ترجمه: حمید
در سال ۱۳۸۸ انتخاباتی تحت کنترل دولت دینسالار در کشور برگزار شد ـ برخی تصمیم گرفتند رای بدهند و برخی جرات کردند بپرسند “رای من کجاست”. حتی برخی کارشناسان در تورنتو، نیویورک، پاریس، لندن، و رم دسته جمعی به سفارتهای ایران در این کشورها سر زدند تا انتخاب خود را که به باور برخی، انتخاب بد در مقابل بدتر بود را به ثبت برسانند.
می دانستیم که نامزدهای انتخاباتی ما را دیگرانی برگزیده اند؛ آنها اطمینان داشتند یک انتخابات فاسد قادر خواهد بود ما را در خانه هامان بنشاند. اما این جنگی بود که ما گمان داشتیم برنده ی آن خواهیم بود؛ مگر نه این که به دنبال اصلاحات بودیم، و نه به دنبال انقلاب؟
هرچند شمار کم نظیری از رای دهندگان، رای خود را به صندوق ها ریختند، مسئولان حتی زحمت این را به خود ندادند که وانمود کنند آرای ما را، پیش از آن که نتیجه ی انتخابات تقلبی را اعلام کنند، شمارش کرده اند، و در نتیجه ما به دنبال حقوق دموکراتیک خود به خیابانها ریختیم. اما چیزی نگذشت که موج تظاهرات اعتراضی معنا و ابعاد دیگری به خود گرفت. حق رای، معنای حق گفتن، حق نوشتن، حق داشتن صدای خویش در اجتماع را به خود گرفت.
آنها نیز فوج فوج به خیابانها ریختند: لباس شخصی ها، پلیس، اشرار سوار بر موتور، اشرار باتون به دست، تفنگچیان مزدور با گلوله و گاز و اشک آور.
حالا ما می جنگیدیم که جان خود را نجات بدهیم، می جنگیدیم که آزادی خود را به دست بیاوریم ـ وقت نداشتیم تحلیل هامان را تنظیم کنیم و دامنه ی مبارزه را وارسی کنیم، روی مرحله بعدی توافق کنیم، روی ایسم ها، تاکتیک ها، و زمینه های اتحاد گفتگو کنیم. پیام های خود را به صورت پیام های ویراست نشده روی یوتیوب و متن های سروته زده ی توئیتر پخش کردیم. فرصتی نبود تا تئوری سیاسی تولید و منتقل کنیم. هیچ فرصتی نبود به جز این که خود را دور رنگی بپیچیم، دور یک سمبل، عبارتی کوتاه از آرزویی مسکوت، برای تغییر.
با خونخواری وحشیانه ای ما را گروه گروه دستگیر کردند، وادار به اعتراف کردند، به دادگاه های تشریفاتی کشاندند، زندانی کردند، شکنجه کردند، تجاوز کردند.
شبها بعد از خاموش شدن صدای سرودهای پشت بام، می آمدند، در می زدند، پوتین های سنگین سربازی، صداهای خشمناک، مشت های گره کرده، می آمدند رهبران دانشجویی مان را، فعال های مدنی مان را، روزنامه نگارانمان را، برگزارکنندگان را، وبلاگنویسان را دستگیر کنند. حتی وکیلانمان را بازداشت کردند و زندانی و شکنجه کردند.
یک سال با تظاهرات، دستگیری ها، و باز هم تظاهرات، گذشت. ما جنبش مان را در وبلاگهامان، در توئیتر، در یوتیوب اعلام کردیم. خود رسانه ی خود شدیم و جهان به تماشا نشست.
در سال ۱۳۸۹ پشت درهای زندان ها، در گروه های درهم فشرده، ایستادیم ـ مادرها، خواهرها، دخترها، و زنها، پدرها، برادرها، و شوهرها و پسرها، در سکوت ایستادیم، گردنهامان را کج کردیم تا نیم نگاهی به عزیزان زندانی مان شاید بیندازیم. ما زندانیان عقیدتی، زندانیان سیاسی، و بازماندگان جنبشی بودیم که به دست رژیمی ضدبشری که از له کردن تظاهراتی صلح آمیز شرم نداشت، له شده بودیم.
زمان پشت دیوار زندان ها، دالان های تاریک، گریه ها و جیغ های خفه شده، گذشت. در تاریک ترین ساعات، پرسیدیم: کسی صدای ما را شنید؟
در سال ۱۳۹۰ شاهد بودیم که چگونه زمستان ناامیدی ما در بهار جهان عرب شکفت. دانستیم که صدای آزادیخواهی و دموکراسی طلبی ما آتش مقاومت را در آفریقای شمالی و خاورمیانه به پا کرده است ـ شاهد حضور جوانان عرب، مانند خود ما، در خیابان های تونس، مصر، یمن، بحرین، سوریه، و لیبی بودیم.
پیشنویس جنبش ما را به دست گرفته بودند- یاد گرفته بودند چگونه شبکه های اجتماعی خود را بسازند و شهروند روزنامه نگار مبارزه برای تغییرات اجتماعی خود باشند. موج خبررسانی را در کنترل خود داشتند، اطلاع رسانی می کردند و مردم را بسیج می کردند.
جوانان مصر و تونس موفق شدند دیکتاتور خود را سرنگون کنند و مردم لیبی موفق شدند عشق و افکار جهان را با خود همراه کنند. جهان عرب با جنبش های تازه ای که هر روز به رهبری جوان ها شکل می گرفت، جوانانی مثل خود ما، شکوفا شد.
در غرب، برنامه های منظم سی ان ان و بی بی سی را دیدیم که با زیرنویس جنبش مقاومت به وقفه می افتادند و برای اولین بار چهره جوانان عرب و خاورمیانه به جای خشونت و بنیادگرایی با آزادی و دموکراسی همصحنه شد.
یک بار دیگر ما به خیابان آمدیم و جنبش خود را با جنبش همسایگان گره زدیم؛ جان تازه ای گرفته بودیم، اما خسته هم بودیم.
این هفته دومین سالگرد انتخابات فاسد ایران است. دو سال اعدام، اعتصاب غذا، مرگ، و ناپدید شدن ها.
بعد از دو سال دویدن در خیابان ها و بیرون دویدن از خیابان ها، بعد از دو سال تلاش برای نفس تازه کردن، برای زنده نگاه داشتن جوانه ی امیدمان، زمان آن است که دست نگه داریم و بازبینی کنیم، ارزیابی کنیم، جان تازه بگیریم و بازسازی کنیم.
پرسش اساسی ای که به جای میماند این است: و بعد چه کنیم؟ چگونه، حالا، به جلو باید رفت؟ چگونه جنبش مان را زنده نگه داریم؟ چگونه مبارزه را علیرغم مرزهای زبانی و فرهنگی متحد نگه داریم؟ چگونه جنبش زنان و جوانان را در مرکز مبارزه نگه داریم؟ چگونه رویاهامان برای یک ایران بهتر را بیان کنیم؟ به زبان بیاوریم؟ اگر این دولت را نمی خواهیم، چه چیزی به جای آن می خواهیم، و به تحول اجتماعی و سیاسی چگونه دست پیدا می کنیم؟
در این راستا، از دانشگاهیان، تئوری پردازان، فعالان اجتماعی، سازماندهان، متفکران و رویاپردازان ایرانی می خواهیم متن های ۵۰۰ کلمه ای در پاسخ به این پرسش بنویسند: مبارزه ایرانیان برای آزادی و دموکراسی را چگونه به پیش ببریم؟
بهترین متن ها در شماره های آینده ی شهروند با عنوان، و حالا، چه کنیم؟ منتشر خواهد شد.
١- تشکیل هسته های محلات با آنها که میشناسیم-
٢- پیوستن آنها بهم با ١ نفر شناس
٣- شرکت فعال گروه ها برای تشویق و راه انداختن اعتصابات
۴- شرکت فعال برای کمک رسانی خیریه توسط تیمهای محلات
۵- فعالیت برای عدم شرکت در انتخابات و جلب نیروهای مسلح خودی
هدف سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری یک جمهوری دمکراسی فدرال بسبک مشابه موفق غربی با تشخصات ایرانی از طریق انتخاباب مجلس موسسان
بابک مانی