور کوچک پائین می آورید.”
بعد از بحث و جدل فراوان موضوع به حکمیت گذاشته شد و یاور به اتفاق آراء به عنوان حکم انتخاب گردید. یاور پشت تریبون قرار گرفت و گفت:
ـ “یه وقت آدم می آد ابروشو درس کنه، دسی دسی می زنه چشاشه کور می کنه. اگه نماینده سمنون پیشنهاد کرده بود که اسم بخش های خور و بیابونک بشه خورستان، من حرفشو روی چش می گذاشتم ولی خورستان برای خلق عرب ایرون یه اسم کشکی و من درآوردیه.”
یاور مکثی کرد و ادامه داد:
ـ اگه ما امروز خشت اول رو کج بذاریم، عمارت تا آخرش کج می ره. مشکل اینه که دنیا عوض شده و ما هنوز مثل قدیم فکر می کنیم. اگه نظرمنِ پیرهن پاره بخواهید وقتی آذریا و کُردا و لُرا و بلوچا اسم منطقه شون می زارن آذربایجون و کردستون و لرستون و بلوچستون، این حقِ بدون برو و برگرد خلق عرب ایرونیه که اسم منطقه شون بذارن عربستون. اشکال از اونا نیس، اشکال از ما هس که هنوز آدمای دوره قدیم هستیم.”
سخنان یاور با کف زدن های ممتد حضار روبرو شد. این مسأله هم حل شد.
تقریباً بلافاصله پس از پایان یافتن کنگره میانه یک بحث عمومی برای پیدا کردن زبان مشترکی برای جامعه ایرانی آغاز شد. این زبان بر اساس قطعنامه کنگره میانه، بایستی غیر از فارسی، ترکی آذری، کردی، عربی و بلوچی انتخاب میشد. از آنجا که در قطعنامه از دیگر زبانها و گویش های ایران نامی برده نشده بود، نمایندگان دیگر زبانها، گویش ها و حتی لهجه های ایرانی آنچه که خود داشتند در طبق اخلاص نهادند و سعی وافر کردند آنرا به عنوان زبان مشترک همه خلق ها و ملیت های ایرانی بقبولانند.
رفراندمی در دو مرحله تدارک دیده شد؛ در مرحله نخست نامه ای با سیصد امضا کافی بود که زبانی را به عنوان کاندیدای زبان مشترک ایرانیان معرفی کند. در مرحله دوم بین سه زبان که بیشترین آراء مرحله اول را کسب می کردند رأی گیری میشد، البته اگر در مرحله اول زبانی بیش از پنجاه درصد آراء عمومی را کسب می کرد، دیگر به رأی گیری مجدد نیاز نبود.
رقابتی جانانه در محیطی آکنده از طنز و شوخی شروع شد. مردم مناطق، شهرستانها و حتی دهات ایران یکدیگر را دست انداختند و به گیس و ریش خودشان و دیگران خندیدند. ابتدا قشقائی ها به میدان آمدند و مدعی شدند که:
ـ ” زبان قشقائی یک زبان ممتاز و مشخص است که ویژگی ها و دستور زبان معین خود را دارد و نباید آنرا با ترکی آذری عوضی گرفت.”
آذری ها در نشریات خود به شدت با این نقطه نظر مخالفت ورزیدند و اعلام داشتند که:
ـ “ترکی قشقائی کاریکاتور آذری است.”
به دنبال قشقائی ها، عرب های باصری، سعی کردند زبان باصری را به عنوان زبان مشترک جامعه ایرانی بقبولانند، لیکن با مخالفت خلق عرب ساکن غرب ایران مواجه شدند:
ـ “باصری ها، زبان فصیح عربی را بلغور کرده اند و اسمش را گذاشته اند باصری.”
لَک ها در مورد زبان لری لکی به عنوان زبان مشترک کلیه خلق ها و اقوام ایرانی تبلیغ کردند و نزدیک بود در این مسیر موفق شوند، لیکن سایر اقوام لر بخصوص بروجردی ها، خرم آبادی و لرهای ممسنی برای نخستین بار در تاریخ شس هزار ساله فلات ایران دست به یکی کردند و زیر آب لک ها را زدند:
ـ “لکی هیچ قوم و خویشی با لری ندارد”
با تضعیف زبان لکی، زبان لری نیز موفقیت چندانی به دست نیاورد. بعد از آن مازندرانی ها وارد گود شدند و در مورد دستور زبان محکم زبان ساروی (مازندرانی) مقاله ها نوشتند. لیکن گیلانی ها اعتراض کردند که:
ـ “زبون مازندرانی به درد مازندرانی ها می خوره و بس. از قدیم گفته اند:
شغال بیشه ی مازندران را
نگیرد جز سگ مازندرانی”
فرصت به دست آمده در رشت غوغا کرد. اهالی محترم رشت ضمن تظاهرات مختلف و بالا بردن عکس های متنوع میرزا کوچک خان بر اهمیت و ارزش زبان رشتی تأکید کردند. انزلی ها بازارها را بستند و زبان به اعتراض گشودند که:
ـ “ما چیزی به نام زبان رشتی نداریم. رشتی همان فارسی است که با لهجه رشتی ادا می شود. بیایید همه با هم بپای خیزیم و زبان چندین هزار ساله گیلکی را به عنوان زبان مشترک ملت ایران بقبولانیم.”
این پیشنهاد به علت مخالفت سرسختانه رشتی ها و قاطبه مازندرانیان اقبال چندانی نیافت.
پس از رشتی ها، سنگسری ها در وسایل ارتباط جمعی کباده کشی کردند و با ادله و برهان قاطع ثابت کردند که:
ـ “زبان سنگسری از دستور زبان محکمی برخوردار است و از لحاظ زبان شناسی یکی از دقیق ترین، پیچیده ترین و قدیمی ترین زبانهای بشری است.”
مردم ایران با یادآوری خدمات ارزنده سنگسری ها و به افتخار و احترام شاعر و طنز پرداز بزرگ م ـ سنگسری (ممتاز میثاقی) داشتند به حقانیت زبان سنگسری پی می بردند که سمنانی ها، دامغانی ها و گرمساری ها با یکدیگر متحد شدند و دوپایی رفتند روی خشت سنگسری ها. یکی از روزنامه های دامغان کار گستاخی را بدانجا رسانید که ادعا کرد سنگسری زبان نیست بلکه یک لهجه متروک از زبان لاسگردی است. این روزنامه در پایان یک مقاله مفصل چنان متلکی بار سنگسری ها کرد که همه را به گریه انداخت:
ـ “شیش تا ریگ بریز توی کوزه و بهم بزن می شود زبان سنگسری.”
این شوخی تند زبان زیبای سنگسری را در صحنه رقابت حسابی به عقب راند.
بندری ها که با شکست سنگسری های میدان را خالی یافتند، از جنوب غربی تا جنوب شرقی ایران تحت رهبری مشترک بوشهری ها و بندر عباسی ها با یکدیگر متحد شدند و ادعا کردند:
ـ “زبان های مختلف بندری علیرغم گوناگونی شان از پایه مشترکی برخوردارند و لذا زبان بندری باید به عنوان زبان مشترک قاطبه ملت ایران در آید.”
اهالی لار و بستک و اوز و گراش که با زبان های بندری لج بودند اختلافات گذشته زبانی را به طور کلی کنار گذاشتند و علیه زبان بندری بپای خاستند. تلویزیون بستک اعلام داشت که:
ـ “شما هر کس می خواهی باش، از هر جا دلت می خواهد آمده باش. زبانت را توی دهان پس و پیش کن، هر چه از دهنت در آمد بگو، می شود زبان بندری.”
با این ضربه زبان بندری کمر راست نکرد. لاری ها از جبهه زبانی تازه تأسیس بالا مدد جستند و زبان لاری را به عنوان زبان مشترک ایرانیان کاندیدا کردند.
بندری ها ساکت نشستند و جهرمی ها و فسایی ها و دارابی ها را که در سالهای گذشته با هم کارد و پنیر بودند علیه زبان لاری متحد کردند. یکی از مجلات هفتگی پر تیراژ نوبندگان فسا از لغات “اچم”(Achom) و “پچم”(Pachom) که در زبان لاری به ترتیب “بیا” و “برو” معنی می دهند، سوء استفاده کرد و زبان شریف لاری را مورد تمسخر قرار داد:
” لفظ، لفظ عربه
فارسی شکره
ترکی هنره
اچم، پچم دمب خره”
و چنانکه افتد و دانیم دم خر فقط به دو طرف (چپ و راست) حرکت می کند و فاقد قابلیت انعطاف است.
آخرین زبانی که چند ساعت قبل از برگزاری دور اول رفراندوم وارد میدان کارزار شد، زبان آبادانی بود. آبادانی های متحد، ضمن پخش ترانه “دختر آبادانی، چه سبزه و مامانی” از تلویزیون سرتاسری ایران، اعلام داشتند که:
” زبان مشترک خلق های ایرانی باید زبانی باشد مثل اردو که لغات کلیه زبانها و لهجه های ایرانی و غیر ایرانی در آن وارد شده باشد. آبادان به علت خصلت مهاجرتی اش مجمع عمومی خلق های ایرانی است و زبان آبادانی، در واقع زبان اردوی ایران است.”
اهوازی ها که دیدند هوا پس است، علیه آبادانی ها موضع گرفتند:
“آبادانی حتی لهجه هم نیست. آبادانی یک معجون هَشَل هــَف است. اگر از آبادانی “ولک”(Wolek) را بگیری دیگر زبانی برایش نمی ماند.”
دور اول رفراندم در میان شوخی و خنده همگانی و سر بسر هم گذاشتن های دوستانه برگزار شد. صبح روز بعد ستاد برگزار کننده رفراندم اعلام کرد که از سیصد و شصت زبان و گویش و لهجه شرکت کننده در رفراندم، هیچیک از زبانها، گویش ها و لهجه های ایرانی بیش از نیم درصد آراء را به خود اختصاص نداده اند. سه زبان ذیل بیشترین آراء را حاصل کرده بودند:
۱ ـ اسپرانتو
۲ ـ اسپانیولی
۳ ـ انگلیسی
به فاصله سه روز دور دوم رفراندم با شور و شوق کمتری آغاز شد. هم اکنون کار رأی گیری و شمارش آراء آسانتر شده بود. هر یک از سه زبان بالا با رنگ معینی مشخص شده بودند.
علت موفقیت زبان اسپرانتو در مرحله نخست رفراندم این بود که حسن شهرت جهانی ایران، انجمن جهانی اسپرانتو (Universal Esperanto Association ) را به ایران کشانده بود. چند هفته قبل از رفراندم، کنگره جهانی اسپرانتو، پس از چندین سال تعطیل، در ایذه با حضور حسین و یاورش تشکیل شد. این کنگره چنان شور و شوقی به وجود آورد که از زمان نخستین کنگره جهانی اسپرانتو که در سال ۱۹۰۵ در پاریس تشکیل شده بود، در نوع خود بی سابقه بود. روزنامه ها و مجلات مختلف ایران عکس دکتر لازاروس لودویگ زامنهف (Dr. Lazarus Ludwig Zamenhof) بنیان گذار این زبان را در صفحات اول خود به چاپ رسانیدند و اسپرانتو را به عنوان “شاهکار منطق و سادگی” ستودند. طرفداران اسپرانتو استدلال می کردند که اسپرانتو زبانی است بی طرف که برای آموختن آن یک دهم زبانهای دیگر وقت لازم است. تمام دستور زبان آن را می توان در یک صفحه جای داد و با تعداد کمی لغت پایه ای و ضمن استفاده از پسوند و پیشوندهای مناسب می توان کلمه ای را ساخت که هر مقصودی را برساند.
طرفداران زبان اسپانیولی بر سادگی و کاربرد آینده این زبان تأکید می کردند و دوستی کم سابقه ای که در جریان انقلاب حسینی بین ایران و کشورهای اسپانیایی زبان ایجاد شده بود را ضامن موفقیت این زبان در ایران می دانستند.
هواداران زبان انگلیسی بر این نکته پای می فشردند که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم دنیای مدرن زبان انگلیسی را به صورت زبان بین المللی درآورده است و جامعه ایرانی اگر بخواهد از خماری قرن ها بیرون آید باید با ضرورت های زمان حرکت کند.
سه ساعت پس از بسته شدن آخرین حوزه رأی گیری، نتیجه رفراندم اعلام شد. زبان انگلیسی ۶۰ درصد اسپرانتو ۲۴ درصد و اسپانیولی ۱۶ درصد آراء عمومی را به خود اختصاص داده بودند. تحلیل گران آگاه پیروزی زبان انگلیسی به عنوان زبان مشترک جامعه ایرانی معلول آراء از خارج برگشته ها و جوانان دانش آموز و دانشجو و نیاز عمومی به استفاده وسیع از اینترنت دانستند. خرده گیران حرفه ای در بوق و کرناهای خود دمیدند که:
ـ “همین هم سیاست انگلیسه”
نظام فدرالیسم روحیه همکاری ملی را در همه ی عرصه ها بالا برد. زبان ها و گویش های مختلف ایرانی نه تنها فرداً شکوفا شدند، بلکه چنان تأثیر عمیق و متقابل بر هم گذاشتند که دنیا را شگفت زده کردند.
* “انقلاب خمینی و انقلاب حسینی” کتابی ست با درونمایه ی طنز سیاسی نوشته ی عزت مصلی نژاد که بخشی از آن در شهروند به صورت پاورقی منتشر شده است. این کتاب توسط نشر زاگرس در سال ۲۰۰۹ میلادی در تورنتو به چاپ رسیده است.
آقای رنجبر
با توجه به اظهار نظرهای شما در مورد نوشته های قبلی شهروند، به نظر میرسد که شما به اطلاعات زیادی دسترسی داشته و مطالب زیادی برای بیان دارید. چرا این مستندات را به صورت یک مقاله، برای درج در شهروند ارسال نمیکنید، تا آنهایی که به هر دلیلی به اینترنت دست رسی ندارند، آن را مطالعه، و نظرات و انتقادات خود را درج نمایند. به این ترتیب عده بیشتری، از نقطه نظرات شما، آگاه شده و در رد یا قبول آن اظهار نظر خواهند نمود
کاظم آقا شما می دانید کامنت یعنی چی؟ بابا برید یک کمی از خارجی ها یاد بگیرید
تا میکروفن میرسه دستتون که یک سئوال کنید میشه یک سخنرانی کامل
تا جای کامنت می بینید یک مقاله چند هزار کلمه ای می نویسید
بعد هم کلی پز می دید که ما ایرانی ها تمدن چند هزار ساله داریم و چه و چه
آخه بابا اون تمدن به چه دردی می خوره اگر یک ریزه پیشرفت توش نباشه
من که دیگه زبونم بند اومد از دیدن این هموطنان عزیز
Avesta Jam
چندی است که دهم تیر ماه هر سال به عنوان سالگرد تولد بابک خرمدین چهره شناخته شده تاریخی ایران زمین مراسمی در قلعه “بذ” یا قلعه بابک در کلیبر به انجام می رسد.
در حالی که چند سالی است که ایرانیان عاشق هویت و ملیت ایرانی و شیفتگان بزرگان تاریخی ایران زمین در مراسم بزرگداشت تولد بابک در محل دژ بذ در کلیبر گرد هم می آیند ، گروهی ایران ستیز نیز به منظور سوء استفاده از نام و اعتبار بابک ، به جعل هویت او می پردازند و و جشنی برپا می کنند که در اصل یک کارناوال سیاسی علیه هویت ایرانی،زبان فارسی و تمامیت ارضی ایران است.
در همین راستا، دولت باکو در سکوت غیر قابل توجیه رسانه ای داخل کشور در چند هفته اخیر در اقدامی حیرت انگیز به تبلیغ وسیع بابک خرمدین به عنوان چهره تاریخی متعلق به دولت باکو در رسانه های گروهی و رادیو تلوزیون دولتی و مطبوعات این کشور پرداخته است.
بر اساس گزارش های میهن پرستان آذربایجانی، دولت باکو به روش های گوناگون پنهان و آشکار با پشتیبانی مالی و تبلیغات وسیع به تحریک جوانان آذربایجان تاریخی و واقعی به مرکزیت تبریز می پردازد تا با عضویت در گروه های نژاد پرست پان ترکیستی با پشت پا زدن به هویت تاریخی خود و جایگاه آذربایجان در تاریخ ایران از مراسم بزرگداشت بابک به عنوان تبلیغات تجزیه طلبانه به نفع دولت باکو استفاده نمایند .بر پایه این آموزه ها مزدوران دولت تاریخ فراموش کرده باکو با تحریف تاریخ ،بابک را یک چهره ضد ایرانی تجزیه طلب جا می زنند و در این راه حتی به عوامل خود ماموریت داده اند پرچم جمهوری جعلی اران و شروان را به جای پرچم باستانی سه رنگ ملی ایران زمین درخاک سرزمین مقدس آذربایجان ایران به اهتزاز در آورند!!
بابک خرمدین یکی از سرداران ایرانی بود که از آذربایجان بر ضد ظلم خلفای عباسی بهپا خاست. وی طی بیست و دوسال رهبری جنبش سرخ جامگان را برعهده داشت و در همان عصر مازیار از مازندران و ابومسلم خراسانی و یعقوب لیث از خراسان و سیستان نیز از دیگر سرداران ایرانی بودند که بر علیه ستم خلفای عباسی دست به قیام زدند.
شوربختانه گروههایی که خود را «پانترکیست» مینامند، با این بهانه که دژِ بابک در آذربایجانِ قرار دارد، تلاش می کنند بابک را غیر ایرانی وترکنژاد معرفی نمایند و با جعل مستندات متعدد غیر قابل انکار تاریخی موجود می کوشند به مردم غیور آذربایجان القا نمایند که بابک نه برای رهایی ایرانیان از ستم خلیفه عباسی بلکه برای رهایی خلق ترک! از به زعم آنان ستم شوونیستهای فارس!! قیام کرده بود. آنچه قابل مشاهده است این که دامنه تحریکات همسایه شمال غربی ما هدف های بلندی را نشانه گرفته و سرفصل این اختلاف اندازی ها از مصادره مفاخر ایرانی نظیر بابک خرمدین ،نظامی گنجوی، مولوی و … آغاز می گردد.
این ضد ایرانیان با پشت پا زدن عامدانه به هر آن چه هویت ایرانی دارد و با توهین و گستاخی همه جانبه به زبان ملی همه ایرانیان ، هر سال به برافراشتن پرچم کشورِ بیگانه بر فراز قلعه بابک اقدام می کنند و همسو با دولت تاریخ فراموش کرده باکو که هم اینک تعلق تاریخی ۱۷ شهر قفقاز به ایران را هم انکار می کند ، در پی تاریخسازی دروغین برای آذربایجانیهایی هستند که هرچند زبانشان ترکی آذری است، اما تبار، فرهنگ، مذهب و تاریخشان تفاوتی با سایرِ ایرانیان ندارد.
صرف نظر از چگونگی اجرای این مراسم و گرو ه هایی که از آن سوء استفاده می کنند، آن چه بسیار حایز اهمیت می باشد شناخت واقعی چهره تاریخی بابک خرم دین است که سالیانی دراز با بهره گیری از توان ایرانیان گوشه و کنار کشور مبارزه پر دامنه ای را بر ضد اشغالگر ان ستمکار عباسی رهبری کرد.
زندگانی و مبارزات استقلال طلبانه ایرانی بابک خرمدین به دلایل گوناگون آن چنان که شایسته است در کشورمان بدان پرداخته نشده است ولی آن چه جای شگفتی است این که در سایه بی تفاوتی و بی توجهی توجیه ناپذیر نهاد های رسمی داخل کشور همچون صدا وسیما، مطبوعات و خبرگزاری های رسمی به مفاخر ملی فرهنگی ایران زمین همچون مولوی و نظامی و مفاخر تاریخی همچون بابک خرمدین،مازیار و یعقوب لیٍث ، تاراج این مفاخر ملی و فرهنگی متعلق به همه ملت ایران توسط کشور های نو ظهور در عرصه بین الملل با روند پرشتابی در جریان است.
این گونه بوده است که پس از تملک مولوی شاعر جهانی ایران زمین توسط کشور ترکیه و ترک و غیر ایرانی معرفی کردن نظامی گنجوی (که زادگاهش روستای “تا” در تفرش است) و ثبت جهانی موسیقی زیبای عاشیقلار آذربایجان به نام دولت باکو (و نه خاستگاه آن آذربایجان واقعی در ایران) چندی است که گروه های تجزیه طلب ضد ایرانی تلاش بسیاری را با حمایت پشت پرده سران باکو و آنکارا به کار گرفته اند تا بابک خرمدین چهره شهیر تاریخ ایران زمین را نه یک ایرانی آزادی خواه بلکه یک ترک تجزیه طلب جا بزنند!!!بر دژ پرشکوه بابک پرچم کشور های بیگانه را به جای پرچم ملی ایران به کار گیرند و به بهانه کاربرد زبان شیوای آذری یا ترکی آذری متداول در آذربایجان ،گستاخانه آذربایجانی ها را ضد ایرانی و از نژاد زرد پوستان صحراهای آسیای مرکزی جا بزنند و با به کار گیری سمبل شیطان پرستانه و مغولی”بوزگورد”(گرگ خاکستری) بابی پروایی به تمجید از چنگیز و تیمور خونخوار ی بپردازند که دستشان به خون هزاران هزار ایرانی بی گناه در آذربایجان، خراسان،اصفهان ،کرمان و همه نقاط ایران زمین آغشته است.
در سکوت تامل بر انگیز نهاد های رسمی ایران نام بابک، قیام بابک و نیز قلعه ی بابک در چند سال اخیر به طور منطقه ای ،بیشتردر مطبوعات آذربایجان و همچنین در مجامع دانشجویی و اجتماعات آذری های ایران مطرح شده و در چنین شرایطی قلم به دستانی هم ظهور کرده اند که با اظهار نظرهای مختلف و با سوءاستفاده از این فرصت سعی در انحصار چهره تاریخی بابک خرمدین به محدوده آذربایجان را دارند. این دشمنان تمامیت ارضی ایران در نوشته ها و اظهار نظرهایشان بعضا به منابعی هم استناد می کنند که با توجه به لحن نویسندگان آن منابع، مغرضانه و جهت دار بودن اظهاراتشان جای تردید باقی نمی گذارد. لذا با توجه به نیاز اقشار جامعه به ویژه جوانان میهن دوست آذربایجان و همه ایران زمین به آگاهی از واقعیت های قیام بابک بر اساس استنادات تاریخی مروری خواهیم داشت به ریشه های و انگیزه ها و هویت این قیام ملی ایرانی.
تبار ایرانی بابک بر اساس مستندات تاریخی
بابک در روستای بلالآباد در حومه اردبیل به دنیا آمد. بنابر گفتهٔ واقد بن عمروالتّمیمی (اولین کسی که زندگی بابک را به تحریر آورده است)، پدر بابک مِرداس(در کتب مختلف نام های دیگری نیز ذکر شده) از اهالی تیسفون ، پایتخت ساسانیان ، بود که به آذربایجان مهاجرت کرده بود. مادر او ماهرو نام داشت که اهل آذربایجان بود. نام کتاب واقدبن عمروالتّمیمی اخبار بابک نام دارد که اکنون در دست نیست.
در کتاب البدء والتاریخ که مأخوذ از کتاب اخبار بابک است آمده است که جاویدان بن سُهْرَک (در تاریخ طبری و بعضی از کتاب های دیگر جاویدان بن سهل ثبت شده است) یا شَهْرک (در التنبیه والاشراف) رییس جاویدانیّه (از خرّمیان) در مسیر بازگشت از زنجان در دهِ بلال آباد در منزل مادر بابک توقف میکند. به سبب کاردانی بابک جاویدان از بابک خوشش میآید و با اجازه مادرش او را همراه خود میبرد و او را سرپرست اموال و املاک خود سازد. مدتی پس از آن که بابک در خدمت جاویدان به سر میبرد، جاویدان بر اثر زخمی از دنیا میرود. در این کتاب نقل شده است که همسر جاویدان به سبب علاقهای که به بابک داشت به پیروان جاویدان اعلام میکند که روح جاویدان در بابک حلول یافته است و او میباید جانشین جاویدان باشد. با کمک زن جاویدان، بابک طیّ تشریفاتی جانشین جاویدان و پیشوای خرّمیان میشود و بابک نیز آن زن را به همسری خود درمی آورد. این بخش از کتاب اخبار بابک را میتوان درست دانست. زیرا چنان که منابع دیگر مانند مقدسی بیان مینمایند خرّمیان به تناسخ اعتقاد داشتند و به «تغییر اسم و تبدیل جسم» قائل بودند.
بر اساس کتاب “اخبار الطوال” بابک از فرزندان مطهر ،دختر زاده ابو مسلم خراسانی بوده است. در باره نژاد بابک خرمدین ، به ذکر دو سند بسنده میکنیم.
توضیح بسیار مهم این که در بسیاری از متون تاریخی سرزمین ایران به نام امپراتوری پارس شناخته می شده و بر خلاف ادعاهای نژاد پرستان تجزیه طلب در بسیاری از منابع خارجی کاربرد واژه Persian ،پارس یا فارس نه برای یک قومیت خاص که به صورت عام برای ایران و همه ملت یکپارچه ایران به کار می رفته است.
سند نخست از آن “ابن حزم”، مورخ عربتبار است ایشان در کتاب الفصل فی الملل والأهواء والنحل، ص۱۹۹ چنین می نویسد: (برگردان به پارسی):«پارسیان (منظور ایرانیان) از نظر وسعت و ممالک و فزونی نیرو بر همهی ملت ها برتری داشتند٬ ….چون دولتشان بر افتاد و عرب که نزد آنها دونپایهترین قوم جهان بود بر آنها مستولی گردید این امر بر آن ها گران آمد و خود به مصیبت تحمل نشدنی روبرو یافتند٬ و بر آن شدند که با راههای مختلف به جنگ برخیزند… از جمله رهبران آنان ( ایرانیان) سنباد٬ مقنع٬ استادسیس٬ بابک و دیگران بودند».
در دومین سند نیز بابک خرمدین به صراحت ایرانی خوانده شده است. سعید نفیسی مینویسد (۱۱۷-۱۱۶):
«سرزمینی که بابک خرم دین در آن سالها فرمانروایی داشته از سوی مغرب همسایه ی ارمنستان بوده و بابک در ارمنستان نیز تاخت و تازهایی کرده است به همین جهت با شاهان ارمنستان رابطه داشته و تاریخ نویسان ارمنی آگاهیهای چندی درباره وی داده اند. از آن جمله یکی از کشیشان وارداپت واردان یا وارتان که در ۱۲۷۱ میلادی و ۶۷۰ قمری در گذشته در کتابی که بنام «تاریخ عموم» نوشته و از مآخذ پیش از خود بهره مند شده است، مطالبی دربارۀ او دارد. ارمنیان نام بابک را گاهی «باب»، گاهی «بابن» و گاهی «بابک» ضبط کرده اند. وارتان در حوادث سال ۸۲۶ میلادی و ۲۱۱ قمری می نویسد: «درین روزها مردی از نژاد ایرانی به نام باب که از بغتات(بغداد) بیرون آمده بود بسیاری از نژاد اسماعیل (ارمنیان در آن زمان به تازیان اسماعیلی و از اسماعیلینژاد می گفتند) را به شمشیر از میان برد و بسیاری از ایشان را برده کرد و خود را جاودان می دانست. در جنگی که با اسماعیلیان کرد به یکبار سی هزار تن را نابود کرد. تاگغارخونی آمد و خرد و بزرگ را با شمشیر از میان برد. مأمون هفت سال در سرزمین یونانیان (خاک روم) بود و دژ ناگرفتنی لولوا را گرفت و به بین النهرین بازگشت …»
در این قطعه به صراحت به نژاد (یعنی تبار) ایرانی بابک خرمدین اشاره شده است. شایسته است که گفتار این منبع را بیشتر شکافیم. این منبع در سال ۱۹۱۹ میلادی به فرانسوی نیز برگردانده شده است و استاد نفیسی بخش هایی از آن را به فارسی از فرانسه ترجمه کرده است. مشخصات اصل فرانسوی این منبع چنین است:
La domination arabe en Armènie, extrait de l’ histoire universelle de Vardan, traduit de l’armènian et annotè , J. Muyldermans, Louvain et Paris, 1927.
در کتاب یاد شده، قطعهی ارمنی مذکور چنین ترجمه شده است (ص ۱۱۹):
“En ces jours-lá, un homme de la race PERSE, nomm é Bab, sortant de Baltat, faiser passer par le fil de l’épée beaucoup de la race d’Ismayēl tandis qu’il..”
در زبان ارمنی٬ پارسی را از دیرباز همانند امروز «پارسیک» می گویند که در ترجمه فرانسوی منبع نامبرده نیز بهPERSE به معنای ایرانی ترجمه شده است.
گزارش این منبع همزمان ارمنی، سندی صریح و آشکار مبنی بر پارسیک (تلفظ پهلوی واژه پارسی در ارمنی) یعنی ایرانی تبار بودن بابک خرمدین است.
بیگانهپرستان ضد ایرانی در برابر این دو سند صریح چیزی برای گفتن ندارند و حتی کوچکترین مدرکی نیز در دست ندارند که نشان از ترک و غیر ایرانی بودن بابک بوده باشد. این در حالی است که تاریخ اثبات می کند که دشمنان بابک غالبا مزدوران ترک خلیفه همچون اشناس٬ ایتاخ٬ بوغا و… بودند و خود خلیفه معتصم هم از طرف مادرش ترکزاد بود.
به هر روی بیگانهپرستان ضد ایرانی با وجود چنین اسناد صریحی که بابک را پارسی (یعنی ایرانی ) خواندهاند٬ با موضع گیری شووینیستی ضد ایرانی ادعا می کنند چون هم اکنون زبان مردم آذربایجان ترکی آذری است پس بابک هم در بیش از ۱۲۰۰ سال پیش حتما به زبان ترکی آذری سخن می گفته است و چون هم اکنون پان ترکیست ها می خواهند به بهانه اختلاف زبانی مسیر خود را از سرزمین تاریخی و ملت ایران جدا کنند پس بابک هم می بایست به زعم آنان تجزیه طلب بوده !! و برای چیره ساختن زبان ترکی بر زبان ملی ایرانیان می جنگیده است!!
این در حالی است که دشمنان بابک مزدوران ترک بودند و زبان ترکی صدها سال بعد به وسیلهی زردپوستان آسیای میانهای مهاجر و مهاجم در آذربایجان گسترش داده شد. کهنترین آثار ترکی نیز متعلق به مغولستان و سپس به زبان ایغوری مانوی هستند. آشکار است که هیچ شباهت ظاهری و نژادی نیز میان این ترکهای اصیل و ما ترک زبانان ایرانیتبار آذری وجود ندارد.
بر اساس استنادات غیر قابل انکار تاریخی در زمان بابک زبان آذربایجان «فهلوی آذری» بوده است یعنی گویشی بازمانده از زبان پهلوی ساسانی که در آذربایجان بدان سخن گفته میشده و تا چند دهه پیش هم در برخی نقاط آذربایجان همچنان رایج بوده و هم اکنون تنها در مناطق محدودی از آذربایجان و به ویژه در برخی مناطق روستایی آن سامان و برخی دیگر از مناطق جنوب البرز و حتی اران و شروان تاریخی با نام زبان تاتی بدان تکلم می شود.این گویش را در متون مختلف، «پارسی» (چون زبان پهلوی را پارسیک میخواندند و دانشمندان هم امروز آن را پارسی میانه دانند)، «آذری»، «فهلوی/پهلوی» و «رازی» (یعنی منسوب به ری، که این اطلاق پیوستگی گویشهای منطقهی فهله را با هم نشان میدهد) خواندهاند.
“ابن ندیم” در الفهرست مینویسد:
<<فأما الفهلویه فمنسوب إلى فهله اسم یقع على خمسه بلدان وهی أصفهان والری وهمدان وماه نهاوند وأذربیجان وأما الدریه فلغه مدن المدائن وبها کان یتکلم من بباب الملک وهی منسوبه إلى حاضره الباب والغالب علیها من لغه أهل خراسان والمشرق و اللغه أهل بلخ وأما الفارسیه فتکلم بها الموابده والعلماء وأشباههم وهی لغه أهل فارس وأما الخوزیه فبها کان یتکلم الملوک والأشراف فی الخلوه ومواضع اللعب واللذه ومع الحاشیه وأما السریانیه فکان یتکلم بها أهل السواد والمکاتبه فی نوع من اللغه بالسریانی فارسی<<
برگردان به فارسی:
(اما فهلوی منسوب است به فهله که نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان. و دری لغت شهرهای مداین است و درباریان پادشاه بدان زبان سخن میگفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسی کلامی است که موبدان و علما و مانند ایشان بدان سخن گویند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزی زبانی است که ملوک و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با ندیمان و حاشیت خود گفتوگو کنند. اما سریانی آن است که مردم سواد بدان سخن رانند).
مسعودی در التنبیه و الاشراف مینویسد:
<>
(پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایتهای خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایتها پیوسته است، همهی این ولایتها یک مملکت بود، پادشاهش یکی بود و زباناش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان مینویسند یکی باشد، زبان یکی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی).
هر این دو سند ارزشمند تاریخی که غیر ایرانیان عرب زبان آن را به رشته تحریر در آورده اند واقعیتی را آشکار می کند که نژاد پرستان مغول گرا آن را می پوشانند و آن این که این اسناد به ایرانی بودن زبان مردم آذربایجان (البته نه دقیقا مشابه فارسی امروزی)تصریح میکنند و به صراحت آنان را جزو ایرانیان (یا به عبارتی دیگرپارسیان) میدانند.
بر اساس یافته های مستند تاریخی نخستین گروه های ترک حدود سیصد سال پس از کشته شدن بابک وارد خاک ایران و ایالت آذربایجان شده اند و با گذشت حدود هزار سال از آن زمان و گسترش روز افزون زبان ترکی در آذربایجان ، هنوز بقایای زبان کهن آن سرزمین در کلیبرو بذ و ارشق باقی مانده و به تاتی و تالشی موسوم است و مردمانی به آن زبان سخن می گویند.
کتابهایی چون: اخبار الطوال (دینوری)، الانساب (سمعانی)، تاریخ ابنخلدون، تاریخ بلعمی، تاریخ طبرستان (کاتب)، تاریخ طبری، تاریخ الکامل (ابن اثیر)، تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی)، تاریخ مَقدسی، مختصر الدول (ابنعبری)، التنبیه و الاشراف (مسعودی)، تقویمالتواریخ (حاج خلیفه)، دولالاسلام (ذهبی)، جوامعالحکایات و لوامعالروایات (محمد عوفی)، سیاستنامه یا سیرالملوک (نظامالملک)، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب (حنبلی)، زینالاخبار (گردیزی)، الفرق بین الفرق (بغدادی)، الفهرست (ابن ندیم) و نگارستان (قاضی احمد غفاری) که از منابع معتبر و دست اولِ همه پژوهشگران، در این زمینه محسوب میشوند، هیچ یک، حتی کوچکترین اشارهای به اینکه تبار بابک از ترکان بوده، نداشتهاند. مثلاً «ابن واضح یعقوبی» در کتاب «البُلدان» مینویسد: مردم شهرهای آذربایجان، مخلوطی هستند از عجم آذری و جاودانیه که مردم شهر بذ باشند که بابک در آنجا بود. (یعقوبی، ۱۳۵۶: ۴۷-۴۶)
نام بابک و تحریف آن به دست بیگانه پرستان
جالب آن که بیگانهپرستان پانترکیست برای اثبات ادعای نادرست ترک بودن بابک حتی ایرانی بودن نام بابک را نیز برنتافته و آن را تبدیل به «بایبک» یا <>!! کردهاند.نخست این که چنین نامی در هیچ متن و سند تاریخی عربی و غیر عربی دیده نشده است و دوم این که «بای» و «بک» هر دو از یک ریشه هستند به معنای آقای آقا!! و تاکنون دیده نشده است که یک نام مرکب از دو واژهی هممعنی پیاپی به کار روند. از سوی دیگر، واژگان «بای» و «بایرام» و «بک» همگی ریشهی سغدی-ایرانی (یعنی از گروه زبانهای ایرانی شرقی) دارند که به زبانهای آلتایی وارد گشته است. نام بابک به آشکارا ایرانی است و نام بنیانگذار سلسلهی ساسانی نیز بوده است. نام «بابک» همان معنی پدر را میدهد: (باب “پدر” + ـک “پسوند تحبیب”)، نام((( بابک )))در گلستان سعدی و ویس و رامین و در شاهنامه (۵۰بار) آمده است ولی حتی یک بار نیز (((نام تحریف شده پان ترکیست ها))) در متون ترکی و عربی دیده و یافته نشده است.
این نام در گلستان سعدی و ویس و رامین و در شاهنامه (۵۰بار) آمده است ولی حتی یک بار نیز چنین نامی در متون ترکی و عربی دیده و یافته نشده است.
برخی نمونه های کاربرد نام بابک در ادبیات کهن فارسی:
پسر گفتش ای بابک نامجوی یکی مشکلت میبپرسم بگوی
(بوستان سعدی)
هر دو را در جهان عشق طلب پارسی باب دان و تازی اَب
(فرهنگ جهانگیری)
سدیگر بپرسیدش افراسیاب از ایران و از شهر و از مام و باب
(فردوسی)
چو بشنید بابک زبان برگشاد ز یزدان نیکی دهش کرد یاد
(فردوسی)
وز باب و ز مام خویش بربودش تا زو بربود باب و مامش
(ناصر خسرو)
نبد دادگرتر ز نوشینروان که بادا همیشه روانش جوان
نه زو پرهنرتر به فرزانگی به تخت و بداد و به مردانگی
ورا موبدی بود بابک بنام هشیوار و دانادل و شادکام
(فردوسی)
بلعمی نیز در کتاب خود از اردشیر ساسانی این گونه یاد می کند :«اردشیر بن پاپک» و طبری هم: «اردشیر بن بابک».
«بابک» هنوز در لهجهی خراسانی همان معنی پدر را میدهد و «باوک» نیز در گویشهای ایرانی دیگر(مانند فیلی) همین معنی را میدهد.
“بابک در شهری به نام بلالآباد به دنیا آمده است که باز هم یک نام پارسی است. نام پدر بابک را مرداس (یک نام شاهنامهای) ذکر کرده اند و نام مادرش را ماهرو. نام استاد بابک هم جاویدان پور شهرک است”. مشاهده می شود که هیچ کدام از این نامها ترکی نیستند. بدیهی است اگر در آن دوران آذربایجان سرزمینی ترکنشین بود و مردمانی ترکزبان داشت، نامهای جغرافیایی آن و نام مردمان آن نیز باید تماما ترکی میشد، که میبینیم چنین نیست، و این خود نکتهی ظریف دیگری است که ایرانی بودن زبان و تبار مردم آذربایجان و از جمله بابک خرمدین را اثبات و آشکار میکند. در زمان قیام بابک هنوز نژاد آلتایی(اجداد ۳۰ شاخه ترک امروزی) در آذربیجان (در آن زمان نیز به همین نام مشهور بوده) حضور نداشته اند و اولین حضور اقوام دورک (ترک امروزی) در آذربایجان به عنوان غلامان زر خرید به قرن ۴ و ۵ هجری باز می گردد.
توجه به اعترافات سران پان ترکیست نیز می تواند پیشینه تاریخی هویت آذربایجان تاریخی را بیش از پیش آشکار نماید. جواد هیأت می نویسد:
«اوغوزها {ترکمانان} که اجداد ترکان آسیای صغیر و آذربایجان و عراق و ترکمن ها را تشکیل می دهند از اقوام ترک هستند و قبل از آن که اسلام بیاورند در شمال ترکستان زندگی می کردند.
اوغوزهای جدید اجداد ترک زبانان ترکیه و آذربایجان و تراکمه را تشکیل می دهند و از قرن ۱۳ به بعد٬ یعنی بعد از مهاجرت به غرب و آمیزش با سایر ترکان (قبچاق٬ ایغور) و مغولها و اهالی محلی٬ لهجههای ترکی آناطولی و آذربایجانی و ترکمنی را به وجود آوردند (صفحهی ۱۰۱-۱۰۲). از قرن دهم میلادی اوغوزهای ناحیهی سیحون اسلام آوردند و از قرن یازدهم به طرف ایران و آسیای صغیر سرایز شدند و از طرف مسلمانان به نام ترکمن نامیده شدند به طوری که بعد از دو قرن نام ترک و ترکمن جای اوغوز را گرفت. در سال ۱۰۳۵ میلادی٬ قسمتی از اوغوزها به خراسان آمدند و بعد از جنگ و جدال بالاخره خراسان را از غزنویان گرفتند و دولت سلاجقه را تشکیل دادند (ص ۸۱)
پس بنا به اعتراف این نویسندهی پانترکیست، تا سدهی یازدهم میلادی هیچ ترکی پا به ایران نگذاشته بود و لذا امکان ندارد که مردم آذربایجان از ابتدای آفرینش ترکزبان بوده باشند (!)، بل که ترکها چندین سده پس از اسلام توانستند به آذربایجان رخنه کنند.
محمدزاده صدیق نیز می نویسد:
«در گسترش این مدنیت(اسلام) و فرهنگ عظیم الهی اقوام و قبایل ترکزبان بی شک خدمات بی شائبه و صادقانه و افتخار آمیزی دارند. ترکان اسلام را مناسبترین دین و آیین نزدیک به وجدان خود یافتند و قرنها دفاع از اسلام و گسترش ان را بر عهده گرفتند. سرتاسر تاریخ افتخار امیز ترکان مسلمان مسلما عاری از شورش و یا مقاومت در برابر اسلام است. در میان این قوم عصیانهایی شبیه عصیانهای روشن میان ، ماه فرید ، المقنع ، خرمیّه ، زواریه و غیره دیده نمی شود»
بنابراین این نویسنده پانترکیست نیز خرمیه را، که پیشوای آن بابک بوده، ترک ندانسته است.
حدود جغرافیایی آذربایجان واقعی وتاریخی
“ابن خرداذبه” در کتاب المسالک و الممالک حدود آذربایجان و مسافت آبادی ها را از اردبیل تا شهر بذ (جایگاه بابک) چنین معلوم کرده است:
(از اردبیل تا خش (به ضم خا و سکون شین) هشت فرسنگ و از آن جا تا برزند شش فرسنگ (پس از اردبیل تا برزند چهارده فرسنگ راه بود)، برزند ویران بود و افشین آن را آباد کرد، از برزند تا سادراسپ که نخستین خندق افشین آن جا بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا سادراسپ شانزده فرهنگ بوده)، از آنجا تا زهرکش که خندق دوم افشین بود دو فرسنگ (پس از اردبیل هیجده فرسنگ فاصله داشته است)، از آن جا تا دوال رود که خندق سوم افشین بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا دوال رود بیست فرسنگ بوده است) و از آنجا تا شهر بذ شهر بابک یک فرسنگ. از این قرار از اردبیل تا بذ، شهری که بابک در آن مینشسته، بیست و یک فرسنگ راه بود. (سعید نفیسی٬ بابک دلاور آذربایجان، ص ۳۳-۳۲)
همهی این نام های جغرافیایی یاد شده در این شرح، واژگان ایرانی هستند: اردبیل٬ سادراسپ٬ دوالرود٬ بذ٬ برزند٬ خش و…
نکته جالب توجه برای ایرانیان میهن دوست و آذربایجانی های غیور این که ابنخردادبه، جغرافینگار سدهی سوم هجری، شهرهای آذربایجان تاریخی را به دقت چنین برمیشمارد: «مراغه، میانج، اردبیل، ورثان، سیسر، برزه، سابرخاست، تبریز، مرند، خوی، کولسره، موقان، برزند، جنزه، شهر پرویز، جابروان، ارومیه، سلماس، شیز، باجروان» (المسالک و الممالک، ص ۱۲۰-۱۱۹؛ همچنین: ابنفقیه، مختصر البلدان، ص ۱۲۸؛ ابنحوقل، صوره الارض، ص۱۰۰-۸۱)
بنابراین در می یابیم تغییر نام اران و شروان تاریخی و شهرهای ایرانی باکو،گنجه ،شماخی و… به جمهوری آذربایجان کاملا نادرست و غیر تاریخی بوده و همانگونه که بزرگان ایران دوست همچون ملک الشعرای بهار و دهخدا در سال ۱۹۱۸میلادی پیش بینی کرده اند تنها برای هدف بلند مدت جدا کردن آذربایجان واقعی از ایران ابداع شده است.
ریشه و تبار مردم آذربایجان
مردم آذربایجان، همان گونه که نام سرزمینشان نشان می دهد، مردمانی هستند، ایرانی (آریایی). نام آذربایجان از “آتروپات” سردار هخامنشی که آذربایجان را از چنگال اسکندر رهاند و تا سالیان دراز، خود و خاندانش حاکم این سرزمین بودند، گرفته شده است. این سرزمین پیش از آتروپات، “ماد خُرد” (ماد کوچک) نامیده می شد.
استاد”ابراهیم پورداوود” در معنی “آتروپاتکان” می گوید:«نام آتروپات، نامی است که به گستردگی در ایران باستان به کار گرفته می شد، از دو بخش در آمیخته: آتر (آذر) و پات که اسم مفعول از مصدر پا که در اوستایی و پارسی باستان به معنی نگاه داشتن و پاس داشتن و پناه دادن، بسیار به کار رفته و همین واژه است که در پارسی، پاییدن شده است. جزء کان که در آتروپاتکان و آذرپادگان افزوده شده، همان است که در بسیاری از نام های دیگر سرزمین ایران هم دیده می شود. مانندِ گلپایگان (گلبادگان)».
آذربایجانیان، فرزندان مادان آریایی اند، همان قومی که کردان امروزی، بازماندگان ایشانند. زبان کهن آذربایجان، زبان “پهلوی آذری” بوده و بر پایه ی پژوهش های مورخان ایرانی و خارجی، زبان ترکی، دیرینگی چندانی در آذربایجان ندارد.
به گواهی تاریخ، ورود ترکان به آذربایجان، از زمان سلجوقیان آغاز شد. آنان که ایل های دامدار و کوچ نشین بودند، به هوسِ مراتع خُرّم و سرسبز آذربایجان به آن جا درآمدند.
پس از ترکان، نوبت به مغول ها رسید. آن ها که نزدیکیِ زبانی و نژادی با ترکان داشتند و همچنین برخی از لشگریان آن ها، ترک ها بودند، مراغه، سلطانیه و تبریز را به پایتختی برگزیدند و بومیان آذربایجان را به زیر سلطه خود درآوردند. در اثر ارتباط بومیان آذربایجان با حاکمان مهاجم، کم کم واژگان ترکی به گویش آذری راه یافت. همچنین گذشت زمان و قدرت گرفتن هر چه بیشتر مهاجمان و کوچ های پی در پی آنان به آذربایجان از یک سو و حاکمیت هزار ساله ی ترکان بر ایران از سوی دگر، باعث شد که با گذشت نزدیک به ۷۰۰ سال از زمان سلجوقیان، زبان ترکی جای گویش پهلوی آذری را بگیرد. از میان رفتن گویش پهلوی آذری، نخست در بیرون از شهرها آغاز گردید، ولی کم کم به شهرهای بزرگ نیز رسید.
“زکریا بن محمد قزوینی” در کتاب “آثار البلاد” در سال ۶۷۴ هجری در زیر عنوان تبریز، چنین نوشته است: «منجّمین گفته اند که تبریز را از ترکان آفتی نخواهد رسید، چه طالع آن شهر عقرب است و مریخ صاحب آن است و تاکنون حرف ایشان راست درآمده است، چه از جمیع بلاد آذربایجان هیچ شهری از دستبرد ترکان محفوظ نمانده است جز تبریز».
در کتاب “آذری، زبان باستان آذربایجان” زیر عنوان آذربایجان پس از مغولان آمده است: «پس از مغولان در ایران شورش بس سختی برخاست، زیرا چون ابوسعید در سال ۷۳۵ درگذشت و او را جانشینی نبود، میان سران مغول، کشاکش افتاد که هر یکی مغول، پسری را به پادشاهی برداشتند و با هم به جنگ و کشاکش برخاستند و هنوز یک سال از مرگ ابوسعید نمی گذشت که سه پادشاهی بنیاد یافت و برافتاد و تا سالیانی این کشاکش و لشکرکشی پیش می رفت و ایرانیان که این زمان بسیار خوار و زبون می بودند زیر پا لگدمال شدند و چون آذربایجان تختگاه مغول بوده بیشتر این کشاکش ها و جنگ ها در آن جا رخ می داد و بیشتر زیان و آسیب به آن جا می رسید و مردم از پا افتاده نابود می شدند. در آن زمان ها بود که شهر تبریز گزند سختی دید. زیرا آذربایجان که در دست سلطان احمد ایلکانی می بود و او امیر ولی استر آبادی را به فرمانروایی تبریز گماشت. در سال ۷۸۷ تقتمش خان پادشاه دشت قپچاق به دشمنی سلطان احمد، ناگهان پنجاه هزار سوار مغول بر سر شهر فرستاد که امیر ولی بگریخت و مردم بیش از یک هفته جنگ و ایستادگی نتوانستند و مغولان به شهر در آمده آن چه گزند و آسیب بوده دریغ نگفتند. پس از این گزندها نوبت تیمور و لشکرکشی های او رسید. در زمان او آذربایجان چندان آسیب ندید. لیکن چون دوره ی او به سر رسید، آذربایجان بار دیگر میدان کشاکش گردید، زیرا چنان که در تاریخ هاست، نخست خاندان قرا قویونلو با دسته های بس انبوهی از ترکان به آن جا درآمدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ می بودند و پس از آن نوبت آق قویونلو رسید که هم چنان با ایل های انبوهی به این جا رسیدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ و کشاکش می بودند و تا برخاستن شاه اسماعیل صفوی در سال ۹۰۶ که هفتاد سال از تاریخ مرگ ابوسعید می گذشت آذربایجان همیشه میدان لشکرکشی ها و جنگ ها می بود و به گمان من باید انگیزه برافتادن زبان آذری را از شهرهای آذربایجان و رواج ترکی را در آن ها این پیشامدهای هفتاد ساله دانست، زیرا در این زمان است که از یک سو بومیان لگدمال و نابود شده اند و از سوی دگر ترکان به انبوهی بسیار رو به این جا آورده اند و بر شماره ایشان بسیار افزوده. در زمان های پیشین ترکان بیشتر در دیه ها می نشسته اند ولی این زمان چون فرمان روا می بودند شهرها را فراگرفته اند و زبانشان در آن جا رواج یافته است.»
موضوع از میان رفتن یک زبان و بازتولید آن در زبان تازه، بحثِ جدیدی نیست. در تاریخ از این دست بسیار بوده، نمونه ی آن از میان رفتن زبان های مردم مصر و شمال آفریقاست که جای خود را به زبان عربی داده اند و یا زبان های برخی از مردم آسیای میانه، ارّان (جمهوری آذربایجان)، آذربایجان و آسیای صغیر که در زبان ترکی حل شده اند.
در کتاب “تاریخ آذربایجان” چاپ باکو در این باره می خوانیم: «بسیاری از اقوام مشرق زمین در روزگار کنونی به زبانی که نیاکانشان گفت و گو می کردند، سخن نمی گویند. برای نمونه در آسیای میانه زبان های ایرانیِ خوارزمی، سُغدی، باختری و پارتی جای خود را به زبان ترکی داده اند، ولی نفوذ یک زبان به معنی تنگ کردن تمام میدان بر بومیان نیست. از این رو اقوام کنونی، فرزندان مستقیم نیاکان بومی سرزمین خود در روزگار گذشته اند. اینان تا روزگار ما ریشه های فرهنگی، تاریخی، قومی و نژادی خود را نگاه داشتنه اند».
جنبش خرمدینان
نارضایتی مردم ایران از حکومت امویان و عمال و والیان بیدادگر آن ، زمینه ساز شورش های بزرگی در سده های نخست هجری شد که پس از روی کار آمدن خلافت نیمه ایرانی عباسیان نیز دست کم در بخشی از ایران شامل مازندران ، ری ، آذربایجان ، اران و ارمنستان ، ادامه یافت . بزرگ ترین آن شورش ها که بیش از بیست سال طول کشید ، خیزش بابک ،سردار بزرگ و برخاسته از بین توده مردم بود . بابک در سال ۲۰۰ هجری به نام خرم دینان در ادامه خیزش سهرک مزدکی به پا خاست ( زرین کوب ۲۵۳۶ / ص ۴-۱۹۳ ) ودر سال ۲۲۰ هجری حیدربن کاووس مشهور به افشین ، اورا از راه نیرنگ دستگیر کرد و به نزد معتصم ،خلیفه وقت عباسی فرستاد . به نقل از طبری آمده است که اورا در تاریخ پنجشنبه سوم صفر سال ۲۲۳ در سامرا به طرز دلخراشی کشتند .( نفیسی ۱۳۴۸ / ص ۱۴۱)
بابک مدتی پس از آن که به جانشینی جاویدان درآمد، یعنی در سال ۱۹۵ هجری خورشیدی، همزمان با خلافت مأمون خلیفه عباسی در شمال آرتاویل (اردبیل کنونی) علیه عباسیان قیام کرد. او با همسایگان ارمنی خود متحد گردید و توانست حمایت امپراتور بیزانس تئوفیلوس را به دست آورد. هدف نهایی بابک اتحاد مجدد ایران و رهایی ایران از قید خلفای عباسی بود. بابک پیرو آیینی بود که آمیختهای از آیین زرتشتی و مزدکی بود. او و پیروان او معتقد بودند که ابومسلم نمرده است و او منجی است که روزی دوباره بازخواهد گشت و عدالت را در جهان برقرار خواهد کرد. قیام بابک بیش از بیست سال طول کشید. ۲۲ سال جنگ های نامنظم بابک علیه حکومت ستمگر عباسی موجب شد بنی عباس شش بار والی عرب آذربایجان را تغییر دهد. بابک زمانی شکست خورد که متحد پیشین او افشین به او خیانت کرد. با شکست بابک و دستگیری او بسیاری از خرمدینان به امپراتوری بیزانس پناهنده شدند و پیروان او بعدها در سایر مذاهب اسلامی حل گردیدند و میتوان گفت که قیام خرمدینان عملاً آخرین جنبش بزرگ و سازمان یافته احیای دینی ایران پیش از اسلام بود.
ویژگی های استراتژیک و نظامی دژ بذیا قلعه بابک
این دژ بر فراز قلهی کوهستانی، با کمابیش ۲۳۰۰ تا ۲۷۰۰ متر بلندا از سطح دریا قرار دارد و اطراف دژ را درههای ژرفی با گودی ۴۰۰ تا ۶۰۰ متر فرا گرفته است و تنها از یک سو راهی باریک و سخت برای دسترسی به این دژ وجود دارد.راه کلیبر به دژ با اینکه از ۳ کیلومتر تجاوز نمیکند ولی بسیار دشوار است و به هنگام گذر، باید از گردنهها و گذرهای خطرناکی عبور کرد.
راه ورود به دژ گذری است از سنگهای منظم طبیعی که راه عبور یک نفر است، معبر در فاصلهی ۲۰۰ متری دروازهی دژ و در برابر آن قرار دارد. دو برج در طرفین دروازه قرار دارد که جایگاه دژبانان بود. یکی مخروطی و دیگری گرد از سنگهای تراشیده با ملاط ساروج که در بلندی آنها، دژبانان به تمام جوانب دژ اشراف دارند برای ورود به کاخ دژ از راهی باریک تا کمابیش یکصد متر بلندی از صخره باید بالا رفت. در چهار سوی بنا، چهار برج دیدهبانی به صورت نیمه استوانه ساخته شده است که جایگاه دژبانان و دیدهبانان بود که هر جنبندهای را تا کیلومترها از فراز درهها و کوهپایهها زیر نظر میداشتند. نفوذ به داخل، تنها راه ورود، دروازه اصلی است. و از کوهستان امکان وارد شدن به دژ وجود ندارد.با گذر از دروازهی ورودی و پشت سر گذاشتن بارو، جهت رسیدن به دژ اصلی، باید از گذرگاهی باریک که حدود ۱۰۰ متر فراز را به همراه دارد گذشت، تا به داخل ورودی دژ رسید. مسیری سخت که از یک سو به دره است با جنگلهای تنک و ژرفایی حدود ۴۰۰ متر که به تیغه و دیواره تا قعر دره ادامه دارد.پس از صعود، برای ورود به دژ اصلی از مدخلی دیگر با پلکانهایی نامنظم باید گذشت. بنای دژ دو طبقه و و در پارهای جاها سه طبقه میباشد. در طرفین مدخل دو ستون مشخص است که پس از تالار اصلی است که ۷ اتاق در اطراف آن قرار دارند که به تالار مرکزی راه دارند. در قسمت شرقی دژ تاسیسات مرکبی از اطاق و آبانبارها ساخته شده است. محوطهی داخلی آن بهوسیلهی نوعی ساروج غیر قابل نفوذ گردیده بود که به هنگام زمستان از آب و برف پر میشد و آب مورد نیاز دژنشینان را تامین میکرد.
در سمت شمال غربی دژ، پلههایی سرتاسری وجود دارد که اکنون ویران شده است و بخشهایی از آن از خاک بیرون مانده است و تنها راه صعود به بخشهای مرتفعتر بناست که محوطه وسیعی است و احتمالا جایگاه سربازان بوده که از آنجا به همه چیز و همهجا تسلط کامل داشتهاند. از همینجا بوده است که بابک خرمدین آن دلاور بینظیر به مدت ۲۲ سال لشکریان سه خلیفه ستمگر و انسانکش عرب، یعنی هارونالرشید، مامون و معتصم را معطل کرده و شکست داده بود.
اسارت وچگونگی مرگ دلخراش بابک
بابک خرمدین سرانجام به سبب خیانتی در بند شد. او را به بغداد برده و رختی تحقیر آمیز در برش کرده و بر پیل نشانده و در شهر بگردانیدند. امپراتوری عظیم عباسی که از شمال غربی آفریقا تا مرزهای غربی هند گسترده بود، سال های سال با بابک در ستیز بود و کاری از پیش نبرده بود. از این روی از دستگیری این پهلوان نامی که همچنان برآیین نیاکان خویش بود، در پوست خود نمی گنجیدند. «گویی بغداد نمی توانست باور کند پهلوان دلیری که سالها او را تهدید می کرد، اکنون در آنجا به اسارت به سر می برد»
همچنین بیشترِ تاریخنگاران به این نکته اشاره کردهاند که لشکریانِ خلیفه عرب برای سرکوبی جنبش بابک، ترکان بودند و معتصم در میان سرداران خود، به ترکان که همنژاد مادر وی بودند، بیش از عربها و ایرانیان بها میداد و برای از میان بردن جنبشهای ملی ایرانیان به کوچ گسترده ترکان از آسیای میانه، کمک فراوان کرد.
خلیفه برای خوار کردن بابک، فرمان داد، او را سوارِ فیل و برادرش «عبدالله» را سوار شتر کنند و در شهر بچرخانند. گویند: خلیفه دستور داد تا بابک را زنده، مُثله کنند.
بابک در هفتم ژانویه سال۸۳۸ میلادی برابر با ۶ صفر ۲۲۳ هجری قمری (۱۷ دی ۲۱۶ هجری خورشیدی)، بهدستور معتصم بالله کشتهشد. ابتدا دست و پای وی را بهتدریج قطع کردند.
…معتصم ، به دژخیم فرمان داد تا دو دست و پای بابک را قطع نماید و سپس او را گردن زند ( نهضت شعوبیه ، ص ۳۰۲ و تاریخ ده هزارساله ایران ، جلد دوم ، ص ۲۴۱) .
مطابق با تواریخ از جمله خواجه نظام الملک طوسی در کتاب سیاستنامه، بابک در حین اجرای سیاست و قطع شدن اعضای بدن بردباری بسیار پیشه نمود و نقل میکنند که در هنگامی که دست اول بابک را میبریدند بابک صورتش را با دست دیگرش به خون آلوده میکرد. خلیفه معتصم بالله پرسید: ای سگ! ای زندیق! این چه کار بود که تو کردی؟ بابک گفت: من روی خویشتن ازخون سرخ کردم تا چون خون از تنم بیرون شود ، نگویند که رویش از ترس زرد شد ( تاریخ ده هزارساله ایران ، جلد دوم ، ص۲۴۱ و نهضت شعوبیه ، ص ۳۰۲)
بدینسان بابک در دم مرگ شکنجه های طاقت فرسا را با نهایت شهامت متحمل گردید و هیچ گونه سخنی که نشانه عجز باشد بر زبان نیاورد و با کردارو گفتار نیک خویش ، نام خود و ایران را در تاریخ جاودان و سربلند ساخت . چند تاریخ نویس کهن، واپسین سخن بابک خرمدین را هنگامی که دشنه در دنده های سینه اش فرو کردند، «آسانی» ، «آسانیا» و «زهی آسانی» و مانند آن گزارش دادهاند (جوامع الحکایات و لوامع الروایات)، که این نکته گویای پایبندی وی تا واپسین دم به آرمانهایش و نیز گواهی بر گویش متداول پارسی آن روز است.
پس از این بود که جنازه مثله شده بابک را در شهر سامرا بر سر دار کشیدند و سرش را همراه عبدالله به بغداد فرستادند. «اسحاق بن ابراهیم» فرمانروای بغداد در موردِ برادرِ بابک همان کاری را کرد که خلیفه انجام داده بود.
بر طبق بعضی منابع سر او را بعداً برای نمایش در شهرهای دیگر و خراسان گرداندند. بابک در همان محلی به دار آویخته شد که سال بعد دیگر قیام کننده ضد عباسی، مازیار، شاهزاده مازندرانی بعد از هفت سال حکمروایی مستقل در مازندران و مبارزه پر شور با ستمگران عرب با خیانت برادرش کوهیار دستگیر و در سال ۲۲۴ هجری قمری به دستور خلیفه عباسی به دار آویخته شد.
فراگیر بودن و پراکندگی قیام خرمدینان در سرتاسر ایران و محدود نبودن به آذربایجان
مولف مجمل فصیحی آغاز بیرون آمدن خرمدینان را در سال ۱۶۲ مینویسد و میگوید:
«ابتدای خروج خرمدینان در اصفهان و باطنیان با ایشان یکی شدند و از این تاریخ تا سنه ثلماثه (۳۰۰) بسیار مردم به قتل آوردند»
کار خرم دینان چنان بالا می گیرد که نظام الملک در کتاب سیاست نامه می نویسد:
«چون سال دویست و هژده اندر آمد٬ دیگر باره خرم دینان اصفهان و پارس و آذربایگان و جمله کوهستان٬ خروج کردند…».
ابن اثیر هم در تایید گزارش نظام المک در کتاب اللباب فی تهذیب الانساب می نویسد: (ترجمه از عربی) «در ۲۱۸ بسیاری از مردم جبال و همدان و اصفهان و ماسبذان (لرستان) و جز آن٬ دین خرمی را پذیرفتند و گرد آمدند. و در همدان لشکرگاه ساختند». بنابراین قیام بابک محدود به آذربایجان نبوده است.
ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان می گوید:
«مازیار بابک مزدکی و دیگر ذمیان مجوس را عملها داد …»
سپس درجای دیگر ابن اسفندیار می گوید:
«من (مازیار) و افشین خیدر بن کاوس و بابک هر سه از دیر باز عهد و بیعت کرده ایم و قرار داده بر آن که دولت از عرب بازستانیم و ملک و جهانداری با خاندان کسرویان نقل کنیم» (نفیسی، ص ۵۷).
ابوالفرج بن الجوزی در کتاب «نقد العلم و العلما اوتبلیس ابلیس» می گوید:
«خرمیان و خرم کلمه بیگانه است (یعنی پارسی است) درباره چیزی گوارا و پسندیده که آدمی بدان می گراید و مقصود ازین نام چیره شدن آدمی برهمهی لذتها ..و این نام لقبی برای مزدکیان بود و ایشان اهل اباحت از مجوس بودند.»
ابن حزم می گوید:
«والخرمیه أصحاب بابک وهم فرقه من فرق المزدقیه »
(خرمیان یاران بابکاند و آن فرقهای از فرقههای مزدکیه است).
و در روضه الصفا نیز آمده است:
(آیین او (بابک) را خرم دینی است )(بلخی ، محمد بن خاوند شاه ؛ روضه الصفا ؛ تهذیب و تلخیص غباس زریاب ، تهران : امیرکبیر ، چاپ دوم ، جلد اول ، ۱۳۷۵ ، ص۴۶۳ و رضایی ، عبدالعظیم ؛ تاریخ ده هزارساله ایران ، تهران : اقبال ، چاپ دوازدهم ، جلد دوم ، ۱۳۷۹ ، ص ۲۳۵ ) هرچند که از جزییات معتقداتاش آگاهی دقیقی در دست نیست، ولی آن چه مسلم است این است که خرم دینان افکار مزدکی در سر داشتند و به پاکیزگی بسیار مقید بودند و با مردمان به نیکی و نرمی رفتار می داشتند (عبدالحسین زرینکوب: تاریخ ایران بعد از اسلام، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۷۹، ص ۴۵۹)؛ و به هرحال قیام بابک ( سرخ جامگان) بر ضد ظلم و جور اعراب و غلامان ترک نژادشان که با رفتارهای نابه هنجار خود مردم را به ستوه آورده بودند در سال ۲۰۱ هجری آغاز گردید و بیش از بیست سال به طول انجامید . ترکانی که کودکان را می ربودند و وبه اصرار و التماس پدران و مادران توجهی نمی کردند (حسینعلی ممتحن: نهضت شعوبیه، انتشارات باورداران، ۱۳۶۸ ص ۳۰۰)، و به روز روشن ، زنان را به عنف به محله های بدنام می کشیدند (همان، ص۳۰۰)
برای کسب اطلاع بیشتر به این منبع مراجعه نمایید:
http://www.azargoshnasp.net/famous/babak_khorramdin/mazdakism.pdf
ریشه های تاریخی جنبشِ خُرّمدینان
جنبش خُرّمدینان در ایران، با نامِ «بابک خُرّمی» گره خورده است.
قیام خُرّمدینان، که به دلیل جامههای سرخی که به تن میکردند، سرخجامگان نیز نامیده میشدند، قیامی بود فراگیر که در سراسرِ ایرانزمین، از خراسان و گرگان و ری گرفته تا اصفهان و همدان و آذربایجان، علیه اشغالگرانِ عرب دنبال میشد.
پس از مرگ «جاویدان پور شهرک» (فرماندهِ خُرّمدینان آذربایجان) بابک، رهبری این جنبش را به دست گرفت و در سال ۲۰۰ هجری، علیه سلطه تازیان برخاست و «دژ بَذ» (جمهور) نزدیکِ «کلیبر» را به عنوانِ مرکزِ فرماندهی خود برگزید.
این جنبش، برای آزادسازی ایران از چنگ اشغالگران، توانست قشرهای مختلف اجتماعی را به گِرد خود جمع کند و بیش از ۲۰ سال در برابر سلطهگران بایستد و شش تن از سرداران برجسته را شکست دهد و خوابِ راحت را از چشمانِ خلفای عباسی بگیرد، تا اینکه «معتصم» خلیفه عباسی، از «افشین» خواست تا به جنگِ بابک رود. به نوشته «جریر طبری»: «معتصم چون در کارِ بابک، بیچاره شد، اختیار بر افشین افتاد.»
افشین که از شاهزادگانِ شهر «اشروسنه» (بین سیحون و سمرقند) بود، به جنگِ بابک رفت و توانست پس از سه سال نبردِ دشوار، در فاصله سالهای ۲۲۰ تا ۲۲۳ هجری با خُدعه و نیرنگ، خُرّمدینان را شکست دهد و بابک را اسیر کند.
پس از دستگیری و کشتن بابک، جنبش خُرّمدینان، خاموش نشد. آنان در گوشه و کنار ایران و حتی در بیزانس (قسطنطنیه) به مبارزه خود بر ضد خلفای عرب ادامه دادند.
کشف کشور جدیدی بنام ” آذربایجان جنوبی(ایران)”
اسد مذنبی
• اسپانیایی ها و ایتالیایی ها همیشه مفتخرند که مرحوم کریستوفر کلمبوس که ما ایرانی ها اورا کریستف کلمب می نامیم، با کشف قاره آمریکا خدمت بزرگی به اروپا و جهان کرده است. درحالی که زنده یاد کریستف کلمب اصلا و ابدا چنین قصدی نداشته و از بد حادثه به چنین افتخاری نایل آمد. …
اخبار روز: http://www.akhbar-rooz.com
سهشنبه ٣۱ خرداد ۱٣۹۰ – ۲۱ ژوئن ۲۰۱۱
۱
اسپانیایی ها و ایتالیایی ها همیشه مفتخرند که مرحوم کریستوفر کلمبوس که ما ایرانی ها اورا کریستف کلمب می نامیم، با کشف قاره آمریکا خدمت بزرگی به اروپا و جهان کرده است. درحالی که زنده یاد کریستف کلمب اصلا و ابدا چنین قصدی نداشته و از بد حادثه به چنین افتخاری نایل آمد. یعنی خدا به نجبای هندی که پیداکردنشان هدف اصلی جناب کلمب بود، رحم کرد و الا آنان نیزبه سرنوشت بومیان و سرخپوستان نجیب قاره جدید دچار می شدند. تا جایی که آقای کلمب اعتراف می کند، آنقدر نجیب اند که وقتی می خواهی گردنشان را بزنی از خجالت سرشان را پایین می اندازند!
اما انسان وقتی به کنه مطلب پی می برد یا بقول ما ایرانی ها می رود توی نخ قضیه، درمی یابد که یک عده از همه جا بی خبر راه افتادند و به کمک جناب باد، الله بختکی سر از آنسوی کره زمین درآوردند و با دیدن مخلوقات آنور آب، مثل آدم دوغ ندیده با هلهله و شادی به یکدیگر تبریک گفتند وخود را کاشف نامیدند! الحق و الانصاف باید گفت چه کشفی؟ چه کشکی؟ کشف آن است که جمعی که خود را کنگره موسس انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران) می دانند، انجام داده اند نه مرحوم کریستف کلمب!
۲
در شهروند شماره ۱٣٣۷ بتاریخ نوزدهم خرداد، از کشفی باخبر می شویم که براستی انسان را به حیرت وامی دارد. ” کنگره موسس انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران) در تبعید تشکیل می شود”!!! کشف عظیمی که چند روزی است ایرانیان تورنتو و کانادا را به حیرت واداشته و امضای برخی اساتید شناخته شده منجمله دکتر براهنی درآن دیده می شود. اگر مرحوم کریستف کلمب با سرکیسه کردن فردیناند پادشاه اسپانیا و دریافت ده درصد از باج و خراج و گرفتن مقام فرمانداری کل و با چند کشتی و طی هزاران مایل دریایی موفق به کشف قاره ای شد که وجود خارجی داشت اما اروپایی ها از آن بی خبر بودند، کاشفان آذربایجان جنوبی(ایران) با نشستن در اتاق کارشان در شهر تورنتو و بدون خرج یک شاهی و دریافت کمکی ازهیچ دولتی و ذره ای چشم داشت و بی آنکه حتی قطره ای خون از دماغ کسی سرازیر شود، موفق به کشف سرزمینی شده اند که نه تنها بر روی کره خاکی وجود خارجی ندارد، بلکه در منظومه نازنین شمسی نیز نمی توان رد پایی از آن بدست آورد: آذربایجان جنوبی(ایران)!!! و اهمیت کار این دوستان درست همینجاست، چراکه سرزمینی را کشف کرده اند که پیش از این اصلا وجود نداشته و گویا قرار است به همت این عزیزان اگر خدا بخواهد در آینده نامعلومی تاسیس شود ( البته اگر سازمان ملل دندان گردی نکند و آنرا به رسمیت بشناسد) و پرچم چند رنگ آن با قیچی این اساتید افتتاح گردد.
٣
در اطلاعیه کنگره موسس انجمن قلم آذربایجان جنوبی(ایران) آمده است که : “می خواهیم با ایجاد سقفی برای فعالیت های صنفی، ادبی و فرهنگی خود از حقوق نویسندگان، شاعران، محققان و روزنامه نگاران آذربایجان جنوبی (ایران) در سراسر جهان دفاع کرده ودرجهت اعتلای فرهنگ و ادبیات خود کوشش کنیم.” و حالاهمه آزادیخواهان و دمکرات های ساکن جهان آزاد از خود می پرسند اگر این دوستان می خواهند به زبان مادری سخن بگویند چرا اطلاعیه و منشور خود را به زبان فارسی منتشر کرده اند!؟
البته از حق نباید گذشت که گفتن و نوشتن به زبان مادری حقی است که هیچکش نمی تواند آنرا نادیده بگیرد و واضح و مبرهن است که گفتن و سرودن بزبان اقوام گوناگون درجغرافیای ایران بر غنای فرهنگی مملکت ما خواهد افزود وخوشحالی روشنفکران و اندیشه ورزان را بدنبال خواهد داشت چرا که برخی از این اساتید طی این سالها شعرهایی بزبان فارسی سروده اند که بسیاری ها از درک آنها عاجزند و شاید اگر آنان به زبانی غیر از فارسی شعر بگویند خیلی ها معنای آنرا بهتر درک نمایند!